صفحه 16 از 21 نخستنخست ... 6121314151617181920 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 201

موضوع: حكايتها و داستانها و نكته هاي عرفاني ناب

  1. Top | #151

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در زمان طاغوت که فساد همه جا را گرفته بود، یک شب آقا سید مهدی قوام در بالاشهر تهران منبری می رود، به ایشان پاکتی پر از پول می دهند.در حال رفتن به منزل در مسیر یک زنی را می بیند، وضعیت نامناسبی داشته و و معلوم بود اهل فساد و فحشا
    است!

    آقا سید مهدی به یک پیرمردی می گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید!

    آن مرد تعلل می کند و می گوید: وضع آن زن و بی حجابیش مناسب نیست او را صدابزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید باشما کار دارند!

    زن می آید! آقا سید مهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب ابنجا چه می کنی؟

    زن می گوید: احتیاج دارم ، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول رااز جیبش در می آورد و به آن زن می دهد و می گوید:

    این پول مال امام حسین است، من هم نمی دانم چقدر است، تا این پول را داری از خانه بیرون
    نیا!

    مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. در آنجا زنی بسیار محجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد به شما سلامی عرض کند!

    زن جلو می آید وسلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت پول را در آن شب بهمن دادید، ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت، من آدم شدم!(1)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #152

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    خواجه انبیا(ص) فرمود:در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مُضَر ،او را در قیامت شفاعت خواهد بود . و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله ای را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را.
    صحابه گفتند : این که باشد؟
    فرمود : بنده ای از بندگان خدای.
    گفتند : ماهمه بندگانیم .نامش چه باشد؟
    فرمود: اویس .
    گفتند : او کجا باشد؟
    فرمود : به قرن .
    گفتند : او تو را دیده است؟
    فرمود: بدیده ظاهر ندیده است.
    گفتند : عجب !چنین عاشق تو ، و او به خدمت تو نشتافته است؟
    فرمود : از دو سبب ،یکی غلبه حال ،دوم تعظیم شریعت من .که پیر مادری دارد عاجزه ای است ایمان آورده ، به چشم به خلل و به دست و پای سست شده . به روز اویس شتر بانی کند و مزد آن بر هزینه زندگی خود و مادر خود خرج کند.

    و روزی هم که با تأیید مادر توانست به مدینه مشرّف شود ، رسول خدا (ص) در مدینه نبودند و اویس به جهت قول به مادر قبل از آمدن رسول الله (ص) برگشت. چون حضرتش به مدینه باز گشت فرمود بوی اویسم را استشمام می کنم !

    در یمنی چو با منی پیش منی
    پیش من چو بی منی در یمنی




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #153

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    آرامش سنگ یا برگ؟




    مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

    استادی از آنجا می گذشت.
    او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.

    مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه چیز
    زندگی ام به هم ریخته است.
    به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش
    را کجا پیدا کنم؟"

    استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند
    و آن را داخل نهر آب انداخت وگفت:
    " به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به
    جریان آن می سپارد وبا آن می رود.


    " سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت .
    سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها
    قرار گرفت.

    استاد گفت:"این سنگ را هم که دیدی.
    به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریانآب غلبه کند و
    درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ
    را می خواهی یا آرامش برگ را!"

    مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت
    :" اما برگ که آرام نیست.
    او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟
    لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد
    اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!

    " استاد لبخندی زد و گفت:"
    پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاریزندگی ات می نالی؟

    اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم
    هرجایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.

    " استاد این را گفت و بلند شد تا برود.
    مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید
    و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.

    چند دقیقه که گذشت
    موقع خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید:"
    شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"

    استاد لبخندی زد و گفت:
    " من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان
    زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان
    از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم.


    من آرامش برگ را می پسندم





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #154

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    قضا و قدر



    يكى از فلاسفه اروپا كه معتقد به قضا و قدر بود با يكى از كاردينال ها كه از مخصوصين پاپ بود مباحثه كرد و كاردينال يعنى كشيش بزرگ منكر قضا بود،

    فيلسوف گفت : آيا شما معتقد به وجود خدا هستيد؟

    كشيش جواب داد: من متوقع هستم كه شما در اعتقاد من ترديد نداشته باشيد.

    فيلسوف گفت : شما معتقد هستيد مانند سيسرون و... كه خداوند از آينده خبر دارد؟

    كاردينال گفت : البته .

    فيلسوف گفت : شما مع ذلك مردم را مختار در عمل خود و مسؤ ول مى دانيد.

    كشيش جواب داد: بلى .

    فيلسوف گفت : پس عقيده من با شما چه فرق مى كند؟

    اما به اين كه با وجود قضا و قدر، اختيار از ما سلب نشده و افعال ما امربين الامرين است - نه جبر و نه تفويض - چنان كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرموده نيز بسيارى از فلاسفه اروپا تصريح كرده اند.

    بزانو گويد: ((نه اختيار مطلق است و نه قضاى لازم ، بلكه اختيار مقيد است .))(8)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  6. Top | #155

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    توبه در آخرين لحظات



    معاوية بن وهب گفته است :به سوى مكه رهسپار بوديم كه پيرمردى متاءلّه و متعبّد ما را همراهى مى كرد. ليكن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (به مذهب اهل جماعت ) نماز را در سفر تمام مى خواند. برادرزاده اش كه شيعه بود، او را در اين سفر همراهى مى كرد. از قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزاده اش را گفتم : اگر مذهب شيعه را بر عمويت عرضه بدارى ، اميد است كه او (از عقاب الهى ) رهايى يابد!

    همراهان ، همگى گفتند: ((اين پيرمرد را به حال خود واگذاريد؛ چه او بر همان حالى كه هست نيكوست .)) ليك ، برادرزاده طاقت نياورد و او را گفت : ((اى عمو! همه مردم جز اندكى ، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دين خارج شدند.

    همچنانكه بايد از رسول صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت و پيروى مى كرديم ، بايستى از على بن ابى طالب عليه السلام نيز اطاعت و پيروى كنيم ، او و اطاعت از او پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، حق است .))

    پيرمرد، نفسى كشيد و فرياد برآورد: ((من آن چه را تو گفتى باور كردم .)) و سپس ، جانش از بدن خارج شد.

    پس از آن ، خدمت ابوعبدالله (امام صادق ) عليه السلام مشرّف گشتيم . على بن سرّى ، ماجرا را براى حضرت نقل كرد. ابوعبدالله عليه السلام فرمود: ((آن مرد، اهل بهشت است .))

    على بن سرّى عرض كرد: ((او جز در همان وقت ، بر چيزى از مذهب شيعه آگاهى نداشت !))

    امام فرمود: ((پس جز اين ، از او چه مى خواهيد؟! به خدا سوگند كه او به بهشت رفته است .))

    در روايتى ديگر، زراره از حضرت ابوجعفر، امام باقر عليه السلام نقل كرده است :

    چون نفس به اين جا رسد - و اشاره به گلوى مباركش فرمود - براى عالم توبه نيست ؛ ليك جاهل را توبه باشد.(165)







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  7. Top | #156

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    امضاء




  8. Top | #157

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سنگ سرد


    چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.

    چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.»





    امضاء

  9. Top | #158

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
    یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد
    برحسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
    مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد
    تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
    یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
    جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد
    که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی.
    تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند.
    عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
    مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
    اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
    اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
    بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
    تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن
    با خواندن این داستان به یاد این جمله حکیم ارد بزرگ می افتیم که :
    اگر پرواز را باور کنی پرو بال خواهی گرفت .









    امضاء

  10. Top | #159

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    عارف و مرید

    عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.

    مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟

    گفت: نه.

    مردگفت: فلان عابدبود.

    نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.

    نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.

    وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟

    عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."






    امضاء

  11. Top | #160

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    صبر عن الله

    آمده كه جواني از محبين از شبلي راجع به صبر پرسيد و گفت: كدام صبر شديدتر است؟

    شبلي گفت: صبر براي خدا ...

    جوان گفت: نه.

    گفت: صبر همراه با كمك خدا ...

    گفت: نه

    گفت: صبر بر خدا ....

    گفت: نه

    گفت: صبر در راه خدا ...

    گفت: نه

    گفت: صبر با خدا ...

    گفت: نه.

    شبلي گفت: پس واي بر تو! كدام صبر است؟

    جوان گفت: صبر از فراق خدا.

    پس شبلي آهي كشيد و بيهوش شد و افتاد.






    امضاء

صفحه 16 از 21 نخستنخست ... 6121314151617181920 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

فاصله حق و باطل, قضیه شکر مرد دهاتی, لب بام آمدی فرشی تکاندی, لزوم دستگیری اولیای الهی, مقام رضا, ملاصدرا و گریه به حال خود, مذهب طایفه جن, مرید و مرشد, مراجعه به غنی مطلق, نفی اثر گذاری آرزوی منفی در صورت عدم فریفتگی, چه کنم با شرم؟, چهار پاسخ تکان دهنده, نکته های ناب عرفانی, نکته های عرفانی ناب, نتیجه استقامت در کار نیکو, نتیجه خشم برای خدا, نشانه وجود خیر در انسان, نشانه تقوی, هوالاول هوالاخر, هر مشکلی هدیه ای از جانب حضرت لطیف, کاش درک می کردیم, گناه نابخشودنی, گیاه یا خدا؟, پیشنهاد حکومت ایران به میرزاکوچک خان از طرف انگلیس, پا بر خویش گذاشتن, پاسخ سلام عزرائیل, پر و بال در سایه باور پرواز, پرسش عارف, آمادگی دل برای پذیرش موعظه, آثار گمان منفی, آثار سردی عاشق از معشوق, آثار شکایت از روزگار نزد مردم, اندوه هجران, ایحسب الانسان ان یترک سدی, اثر رحمت به اهل زمین, ارزش نماز بیشتر از طلا در نظر مقدس اردبیلی, اسم اعظم کدام است؟, استجابت دعا در شب قدر, اعتقاد مذهب تشیع راجع به پرسش شب اول قبر, بلوغ واقعی, بهلول و مرد طرار, بهای یک یا الله خالصانه, بدیهه سرایی اسدی طوسی, برکت پول امام حسین(ع) به دست سید مهدی قوام, بزرگترین عیب, توصیه به خشوع, تجربه بالاتر از علم است, تعصب مفتی های اهل سنت, جایگاه دوست خوب, حکایت فضیل عیار, حکایت ها و داستان ها, حکایت جوانمرد, حکایت سنگ تراش, خدا را کجا جوییم؟, دل بیمار, دلیل شبان بر وحدانیت خدا, داستان اویس قرنی, دعای مورچه, راز گل شقایق, رسیدن به آخرت بدون تلاش میسر است؟, رسیدن به غنا در سایه عدم سؤال, زحمت برای رسیدن به راه حل اساسی, سائل فرستاده خداست, شیوه عاقلان, صبر عن الله, عمر دوباره به برکت صدقه, عدم فضولی در کار خدا, عدم آمادگی برای مرگ با نا آگاهی از ماندن, عذاب معنوی

نمایش برچسب‌ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi