صفحه 2 از 24 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 234

موضوع: اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    فلسفه آزادى

    فلسفه و ريشه علاقه انسان به آزادى الهام گرفته از وجدانيات او است، گرچه برهانى و استدلالى نيز هست، انسان، علاقمند به آزادى است چنانكه علاقمند به زيبائى است، او دوستدار گلى زيبا می باشد، و هرگز به دنبال استدلالى براى اين دوستى نيست، يك مسئله فطرى و وجدانى است، اين گرايش به آزادى نه تنها در انسان كه در تمامى موجودات زنده نهفته است، حتى گياه هم تمايل دارد آزادانه به هر سو رشد كند و محصور كردن آن در محيطى منافقات با طبيعت آن دارد، و چه بسيار ديده شده محصور كردن آن موجب پژمردگى و خشكى آن مى شود. شما اگر پرنده اى را در قفسى از طلا حبس كنيد، و به او برسيد و پرستارى كنيد، باز مى بينيد روز به روز پژمرده تر و ضعيف تر مى شود، و چه بسا خوانندگى خود را فراموش مى كند، معروف است اگر پرنده اى آزاد باشد و حبس شود، خواندن را فراموش مى كند، اينها كه مى بينيد مى خوانند پرندگانى هستند كه از ابتداء در قفس به دنيا آمده اند، شما در باغوحش مى بينيد همه چيز فراهم است، و مصونيت براى حيوانات وجود دارد، ولى آنها رنجوراند، و عمرشان كوتاه، در حالى كه اگر در ميان جنگل و در دسترس حيوانات درنده باشند و طعمه آنها قرار گيرند ولى باز چون آزاداند شادابتر و قويتر و چه بسا عمرشان طولانى تر است.
    در داستانها مطالبى گفته اند كه مؤيد و شاهد اين مطلب است، داستان آن بازرگانى كه به هند رفت و طوطى را گرفته در قفس كرد معروف است، با اين كه بسيار به او توجه داشت ولى طوطى از اسارت رنج مى برد و در نهايت با ياد گرفتن درسى كه دوستان او توسط آن بازرگان به او تعليم كردند، خود را به مردن زده و رها شد.
    چرا حيوان با تمام خطرات جنگل پذيراى آزادى در جنگل است، و حاضر به حبس نيست، چرا انسان و حتّى گياهى از سلب آزادى رنجور شده و مى ميرد؟
    نكته مهم اين است كه شكوفائى استعدادهاى هر موجودى در مسير تكامل، هرگز با حبس شدن او حاصل نمى شود پيمودن اين مسير بدون آزادى ممكن نيست.
    آزادى هدر دادن نيروها و سرمايه ها نيست، بلكه وسيله شكوفائى و بارور شدن استعدادها است.
    از اين جا آزادى منطقى و معقول از غير منطقى و نامعقول جدا مى شود، تفاوت آزادى اسلامى با آزادى غربى روشن مى گردد؛ آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پيمودن مسير تكامل و به فعليت رسيدن استعدادها و شكوفائى خلاقيت ها است، اما آزادى شهوات و اسير شدن انسان در چنگال هواها و پستيها كه مايه هدر رفتن آب حيات و عمر و نيروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بيچارگى ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.
    آزادى در دنياى امروز چنان توسعه پيدا كرده كه شامل برهنگى زنان، ايجاد بدترين مراكز فساد و روابط نامشروع، تجاوزها، تعديها و اهانتها شده است، و كار را به جائى رسانده اند و محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده اند كه به قلم نويسنده هم حق داده اند كه در راستاى وقاحتها و زشتيها هر چه مى خواهد بنويسد، به مقدسات ميليونها مردم توهين كند و مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفكّر و انديشه و قلم مى پندارند، مبارزه با سلمان رشدى را مبارزه با آزادى مى دانند، در حالى كه او نه تنها به مسلمانان بلكه به تمام جهانيان اهانت كرده، زيرا او به حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه پدر همه اديان آسمانى است توهين كرده، ابراهيمى كه مورد احترام تمامى پيروان اديان آسمانى است.
    آنها نه تنها محكوم نكردند بلكه خود فيلمى به نام (آخرين وسوسه هاى مسيح) ساختند كه خدا مى داند چه نسبتهاى نارواى ناموسى و غيرناموسى به اين پيامبر الهى دادند، اين چه آزادى است؟! آيا اگر چيزى به قيمت نابودى انسانيت و همه ارزش هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است، آيا در محدوده اعلاميه حقوق بشر است كه سازمان حقوق بشر حمايت از چنين آزاديهائى مى كند؟ جواب اين سؤال را به هر آزاده اى وامى گذاريم كه وجدان بهترين قاضى است.
    اين گونه آزادى، آزادى نيست، اين نابودى ارزشها است، اين پايمال كردن نيروهائى است كه مى تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آينده ساز فرد و جامعه باشد، اگر انسان مسؤوليت دارد و اگر وسائل ترقى براى او فراهم شده، و اگر فلسفه آزادى تكامل است، بايد آزادى او محدود در چهارچوبه اى منطقى باشد، و به بيان ديگر دو نوع آزادى داريم: حيوانى و انسانى.
    آزادى حيوانات جنگل و درندگان غير از آزادى انسان است، و اى كاش آزادى بعضى از اين انسان نماها به اندازه حيوان بود، كدام حيوان درنده و وحشى تا وقتى گرسنه نشده به حقوق ديگران تجاوز كرده، و حقوق ديگران را پايمال كرده است! حيوان تا گرسنه نباشد ديگرى را طعمه خود قرار نمى دهد، تا به او ظلمى نشود حمله نكرده و از خود دفاع نمى كند؛ اما متأسفانه بسيار مى بينيم افراد و حكومتهائى را كه چگونه فقط براى ارضاء شهوات نفسانى و حبّ جاه و مقام و قدرت طلبى و زورگوئى به حق ديگران تجاوز كرده، و چه بسا در كشورى كودتا مى كنند، چنانكه ديديم آمريكا وقيحانه در ميان ديدگان مردم جهان پاناما را اشغال نظامى كرده و حكومتى را سرنگون مى كند، آيا حقيقت آزادى و حرّيت همين است، آيا حرمت حريم آزادى اين است؟! نه هرگز! اين آزادى غربى مشتمل بر انواع اسارتها است، شهوت را آزاد گذارده، و ثمره و محصولش فرزندان نامشروع، بيماريهاى آميزشى خطرناك مثل سوزاك، سفليس و بدتر از همه كه بيمارى دنياى صنعتى ـ شهوى، امروز بايد ناميد بيمارى ايذر است، بيمارى ناشى از روابط نامشروع، و كار به جائى رسيد كه ارمغان اين آزادى قرن بيستم را ديديم، و آن مشروعيت بخشيدن به اعمال زشت و پليد همجنسن بازان بود، مدعيان آزادى بى شرمانه در مجلس قانون گذارى خود حق تشكيل خانواده به دو مرد را دادند، و اعلان كردند، چون اين عمل رواج يافته و نمى توان اين همه را از مزاياى خانواده محروم كرد، پس حق و مزايائى را كه به يك زن و شوهر داده ايم، بايد شامل اين افراد (پست) هم بشود، و چه بى شرمانه آن روحانى نماى مسيحى (چنانكه در تلويزيون هم به نمايش گذاردند) خطبه عقد بين دو همجنسن باز را اجراء كرده!! آيا اين دستورات و تعاليم حضرت مسيح(عليه السلام)است آيا او مجوّز عملى است كه به سبب آن قوم لوط هلاك شدند، آيا او برخلاف فطرت و طبيعت اصیل انسانى حكم كرده است؟!
    آرى بايد غرب بپذيرد كه دستاورد آزاديش پرونده هاى قطور در محاكم قضائى باشد، چگونه انسانى كه نمى داند پدر او كيست شخصيت و اصالت پيدا كند، چگونه اين حقارت را جبران كند، بايد حقارت خود را با قلدرى، هفت تيركشى، چاقوزنى و آدمكشى و گانگسترى بدست آورد، و بايد به دادگاه كشيده شود، بايد ذلت نفس را با خودكشى ها و محروميتها جبران كند و...
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    چگونه اين موجودى كه نام خود را انسان مى گذارد، حق به خود مى دهد چنين كند، در حالى كه در منزل خود چنين حقّى را به گياه نمى دهد، يك درخت را باغبان در مقابل نور، هوا، آب و مواد غذائى قرار مى دهد، و حتى زمين را شخم زده و نرم مى كند تا ريشه آن آزادانه حركت كند، و گياه آزادانه رشد كند، اگر باغبان ديد كه درخت كج شده، يا از لب ديوار به خانه همسايه مى خزد يا با درختان ديگر درگيرى پيدا كرده سريعاً او را مهار مى كند، با چوبى آن را مستقيم مى كند و شاخ و برگ زيادى آن را مى زند، زبان حال درخت اين است كه من آزادم هر جا بروم و كج شوم، ولى باغبان منطقى، اين آزادى را حق درخت نمى داند با چوبى او را راست مى كند و گويد آزادى تو در مسير تكامل تو است، نه در مسير كج شدن و انحراف، هر وقت بخواهى سرمايه هاى خود را در مسير كج مصرف كنى جلوى تو را مى گيرم، و اگر راست نشدى تو را با ارّه متوقف مى كنم، گويا اين مسئله به اين واضحى براى دنياى امروز حل نشده، به آنها گفته مى شود چرا شهوتها را رها كرده ايد، گويند آزادى است، چرا ظلم و ستم مى كنيد گويند آزادى است و هزاران چرا، چرا را با كلمه زيبا و پرمفهموم آزادى جواب مى دهند، كلمه اى كه اگر زبان داشت فرياد مى زد مرا هم به اسارت كشيديد، و از ظلم در حق من هم فروگذار نكرديد، اين چه آزادى است كه به قيمت فرو رفتن ملتى در منجلاب فساد است، مى گويند مسئله حجاب و آميزش زن و مرد حلّ شد، با كدام الگو و معيار حل شد و با چه قيمتى؟!
    فرياد اسلام، فرياد آزادى است، همانگونه كه نقل شده سرور آزادگان حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در زمين كربلا خطاب به لشكر عمرسعد فرمود: «اِنْ لَم يَكُنْ لَكُم دينٌ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكم»: «اگر دين هم نداريد و اعتقادى به مبدأ و معادى نداريد شما انسانيد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد!»
    فكر نكنيد فساد و تباهى و اسارتهاى نفسانى امروز پيدا شده كه اولياء خدا و ائمه (عليهم السلام) ما هم از اين گونه امور در زمان خود مى ناليدند؛ مولى على(عليه السلام) در خطبه 129 نهج البلاغه چنين مى فرمايد: «هر جا به مردم مى خواهى نظر كن، آيا غير از اين مى بينى كه فقيرى از فقر رنج مى برد، و شكيبائى ندارد، و از آنچه خدا به او داده راضى نيست، يا ثروتمندى كه شكر نعمت به جا نياورده، كفران نعمت مى كند، يا بخيلى كه بخل به مال خدا مىورزد يا متمرد و سركشى كه گويا گوش او براى شنيدن مواعظ الهى سنگين شده است» سپس مى فرمايد: «اَيْنَ خِيارُكم و صُلَحاؤُكم و أینَ اَحْرارُكم و سُمَحاؤكم! و اَيْنَ المُتَوَرّعون فى مَكاسِبهم و المُتَنَزّهوُنَ فى مَذاهِبِهم؟ اَليسَ قَد ظَعَنُوا جميعاً عن هذِه الدُّنيا الدّنيّة و العاجلَةِ المنغّصَة؟ و هل خُلِقْتُم الاّ فى حثالة لا تَلْتَقى بذَمهّم الشّفتان اِسْتِصْغاراً لِقَدرهم و ذِهاباً عَن ذِكْرِهم؟ فانّا للّه و انّا اليه راجعون»: «كجايند نيكان و صالحان و آزادمردان و بخشندگان شما و كجايند مراعات كنندگان در كسب كارها و پاكان در كردارشان؟ آيا همگى كوچ نكردند، از اين دنياى پست و سراى درد و رنجى كه عيش ها را مى شكند و آيا شما افراد پست و كم مقدار جانشين آن بزرگواران نشديد، شما آنهائى هستيد كه لبها (و دهانها) نمى خواهند حتى شما را مذمّت كنند، يعنى آن قدر شما را خوار مى دانند كه نمى خواهند ذكرى از شما شود حتى اگر مذمتى باشد (و براى اين مصيبت بايد گفت) اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيْهِ راجِعون».(1)
    از اين كلمات مولى (عليه السلام) به خوبى روشن مى شود كه: مسئله آزادى و حريّت كه ريشه بسيارى از صفات اخلاقى است و اين كه آزادگان در قيد و بند اين دنيا نمى توانند بمانند و از اين رو به سرعت در صدد كوچ كردن به دار آزادگى هستند، از ويژگى فرد آزاده عدم توجه به اين دنيا است. مولى علی (عليه السلام) در جاى ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد: «اَلا حُرٌّ يَدَعُ هذه اللُماظةَ لاِهلها؟ انّه لَيسَ لاَنْفُسِكم ثَمَنٌ الاّ الجنّة فلا تَبيعُوها الاّ بها»: «آيا آزاده اى نيست كه اين دنيائى را كه مانند ته مانده طعامى در دهان است دور انداخته، براى اهلش واگذارد؟ همانا براى روانهاى شما بهائى جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت نفروشيد».(2) آرى رهائى از دنيا و جلوات آن انسان حرّ مى طلبد.
    و نيز از كلام مولى علی (عليه السلام) واضح شد افرادى كه نمى توانند در مسير اخلاق انسانى سير كنند، جانشينان ناخلفى براى احراراند كه حتى لبها از ذكر و ياد آنها مضايقه دارند، كنايه از اين كه اينها برخلاف مسير فطرت خود شنا مى كنند، اينها برخلاف تكوين و آفرينش حركت مى كنند، اينها كسانى هستند كه شكوفه آزادى را به دست پژمردگى سپردند، اينها كسانى هستند كه در آسمان حرّيت ستاره اى ندارند، اينها كسانى هستند كه سوسوى فطرت را به خاموشى سپردند.
    خالق آزادى تكوينى به ما داد و در راستاى آن با تشريع خود آن آزادى را تداوم بخشيد و از ما خواست تا تشريعاً آزادى در مسير زندگى را تطبيق با آزادى تكوين و ابتداى خلقت كنيم، او آزادى را در جهت عبوديت و تكامل داد، (يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ)(3) «اى بندگان مؤمن من، زمين من گسترده است هر جا مى خواهيد برويد ولى در مسير عبادت من، سرزمين من براى بر باد دادن نواميس مردم و كشت و كشتار و فساد آزاد نيست! و چه زيبا است، عبوديتى كه عين حريت است! چه تماشائى است «عبد» بودن براى آن مولى! چه عزّتى است بنده خدا بودن و چه فخرى است كه او ارباب اين بنده باشد«(الهى كِفى بى عزّا اَنْ أکونَ لك عبداً و كَفى بى فَخْراً اَنْ تكونَ لى ربّا» «اين عزت و تاج سر براى من بس كه تو خداى منى و اين افتخار براى من كافى است كه من سر بر فرمان و عبد تو هستم».


    *****************************

    1 . خطبه 129 صبحى صالح و فيض الاسلام.
    2 . نهج البلاغه، كلمه 448 فيض الاسلام و 456 صبحى صالح.
    3 . سوره العنكبوت، آيه 56.


    امضاء

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    ▲شاخه هاى اسارت و آزادى

    براى اسارت مى توان شاخه هاى بسيارى در حدّ هر صفت رذيله و روش نادرست به حساب آورد، از جمله اقسام اسارت مى تواند از اسارت در چنگال هوى و هوس و گناه و معصيت، تشريفات، آداب و رسوم غلط، قيود دست و پاگير امور ازدواج دخترها و پسرها، اوهام و خرافات و صفات رذيله اخلاقى مثل طمع، بخل، حسد و غيره نام برد؛ و در مقابل آزادى از هر يك از اينها، شاخه اى از آزادى است، اينها امورى است كه هر انسان در طول زندگى به خوبى با روح خود لمس مى كند.
    انسانهائى كه به دنبال اميال نفسانى بوده، و نفس بر گردن آنها ريسمانى افكنده، و به هر سو مى كشد، يا فردى كه در گرداب گناهان غوطهور است، چگونه ادعا مى كند، آزاد است، و طعم آزادى را چشيده است؟! آزاد آن است كه اگر طوفان هوا و هوس و شهوات به او روى آورد او طوفان شكن باشد، نه طوفان شكننده او، بايد چون يوسف (عليه السلام) تن به هوسهاى زليخاها نداد، چنانكه يوسف (عليه السلام) تن به او و به مقاماتى كه ممكن بود، بواسطه مراوده با او به دست آورد، نداد، او به بردگى رفت و به زندان افتاد ولى آزادى خود را به زندان نينداخت، زبان حال و قال او اين بود كه« «ربَ السجن احب الىّ مما يدعوننى اليه»: «پروردگار من زندان محبوبتر است براى من از آنچه مرا به سوى آن مى خوانند»، زندانى تن بهتر از زندانى روح و حریّت است كه آنها مى طلبند.
    در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده: «يُوسُفُ الصِّديقُ الاَمين لم يَضْرُرْ حُريَّتَه أَنْ اُستُعِبدَ وَ قُهرَ وَ اُسِر...»: «يوسف راستگو و امين، حرّيتش با بردگى و اسارت خدشه دار نشد...»(1)
    خداوند اين گونه افراد را به عنوان الگو براى ما معرفى كرد، تا حجّت بر ما تمام شود، و بدانيم مى توان چنين بود، نگوئيد پيامبر بود زيرا تا چنين نشد پيامبر نشد، و نظير يوسف صديق (از اين جهت) در افراد عادى هم براى اتمام حجت بوده و هستند و خواهند بود.
    در خطبه اى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) (كه درباره ماه رمضان ايراد فرمودند) چنين مى خوانيم: «... ايها الناس انّ انفُسَكم مِرهوُنَةٌ باَعمالِكم فَفُكّوها بِاسْتِغْفارِكم...»: «اى مردم روان ها و نفسهاى شما در گرو اعمال شما است، پس با استغفار و توبه رهايشان كنيد...».(2)
    آرى نفس ما و حريّت آن در گرو اعمال ما است، اعمال زشت و گناهان ما غل و زنجيرهاى دست و پاى نفس ما هستند كه با استغفار باز مى شوند و نفس آزاد مى گردد.
    انسانهائى كه دچار تشريفات و تجملات غلط و چشم و هم چشميها شده اند، و اگر خانه آنها كذائى و مبلمان آن بهمانى نباشد، كسر شأن احساس مى كنند در حقيقت مرده اند و خود نمى دانند، آداب و رسوم غلط كه مى گويد شأن من نيست به ديدن فلانى روم، زيرا بزرگترم يا با اين سن و سال نمى شود به نزد كم سنى رفت و علم آموخت، يا حتماً بايد هديه من كه براى فلانى مى برم، بالاتر از هديه او باشد، كه منزل مباركى من می آوردهو غيره، زنجير بردگى است كه با دست خود به گردن خود افكنده ايم و شرايط سخت ازدواج كه خود پيش پاى خود گذارده ايم، و جامعه را از نعمت ازدواج محروم كرده و دخترها و پسرها را به مراكز فساد كشانده ايم، چيزى جز بند نيست كه به دست و پاى خود بسته ايم، مهريه هاى سنگين و توقعات زياد و اين كه داماد حتماً دكتر و يا مهندس و داراى منزل و ماشين باشد يا عروس بسيار زيبا و از خانواده ثروتمند باشد، همين ها موجب شده به بدبختى بيفتيم و دختران و پسران ما به راه فساد روند و آبروى خانواده ها بر باد رود و تا اين قيود دست و پاگير در برابر ما باشد و توجه به صداقت و شرافت و ديانت و عفّت عروس يا داماد نشود و محور انتخاب جمال و ثروت باشد بايد در اين گرداب دست و پا زنيم و از اين اوضاع بناليم؛ تا وقتى اوهام و خرافات و رمل و اسطرلاب و فال و فالگير و كف بين سرنوشت ما را تعيين كند، بايد جامعه اى عقب مانده باشيم، تا وقتى ضوابط و عقل بر ما حاكم نيست بايد اسير باشيم، تا زمانى كه صفات رذيله مثل طمع و بخل و حسد و غيره حاكم بر ما باشد، عبد اينها هستيم، و چه خوش فرمود مولى الاحرار على(عليه السلام) «لا يَسْتَرِقَنّك الطمع و قد جَعَلك اللّه حُرّاً»: «مواظب باش طمع تو را برده خود نكند كه خداوند تو را آزاد قرار داده است».(3)
    مرحوم الهى قمشه اى در ذيل سه فراز گذشته از خطبه فَهُم حانُونَ عَلى اَوساطهم مَفْتَرشُونَ لِجِباهِهم وَ اَكُفِّهم وَ رُكَبِهم وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِم يَطْلُبُونَ اِلى اللّهِ تَعالى فى فكاك رِقابِهم چنين مى سرايد:

    كمان سازند آنان سرو قامت *** ز شوق طاعت و خوف قيامت
    جبين ماه را بر خاك سايند *** به سجده ذات سبحان را ستايند
    كه ايزدشان به لطف خود كند شاد *** شوند از آتش قهر وى آزاد

    * * ******************

    1 . بحار الانوار، جلد 17، صفحه 69; ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 351.
    2 . وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 227.
    3 . غرر الحكم، ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 351.


    امضاء

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    ▲31ـ 34 ـ برنامه روزانه

    «وَ اَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ(1) عُلَماء، اَبرارٌ اَتْقِيا»

    ترجمه: و امّا (پرهيزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نيكوكارانى با تقوا هستند.

    * * ****************
    شرح: در اين فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى فرمايند كه بردبار و دانشمند و نيكوكار و خداترس هستند، نه اين كه فقط در روز اين صفات را دارند، بلكه روز جلوه گاه اين صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، اين صفات روزانه است، تا در اقيانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى شود.
    1 . در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن ميثم به جاى حلماء، (حكماء) دارد و ابن ميثم در شرح خود گويد مراد حكمت شرعى و كمال قوه علميه و عمليه آن است و اين گونه حكمت متعارف بين صحابه و تابعين است.
    مرحوم خوئى در ذيل اين فراز از خطبه پس از اين كه مى گويد: در بعضى نسخ حكماء آمده، گويد حكمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است كه از جنود جهل است، سپس مى گويد صدر المتألهين(رحمهم الله) در شرح اين حديث دركافى مى گويد: حكمت علم به حقائق اشياء است،
    به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پيروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حكمت، حكمتى باشد كه در كتب اخلاقى استعمال مى كنند، و آن حد وسط در قوة فكرية است كه بين افراط (جربزة) و تفريط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است كه آراء فاسد و عقايد باطل است و هر دو معنى حكمت از صفات عقل و ملكات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است.



    امضاء

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    ▲31ـ حلم و بردبارى

    اولين صفت حلم و بردبارى شمرده شده، و حاكى از اهميت اين صفت است، ابتدا به تعريف و سپس به نقش سازنده اين صفت در زندگى پرهيزگاران اشاره مى كنيم.
    براى «حلم» اهل لغت و اخلاق دو تفسير ذكر كرده اند:

    «الحِلمُ ضَبْطُ النّفس عَنْ هَيَجانِ الغَضَب» «حلم كنترل كننده نفس از هيجان قوه غضب است».
    «الحِلمُ هو التَثَّبُّت فى الاُمور»: «حلم ثابت بودن در امور است».

    اين تفسير دوم نسبت به همه چيز است نه فقط غضب، يعنى اعتدال در امور كه از اعتدال قواى نفس سرچشمه مى گيرد، ايستادن و حوصله كردن براى رسيدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از كوره در بروى) حلم را فضيلت و صفت حميده اى مى دانند، كه حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مى باشد، و اين صفت از جنود عقل است، چنانكه مقابل اين صفت (سفة) است كه از جنود جهل است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در كافى آمده است: حلم نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بيخردى است.(1)
    گفته اند در حال عصبانيت نه تصميم، نه تنبيه، نه اقدام، كه بعداً پشيمانى دارد زيرا اين سه در حال عصبانيت بى حساب است، و بدانيد بعد كفاره آن را پس مى دهيد. من بارها تجربه كرده ام كه در حال عصبانيت عقل درست كار نمى كند، و تحت تأثير غضب قرار مى گيرد و تصميم گيرى براى آن مشكل است، بايد صبر كرد تا از حوزه عصبانيت خارج شد و سپس تصميم گرفت.
    در حديثى از على(عليه السلام) آمده است كه قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى علی(عليه السلام) فرمودند: «مَهلا يا قَنْبَر دَع شاتِمك مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشيطان و تعاقب عدوَك فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما اَرْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم و لا اَسْخَط الشيطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السكوت»:
    «آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بى اعتنائى رها كن تا پروردگار را خشنود و شيطان را غضبناك كنى، و دشمنت را عقوبت (زيرا عقوبتى براى او بهتر از بى اعتنائى نيست) قسم به خدائى كه دانه را شكافت، و انسانها را خلق كرد، مؤمن راضى نمى كند، پروردگارش را به مثل حلم و ناراحت نمى كند شيطان را به مثل سكوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمى بينند به مثل سكوت».(2)

    قسم حضرت به ايجاد كننده دو لحظه حساس كه اوج قدرت و نمايش الهى است، حاكى از اهميت مسئله است، باز شدن دانه و شكسته شدن دژ محكم پوسته توسط جوانه لطيف، و خلقت اعجاب آور انسان، بسيار پرمفهوم و پرمعنا است، يعنى آن خدائى كه چنين قدرتى دارد، از هيچ چيز مثل حلم خوشنودتر نمى شود؛ چنانكه دشمن او شيطان هم از هيچ چيزى به مثل سكوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمى گردد.


    *****************************************
    1 . شرح نهج البلاغه خوئى و ابن ميثم ذيل همين فراز.
    2 . سفينة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.


    امضاء

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    كارآئى و نقش بردبارى

    معمولا انسان در تبليغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مى گيرد كه عكس العمل هاى ناشايسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل كند، بايد تمام برنامه هاى تربيتى و اصلاحى و هدايتى را زمين گذارد، ولى دانشمند بايد صبور و پرحوصله باشد؛ غير از اين باشد تمام برنامه هاى تعليم و تربيت تعطيل مى شود.
    اين كه در خطبه و روايات مختلف اول حلم، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى اين است كه كارآئى علم و تربيت بدون حلم امكان پذير نيست؛ در روايتى از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «و الذّى نفسى بِيَده ما جُمِعَ شىءٌ الی شئٍ اَفْضَل من حلم الى علم»: «قسم به خدائى كه جان من در دست قدرت او است جمع و ضميمه نشده چيزى به چيزى كه افضل از جمع شدن حلم و علم باشد».(1)
    امام صادق(عليه السلام) نيز فرمودند: «عَليكَ بِالحلم فانّه رُكنُ العِلم»: «بر تو باد اين كه حلم را پيشه خود سازى كه ركن علم است».(2)
    از اين گونه روايات نقش دقيق حلم روشن مى شود كه درخت علم به ثمر نمى نشيند مگر اين كه با آب حلم سيراب شود، پس بى جهت نيست در كتاب علم، حلم قرار مى گيرد حتى در قرآن «و اللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ»(3)
    در اينجا سؤالى مطرح است، آيا مقابل بدگوئيها و رفتار خصمانه بايد سكوت كرد، يا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مى خوانيم «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ» اگر كسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویيد(4) و از طرفى هم حلم و بردبارى و حوصله مورد ترغيب است، اين تضاد را چگونه برطرف كنيم؟!
    پاسخ: مردمى كه در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مى ايستند دو دسته اند:

    اما دسته دوم اگر عكس العمل منفى نشان مى دهند و اگر به روى طبيب تيغ مى كشند، و در برابر هدايت كننده، چراغ هدايت مى شكنند، بايد در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامه هاى تعليم و تربيت است، مبلّغين بايد بدانند كه اين راه، حلم و علم مى طلبد، اگر براى خدا تبليغ مى كنيد، در برابر نادانانى كه جلو تبليغ شما را مى گيرند، حلم به خرج دهيد، مگر بزرگترين مبلّغ بشريت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبود كه انبوه دشمن در اُحُد دور او را گرفته، پيشانى و دندان او را شكسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مى فرمود: «اللّهم اهْدِ قَومى فَاِنَّهُم لا يَعْلَمُون» او هرگز نفرين نكرد، بلكه مى گفت: «خدايا آنها را هدايت و فروغ خود را در دل آنها بيفكن».
    تاريخ فتح مكّه بسيار دقائق و ريزه كارى دارد، بخوانيد و ببينيد با چه حلم و حوصله اى اين شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخير و به زير نفوذ الله كشيد، دشمنان توقع داشتند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفيان كرده و شعار (اليومُ يَومُ المَلْحَمَة اليَومُ تسبى الحُرمة اليومُ اَذَلّ اللّهُ قُرَيشا) سردادند يعنى «امروز روز درگيرى شديد و انتقام است، روز از بين رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قريش است» ولى همه ديدند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در وقت انتقام فرمود: (اذهبوا انتم الطلقاء) «برويد كه شما آزاديد»، همه را مشمول عفو قرار داد، حتى رو به ابوسفيان كرده و شعار انتقامجويانه را به شعار محبت آميز بدل كرد (اَليَومُ يَومَ المَرْحَمَة اليومُ اَعَزَّ اللّه قُرَيشا)(5) و حتى به آنها اين جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و غفران الهى را نويد داد: من درباره شما همان گويم كه يوسف(عليه السلام) درباره برادران خود گفت، برادرانى كه به او ستم كردند، وى گفت: «لا تَثْريبَ عَليكم اليَومَ يَغّفِرُ اللّه لكم و هو اَرحم الراحمين» (امروز ملامتى بر شما نيست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمين است).(6) و همين برخورد موجب شد كه دسته دسته و فوج فوج مشركين مكه اسلام آورند (يَدخُلُونَ فِى دِينِ اللهِ اَفواجاً)(7)
    او پيامبرى بود كه شكمبه شتر و خاكروبه به سرش ريختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذيتها فقط دعا مى كرد، او كسى بود كه به ديدن و عيادت يهودى اى رفت كه همه روزه خاكروبه به سرش مى ريخت، آرى بايد شاگردان مكتب او هم مثل او باشند، مگر مولى على(عليه السلام)نبود كه وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا كند، او بود كه وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى» و از پائين منبر سؤالات بى ربطى از او كردند، حلم پيشه كرد، و عقابى متوجه آنها نكرد، با آنكه خليفه وقت بود، در حالى كه اگر در جواب يكى از ما، چنين سؤالى مى شد، چقدر ناراحت مى شديم، واقعاً بزرگترين درد عالمى چون على(عليه السلام) آن بود كه در برابر چنين بى خردانى قرار گيرد.
    شاگرد مكتب اين مولى و فرمانده لشكر او مالك اشتر را ببين، كه وقتى در كوچه به او توهين مى شود به مسجد رفته و براى آن اهانت كننده دعا مى كند،(8) آيا يك سرباز دعاى ما چنين است، چه رسد به سرلشكر و فرماندهان بالاى ما؟!
    اين گونه برخوردها از بزرگانى كه سرمشق زندگى ما هستند، بسيار است، ولى بايد به دنبال عبرت آموز گشت. قرآن كريم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنين بيان كرده است:
    (وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيم ـ وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظّ عَظِيم) «هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند و به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوى دارند، به آن نائل نمى گردند».(9)
    اين گونه برخورد از ظريفترين و پربارترين روشهاى موفقيت آميز در تبليغ است و تحقيقات روانشناسان صحّت اين امر را تأئيد مى كند، زيرا هر كسى بدى كند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى كند، و معمولا انسانهاى پليد كه خود جواب بد را با چند برابر بدى مى دهند، توقع دارند اگر به كسى بدى كردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مى شنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بيدار مى شود و احساس حقارت كرده و تغيير رويّه مى دهند؛ اين طوفان موجب راندن كينه ها و جايگزينى محبّتها مى شود.
    به قول خيام:

    1ـ مخالفانى كه فهميده با برنامه ريزى و تمام قدرت به مخالفت برمى خيزند.
    2ـ نادانان و ناآگاهانى كه از روى جهالت به مقابله برمى خيزند.

    امضاء

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    من بد كنم و تو بد مكافات دهى *** پس فرق ميان من و تو چيست بگوى

    خداوند متعال اين چنين برخورد و حلم و بردبارى را ناشى از مقام صبر مى داند كه بصورت حلم بروز كرده و اين گونه افراد را صاحبان بهره هاى عظيم شمرده است، بهره تقوى، ايمان، علم، حلم، استقامت و...
    صاحب تفسير «اطيب البيان» در ذيل آيات فوق چنين مى گويد: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دين در امر جهاد شجاعت است، در باب ترك هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنيوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبهه ناك و حرام، ورع است، و در اين مورد (يعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم است، كه هر چه ناملايم از دشمنان ببيند به زبان ما از ميدان در نرود، و از جا كنده نشود، و غيظ و غضب او را نگيرد، و با كمال ملايمت با آنها رفتار كند، چنان كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با كفار قريش رفتار فرمود، كه در قرآن مى فرمايد: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّن اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ)(10)
    از اهميت خصلت حسنه حلم همين بس كه در حديثى در تفسير على بن ابراهيم در مورد آيات سوره فصلّت آمده: «اَدَّبَ اللّهُ نَبيَّه فَقالَ وَ لا تَسْتَوى الحَسَنَةُ و لا السَّيِئَة...» خداوند پيامبرش را به اين آداب مؤدّب ساخت يعنى روى برخورد صحيح را به او آموخت.
    اين افتخار نيست كه بگوئى فلانى يك فحش داد، من 10 تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى كه از او قرض مى خاستم و به من نداد، امروز كه بيچاره شده مقابله به مثل كردم. بسيار اشتباه كردى! اين كه هنر نيست! همه جا نمى توان قانون مقابله به مثل را جارى كرد، نمى توان به طور كلى گفت: «مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد ـ خون را با خون بايد شست، ترحم بر پلنگ تيزدندان ستمكارى بود بر گوسفندان» و مانند اينها.
    بايد منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مى فرمايد: (إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً) «وقتى جاهلان مؤمنين را مخاطب قرار مى دهند، در پاسخ مى گويند سلام».(11)
    يعنى با آنها درگير نمى شوند، در مورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى خوانيم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذيت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند: «خدا تو را هدايت كند»، و ديگر جوابى به او نفرمودند.(12) و بى جهت نيست كه خداوند حضرت ابراهيم(عليه السلام) را ستوده مى فرمايد: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ)(13)
    در مناجاتهاى حضرت موسى(عليه السلام) نوشته اند، سؤال كرد: «اِلهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اَذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فيك قال اَعينُه على اهوال يوم القيامة» «خدايا، جزاء كسى كه صبر مى كند بر اذيت و دشنام مردم در راه تو چيست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قيامت يارى مى كنم».(14)
    اين برخورد با قشر دوم، يعنى جاهلان و ناآگاهان بود، اما برخورد با دسته اول كه تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ريزى پيش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذارده اند، به گونه ديگر است. گاهى كار به جائى مى رسد كه بايد جواب مشت را با مشت داد، و اين در موقعى است كه ديگر قابليت اصلاح از بين رفته است، چنانكه در فتح مكه با اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى كردند، كه نام آنها در تاريخ آمده است(15) در اين مورد است كه مى توان گفت:

    ترحّم بر پلنگ تيز دندان *** ستمكارى بود بر گوسفندان
    اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار *** اشك كباب، باعث طغيان آتش است

    * * **********************
    1 . بحار الانوار، جلد 2، صفحه 46; ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 517.
    2 . بحار الانوار، جلد 71، صفحه 414; ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 414.
    3 . سوره النساء، آيه 12.
    4 . سوره البقره، آيه 194.
    5 . بحار الانوار، جلد 21، صفحه 109; به نقل از تفسيرنمونه، جلد 20، صفحه 282.
    6 . بحار الانوار، جلد 21، صفحه 132; به نقل از تفسيرنمونه، جلد 20، صفحه 283.
    7 . سوره النصر، آيه 2.
    8 . سفينة البحار، ماده «شَتَر» به نقل از مجموعه ورّام ـ داستان راستان، جلد 1، صفحه 18.
    9 . سوره فصلت، آيه 34 و 35.
    10 . تفسير الطيب البيان، جلد 11، صفحه 435; معنى آيه آخر كلام اطيب البيان كه آيه 159 آل عمران است اين است كه (اى پيامبر رحمت خداوندى تو را با مردم خوش خلق و مهربان كرد و اگر تندخوى و سخت دل بودى از گرد تو متفرّق مى شدند).
    11. سوره الفرقان، آيه 63.
    12. سفينة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.
    13. سوره هود، آيه 75.
    14. سفينة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.

    15. در كتب تاريخى نام آنها ذكر شده از جمله در كتاب «السيرة النبوية لابن هشام، جلد 4».

    امضاء

  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    ▲مراتب حلم

    گاهى حلم به صورت كظم غيظ است، كه به آن (تَحَلُّم) گويند، يعنى شخصى ناراحت شده و غيظ مى كند، ولى خود را كنترل مى نمايد. اگر انسان چنين شد، پس از مدّتى داراى ملكه حلم مى شود در روايت از مولى على(عليه السلام) است:«مَنْ تَحَلَّمَ حَلُمَ»: «كسى كه مُتِحَلّم شد و سعى كرد حلم را پيشه كند حليم مى شود»، «تحلّم» از باب تعفّل است يعنى كارى را با مشقت انجام دادن، مثل تكلّف، تَكَسُّب، تَعَلُّم. حلم براى كسى نمى آيد مگر با تحلّم، چنان كه علم هم براى كسى نمى آيد مگر با تعلّم «انّما العُلم بالتعلّم و الحِلمُ بالتّحلُّم».(1)


    در روايتى از مولى على(عليه السلام) آمده است:
    «خَيرُ الحِلم التَّحلُّم»(2) بهترين حلم، «تَحَلُّم» است و وجه آن روشن است، زيرا تحلّم وسيله رسيدن به حلم است و وقتى حلم به صورت ملكه درآمده، آنقدرها مشكل نخواهد بود.


    گاهى نيز حلم به صورت سكوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است چنان كه در داستان على(عليه السلام)و قنبر گذشت، و گاهى به صورت جمله اى كوتاه، چنان كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به آن دشنام دهنده فرمودند: «خدا تو را هدايت كند» و يا در قرآن بود كه مؤمنين در جواب جاهلين از روى بى اعتنائى گويند «سلام» و گاهى به صورت اخم كردن است، و گاهى به صورت جواب نيك و حَسَن و گاهى جواب نيك تر و احسن «اِدْفَع بالَتى هِىَ اَحْسَنْ»(3).


    حال برادرم، حلم را پيشه ساز كه هر چه عقل بيشتر باشد، حلم افزونتر است، حلم عزّتى است كه انفع و ارفع از آن نيست، اگر عقل خليل و رفيق انسان است، حلم وزير او است، حلم لشكرى است كه انسان را از مردان جنگى «شجاع» در كارزار روزگار بى نياز مى كند، حلم جمال مرد و پوشاننده عيوب او است.
    1 . جامع السعادات، جلد 1، صفحه 298 (روايت از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) است).

    3 . سوره مؤمنون، آیه 96.
    2 . غرر الحكم، ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 513.


    ▲ثمرات حلم

    در روايات ثمرات زيادى براى حلم شمرده شده است كه از جمله: سيادت، سلامت، پيروزى بر خصم و مشكلات، خاموشى آتش غضب، كثرت ياران، يارى مردم و طرفدارى آنها از حليم در مقابل جاهل، مصاحبت نيكان، رفع ذلت و پستى، ميل به امور خير، نزديك شدن به درجات عالى انسانيت، عفو و گذشت، سكوت و غيره.(1)
    1 . روايات ثمرات حلم را در ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 515 مطالعه فرمائيد.

    امضاء

  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    ▲نمونه هائى از سرگذشت بردباران (حلماء)


    قبلا نمونه هائى از حلم بزرگان دين را ذكر كرديم، و حال چند نمونه ديگر را متذكر مى شويم، شايد مايه درس آموزى ما غافلان باشد:

    با بدانديش هم نكوئى كن *** دهن سگ به لقمه دوخته به

    از صدف يادگير نكته حلم *** آن كه بُرَّد سَرَت، گهر بَخشَش(5)
    درياى فراوان نشود تيره به سنگ *** عارف كه برنجد تنك آب است هنوز
    سعدى
    بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى اَحْسِن اِلى مَنْ أَسا
    سعدى
    لا حول و لا قوة الاّ باللّه» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو كرد.(6)

    متاب اى پارسا روى از گنه كار *** به بخشايندگى در وى نظر كن
    اگر من ناجوانمردم به كردار *** تو بر من چون جوانمردان گذر كن

    يكى از اساتيد بزرگ اخلاق مى گفت: آيت الله اصفهانى هر ماه يك دستمال نامه فحش كه برايش نوشته بودند، برداشته و به سوى دجله روانه مى شد، و در آب مى ريخت، و آنقدر با عظمت بود، كه ابداً لب برنمى آورد و عاملين را مورد عفو قرار مى داد، شبيه اين داستان را خادم آيت الله العظمى بروجردى درباره ايشان نقل كره است.(7)
    2ـ در احوالات خواجه نصيرالدين طوسى آورده اند «وقتى شخصى به خدمت خواجه آمد، و نوشته اى از ديگرى تقديم وى كرد، كه در آن نوشته، به خواجه بسيار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نويسنده نامه، خواجه راكلب بن كلب (سگ پسرسگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهاى وى، با زبان ملاطفت آميزى اين گونه پاسخ گفت: اين كه او مرا سگ خوانده است، درست نيست، زيرا كه سگ از جمله چهارپايان، و عوعو كننده و پوستش پوشيده از پشم است، و ناخنهاى دراز دارد، اين خصوصيات در من نيست. قامت من راست است و تنم بى پشم و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصى كه مرا است، غير از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است، مناقص است با آنچه صاحب نامه درباره من گفته است. و بدينگونه او را پاسخ گفت، با اين زبان نرم، بى آن كه كلمه درشتى بر زبان راند، يا فرستاده او را برنجاند».(3) 3ـ آورده اند كه روزى شيخ جعفر كاشف الغطاء مبلغى پول بين فقراى اصفهان تقسيم كرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ايستاد، بين دو نماز كه مردم مشغول تعقيب نماز بودند، سيد فقير بى ادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسيده گفت: اى شيخ مال جدّم (يعنى خمس) را به من بده! شيخ فرمود: قدرى دير آمدى، متأسفانه چيزى باقى نمانده است، سيد بى ادب، با كمال جسارت آب دهان خود را به ريش شيخ انداخت، آن حليم عالم نه تنها هيچ گونه عكس العمل خشونت آميز از خود نشان نداد، بلكه برخاسته و در حالى كه دامن خود را گرفته بود، در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ريش شيخ را دوست دارد، به سيد كمك كند. مردم كه ناظر اين صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شيخ را پر از پول كردند، سپس همه پولها را آورده و به آن سيد تقديم كرد و سپس به نماز عصر ايستاد.(4) 4ـ در عصر زعامت مرحوم آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى(رحمهم الله) در شبى از شبها كه ايشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت مى خواندند، بين نماز، شخصى فرزند او را كه حقّاً شايستگى داشت جانشين پدر شود، شهيد كرد. اين پيرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد كه فرمود: « 5ـ داستان عجيبى از حلم و بردبارى ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات نقل مى كنند؛ وقتى از نوشتن كتاب اخلاقى و پرارزش «جامع السعادات» فراغت يافت و نسخه هاى آن در اطراف پخش شد، نسخه اى به دست سيد مهدى بحرالعلوم، آن مرد فاضل و عالم و كامل كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كياست و مرجعيت بود، رسيد؛ سيد بسيار از اين كتاب در شگفت شد، و آرزو كرد روزى به ديدار مؤلف آن گنجينه پرقيمت موفق شود، از قضا ملامهدى نراقى نيز در آتش اشتياق زيارت ائمه طاهرين (عليهم السلام) مى سوخت و از خدا مى خواست تا به اعتاب مقدسّه مشرف شود، و بالاخره حضرت حق اين توفيق را نصيب او كرد، تا نجف و كربلا و كاظمين و سامرا را زيارت كند.
    1ـ در احوالات امام حسن(عليه السلام) آمده كه روزى مردى از شام كه تحت تأثير تبليغات بنى اميه قرار گرفته بود، در كوچه هاى مدينه به حضرت رسيد، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد،(1) حضرت سكوت كرده، تا خوب عقده هايش خالى شد، سپس فرمودند: «من فكر مى كنم تو در اين شهر غريب باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهكارى من قبول مى كنم كه بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه اى تو را سير مى كنم». چنان حضرت با او برخورد كردند كه اصلا در فكرش خطور نمى كرد. چنان مجذوب شد كه گفت يابن رسوالله اگر قبل از اين ملاقات به من مى گفتند، بدترين افراد زير اين آسمان كيست، تو را و پدرت را معرفى مى كردم، ولى الان به عنوان نيك ترين افراد معرفى مى كنم، چنان فريفته اخلاق آن حضرت شد كه تا در مدينه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.(2)

    امضاء

  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : اخلاق در نهج البلاغه -جلد دوم

    وقتى وارد نجف شد طبق رسم آن زمان همه علماء به ديدن آن عارف و معلم اخلاق رفته و او هم به بازديد آنها رفت. تنها كسى كه از او ديدن نكرد، سيد مهدى بحرالعلوم بود.
    نجف از اين واقعه شگفت زده شد، همه از هم مى پرسيدند، علت چيست كه سيد به ديدار ملامهدى نرفته است؟!
    نراقى بزرگوار احوال سيد را جويا شد، و نشانى خواست و به ديدار او شتافت به طورى كه همه از اين كه برخلاف رسم آن زمان ملامهدى به ديدار سيد مى رفت در عجب بودند.
    وقتى نراقى(رحمهم الله) وارد مجلس شد، عده اى از علما و طلاب حضور داشتند، و به احترام او بلند شدند، ولى سيد توجهى نكرده، و تا آخر رعايت ادب و احترام را نسبت به او بجا نياورد!!
    نراقى بدون ناراحتى خداحافظى كرده به خانه بازگشت، قضيه برخورد سيد با نراقى در نجف موجب تعجب همه علماء و طلاب شده بود، پس از چند روز بار ديگر مرحوم نراقى به ديدار سيد شتافت، ولى باز به همان منوال و شايد سردتر مجلس طى شده، ولى باز مرحوم نراقى بدون ناراحتى و بدون اينكه خم به ابرو آورد بازگشت، كم كم سفر نراقى رو به پايان بود، و نجف در حيرت، در روزهاى آخر مرحوم نراقى براى خداحافظى به ديدار آن مرد الهى شتافت، وقتى وارد شد، حاضران اين بار با كمال تعجب ديدند، سيد با كمال خضوع تا نزديك درب به استقبال نراقى آمد، و چون عبدى كه مولايش را در آغوش مى گيرد، نراقى را در آغوش گرفت، بسيار به وى احترام كرد، و چون شاگردى در برابر استاد نشست.
    پس از پايان مجلس، سبب برخورد اول و دوم را از او پرسيدند، آن جناب جواب داد، من كتاب با عظمت جامع السعادات وى را مطالعه كردم، و آن را در نوع خود بى نظير يافتم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببينم و وى را آزمايش كنم، كه آيا آنچه در كتاب در باب فضائل اخلاقى (مثل حلم و عدم غضب) نوشته، در خود او هست يا نه، او را كه در دو مجلس امتحان كردم، ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بينى بالائى برخوردار است، و از اين رو در مجلس سوم بسيار او را احترام كردم كه او مرد دين و پيكره اخلاق و مجسمه عمل صالح است.(8) از اين نمونه سرگذشتها بسيار است كه مى توانيد در كتب مختلف اخلاقى مطالعه نمائيد.(9)
    اى عزيز! حلم پيشه كن، و مگو كه اگر پاسخ آن نادان را ندهم ذليل مى شوم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «ما اَعَزَّ اللّهِ بَجهْلِ قَطُّ وَ لا اَذَلّ بحِلْم قطّ»: «خداوند هرگز كسى را به سبب جهل عزيز نكرد و كسى را هم به سبب حلم و بردبارى ذليل نكرد».(10)

    1 . قابل توجه است كه شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستين كسى كه حكومت شام را در اسلام به او دادند، يزيد بن ابوسفيان بود، دو سال حكومت كرد، و مرد و پس از آن برادرش معاوية بن ابى سفيان متصدى حكومت اين استان پرنعمت شد; بيست سال حكومت شام را او عهده دار بود، و حتى در زمان عمر كه زود به زود عزل و نصبها صورت مى گرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بيست سال به فكر افتاد كه خلافت كلّ مسلمين را بدست گيرد و پس از خونريزى هاى زياد بالاخره به آرزوى خود رسيده و بيست سال ديگر خليفه بود، به اين جهات مردم شام از اولين روزى كه چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زير دست امويان بودند، و عداوت و خصومت امويان با هاشميان بر كسى پوشيده نيست، بنابراين مردم شام نام اسلام را با دشمنى على(عليه السلام) با هم قبول كردند و گويا دشمنى آل على(عليه السلام) از اركان دين آنها بود و اين بود كه خلق و خوى شاميان اينگونه معروف شد.
    2 . اين داستان را مى توانيد در كتابهاى: «الكامل لِلمُبرّد، جلد 1، صفحه 235 و بحارالانوار و آداب النفس عارف حكيم سيد محمد عيناثى، جلد 2، صفحه 71، مطالعه كنيد و ما خلاصه و مضمون آن را نقل كرديم، شبيه اين داستان را محدث قمى در كتاب نفثة المصدور، صفحه 4 و آيت الله مطهرى، در جلد 1، داستان راستان آورده اند.
    3 . سيماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 2 ـ 331; به نقل از «بيدارگران اقاليم قبله»، صفحه 218 و «فوائد الرضويه»، صفحه 609.
    4 . سيماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 338 به نقل از «فوائد الرضوية»، صفحه 74. صاحب كتاب عرفان اسلامى اين داستان را در جلد 10 كتاب خود، صفحه 61 ـ 260 آورده و مى گويد روز عيدفطر بوده و در صحن مولى الموحدين على(عليه السلام)و آن مبلغ هم فطريه بوده است.
    5 . مفهوم شعر اين است كه همچون صدف حليم باش كه وقتى سر او را مى برند، بدون رنجشى گوهر تحويل كسى مى دهد كه سر او را مى برد.
    6 . سيماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجينه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب كتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل كشته شدن پسر مرحوم سيد اصفهانى مى گويد همان شب واقعه طلبه فقيرى نزد سيد آمده و كمك خواسته بود و سيد به او وعده كمك داده بودند، اين طلبه گفته بود فردا كه تشييع جنازه مى كرديم در مسير گذرم به سيد افتاد، و سيد در حالى كه داغ بر جگرش بود، وقتى مرا ديد، بدون اين كه كسى متوجه شود آن وعده اى را كه به من داده بود، عملى كرد، و من از بردبارى و توجه او در اين حالت سخت در عجب شدم!
    7 . سيماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 336.
    8 . عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 5 ـ 4 ـ 263.
    9 . در اين زمينه مى توانيد به كتاب زينت المجالس تأليف مجدالدين محمد حسينى، صفحه 476 به بعد و آداب النفس عيناثى، صفحه 63، و اخلاق محتشمى، صفحه 261، «باب الحلم» و فوائد الرضوية و غيره مراجعه كنيد.
    10 . جامع السعادات، جلد 1، صفحه 298.




    امضاء

صفحه 2 از 24 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi