نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: سوختگان وصال*دلاورمردان جانباز دفاع مقدس*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    سوختگان وصال*دلاورمردان جانباز دفاع مقدس*





    آشناترین چهره، گمنام ترین فرد


    جانباز 70 درصد شیمیایی اهواز و رزمنده چهره آشنای دوران هشت سال دفاع مقدس

    او نفس می کشد. دستگاه با هر نفس مرطوب او صدایی دارد که دل را فرو می ریزد. تاپ تاپی غریب که صدای دلهره دارد، و پرده های گل دار بر روی پنجره، اتاق ساده و کوچک او را شبیه اتاق سرد بیمارستانی می کند. با صدای دستگاه هایی که تلاش می کنند بیماری را زنده نگه دارند. این دردی که سالهاست با آن آشناست.
    «سعید ثعلبی» همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است. آنچه در زیر می خوانید، گزیده ای از گفتگو با این جانباز 70 درصد شیمیایی اهواز است.




    چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
    سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.





    آزاد سازی کرخه نور چه سالی انجام شد؟
    کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.
    عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.


    چند نفر از آنها که از مین رد شدند، به شهادت رسیدند؟
    آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.
    من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.
    فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 21:49
    امضاء

  2. تشكرها 7


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ╬♥╬ سوختگان وصال*جانبازان* ╬♥╬







    یعنی هیچ راه دیگری برای عبور وجود نداشت؟

    نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.



    از عکستان بگویید. خاطرتان است که مربوط به چه عملیاتی است؟
    سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.

    از مجروحیت شیمیایی تان گفتید. در چه عملیاتی شیمیایی شدید؟
    قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.
    آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.


    از وضعیت جسمانی خود و همرزمانتان هم بگویید؟
    وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 22:06
    امضاء

  5. تشكرها 7


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ╬♥╬ سوختگان وصال*جانبازان* ╬♥╬




    بعد از این بهبودیتان، دوباره به جبهه برگشتید؟

    بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.
    از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.


    چه چیزی باعث شد که بعد از مجروحیت شیمیایی تان دوباره به جبهه برگردید؟
    در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.
    حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.




    چه سالی ازدواج کردید؟
    سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.

    در حال حاضر برای درمانتان چه می کنید؟
    حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 22:10
    امضاء

  7. تشكرها 7


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ╬♥╬ سوختگان وصال*جانبازان* ╬♥╬






    حالا پشیمان نیستید که چرا به جبهه رفتید؟

    خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند
    .
    فکر می کنید، نسل های امروزی چه تفاوتی با نسل های دوران دفاع مقدس کردند؟
    حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند
    .
    در پایان اگر حرفی دارید، بگویید؟
    ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.

    مصاحبه از :مصطفی قهرمانی
    تنظیم : بخش فرهنگ پایداری تبیان




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 22:13
    امضاء

  9. تشكرها 7


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar. جشن تولدی برای جانباز فراموش شده






    جشن تولدی برای جانباز فراموش شده





    هیچ کس برای «واروژ» جانباز شیمیایی مسیحی شمع تولد روشن نمی‌کند


    8 سال جنگ تحمیلی برای ایرانیان اعم از زن و مرد، مسلمان و غیر مسلمان دفاع مقدس بود و "واروژ" جانباز شیمیایی مسیحی جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمینی ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند ،اکنون 40‌ ساله شده ولی هیچ کس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند.
    در اوایل جنگ تحمیلی در میان جمعیت 39 میلیونی ایران بیش از یک صد هزار مسیحی زندگی می‌کردند که بیشترین آنها را ارامنه تشکیل می‌دادند.
    ارامنه و سایر اقلیت‌های مذهبی بر اساس قانون اساسی ایران از تمامی حق و حقوق دولتی به طور مساوی با سایر شهروندان مسلمان ایرانی برخوردارند و اسامی بیش از 300 ایثار گر مسیحی نشان از این همدلی و همبستگی دارد.




    "واروژ " جانباز شیمیایی فراموش شده در خیابان جانبازان غربی نزدیک چهار راه گلبرگ تهران خانه‌ای قدیمی با دیوارهای سیمانی سال‌هاست جوانی یک سرباز مسیحی ایرانی را در خود محصور کرده است. اتاق‌های کوچک و تاریک خانه 50 متری ،"واروژ " را پیر کرده‌اند. او دیگر جوان نیست، محاسنش سفید شده و هنوز خواب آن روزهای تلخ خطوط عملیات در منطقه میمک را می‌بیند.

    نمی‌توانی با واروژ خدابخشیان به درستی گفت‌وگو کنی، پزشکان می‌گویند او شیزوفرنی گرفته است که علت اصلی آن استشمام گاز خردل و گاز اعصاب و قرار داشتن در معرض بمباران‌های خطوط مقدم جنگ است.
    "واروژ " قربانی سلاح ‌های شیمیایی است، تنهاست و با خودش زندگی می‌کند حتی برادران و خواهرانش "سروژ، روبیک، لوسیت، رافیک، آناهیت و ورژ" هم نمی‌توانند برای او کاری انجام دهند.
    شاید پس از داغ مادر در سال 85، داغ برادرش "ورژ " که هنوز خرمای روز چهلمش روی میز نهارخوری قرار داشت تیر خلاص را بر مغز خردلی سرباز ایرانی شلیک کرده است. سوالاتمان بی‌ پاسخ بود و او برای پاسخ به هر سوال ساعت‌ها به چشمان من خیره می‌شد و در آخر می‌گفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.
    جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند امروز 40‌ ساله شده ولی هیچکس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند.
    واروژ پس از مدتی فکر کردن و تمرکز بالاخره توانست گوشه‌ای از دوران دفاع مقدسی که دیده بود را برایمان بازگو کند.

    واروژ : دوران جنگ برایم کابوس است .
    21 دیماه 1365بود که به خدمت فراخوانده شدم، دوره آموزشی را با سلاح‌های سبک و سنگین در لشگر 84 خرم آباد پشت سر گذاشتم و به مناطق عملیاتی غرب کشور اعزام شدم.
    نگهبانی‌های شبانه، احتمال تک‌های دشمن، ترس از مرگ، تاریکی شب در دل کوهستان از یک سو و مسیحی بودن من از سوی دیگر بزرگترین مشکلاتم را در دوران جنگ رقم می زد، هر چند که من و خانواده‌ام سال‌ها در ایران زندگی می‌کردیم ولی هنوز عده‌ای بودند که بر خلاف دستورات دینی اسلام فکر می‌کردند که غذا خوردن یا دست دادن با من عذر شرعی دارد.

    واروژ: عامل اعصاب علت اصلی جانبازی من است .
    اواخر جنگ بود، درست یادم نیست ولی سال 67 در اوج سرمای زمستان به همراه 40 نفر از گردان 749 مأموریت داشتیم تا دشت میمک را به سمت عقب ترک کنیم.
    نزدیک غروب آفتاب بود که هواپیماهای دشمن از بالای سر ما گذشتند و بعد از چند دقیقه دوباره برگشتند و چند راکد به سمت ما شلیک کردند، خیلی متعجب شدیم زیرا اثابت راکدها انفجار یا ترکشی همراه نداشت و تنها دود سفید رنگی تمام فضای منطقه را فرا گرفت.

    جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند امروز 40‌ ساله شده ولی هیچکس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند

    بچه‌های گروه که اصلاً فکر حمله شیمیایی را نکرده بودند هیچ کدام ماسک شیمیایی همراه نداشتند ولی نکته مبهم برای ما این بود که این گاز نه بویی داشت و نه احساس خارش یا سوزش چشم می‌کردیم، وقتی به مقصد رسیدیم ما را داخل حمام کردند و لباس‌های‌مان را هم تعویض کردیم.

    واروژ: سکوتم 10 درصد جانبازی به همراه داشت.

    چند ماهی از اتمام خدمتم نمی‌گذشت که سر دردهای شدید و عدم کنترل اعصاب امانم را بریده بود و هر روز از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفتم.
    مادرم که خدا رحمتش کند تمام بار بیماری‌ام را به دوش می‌کشید و وقتی که فهمیدیم این همه مشکلات به دلیل عامل گاز شیمیایی اعصاب است پاتق هر روزمان نشستن روی صندلی‌های راهروی بنیاد شهید بود.
    واروژ اظهار می‌دارد: مادرم آنقدر تلاش کرد و دوید تا آخر مرد، مرگی که برای من از ده‌ها سال جانبازی و جنگ سخت‌ تر بود، خجالتی و کم حرف بودن من موجب شد تا نتوانم از حق و حقوقم در کمیسیون بنیاد شهید دفاع کنم، وقتی که مسئول کمیسیون گفت حالت چطور است من گفتم خوب هستم و این جواب با 10 درصد جانبازی در پرونده همراه شد.
    "واروژ " می‌گوید: حالا من جانباز 10 درصد شیمیایی هستم، بیکار، مجرد، بدون خانه و زندگی همراه با پدر 87 ساله‌ام که یک چشمش نابیناست زندگی می‌کنم، خانه از برادرم است که خدا خیرش دهد ولی بیماری شیزوفرنی که علت اصلی‌اش اختلالات عصبی ناشی از گازهای شیمیایی است.
    واروژ که برادرش "رافیک " هم جانباز 30 درصد است هر هفته به کلیسا می‌رود و وقتی از او پرسیدم از کجا امرار معاش می‌کنی سرش را پایین انداخت و گفت: 30 هزار تومان کلیسا می‌دهد و برادرم هم کمک می‌کند.‌
    گفتم چرا کار نمی کنی؟ گفت: نمی‌توانم چیزی یاد بگیرم زیاد هم دقت کنم سردرد می‌گیرم و تعادل اعصاب ندارم.
    گفتم: اگر رئیس بنیاد شهید بودی یا نماینده مجلس و یا رئیس جمهور چه کار می کردی؟ سکوت کرد و گفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.
    گفتم: فیلم و تلویزیون هم نگاه می‌کنی؟ گفت: 30 سال قبل سینما رفتم و بیشتر ماهواره شبکه مذهبی محبت (ارامنه) را می‌بینم.
    گفتم: چرا هدفت در زندگی چیست و آیا آرزویی داری؟ گفت: .... فقط سکوت کرد و هیچ نگفت
    ‌گفتم چرا اینقدر برادرت "وارژ " را دوست داشتی؟ گفت: چون مرا سر کار می‌برد، با من مهربان بود، با هم می‌خندیدیم، با هم گریه می‌کردیم و همیشه در کنارم بود.
    "واروژ " وقتی که به آشپزخانه رفت تا برایم قهوه درست کند ساعت‌ها در آشپزخانه ماند نمی‌دانم به چه چیز فکر می‌کرد ولی انگار او آنقدر درد و دل و حرف دارد که نمی‌داند باید از کجا عقده گشایی کند.
    واروژ خدابخشیان همانند هزاران جانباز شیمیایی که با درصد پایین در مشکلات زندگی غوطه ورند از آلودگی هوا و صدای تهران گلایه می‌کند که ای کاش در منطقه‌ای آرام و خوش آب و هوا در کنار خانواده‌ام زندگی می کردم.
    سال‌هاست دیگر کسی سراغ جانباز مسیحی را نمی‌گیرد حتی به نامه‌ای که برای نهاد ریاست جمهوری ارسال شده بود پاسخی داده نشده است، نمایندگان اقلیت هم کاری از دستشان برنیامد و او همچنان در تنهایی از بیماری اعصاب و روان رنج می‌برد و شب‌ها از کابوس جنگ و حملات شیمیایی و بمباران‌های خط مقدم نمی‌تواند بخوابد.
    واروژ: یاد مسیح اعصابم را آرام می‌کند. واروژ همیشه بیدار است ولی مسئولان همچنان خوابند.

    فارس

    تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 22:27
    امضاء

  11. تشكرها 5

    *خادمه رقیه خاتون(س)* (15-11-2014), parsa (01-11-2010), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (15-11-2014), شهاب منتظر (16-11-2014), صبور (28-05-2015)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar. گفت و گو با جانباز 70 درصد، حبیب شریفی...





    یک سانتی متر با شهادت فاصله داشتم



    گفت و گو با جانباز 70 درصد، حبیب شریفی

    می گویند یکی از حقوق فرزند بر پدر و مادر انتخاب نام نیکو است و برای او نامی نیکوتر از حبیب نبود و نیست. حبیبی که یک روز به لشگر یک نفره معروف بود و حالا وقتی از او فلسفه این صفت را می پرسم، چشم هایش را کمی تنگ می کند و فقط لبخند می زند، و من در پس این لبخند می خوانم که می گوید؛ تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست؟!



    بگذار از حرف های دل خودم بگذرم و به همین بسنده کنم که چند بار مردی را دیدم، با کوله باری از نامه های بی جواب. آخرین باری که دیدمش، خبر آمده بود که سرپرست قرمزها به رئیس سازمان تربیت بدنی نامه نوشته و از بودجه 11 میلیارد تومانی تیمش خبر داده است. پنج میلیاردش توسط سازمان، همین قدر توسط مسئولان تیم و یک میلیارد باقیمانده از طریق کمک های مختلف تأمین می شود.
    من هم طرفدار قرمزها هستم اما این جمله حضرت روح الله را کجای این معادله بگذارم که فرمود؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند...

    • جناب شریفی اهل کجایید؟- اهل خرمشهر.
    • متولد؟
    - سال 1331. البته بیشتر در تهران بوده ام.
    • شغلتان؟
    - پیمانکار شرکت نفت بودم.
    • فعالیت های انقلابی هم داشتید؟
    - اگر خدا قبول کند، کارهایی کردیم.
    • چه شد که پایتان به جنگ باز شد؟
    - راستش عشق حضرت روح الله مرا به جبهه و جنگ کشاند. من نظامی نبودم. شغلم هم طوری بود که درآمد و وضعیت مالی خوبی داشتم. با این حال این عشق مرا راهی جبهه کرد.






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-11-2014 در ساعت 22:28
    امضاء

  13. تشكرها 6

    *خادمه رقیه خاتون(س)* (15-11-2014), parsa (01-11-2010), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (15-11-2014), شهاب منتظر (16-11-2014), صبور (28-05-2015)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  15. تشكرها 4


  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  17. تشكرها 4


  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  19. تشكر

    صبور (28-05-2015)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi