صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 85

موضوع: زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    عقيل از مدينه نامه اى به امام - مى نويسد و از آمادگى كامل خود براى انجام دستورات خليفه حق ، على - عليه السلام - و مبارزه با امويان ، خبر مى دهد. (22) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه ، شرايط دشوارى را تحمل مى كند. و امت اسلامى دچار سختى شده است .
    در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است ؛ گروهى از ياغيان در صدد شق عصاى مسلمين برآمده ، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند.
    امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش ‍ فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش ‍ مى دارد و از راست همتى و موضع درست او سپاسگزارى مى كند.(23)
    اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد، بلكه آنان را برآن مى دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوى و مادى كه عقيل آن را پنهان مى كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را به ناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت ، به دست آورده اند.
    اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا با پولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد.
    اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهى على - عليه السلام - را به صورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه ) ناشى از تنگدستى و دنياخواهى عقيل ، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات ، اكاذيب ديگرى زاده گشت . محب الدين طبرى مى گويد:
    نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت : اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت . عقيل گفت : برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى ، و من دنيايم را ترجيح دادم ! (24)
    اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چون عقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى ، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مى نمود.
    عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن است چنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت . ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزد دشمن اصلى اش معاويه مى شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - مانند: حسن ، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد.
    آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند.
    آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت ؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت ؟ و چرا برادرزادگان ، عموى فقير خود را درنيابند. فراموش ‍ نكنيم -آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان .
    همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان ، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاى سياسى ، دوگانگى شخصيت ، عدم تعادل ، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى ، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند. و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد.
    اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه : تمام اين اوصاف و عيوب ، نواقصى بودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد. آرى ، بزرگ منشى و بلند طبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى ، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا از صفات اوست .
    عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت ، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كه سمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادى بنى هاشم ، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مى كردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصارى ، شاعر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در بزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد:
    و ما زال فى الاسلام من آل هاشم
    دعائم عز لاترام و مفخر
    بها ليل منهم : جعفر وابن امه
    على و منهم احمد المتخير
    و حمزة و العباس منهم ، و منهم
    عقيل ، و ماء العود من حيث يعصر (25)
    اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.
    قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم ، به ستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد:
    و خالى بغاة الخير تعلم انه
    جدير بقول الحق لايتوعر
    و جدى على ذوالتقى وابن امه
    عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر
    فنحن ولاة الخير فى كل موطن
    اذا ماونى عنه رجال و قصروا
    داى من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمى ماند.
    جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است .
    ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند.
    و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى - خواهر عقيل - را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند:
    ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا
    و من هاشم امى لخير قبيل
    فمن ذا الذى يباى على بخاله
    كخالى على ذوالعلا و عقيل
    اگر بپرسى ، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مى باشد.
    چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند: على صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    عقيل و دشمنانش
    عقيل در كمين آزادشدگان فتح مكه و همپالكيهاى آنان مى نشست و عيوب آنان را آشكار مى كرد تا آنكه دشمنان با خدعه و نيرنگ امر را بر ديگران مشتبه نكنند و باطل را جاى حق ننشانند.
    عقيل دشمنان و مشركين از قريش و سوابق آنان را يكايك معرفى مى كرد؛ زيرا به اجماع مورخين ، وى نسب شناس ترين افراد بود و مسئووليت بزرگ خود را در افشاى دشمن ، خوب حس مى كرد و از عهده انجام آن برمى آمد.
    مورخين درباره او مى گويند: ... عقيل نسب شناس ترين شخص قريش بود، ليكن وى مبغوض قريشيان قرار گرفته بود؛ زيرا معايب آنان را برمى شمرد (26)
    چرا عقيل دشمنان اسلام را رسوا نكند؟ مگر آنان نبودند كه بدون كمترين سازشى با اسلام جنگيدند، تا آنكه در نتيجه نصرت الهى پيامبر- صلى الله عليه و آله - مجبور به واگذاشتن سلاحهاى خود گشتند و تسليم شدند. پيامبر مكه را بدون خونريزى فتح كرد و دشمنان را امان داد، آنان هم ذليلانه تسليم شدند آنها بر زبان چيزى مى آوردند كه در دل نداشتند. به دروغ و نيرنگ اظهار اسلام كردند و با دين اسلام و پيامبر و خاندان پاكش با كيد رفتار كردند؛ زيرا در صدد كسب قدرت و حكومت برآمدند. و اين كار را با غدر و نابكارى انجام دادند و معيار اصيل قرآن را مبنى بر تفاوت ذاتى مؤمن و فاسق را كنار نهادند كه : افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون (27)
    آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده (در قيامت ) مانند كسى است كه كافر بوده است ؟ هرگز مؤمن و كافر يكسان نخواهند بود
    در مقابل اين نابكاران ، عقيل وظيفه خود را انجام داد و نقش خويش را به خوبى ايفا كرد. نه فقط به اين دليل كه نسب شناس ترين شخص قريش بود و زير و بم خاندان ها را مى شناخت ، بلكه به خاطر توانايى هاى خدادادى خود بايستى اين موضعگيريها را داشته باشد.
    وى از مواهبى برخوردار بود كه او را در انجام تكليف خود كمك مى كرد. عقيل ، بديهه گو، حاضر جواب ، پاسخ استوار و تندزبان بود. علاوه بر آن ، وى از برترى شرافت خاندان و علو طبع و عزت نفس خود نسبت به طلقاء و دوستان آنها آگاه بود. لذا وى از دشمنان هراسان نشد و انديشناك نگشت و در پاسخ درمانده نشد و استدلال وى كاستى نپذيرفت .
    جاحظ مى گويد: ... كسى را ياراى رقابت با او نبود.
    و طبرى مى گويد: ... عقيل - رضى الله عنه - از همه حاضر جوابتر بود و در پاسخ بليغ ، بر همگان پيشى گرفته بود(28)
    به شهادت تاريخ ، عقيل برترين چهار عالم نسب شناس بود. وى از همه بيشتر بى پروا، سخت اراده ، قوى عزم ، دقيق الدرك و فانى در راه خدا بود.
    صفدى مى گويد:
    مرجع اختلافات مربوط به نسب و حجيت سخن از آن چهارتن ، عقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل زهرى ، اباجهم بن حذيفة العدوى و حويطب بن عبدالعزى بود....
    طلقا و فرصت طلبان قريش است - لذا كينه او را به دل گرفتند و درباره او سخنان ناروا گفتند و او را به حماقت منسوب داشتند. و سخنان دروغ بر او بستند
    (29)
    بنى اميه از اين اتهامات به طور نسبى نتيجه گرفتند؛ زيرا بر مقدرات امت اسلامى سلطه كامل داشتند و زمام قدرت را در اختيار خود درآورده بودند.
    براى فرد عاقل خيلى ساده است كه تفاوت ميان عقيل و سه نسب شناس ‍ ديگر (زهرى ، عدوى و عزى ) را در ديدگاههاى انقلابى عقيل و حساسيت اهداف آسمانى وى براى كشف نقابهاى كفر از چهره جاهليت نوين - بخصوص در حادترين دوره فعاليت خود در زمان بنى اميه - پيدا كند.
    تفاوت عمده او با همانندان خود- دانشمندان نسب شناس معمولى و غيره انقلابى - حضور وى در صحنه اعتقادى بود كه تمام اعضاى خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - در اين صحنه جولان مى دادند.
    امتياز عقيل بر همانندان خود دليل است كه ايشان در لبيك گويى به نداى ايمان ، امعان داشته است و نسب شناسى كه در خدمت طاغيان شقاوت پيشه و تحريفگران كلام خدا از جاى خود باشد، طرد و انكار مى كرده است .
    براى عقيل گليمى در مسجد پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - مى گسترد و او بر آن نماز مى خواند و مردم براى آگاهى از انساب و جنگهاى عرب به گرد او جمع مى شدند (30)
    به تنهايى در اعماق جنگ كلامى اعتقادات فرو مى رفت به كار خود مطمئن و در جنگ نسب و اصالت ، نيرومند بود. در هجوم عليه قريش كه كافر به تنزيل ، مشرك به خدا و استهزاء كننده پيامبر بودند، جز خدا از هيچكس ‍ نمى هراسيد. وى همچنان بدون هراس بر بنى اميه كه در وحى شك مى كردند، با على - عليه السلام - به جنگ برمى خاستند. و تاءويل را بازيچه ساخته بودند، يورش مى برد.
    طبيعى است كه چنين شخص پيكارگرى مورد بغض و كينه دشمنان انسانيت و اصالت قرار گيرد و به انحاى مختلف تهمت هاى ناروا بدو نسبت داده شود و دروغها بر او ببندند. اين اتهامات از سوى كسانى وارد مى شود كه بويى از فضيلت نبرده اند و از صفات يك انسان معمولى نيز بى بهره مى باشند.
    عقيل نيروى مستقلى بود كه با اتكاى به معلومات خود كه مورد حمايت اسلام بود و مفاهيم و ارزشهاى آن ، پيرامون شرافت و اصالت خانوادگى دور مى زد، مناقب اهل حق را بيان مى كرد و اهل باطل را رسوا مى ساخت . واقعيت را چنان عيان مى كرد كه كسى را ياراى انكار آن نبود.
    عقيل براى انجام رسالت خود، مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را انتخاب كرده بود و آن را مركز انجمنهاى عمومى و اعتقادى خود قرار داده بود.
    وى از تشبه به نسب شناسان بى مسؤ وليت كه اين دانش را وسيله تشكيل انجمنهاى افسانه سرايى و قصه گويى در شبهاى طولانى قرار داده بودند و نه خيرى را مى شناختند و نه حقى را اقامه يا باطلى را دفع مى كردند و از گفتن حتى يك كلمه براى رفع شبهه و شايعه اى خوددارى مى كردند، بيزار بود و اين دانش را در جهت اهداف الهى به كار مى گرفت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    عقيل و معاويه
    در اينجا مواردى را نقل مى كنيم كه ادعاهاى دنياپرستى ، گرايش وى به معاويه و مال خواهى اش از وى طى ديدارهاى مكه يا مدينه و يا دمشق - كه گفته شده است در آنجا نيز ديدار كرده اند - را نفى مى كند.
    اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مى دهد. وى در اين رويارويى نظرات خود را پيرامون معاويه و ساير بنى اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلى واضح آشكار و بدون گوشه ، كنايه و اشاره بيان مى كند:
    1 - زمانى معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤ ال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد.
    معاويه به عقيل گفت : در شما بنى هاشم نرمشى مشاهده مى شود!
    عقيل پاسخ داد: آرى ، ما نرمشى خالى از ضعف ، و عزت خالى از زور و خشونت داريم اما اى معاويه ! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگرى : عزت شما كفر است ). معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند، ليكن عقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد:
    لذى الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا
    و ما علم الانسان الا ليعلما (31)
    به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمى دهند و انسان را تعليم مى دهند تا بداند و به كار بندد.
    2 - عقيل نابينا بود روزى معاويه به او گفت : شما اى بنى هاشم ، در اثر بيمارى ، چشمان خود را از دست مى دهيد.
    عقيل بلافاصله پاسخ داد: و شما اى بنى اميه ، بصيرتهاى خود را از دست مى دهيد (32).
    3 - امويان شايع كرده بودند كه بنى هاشم به زياده روى جنسى شهوت بسيار مبتلا مى باشند، خود معاويه اين شايعه را قوت داده ، به بنى هاشم كنايه مى زد و طبق معمول ، خودش رسوا مى شد. ليكن عبرت نمى گرفت .
    روزى معاويه طبق عادت خود، تظاهر كرد كه با عقيل شوخى مى كند و گفت : اى بنى هاشم چقدر تندروى جنسى در ميان مردان شما آشكار است .
    عقيل فورا پاسخ داد: وليكن در ميان زنان شما اى بنى اميه ، اين خصيصه چقدر آشكار مى باشد (33)
    معاويه درمانده گشت و مبهوت شد... آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مى شناسد؟
    4 - معاويه مى خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموى او ابولهب است ! (34) با اينكه مى دانست ابولهب عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - نيز مى باشد. تجاهل مى كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسى است كه در مكه براى اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكارى مى كرد.
    روزى عقيل نزد معاويه آمد، معاويه به عمرو عاص گفت : الآن عقيل را مسخره مى كنم و تو را مى خندانم ! همين كه عقيل وارد شد او به خوشامدگويى پرداخته گفت : مرحبا! مرحبا! به كسى كه عمويش ابولهب است .
    عقيل اين خوشامدگويى را چنين پاسخ داد: واهلا به كسى كه عمه اش ‍ حمالة الحطب است و در گردنش طنابى از ليف خرماست ... معاويه ننگ و عار عمه اش را به روى خودنياورده ، شروع به پرسش كرد:
    درباره عمويت ابولهب چه گمان دارى ؟
    عقيل بدون درنگ گفت : هنگامى كه داخل دوزخ شدى به شدت به سمت چپ خود نگاه - كن ابولهب را خواهى يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است (35)
    5 - مسعودى نقل مى كند: روزى معاويه از عقيل پرسيد: چگونه على را ترك كردى ؟ (يعنى خلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدى ؟)
    عقيل با صراحت پاسخى به حق داد: او را ترك كردم در حالى كه خدا و رسولش دوستش داشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم (36)
    6 - عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام على - عليه السلام - سخن مى گفت و دورى لشكريان معاويه را از ايمان بيان مى كرد. زمانى معاويه با طنز به او گفت : از لشكر من و برادرت برايم بگو.
    عقيل سؤ ال طنز آلود او را پاسخى جدى و استوار داد و گفت : بر لشكر برادرم گذر كردم ، شبى ديدم چون يكى از شبهاى رسول خدا و روزى چونان روز پيامبر اكرم جز آن كه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسى را نديدم مگر آن كه در حال نماز بود، يا قرآن تلاوت مى كرد و به لشكر تو گذر كردم ، عده اى از منافقين در مقابلم قرار گرفتند، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رم دادند...(37)
    كسى از معاويه درخواست كمك مادى مى كند، چنين وى را مورد خطاب قرار نمى دهد و حقايق دندانشكن را چنين بى پروا ادا نمى كند و حق و باطل را اين گونه از يكديگر متمايز نمى سازد.
    معاويه بهتر از هر كس ثبات و استوارى شخصيت عقيل را مى داند. او به مجد و عظمت و استوارى اين شخصيت اعتراف مى كند و پس از گفتگويى ، به او مى گويد: تو چنان هستى كه شاعر مى گويد:
    واذ عددت فخار آل محرق
    فالمجد فيهم فى بنى عتاب
    افتخارات آل محرق را بايستى در ميان بنى عتاب جست ؛ زيرا تمام مجد و عظمت آل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بنى هاشم با شخصيت تو گره خورده است و گذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است ).
    از اين اعتراف ، استوارى و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مى يابيم و مى بينيم گذشت ايام در او تاءثيرى نداشته است . پاسخهاى وى قاطع اللجاج و فصل الخطاب است . در برخوردى با معاويه با صراحت مى گويد:
    اصبر لحرب انت جانيها
    لابد ان تصلى بحاميها
    آتش جنگى را كه برافروخته اى بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش .
    معاويه به روى خود نمى آورد و مى گويد: براى اين تو را نخواسته ام ، بلكه مى خواهم برايم از ياران على سخن بگويى ؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت دارى .
    عقيل فرصت را براى ابراز حقايق مناسب دانسته ، آمادگى خود را براى پاسخ اعلام مى دارد و با اطمينان مى گويد: هر چه مى خواهى بپرس .
    معاويه مى گويد: ياران على را برايم توصيف نما و از آل صوحان آغاز كن ؛ زيرا آنان خداوندان سخن مى باشند.
    عقيل شروع به توصيف كسانى مى كند كه دشمن را طى جنگهاى سخت اعتقادى بخصوص جنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند:
    اما صعصعه (ابن صوحان ) والامقام ، داراى زبانى برنده ، پيشواى سواران و جنگ آوران ، كشنده حريفان . كم نظير و اهل حل و عقد بود. و اما زيد و عبدالله دو رود جارى بودند كه اضطراب و اندوه را مى زدودند و شهرها را سيراب مى ساختند. مردانى جدى كه آنان را با سستى و بازى ، كارى نبود. و اما بنى صوحان مصداق اين شعر هستند كه :
    اذا نزل العدو فان عندى
    اسودا تخلس الاءسد النفوسا(38)
    اگر دشمن به سراغ من آيد، شيرانى دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمى آورند
    . كسى كه خواستار عطاياى سلطان باشد از دشمنان اصلى او تعريف نمى كند بلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده ، آنان را به بزرگى متصف مى دارد تا آن كه بتواند اندوخته بسيارى به دست آورد .
    ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض ‍ معاويه و يارانش مى پردازد. پس دليل مادى بودن اين ديدار و دنيوى بودن اين ارتباطات چيست ؟!
    ماجراى ذيل را با هم بخوانيم :
    معاويه يكصدهزار درهم ، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد و مثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت : به خدا قسم ! على حق تو را رعايت نكرده است ، خويشاوندى خود را با تو قطع كرده ، نه صله رحم مى كند و نه براى تو كارى انجام مى دهد.
    منطق فريبكارى و تحريف حقايق را در اين سخنان معاويه - و هم پالكيهى هاى او - بنگريد.
    عقيل به شديدترين وجهى سخنان وى را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنان معاويه چنين گفت :
    به خدا قسم ! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را به نيكويى بجا آورد، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو، به او بدگمانى . امانت را حفظ كرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اى بى پدر! از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است .
    سپس متوجه حضار مجلس معاويه - كه همه از شاميان بودند - گشته در جهت افشاى بيشتر حقايق ، بدون درنگ (با صداى بلند) گفت :
    اى اهل شام ! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود. از خداوند بر خود بيمناك بود. در راه خدا از هيچ ملامتى انديشه نمى كرد. ليكن معاويه را ديدم كه دنيا را بر دين رجحان داده ، بر مركب گمراهى سوار شده از هواهاى نفسانى تبعيت مى كند. به من چيزى مى دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است ؛ رزقى كه خداوند بر دست او جارى نموده است به من مى دهد. و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهد گرفت بدون اينكه از او سپاسگزارى گردد و يا ستوده شود.
    سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده ، سر به گريبان فرو برده بود گشته سخنانى گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وى را تماما خرد كند. او گفت :
    آگاه باش به خداى اى پسر هند! هميشه از تو افعال و كردارى سر زده است كه فكر نمى كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه از آن مى ترسى بر سرت بيايد...
    معاويه از كوره در رفت و سخنان تندى ميان او و عقيل رد و بدل شد. عقيل صله يكصد هزار درهمى را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود. معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويى عقيل برآمد؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مى كرد اگر عقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اى به او نوشت كه :
    اما بعد اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند! شما فرع و نتيجه قصى و عصاره عبد مناف و برگزيده هاشم هستيد. بخشش زيبا، شما را زيبنده است . بردبارى شما ريشه دار و خردهايتان پابرجاست . امور را حفظ مى كنيد و عشيره ها را دوست مى داريد. شما را دو خصيصه است : بخشش ‍ زيبا، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت ، همراه و قرين مى باشند... به خدا قسم ! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن را تكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم .
    عقيل از بازگشت ، خوددارى كرد و به نوشتن نامه اى و اظهار عدم رجوع در آن اكتفا ورزيد ليكن معاويه در نامه دوم ، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كرد عقيل درخواست او را نپذيرفته ، به نزد وى آمد. هنگامى كه آن بزرگ مرد بنى هاشم با استوارى و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت ، به اين بيت مترنم بود:
    و انى امرؤ من التكرم شيمة
    اذا صاحبى يوما على الهون اضمرا
    اگر دوستم روزى در انديشه پستى باشد، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر او خواهم بخشود؛ زيرا بخشش ، خلق و خوى من است .
    و با سوگند، چنين سخن آغاز كرد:
    به خدا قسم اى معاويه ! اگر دنيا گستردنيهاى خود را براى تو بگسترد و هر چه دارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگرى : و سراپرده هاى خود را بر تو سايه فكن سازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد، هيچ كدام باعث نمى شود كه رغبت من به تو افزايش يابد...(39)
    آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادى عقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبى عقيل را استفاده كنند؟! آيا اين برخوردها دليل دلبستگى عقيل به دنيا و پيوند وى با معاويه و جدايى او از برادرش مى باشد؟
    حقيقتا عقيل عارفى بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود. وى وظايف خود را چه در ميدان جنگ و چه در صحنه اعتقادى به خوبى انجام مى داد و در اين راه از آگاهى وسيع و احاطه بر معارف گوناگون كمك مى گرفت .
    محقق بزرگوار مرحوم مظفر، در اين باره مى گويد: عقيل را دستى در حديث ، فقه و تفسير بود (40)
    وى نمى خواست مانند نسب شناسان ديگر، آشناى به وظايف انقلابى خود نباشد يا از وظايف انقلابى خود شانه خالى كند و اين دانش را در خدمت شب نشينى هاى كذايى به كار گيرد.
    پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه و آله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب ، و اين گونه نسب شناسان بى مسؤ وليت مى فرمايد:
    ... ذاك علم لاينفع من علمه ولايضر من حهله انما العلم ثلاثه :آية محكمة و فريضة قائمة و سنة متبعة و ما خلاهن فهو فضل (41).
    ... اين دانشى است كه هر كه آن بداند سودى از آن نبرده است و هر كه بدان جهل داشته باشد زيانى نخواهد كرد. بدرستى كه علم سه گونه است : آيه محكمه ،فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشد فضل (فضيلت و زيادى ) است .
    و اگر ما زندگى عملى عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مى بينم به مبارزه با بازيچه قرار دادن تاءويل مى پردازد،از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام على - عليه السلام - است كه به تبعيت از سنت و براى دفع بدعت ها،اقامه واجبات الهى ،و حمايت از تاءويل حقيقى ،به جنگهاى پياپى برمى خيزد همچنانكه براى اقامه تنزيل در زمان پيامبر مى جنگيد.
    عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود را از وى كسب مى كرد. سيره خود را طبق اين علوم ماءخوذ از امام قرار مى داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مى نمود.
    و اين راز محبت پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه وآله - نسبت به عقيل است - آن طور كه در آينده خواهيم گفت - و دليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وى است . همانطور كه گذشت .
    معاويه به اين مرد نستوه مى گويد:گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است . لذا مى بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تمام مراحل ،ثبات قدم از خود نشان داد.
    يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله مايشاء (42)
    خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوند ظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مى دهد.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    فصل دوم : مسلم بن عقيل (پيكار از آغاز زندگى )
    مسلم سربازى بود وفادار ،از سرداران فتوحات بزرگ ؛فرماندهى توانا در معركه هاى كمرشكن و پيشوايى الهى كه در بحر تحولات سياسى براى احياى حركت انقلابى كوفه ، فرو مى رفت .
    مادر و زادگاه
    سزاوار كارشناس منحصر به فردى (43) چون عقيل نسبت به امور زنان است كه براى خويش مناسبترين همسر را برگزيند تا آنكه فرزندان بزرگى پديد آورد كه زنده كننده نام پدر در ميدانهاى مجد و عظمت باشند.
    در اين زمينه عقيل رقيبى نداشت . و ما قبلا اشاره كرديم كه امام على - عليه السلام - براى انتخاب همسرى كه بزرگ زاده باشد با وثوق به راءى صائب و بصيرت تام برادر در امور زنان ،زمام اختيار را به او سپرد. عقيل هم در انتخاب تاريخى خود،سربلند از بوته امتحان خارج شد و همسرى را معرفى كرد كه عباس و برادرانش را به اسلام عرضه كرد و آنان را چونان شمشيران رسالت ،در اختيار حسين - عليه السلام - قرار داد. عقيل در انتخاب همسر براى خود از ميان زنان شرافتمند و زاده بيوتات صالح نيز موفق و پيروز بود؛ چون كه با تخصص منحصر به فرد خود،با نگاهى تيزبين به اعماق خاندان و شجره آنان نگريست ؛كارى كه هريك از بنى هاشم براى انتخاب همسر براى خود انجام مى دادند.
    اينكه همسر عقيل ،آزاده بوده يا برده ،حجازى يا شامى ،يمنى يا عربى ،رومى يا فارسى ،قرشى يا نبطى بوده چندان اهميتى ندارد. آنچه كه مهم است شناخت خاستگاه و اصالت خاندان همسر مى باشد.
    بديهى است كه نجابت اين زن نمونه - مادر مسلم - را آن شوهر بزرگوار و پدر عبقرى و اصل و نسب دار منعكس مى كند؛همچنانكه بزرگ منشى مادر را آن فرزند بديع و بزرگوار و زاده عقيده اسلامى تاءييد و تاءكيد مى كند.
    اين فرزند ،ما را از كوتاهى و قصور مورخين درباره مادر ،بى نياز مى كند. با نگاهى به فرزند،مادر را به خوبى مى شناسيم چرا كه درخت را بايد ميوه اش شناخت مادر، زنى است از خانواده اى كريم با تربيتى پاكيزه روانى پاك كفو و عديلى خوب براى انجام تكليف و داشتن نطفه مطهر شايسته مسلم و برادرانش - شمشيرهاى ريحانه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و اله - حسين (ع ) - زيبنده مجد و عظمت درباردارى شيردادن حضانت كفالت و تربيت .
    اين كمترين آگاهى ما نسبت به بزرگى و كرامت زنى چون مادر مسلم است زمانى كه مورخين از ترس حكام زمان از نگارش شرح حال و معرفى مجد و كرامت مادران كسانى كه با حكومتهاى كافر و فاسد به ستيز برخاستند خوددارى كرده اند.
    تحقيقات به سادگى نشان مى دهد كه مورخين تعمدا از ذكر مادران اين بزرگان روى تافته اند و درباره مادر مسلم بخل ورزيده اند و تنها به نص ذيل اكتفا كرده اند:
    ابن قتيبه مى گويد: مادر مسلم بن عقيل زنى نبطى بود از آل فرزند (44)
    دشوار است كه بدانيم وى همسر اول عقيل بوده است با دوم زيرا تفصيلى در اين باب وجود ندارد.
    اما نبط از ساكنان قديمى عراق بوده اند كه وسعت دولت آنان به جزيرة العرب مى رسيد و حكومتى طولانى و پادشاهانى پى در پى داشتند پادشاهان آنها داراى نامهاى عربى بوده اند و نام خود را بر سكه ها ضرب مى كردند و قوانين و فرامين وضع مى نمودند.
    اين نظرى كه ابن قتيبه نقل كرد بعدى ندارد و حقيقت يا قرينه اى عليه آن در دست نيست در حالى كه روايت ديگرى در اين باب ذكر شده است كه با تمام حقايق معارض است و ساده ترين قرينه اى آن را نفى مى كند.
    اين روايت كه تحقيقا ساخته و پرداخته مى باشد از جعليات راويان بنى اميه چون مدائنى است كه داستانهاى بسيارى در تحريف اذهان مسلمانان دارد.
    مدائنى در حكايات خود جنبش اموى را مدح كرده از حلم جود كرم فضيلت و برترى آنان برمردم دم مى زند! وى عدل انصاف بسط مساوات و محبت بنى اميه را مى ستايد! زيرا آنان را از نظر عقلى بر ديگران ممتاز مى شمارد مجموعه اين حكايات از وابستگى مدائنى و دوستانش به بنى اميه پرده بر مى دارد.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    داستان جعلى مدائنى درباره همسر عقيل چنين است :
    عقيل در اواخر عمر خود كه نابينا شده بود به كنيزى علاقه مند شد ليكن پولى براى خريدن وى در بساط نداشت از معاويه درخواست كرد كه آن كنيز را برايش بخرد معاويه هم با دست باز خواست عقيل را برآورده ساخت و آن كنيز را براى عقيل خريد و بدو بخشيد كنيز مسلم را براى عقيل به دنيا آورد پس از وفات عقيل مسلم كه به سن هجده سالگى رسيده بود زمين پدرى خود را به معاويه فروخت و پول آن را دريافت كرد.
    امام حسين - عليه السلام - نامه اى به معاويه نگاشته اعلام كرد از اين معامله ناخرسند است معاويه بردبار و اهل كرم مجبور شد زمين را برگرداند و پول آن را نيز به مسلم و خانواده اش ببخشد امام حسين عليه السلام از اين عمل معاويه متعجب شده نامه اى در سپاس و امتنان از معاويه به وى نوشت و در آن گفت : اى آل ابى سفيان جز بر اساس كرامت و بخشش به كارى نمى پردازيد
    (45)
    مى بينيد چگونه جاعل اين داستان ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را نسبت به اموال مسلمانان كه توسط معاويه سرقت شده است نرم و ملايم نشان مى دهد!
    مى بينيد چگونه سلاله قد است را وسيله بزرگداشت جرثومه پستى و دانائت و دشمنان نبوت قرار مى دهد!
    مى بينيد چگونه ستيز ميان آل محمد عظيم الشان با آل ابوسفيان را مسخ مى كند و امام را خاضع امتيازات دنيوى آنان قرار مى دهد تا آنجا كه پس از دريافت مالى از معاويه امام ساكت شده با او الفت يافته نامه اى به وى مى نگارد و از او سپاسگزارى مى كند و دزديهاى آل ابوسفيان را تاييد مى كند و پيوند خود را با مبادى آسمان فراموش مى كند.
    حاشا! از اين ذات مقدس حسنى كه در حد درك و گمان اين فريبكاران امت باشد، كسانى كه گمراه ساختن مسلمانان وجهه همت آنان است .
    اين داستان و حكايت مشابه آن در صدد رقيق كردن و بى اهميت جلوه دادن ماهيت ستيز آل محمد صلى الله عليه و آله و عموم بنى هاشم عليه بنى اميه است و مبارزات بنيادى بنى هاشم و خاندان عبدالمطلب را در طول تاريخ بى رنگ نشان مى دهد همچنانكه در اين داستان از وابستگى مالى عقيل به معاويه در امر ازدواج ياد مى كند دروغى كه دشمنان عليه عقيل پرداخته اند و ما در فصل گذشته آن را نقض كرديم .
    اگر واقعا مادر مسلم كنيزى بود چنانكه داستان فوق حكايت مى كند - دشمنانش مانند ابن زياد و ديگر عناصر اموى از اين نقطه ضعف به گمان خودشان استفاده كرده و مسلم را طعن و جرح مى كردند آنان كه متحير بودند كه چگونه از جانب مادرش نقص بر او وارد كنند و ابن زياد مضطر شد كه او را متهم به شرب خمر در مدينه كند.
    به هر حال مادر مسلم از ملكات فاظله بهره مند بود و دشمن را ياراى حمله به مسلم از اين طريق نبود و الا - حداقل - با لحن انكار درباره او مى گفتند: مسلم با كسى (معاويه ) در افتاده است كه مادرش را خريده و به همسرى پدرش در آورده است و اين سخن بالاترين نوع توهين و تحقير در منطق امويان و نحوه ارزشگذارى آنان محسوب مى گشت .
    ازاين ملاحظات كه بگذريم بررسى علمى اين داستانهاارزش آنها را نزد علماى اهل سنت و شيعه از بين مى برد زيرا اين روايت مرسل و سند آن منقطع است و اعتبارى به روايات مدائنى نمى باشد و حتى اهل سنت در درستى روايات او شك مى كنند مثلا ابن عدى در الكامل وى را ضعيف مى شمارد (46) در حالى كه ياقوت تاكيد مى كند كه مدائنى از موالى بنى اميه بوده است (47).
    همين ضعفها براى كاستن اعتبار اين داستان كافى است حتى اگر روايت را از تناقضات فاسد درونى خالى بدانيم .
    از جهت ديگر اين روايت (داستان با واقعيت تاريخى عمر مسلم بن عقيل نيز مغايرت دارد عمر شريف ايشان دال بر كبر سن آن بزرگوار مى باشد در حالى كه اين داستان حضرت مسلم را در دوران معاويه تحت وصايت امام حسيت عليه السلام در دهه دوم زندگى خود نشان مى دهد در صورتى كه بعضى حوادث تاريخى خلاف اين صلى الله عليه و اله - بدانيم قرائن عبارتند از:
    1 - واقدى تصريح مى كند كه : مسلم در فتوحات اسلامى - در ايام خلافت عمر بن خطاب - مانند فتح بهنسا شركت داشت (48)
    2 - ابن شهر آشوب صريحا مى نويسد: مسلم در جنگ صفين در سطح فرماندهان ديگر در سپاه اميرالمومنين عليه السلام حضور داشت (49)
    3 - امام حسين عليه السلام ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله - مسلم را به عنوان نماينده شخصى خود براى رسيدگى به امور گوناگون كوفه يكى از شهرهاى بزرگ اسلامى و پيچيده ترين آنها انتخاب كرد.
    اگر عمر مسلم آن گونه باشد كه روايت مدائنى نقل مى كند و داد و ستدى وى بدانسان باشد كه ذكر شد كسان ديگرى از بنى هشام بودند كه متكفل سمت نمايندگى امام گردند ليكن امام مسلم را به خاطر بزرگى و كفايت و آگاهى او در امور و تصرفات عاقلانه اش او را بر مى گزيند و اين مهم را بدو مى سپارد.
    اين قرائن چهارگانه تصوير مردى انقلابى را ترسيم مى كند كه هنگام ورود به كوفه براى رهبرى حركات و تحولات سياسى فراگير حدود پنجاه سال ازعمر وى مى گذشته است .
    حضور مسلم در ميان دلاوران فتح بهنسا در دوران عمر بن خطاب ما را بر آن مى دارد تا ولادت مبارك و تابناك آن بزرگوار را جز در زمان حيات سيد رسولان - صلى الله عليه و آله يا اواخر زنديگ آن حضرت ندانيم (50) و ما عميقا معتقديم كه تفاوت سنى ميان عمر امام حسين عليه السلام و پسر عمويش مسلم بيش از چند سال نبوده است اين قرب سنى است كه نوع تعلق آن دورا به يكديگر براى ماتفسير مى كند زيرا ميان آنها محبت خويشاوندى دوستى قديمى و مصاحبت گرمى موجود بوده است تا آنجا كه امام حسين عليه السلام به مسلم چونان يك مرد انقلابى تمام عيار اعتماد داشت و او را مردى جليل القدر فرزانه و خرد استوار مى دانست نه به عنوان جوان نوپاى كم تجربه اى كه رفتارش هنوز از دوره كودكى فاصله نگرفته است .
    امام حسين عليه السلام به او چون مردى با فكرى عميق و تجاربى ريشه دار اهميت مى داد درباره او تعبيرى دارد كه ديگران از اين توصيف مرحوم مانده اند و درباره آنان امام چنين نگفته است روزى امام درباره مسلم چنين گفت : او برادرم ، پسر عمريم و فرد مورد اعتمادم از ميان خاندان من است (51)
    اين بيان نشان دهنده هم نشينى درازمدت و دوستى قديمى و ريشه دار بودن برادرى اين دو مى باشد امام عليه السلام وى را موضع اسرار خود ميدانست و راى خود را با اعتماد كامل با او در ميان مى گذاشت و او را بزرگ مى شمرد.
    آرى مسلم بن عقيل عليه السلام در ميان خاندان بزرگى به دنيا آمد و در ميان خانواده اى متولد شد كه بزرگ پيامبرى چون محمد صلى الله عليه و اله را به دنيا عرضه كرد همانها كه حضانت آن بزرگ مرد را تكفل كرده بودندو به استقبال نبوت راستين وى رفته بودند آنكه در آسمان احمد ناميده شده بود - همانها نيز مسلم را به جهانيان عرضه داشتند.
    آرى مسلم در بهترين تيره قريش بنى هاشم والا رشد كرد و در يمان بنى هاشم كه نقش اساسى در بنياهاى نبوت با عظمت داشتند و دعوت اسلامى حفظ وحى و حراست از رسالت آسانگير بدانان واگذار شده بود بالنده گشت .
    بنابر اين مسلم از فرزندان پاكان بزرگان و برگزيدگان از آل مصطفى صلى الله عليه و آله است كه خداوند آنان را مختص خود ساخته و برديگران اختيار كرد و فرمود:
    انذر عشيرتك الاقرين (52) نخست خويشان نزديك را (از خدا) بترسان
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    مرد پيكار و قهرمان پيروزيها
    دليرى خارق العاده مسلم كه يكى از برجسته ترين ويژگيهاى شناخته شده اوست صرفا برخاسته از آموزشهاى نظامى و بدنى وى نبوده است اين ويژگى مانند صفات وى نتيجه تعلم در مدرسه اى است كه در آن از تمام آزمونهاى نظرى و علمى سرافراز بيرون آمد مدرسه اى كه ممتاز به داشتن معلمينى فوق العاده نيرومند و مسلط در زمينه هاى علم و عمل بود.
    اين معلمين و اساتيد كه تعليم مسلم را برعهده گرفتند چه كسانى بودند؟!
    آنان معلمان انسانيت و امت اسلامى هستند همانها كه سيد رسولان حكمت و علم خود را تنها در اختيار آنان گذاشت و آنان را بر ديگران برترى بخشيد؛ برادر پسر عم پيامبر و دو ريحانه وى امام حسن و حسين -عليهما السلام - در دنيا
    وى در راه آموزش و فراگيرى از باب مدينه علم على - عليه السلام - وارث خاتم پيامبران - صلى الله عليه وآله - راه را بر همسالان خود تنگ كرد و آنان پيشى گرفت . از علم تقوا و يقين عم خود سيراب گشت و صفات حيدرى را از او الهام گرفت .
    مسلم در صفاتى مانند:هيبت ،شمايل بردبارى ، صبر،بزرگى ،مناعت ،طبع و شهامت با بنى هاشم شريك بود. براى دريافتن آگاهى بيشتر،عرفان و علم بدون نقص ،مانند شعله اى سركش به هر سو مى رفت ،تا آنجا كه سخن يكى از معاصرين ايشان درباره وى صادق شد كه :آنان خاندانى هستند كه به عمق و قعر دانش رسيده اند و آن را بدون زوايد در خود جمع كرده اند .
    و حديث پيامبر - صلى الله عليه وآله - بر قامت او راست آمد كه در سخنى با مردم فرمود:
    لاتعلموهم و تعلموا منهم فانهم اعلم منكم
    به اهل بيت من تعليم ندهيد و از آنان تعليم گيريد؛زيرا كه آنان از شما آگاهتر و داناتر مى باشند
    آرى ،اين مدرسه مسلم است كه چون دانش آموزى در آن درس خواند و مانند استادى از آن خارج گشت ، پرعظمت ترين مدرسه اسلامى و انسانى كه درس شجاعت و استوارى در ميدانهاى نبرد و معانى مردانگى و قهرمانى را نيز مى آموخت .
    مسلم بن عقيل طالب - رضوان الله تعالى عليهم - مردى بود دانا جنگجو و رهبرى از پرجراءت ترين مردم ،شجاعترين دلاوران بنى هاشم و يكى از قهرمانان برجسته و مبرز آل ابى طالب بود.مردى با عهدى راستين هنگام صلح و شمشيرى بران به هنگام جنگ - آنچنان كه شرايط ايجاب مى كرد - بود.
    وى يكى از نيرومندترين و غيورترين پيكارگيرى بود. در صف مقدم از سابقون الاولون - كه از مدرسه اعتقاد و جهاد خارج شده بود.
    كسانى چون بلاذرى در شاءن چنين مى گويند: مسلم بن عقيل از مردترين فرزندان عقيل و شجاعترين آنان بود(53)
    البته اين برترى تنها در ميان اين خاندان مطرح گشته است ليكن ابن قتيبه دايره برترى را گسترش داده در سطح وسيعتر از محيط خانوادگى چنين سخن مى گويد:
    وى از شجاعترين مردم بود(54)
    به نظر مى رسد سخن بلاذرى ابن قتيبه را فريب نداده است و او در بيان ادعاى خود مبالغه نكرده است ؛ زيرا هر كدام از اين دو مورخ ، به قهرمانان مسلم از زاويه خاصى - آن قدر كه توجه داشته اند - نگاه كرده اند.
    مورخ اول ، مسلم را در ميان ديگر دلاوران خاندان عقيل نگريسته است و او برتر ديده است ، در حالى كه مورخ دوم دلاورى مسلم را در ديگر ميادين نيز مورد بررسى قرار داده است ، چه ديگر مورخان اين قهرمانى ها را ثبت كرده باشند و چه در ثبت آنها سستى ورزيده باشند.
    در اين جاست كه واقدى با اشاره به گوشه اى از حضور مسلم در يكى از فتوحات در مصر مى گويد : هنگامى كه مسلمانان - پس از محاصره طولانى - وارد شهر بهنسا (55) شدند ، مسلم بن عقيل نيز در ميان گروهى از هاشميين وارد شهر شد و اين رجزا را بر زبان داشت :
    صنانى الهم مع حزنى الطويل
    لفقد صاحبى مجد اثيل
    فواثارا لجعفر مع على
    ليوث الحرب آل بنى عقيل
    ساقتل بالمهند كل قرم
    عسى بالثاران يشفى الغليل (56)
    غم و اندوه طولانى ، از دست دادن دوست و بزرگوار اصيل ، مرا رنجور و لاغر ساخت
    من خواستار خون جعفر و على ، شيران جنگ از خاندان بنى عقيل هستم . با شمشير خود هر نيرومندى را خواهم كشت ، شايد با قصاص ، گرفتن ، عطش انتقام فرو بنشيند .
    مسلم جوان دلاور ، فاتحانه همراه فاتحين وارد شهر مى شود و همان طور كه مى بينيم از دلتنگى و تحمل دشوارى خود سخن مى گويد ؛ زيرا محاصره شهر به درازا انجاميده است و او جزء محاصره كنندگان ، براى فتح شهر و ورود به آن لحظه شمارى مى كند تا آن را با سربلندى بازگشايد و سرود افتخار را بر بلنداى شهر بسرايد...
    اين فتح در ايام خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد...و آشكار مى گردد كه جعفر و على در ابيات فوق برادران مسلم هستند ، نه دو عموى او. اين دو از جمله بنى هاشم و شركت كننده در اين فتح مى باشد.
    واقدى در اين موارد مى گويد : جعفر بن عقيل در فتح بهنسا حضور داشت . و از سرداران و اميران شجاع اين فتح بود و رجزى نيز در اين باره دارد .(57)
    همچنين مسلم برادرى به نام على داشت است كه ظاهرا در فتح اين شهر حضور پيدا كرده است و اين دو از جمله مجروحان جنگ بوده اند.
    اين حادثه ، روح حماسى مسلم را به جوش مى آورد و او را از جا مى كند تا انتقام بيت دوم آن را چنين مى كند :
    فواثارات جعفر مع على
    و ما ابدى جوابك يا عقيل (58)
    من خواستار خون جعفر و على هستم و خواسته ات را اى عقيل برآورده خواهم ساخت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    به نظر مى رسد آن دو را مجروح ديده است نه كشته ؛ زيرا ديگر مورخان و محقيقن اتفاق نظر دارند كه : جعفر و على از شهداى كربلا ، و همراه ريحانه پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله بوده اند.
    اگر سرزمين مصر شاهد يكى از جهادهاى مسلم بوده باشد او در جهادهاى
    (59) ديگرى نير در جزيرة العرب بوده است . همچنان كه وى در سرزمين عراق ، بصره ،صفين ،نهروان و كوفه جهاد كرده است .
    نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه مسلم در صفين يكى از فرماندهان نظامى بوده و اميرالمؤمنين على - عليه السلام - بر او اعتماد ورزيد و فرماندهى لشكرى از ميمنه را بدو سپرده بود؛لشكرى كه بزرگانى چون :حسين و حسين دو سبط رسول خدا و عبدالله بن جعفر- چنانكه ابن شهرآشوب ثبت كرده است - را در خود داشت . طبيعى است كه انتخاب فرمانده براى چنين لشكرى به گزاف صور،نمى گيرد و سهل انگارى در آن راه ندارد بلكه اين انتخاب اعتراف كاملى است به توانايى و استوارى ابن عقيل در جنگ و دليل روشنى است بر صلاحيت مسلم براى اين لشكر كه به فرماندهى آن انتخاب شده است .
    بياسى به سند خود دردالاعلام مى گويد:مسلم بن عقيل مانند شير چنان نيرومند بود كه مردى را با دست خود مى گرفت و او را به بالاى خانه پرت مى كرد.(60)
    تنها اين بياسى نيست كه تحت تاءثير شخصيت مسلم قرار گرفته او را مانند شير مى داند بلكه دشمنان كينه توزى نيز كه در ميدان كارزار و در روى او قرار گرفته اند از شجاعت و رشادت او دهشت زده شده محتاطانه رفتار مى كنند. و فرمانده آنان است كه بر ياران خود بانگ برمى دارد كه :
    ... او شيرى است صف شكن ،و شمشيرى برنده در دست قهرمانى شايسته از بهترين خاندان خلق (61)
    دشمنانش اعتراف مى كنند كه وى :شيرى است صف شكن و عامه مورخين او را مانند شير مى دانند. بنابراين همه اينها مردانگى پرعظمت مسلم را تاءييد مى كنند.
    زركلى درباره وى مى گويد: او از صاحبان نظر دانش و شجاعت بود(62)
    و يكى از معاصرين وى در شعرى برنهايت قوت او چنين تصريح مى كند:
    فتى كان احيى منت فتاة حيية
    واقطع من ذى شفرتين صقيل
    واشجع من ليث بخفان مصر
    واجراء من ضار بغابة غيل (63)
    او جوانمردى بود از دختر جوانى با حيا شرمگين تر و از شمشير دولبه تيزتر و برنده تر از شيران بيابانى شجاعتر و از درندگان بيشه ها پرجراءت تر بشمار مى رفت
    مسلم گذشته از آنكه از تهذيب والايى برخوردار بود و مملو از شور زندگى و برخوردهاى اجتماعى بود از متخلصين برجسته به اخلاق اسلامى و ادب آن بشمار مى رفت .
    شاعر ،آرامش و حياى او را به شرم و حيا و آرامش دختر جوانى تشبيه مى كند. از سوى ديگر او را به شمشير تيز دولبه اى مانند مى كند كه با هر طرف خود فضا را مى شكافد و دشمن را به دو نيم مى كند... در حالى كه او از شير نيرومندتر و شجاعتر است .
    در مورد مسلم دوست و دشمن به اتفاق او را به شير مانند مى كنند و از حيوانات مفترس و درنده بيشه ها پرچراءت تر مى شمارند؛درندگانى كه بيشه هاى پرخطر را بدون هراس در مى نوردند.
    توصيف كننده هنگامى دست به چنين تشبيهى مى زند كه به قهرمانى مجسم در شخص مورد وصف يقين داشته باشد.
    شاعر او را به عنوان يكى از نادرترين دلاوران ديده است كه به تنهايى دست به شمشير مى برد و به دشمنان طغيانگر تا بن دندان مسلح و به بيشه هاى پرخار و خس انسانى حمله مى كند.
    مسلم بدون هراس از اين جنگل انسانى ،بر آن يورش مى برد و خود را در گرداب پرتلاطم آن تبديل به حماسه و شعرى مى كند كه از دهان شاعر مى تراود و شاعرى كه معاصر با اوست و در كوفه زير چكمه هاى حكومت امويان زندگى مى كند.
    به هر حال سخن از پيشاهنگان نبوت و رسالت بسيار دراز است و اين مجال را فرصت آن نمى باشد. و در آن چه بسيار فضايل و مناقب وجود دارد كه زندگى ديگران به آنها وابسته است - اگر درست باشد كه براى ديگران از مناقب و فضايل نصيبى قائل باشيم .
    مسلم و خانواده اش
    على - عليه السلام - از عمق محبت پيامبر اكرم -صلى الله عليه و آله - نسبت به خاندان خود - و به تبع آن صحابه مخلصى كه دوستدار اين خاندان پاك بودند - و انگيزه هاى آن بيش از همه مردم آگاه بود. و از اين محبت استوار و متبلور در دل و جان سيد رسولان و پيوند قلبى محكم بيان شخص مقدسش با اين خاندان ، اطلاعى درست داشت .
    عقيل - و فرزنداش مسلم - از جمله محبوبان حضرتش - صلى الله عليه و آله - بودند.اميرمؤ منان از مقام شايسته بزرگ خود نزد پيامبر اكرم به خوبى خبر داشت و به يقين مى دانست كه محبت پيامبر از روى هوس نمى باشد. لذا امام درصدد برآمد از محبت پنهان ، با سؤ الى از حضرت ختمى مرتبت ، پرده بردارد و از زبان كسى كه :لاينطق عن الهوى حق مطلب را بشنود.
    ابن عباس خبر امت و دانشمند متعهد اين قوم در اين باره چنين نقل مى كند: على - عليه السلام - (با عبارتى كه محبت پيامبر را بر مى انگيخت ) پرسيد:يارسول الله ! تو عقيل را دوست دارى ؟)
    حضرت - صلى الله عليه و آله - فرمود: آرى به خدا! به او دو محبت دارد؛ محبتى بخاطر خود او و محبتى به خاطر محبت ابواطالب به او... و فرزند عقيل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسيد، و چشمان مؤمنان اشكبار خواهد گشت و ملائكة مقرب بر او درود و تحيت خواهند فرستاد.
    سپس حبيب خدا محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - گريست تا آنكه اشكهايش بر سينه اش روان شد و بعد گفت : به خدا! از رنجى كه خاندانم پس از من خواهند برد، به خدا شكايت مى كنم
    (64)
    پيامبر اكرم از تصور فجايع و رنجهايى كه به خاندان نبوت خواهد رسيد بسيار اندوهگين مى گشت و به خدا شكايت مى برد.
    پيامبر ميان محبت گذشته و حال پلى مى زند و اين دو را به هم مى پيوندد و بر يكديگر اضافه مى كند و محبت خود را نسبت به عقيل بر محبت اختصاصى ابواطالب نسبت به فرزندش عقيل مى افزايد. پيامبر كه اين چنين محبت ابواطالب را درباره فرزندش عقيل رعايت مى كند، بايد تصور كرد كه به خود ابواطالب چقدر عشق مى ورزيده است .
    به هر حال اين حديث و احاديث مانند آن از محبت پايدار و چند جانبه حضرت نسبت به عقيل خبر مى دهد و علل چند گانه اين محبت را بازگو مى كند.
    اين حديث را منابع سنى نيز روايت مى كنند(65)، اما بريده و كوتاه شده ، مثل اينكه راوى ، باقى حديث را فراموش كرده است و يا به دلايل روشن نسبت به باقى آن تجاهل كرده است .
    امام على - عليه السلام - معلم امت ، چونان معلمى براى مسلم ، در دانش آموز خود توانايى ها و قابليت هايى چون : توانايى اجتماعى ، همسردارى و لياقت همسرى دختر امام را درك مى كند كه ديگران از درك آنها عاجزند.امام كه براى دختران خود ارزش فراوانى قائل بود، و اين گوهران پاك و تربيت شده را تنها به همسرى مردى درمى آورد كه قدر آنان را بداند. لذا مسلم را كفو و همشاءن دختر خود درمى يابد، مسلم كه تنها هم و غمش حركت در جهت اهداف امت ائمه است ، دامادى شايسته براى امام است ، و رقيه را به همسرى برمى گزيند.(66)
    اين همسر برگزيده ، عبدالله را به سالار شهيدان كربلا تقديم مى كند تا يكى از قهرمانان و نمونه هاى برجسته اين واقعه جهانى گردد.
    البته گفته شده است كه مسلم پس از وفات رقيه ، مجددا داماد امام على - عليه السلام - گشته و رقيه صغرى (67)(يا ام كلثوم )(68) را به همسرى خود درآورده است .
    همچنين مورخين در تعداد فرزندان مسلم اختلاف نظر پيدا كرده اند؛ گروهى پنج پسر و يك دختر، گروهى چهار پسر و يك دختر را - از رقه اولى يا خواهر او پس از وفات وى - حاصل اين وصلت ميمون و مبارك مى دانند. ليكن آنچه نزد ديگر مورخين مسلم است منقطع شدند مسلم مى باشد. آن بزگوار فرزندانى به جهان عرضه كرد كه خون پاكشان روغن چراغ تابان اسلام گشت و از كربلا به تمام دنيا پرتوافشانى كرد.
    مسلم داراى ده يا يازده برادر بود كه جان خود را در راه قرآن ، عقيده و عترت ، نثار كردند، اين صاحبان فضيلت گروهى نيرومند را به گرد ريحانه رسول خد تشكيل داده ، پروانه وار به حفاظت از وجود مقدس امام حسين و اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله - پرداختند و در اين راه جان باختند.
    از جمله اين برادران : جعفر، على ، عيسى ، عبدالرحمن ، سعيد، ابوسعيد، و ديگران مى باشند كه ميدانهاى نبرد و پيروزى ، شاهد تلاشهاى قهرمانانه و افتخار آفرين آنان بوده است . و آخرين ميدان درخشش اين شهابان ثاقب كربلا است . و ما در بررسى ديگرى پيرامون انصار امام حسين - عليه السلام - شرف اين ديدار را خواهيم داشت .
    حاصل آن كه مسلم سربازى بود وفادار و از سرداران فتوحات بزرگ . فرماندهى توانا در معركه هاى دشوار و كمرشكن ، و پيشاهنگى الهى كه در در ميان تحولات سياسى براى احياى حركت و پويش انقلابى كوفه فرو مى رفت . او از اعضاى هياءت نبوت و خاندان رسالت بود كه براى پيكار با دشمنان حق برگزيده شده بود. او تجسم حق بود و مرتبط با اصول آسمانى .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    فصل سوم : ساختار پيچيده اجتماع كوفه (ماهيت وقايع سياسى آن )
    معاويه آرزومند سركوب مردم كوفه بود، و انتظار برتى و تفوق بر آنان را مى كشيد... اهل كوفه نيز از معاويه بيزار بودند.
    كوفه از ديگر شهرها كه داراى مردم و گروههاى نسبتا متجانسى بودند، از جهات دينى ، مذهبى و قومى متمايز بود؛ زيرا كوفه جامعه اى بود غير متجانس و داراى ساختار قومى پيچيده . اين پيچيدگى اختصاصى ، ويژگيهاى خاصى براى اين شهر به ارمغان آورده بود و از نظر تحرك ، در جازدن و پيشرفت و عقب افتادن موقعيت منحصر به فردى براى اين شهر فراهم ساخته بود.
    اگر بخواهيم جامعه كوفه را درك كنيم ناچاريم اين ساخت غريب را كه در تاريخ كوفه تصرفات خاصى را موجب گشته است در نظر بگيريم ،در نظر داشتن اين مساءله به تحليل گران و پژوهشگران ، ديد و دركى عميق تر و به واقع نزديكتر عطا مى كند و آنان رادر فهم درست وقايع كمك مى كند.
    لذا ما در اين فصل به مميزات و ويژگيهاى كوفه از قبيل : ساخت دينى ، افتراق مذهبى ، اختلاف قومى ، تنوع قبيله اى وتفاوت طبقاتى مى پردازيم . البته لازم است تذكر دهيم كه كوفه شهرى نوبنياد و داراى اجتماعى تازه شكل گرفته ، بوده است .
    ساخت دينى
    گروهها و طوايف دينى متعددى به شكل گسترده اى در كوفه سكونت اختيار كرده بودند. نحوه آمدن اين طوايف ، گوناگون بود؛ گروهى با اختيار آمده بودند و گروهى به اسارت بدين شهر آورده شده بودند، گروهى نيز سوداگرانه و به هدف تجارت ، زندگى در اين شهر را برگزيده بودند. و بالاءخره گروهى را عمر بن خطاب از مدينه و حجاز جابجا كرده در اين شهر اسكان داده بود. از جمله اين گروهها مى توان دسته هاى ذيل را نام برد:
    1 -يهودخصوصا يهود مدينه و حجاز كه عمر آنان را از مدينه و حجاز به كوف آورده بود. با توجه به اين كه برنامه ريزى كوفه و تعيين آن به عنوان شهر در خلافت وى صورت گرفت ، اين جابجايى يهود طبعا صفات پست و خبث طينت اين قوم را به همراه داشت و اين جلاى وطن ، آنان را پند نداد.
    2 -نصاراكه به دو فرقه نسطورى ويعقوبى تقسيم مى شدند و هر فرقه ، اسقف مخصوص به خود را در كوفه داشتند.
    اينها مسيحيان تغلب ونجران بودند كه هنگام گسترش كوفه بدان وارد شدند و در محله اى ساكن شدند كه بعدا نام آنان را به خود گرفت يعنى محلة النجرانية . اين گروه آثار شومى از خود در ايام حكومت واليان منحرفى چون وليد بن عقبة - معروف به فاسق به نص قرآن كريم - كه از طرف عثمان بر كوفه امارت داشت ، بجا گذاشتند. وليد خود شراب مى نوشيد و آن را در اختيار مسيحيان قرار مى داد(69) و آنان را از گوشت خوك به فروانى بهره مند مى ساخت
    وى يك تن از مسيحيان را براى اداره امور مسجد كوفه انتخاب كرده بود و يك نصرانى ديگر را براى مديريت زندان قرار داده بود؛تا آن جا كه ابوموسى اشعرى - كه پس از وليد به كوفه آمد- يك منشى نصرانى را! بدون كمترين منع شرعى يا شعور دينى نسبت به اين امر براى خود اختيار كرده بود با اين كه اولين شرط اداره امور اسلام آوردن افراد است و بعد به كار گماشتن آنان كه حتى عمر نيز از اين كار منع كرده بود (70) براى خود اختيار نموده بود.
    3 -صابئين كه در كوفه سكونت كرده بودند و در اين شهر موقعيتى داشتند.
    4 -مجوس و بعضى آيين ها كه همراه اسرا به كوفه وارد شده بودند مانند: آيين زرتشت مانويت ومزدكى گرى كه پيروان و جان نثارانى داشت و يارانى كه آنها را تاءييد كنند.
    شكى نيست وجود اين فرقه و نحل در يك جامعه مسلمان بر تمام امور آن اثر مى گذارد، مخصوصا كه آن جامعه نياز به تعميق و جاانداختن اصول اعتقادى خود داشته باشد.
    متاءسفانه تحقيقات و بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه حكام خليفه وقت - عثمان - خود، وجود اين گروهها را تشويق مى كردند و آنان را به حال خود رها مى كردند تا كارهاى گوناگون را آزادانه انجام دهند. آرى اين كارها ابتدا توسط عمال عثمان انجام مى گرفت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    افتراق مذهبى
    نظر به پايبند بودن به معيارهاى اعتقادى و در راستاى تجاوز به حريم نبوت و مخالفت با خاندان پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - جامعه كوفه با تاءثير پذيرفتن از ديدگاههاى فكرى وصف بندى سياسى - كه كل جامعه مسلمانان را دچار اضطراب ساخته بود چه برسد به ساخت دينى با گرايشهاى منفى در كوفه - دچار انشعابات متعدد مذهبى شده بود. مهمترين اين نظرگاهها عبارت بودند از:
    1 -خوارج كه نفرات آنان پس ازنهروان افزايش يافته بود. آنان كوفه را كه خود از آن برخاسته بودند مركز فعاليت قرار داده بودند و آمادگى داشتند - كه هرگاه كفه امويان مى چربيد - بازو، به بازوى باطل داده جنگ با اهل بيت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - و پيروان آنان را اختيار كنند و بدينسان رو در وى حق قرار گيرند.
    لذا خوارج را دشمن ترين دشمنان بايد تلقى كرد كانوا:اشد على الرحمن عتياتجاوز و از حد گذشتن آنان نسبت به خداوند از همه افزون بود.
    2 -ناصبيها كه فعاليت خود را بر اساس و محور دشمنى با امام على - عليه السلام و اهل بيت رسالت قرار داده بودند؛
    3 -امويان گروه منسجمى كه قدرت آنان در خلافت معاويه افزايش يافته بود و فعاليت خود را از ميان عثمان دنبال مى كردند اين گروه در جهت تحكيم قدرت و زعامت بنى اميه - به تنهايى - حركت مى كردند.
    4 -شيعيان كه پس از انتخاب كوفه به عنوان مركز خلافت توسط اميرمؤمنان امام على - عليه السلام - موقعيت درخشانى پيدا كردند؛ زيرا مردم عدالت لطف و مساوات را طى حكومت امام لمس كردند و شيعيان على - عليه السلام - پيوسته تعدادشان افزايش يافت . لذا شيعيان بيش از تمام گرايش هاى مذهبى ديگر در كوفه ، كه رنگ شيعى به خود گرفته بود هوادار داشتند و از مقام ممتاز و منحصر به فردى برخوردار بودند.
    همين مساءله بعدها مشغله فكرى معاويه گشت . و در فكر تصفيه اين گروه بزرگ به انحاى مختلف فرورفت . وى براى از ميان برداشتن شيعيان به كارهاى متعددى دست زد از جمله : دستگيريهاى وسيع ، كشتارهاى فردى و دسته جمعى ، يورشهاى ناگهانى بر ساكنين آرام شهرها و سركوب آنان ، و بالاءخره تبعيد بيش از پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه به خراسان (71) طى گسترده ترين تلاش براى تهى ساختن كوفه از دشمنان امويها و شكستن شوكت پيروان آل محمد - صلى الله عليه و آله -
    5 - و تفكران ديگر با پيروان اندك و فعاليتهاى محدود. ليكن مؤثر و قابل ملاحظه در جامعه كوفه بود، مانند: جبريه ، قدريه ، مرجئه ، مفوضه ، افزون ، بر غلات كه در مورد حضرت على - عليه السلام - به غلو پرداختند تا آنكه حضرت به دست خود - پس از آنكه از پذيرش نصايح ، خوددارى كردند - آنان را از ميان برداشت .
    به هر حال اين گرايشهاى قدرت طلب در كوفه - على رغم اختلافات نوعى خود و تفاوتهاى كمى و كيفى - تماما در يك چيز مشترك بودند و آن هم از بين بردن قوت و وحدت نظر و هماهنگى در موضعگيرى هاى سياسى در كوفه بود.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    اختلافات قومى
    كوفه به جهت موقعيت نظامى خود، مركز نيروهاى نظامى و لشكريان بود و به تبع آن محل اسكان همه اسراى جنگ بود. و با تكرار جنگها و درگيريها، تعداد اسرا افزايش مى يافت و بازار برده فروشان از برده انباشته مى گشت .
    همچنين امويان از برخورد مقرر در شريعت سهل و آسان اسلامى با ديگران ، خوددارى مى كردند؛ مثلا اگر كسى از اسرا ايمان مى آورد و مسلمان مى گشت ، در موقعيتى پايين تر از يك عرب مسلمان قرار مى گرفت . دوره معاويه اوج اين نوع زورگويى ها مى باشد و شاهد خوبى بر گفتار ماست .
    معاويه در اين نوع اجهافات تا آنجا پيش رفت كه مخالفتهاى قومى شديدى را برانگيخت ؛ مخالفتهايى در راستاى نابود كردن دين حنيف اسلام ؛ زيرا وى بر هر يك از كسانى كه مسلمان مى گشت ، جزيه وضع كرده بود.
    اين سياست و مانند آن بود كه دوستداران و اتباع وى را بر آن داشته بود تا به او عنوان زيركى بدهند.
    مهمترين گروههاى قومى موجود در كوفه عبارت بودند از:
    1 -تركهاكه در كوفه داراى موقعيت و تشخص بودند.
    2 -كردهاكه جزء جامعه كوفه قرار داشتند و صاحب تشخص نبودند.
    3 -پارسيان نسبت اين قوم بر ديگر اقوام در حدى بود كه نقل شده است آنان بيش از نصف تمام ساكنين كوفه را تشكيل مى دادند. همين حجم بسيار جمعيت آنان بود كه زياد بن ابيه را بر آن داشت تا عده اى از آنان را در بصره و شام تقسيم كند.
    4 -اهل روم پس از پارسيان بيشترين تعداد، از روميان بود.
    5 -سريانيهاكه قبل از فتح عراق توسط مسلمانان ، از نصيبين ، جندى شاپور و حران بدين شهر آمده بودند.
    همچنين در كوفه آشوريها ارامنه و اقليتهاى قومى ديگرى زيست مى كردند و هر قومى خلقيات ويژه خود را به همراه داشت و رسوم و آداب و معتقدات موروثى را با خود حمل مى كرد و برخى از صفات و رويه هاى منفى روانى و رفتارى مخصوص به خود را در فرهنگ قومى خويش جا داده بودند
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi