عقيل از مدينه نامه اى به امام - مى نويسد و از آمادگى كامل خود براى انجام دستورات خليفه حق ، على - عليه السلام - و مبارزه با امويان ، خبر مى دهد. (22) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه ، شرايط دشوارى را تحمل مى كند. و امت اسلامى دچار سختى شده است .
در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است ؛ گروهى از ياغيان در صدد شق عصاى مسلمين برآمده ، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند.
امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش مى دارد و از راست همتى و موضع درست او سپاسگزارى مى كند.(23)
اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد، بلكه آنان را برآن مى دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوى و مادى كه عقيل آن را پنهان مى كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را به ناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت ، به دست آورده اند.
اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا با پولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد.
اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهى على - عليه السلام - را به صورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه ) ناشى از تنگدستى و دنياخواهى عقيل ، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات ، اكاذيب ديگرى زاده گشت . محب الدين طبرى مى گويد:
نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت : اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت . عقيل گفت : برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى ، و من دنيايم را ترجيح دادم ! (24)
اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چون عقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى ، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مى نمود.
عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن است چنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت . ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزد دشمن اصلى اش معاويه مى شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - مانند: حسن ، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد.
آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند.
آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت ؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت ؟ و چرا برادرزادگان ، عموى فقير خود را درنيابند. فراموش نكنيم -آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان .
همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان ، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاى سياسى ، دوگانگى شخصيت ، عدم تعادل ، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى ، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند. و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد.
اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه : تمام اين اوصاف و عيوب ، نواقصى بودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد. آرى ، بزرگ منشى و بلند طبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى ، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا از صفات اوست .
عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت ، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كه سمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادى بنى هاشم ، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مى كردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصارى ، شاعر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در بزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد:
و ما زال فى الاسلام من آل هاشم
دعائم عز لاترام و مفخر
بها ليل منهم : جعفر وابن امه
على و منهم احمد المتخير
و حمزة و العباس منهم ، و منهم
عقيل ، و ماء العود من حيث يعصر (25)
اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.
قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم ، به ستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد:
و خالى بغاة الخير تعلم انه
جدير بقول الحق لايتوعر
و جدى على ذوالتقى وابن امه
عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر
فنحن ولاة الخير فى كل موطن
اذا ماونى عنه رجال و قصروا
داى من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمى ماند.
جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است .
ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند.
و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى - خواهر عقيل - را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند:
ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا
و من هاشم امى لخير قبيل
فمن ذا الذى يباى على بخاله
كخالى على ذوالعلا و عقيل
اگر بپرسى ، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مى باشد.
چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند: على صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند.