صفحه 7 از 9 نخستنخست ... 3456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 85

موضوع: زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    بخش پنجم : رويارويى نهايى زودرس ، ليكن اجتناب ناپذير
    رويارويى نهايى زودرس ليكن اجتناب ناپذير
    هيچ يك از دو طرف ، خواستار ورود به ميدان مبارزه نهايى نبودند؛ زيرا حكومت امكان سركوب مسلحانه و برخورد نهايى با تشكل كوفيان را نداشت مگر آنكه لشكر شام برسد، تا از پيروزى خود در اين نبرد مطمئن گردد. ما معتقديم كمك گرفتن از لشكر شام براى مبارزه با نهضت كوفه ، امرى اجتناب ناپذير و مسلم بود. و در محاسبات والى جاى داشت . حال چه تا آن هنگام ابن زياد براى نيرو گرفتن ، پيكى به شام فرستاده بود و چه هنوز در اين زمينه اقدامى نكرده بود، از آن طرف پادشاه شام خود را آماده هجومى نيرومند كرده بودند. و يا آنكه منتظر رسيده سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. و يا مى ديد كه كوفه از چنگال امويان رها مى شود.
    به هر حال حكومت محلى آماده رويارويى نظامى سرنوشت ساز و نهايى نبود.
    اما نهضت نيز همانطور كه در مقدمه بخش سوم گفتيم هدف عمده خود را متوجه آماده ساختن نيرو و بسيج براى نبرد ميدانى كرده بود. و چنين كارى طبيعتا به زمان كافى ؛ مثلا حداقل چند ماه پى درپى نياز داشت در حالى كه ربودن مجاهد، هانى در عصر روز ششم يا هفتم ماه ذى الحجه همان سال 59 هجرى اتفاق افتاد.
    لذا مى بينم نهضت كمترين مدت زمانى را نزديك به دو ماه پشت سرگذاشته بود. يعنى درست همان مدتى كه سفير حسينى در كوفه بسر مى برد. و اين مدت براى تغيير روحيات عامه مردم فرصت بسيار كوتاهى بود.
    در عصر همان روز بود كه شرايط دشوار و پيامدهاى ناگهانى ، رهبران نهضت را به تصميم گيرى سريعى واداشت . و آنان بنا گذاشتند تا مرحله علنى نهضت را بخاطر وضعيت استثنايى آغاز كنند. اين تحرك نوين ، معلول برنامه ريزى هاى قبلى نبود. و زمان آن نيز مطلوبى نمى توانست باشد ليكن چاره اى از انجام آن به نظر نمى رسيد.
    آرى ، اين رويارويى ، زاده قرارى پيشين و برنامه اى قبلى نبود.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    فصل اول : دو حمله نظامى به قصر
    واژه لشكر شام در اذهان مردم بيش از يك معنا و مدلول را تداعى مى كرد. و تهديد به آمدن اين لشكر، اهداف تروريستى بيشمارى را تاءمين مى نمود؛ زيرا معناى آن كشتار بدون پايبندى به ارزشها قوانين ، و پاره كردن پرده هاى اعراض و نواميس و دزدى و ريختن خون مسلمانان بود آنان نه سوگندى را رعايت مى كردند و نه عهد و پيمانى .
    نخستين حمله - بازى طراحى شده
    من عمرو بن الحجاج هستم . و اينها جنگجويان و بزرگان مذحج . نه قصد تمرد داريم و نه ايجاد تفرقه ميان مسلمانان . به مذحجيان خبر قتل دوست و رهبرشان رسيده است و اين امر بر آنان گران آمده است او همراه با جمعى بى شمار، قصر را محاصره كرده بود(252).
    رهبر تحميلى چنين به سخن آغاز مرد، تا قيادت خود را به قبيله اش ‍ بقبولاند. او از غيبت رهبر قبيله استفاده كرده به نام دفاع از او و با تظاهر به پشتيبانى از وى ، خواسته خود را پيش برد. و براى اين كار از حميت قبيله اى سود جسته ، سنگ غيرت و مردانگى به سينه اش مى كوبيد.
    تنها نيروى نظامى كه مى توانست حكومت محلى را سرنگون سازد، قبيله اى مذحج بود كه داراى نفوذ سياسى و ابهت نظامى در آن حوالى بشمار مى رفت ، جز آنكه تحرك فعلى آن توسط كسى رهبرى مى شود كه با رهبر پيشين بسيار تفاوت داشت و به ناحق در جاى وى نشسته بود.
    قبيله مذحج به رهبرى عمرو بن حجاج زبيدى ، دارالاماره را محاصره كرده بود، و هياهوى انبوه جمعيت به آسمان بالا مى رفت . ليكن ، ابن زياد كمترين عكس العملى كه از طريق مورخين قابل ذكر باشد از خود نشان نداد. و تنها به يكى از مهره هاى خود شريح قاضى اشاره كرد و گفت :
    به نزد دوستشان برو و او را بنگر. سپس بيرون رفته به آنان خبر ده كه او زنده است و كشته نشده است و او او را ديده اى (253).
    ابن زياد به همين مقدار بسنده مى كند. و به سادگى از كنار چنين غائله مهمى مى گذرد. كه البته همين مساءله بسيار قابل تاءمل مى باشد.
    قاضى شريح ، نقش توطئه گرانه خود را آغاز كرد؛ زيرا وى به نوبه خود در گمراه كردن افراد مذحج سهيم بود.
    در اينجا ضرورى مى دانيم عين سخنان وى را از برخورد و ديدار با هانى نقل نماييم : مى گويد: بر هانى داخل شدم . همين مه مراديد، گفت : پناه مى برم به خدا! اى مسلمانان بيارى ام بشتابيد! آيا با دشمن و فرزند دشمنان تنها مى گذارند؟.
    وى همچنان مى خروشيد و خون بر محاسن وى روان بود؛ زيرا در آن هنگام صداى همهمه مردم را بر در قصر شنيده بود... من خارج شدم . و هانى به دنبال من آمده گفت : اى شريح ! مى پندارم اين صداها از مذحجيان و دوستان مسلمان من باشد، اگر ده تن بر من وارد شوند، مى توانند مرا نجات دهند.
    من به سوى محاصره كنندگان رفتن در حالى كه حميدبن بكر از محافظين و ماءموران ابن زياد، به دستور وى همراه من بود. به خدا قسم ! اگر وى همراه من بود. پيام هانى را به يارانش مى رساندم
    (254).
    ليكن در ادعاى فوق بايد ترديد كرد؛ زيرا تمام قرائن و شواهد زندگى اين قاضى عليه اين ادعا گواهى مى دهند و آن را تكذيب مى كنند. وى هرگز نمى خواست به محاصره كنندگان پيام هانى را برساند. اما اين سخن را بعدها براى رهايى از انتقام افراد مذحج و پنهان كردن نقش خيانتكارانه خود در اين توطئه با ظالمين ، به زبان آورد.
    اين قاضى دين فروش از تقوا بى خبر بود. و هانى او او مى خواست تا از خدا بترسد و موقعيت را آنچنان كه ديده توصيف كند.
    و در روايت ديگرى هانى مى گويد: اى شريح ! از خدا بترس كه ابن زياد قاتل من است .
    هانى با اين بيان وى را از ادامه همكارى در ركاب حاكمى ظالم چون ابن زياد نهى مى كند.
    و در روايت سوم چنين آمده است : اى شريح ! مى بينى كه با من چه كرده اند! .
    وى اهميت و حساسيت حادثه را گوشزد كرده به اميد آنكه قاضى شريح كه فرض آن است كه عدالت و دقت در امور داشته باشد واقع امر را منعكس ‍ سازد. ليكن قاضى ، خود را به بى خبرى زده گفت : تو را زنده مى بينم .
    هانى اين بى توجهى را محكوم كرده با خشم فرياد كشيد: با اين حال و وضع مه بى بينى من زنده ام ؟!.
    سپس به او پيامى سپرد تا به افراد قبيله اش برساند و پايان سرنوشت تلخ خود را ترسيم كرد. وى گفت : قومم خبر بده كه اگر مرا ترك كرده و بروند، ابن زياد مرا خواهد كشت .
    ليكن آن ناجوانمرد اين كار را نكرد و به ابن زياد گفت : او را زنده ديدم ، آثار بدى هم مشاهده نمودم (به زخمهاى خونين اشاره داشت ) .
    ابن زياد او را چنين ساكت كرد: آيا قبول ندارى كه والى زيردست و رعيت خود را مجازات كند. بر مردم خارج شو و زنده بودن هانى را اعلام كن .
    وى نيز براى گمراه ساختن و پراكنده نمودن آنان به سخن در آمد. و گفت : اين تجمع ابلهانه چيست (انبوه مردم و محاصره كردن را عيب مى شمارد!) هانى زنده است و سلطان ، او را با ضرباتى كه مرگش را در پى نداشته ، تنبيه نموده است . پس برويد و جان خود و دوستتان را تباه نكنيد(255).
    عمرو بن حجاج زبيدى وانمود كرد وظيفه شان تمام شده است . و عجله داشت كه مبادا كسى از آن ميان خواستار ادامه محاصره قصر براى نجات دادن هانى با دور و هجوم ره داخل آن باشد و رهبر مذحج را عملا نجات بخشد! لذا فورا فرمان عقب نشينى را صادر كرد و دستور داد اطراف قصر را رها نمايند. فرمان صادره چنين بود: اگر هانى كشته نشده است پس ‍ الحمدللله !. و محل را ترك كرد تا ديگران تحت رهبرى او آنجا را واگذارند... اين چنين بود كه انبوه مذحجيان عقب نشينى كردند و هانى را در كام گرگ دها نمودند. و ديگر هرگز چنين فرصتى برايشان مهيا نگشت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    اين حمله يك توطئه بود
    با اندكى تاءمل روشن مى گردد كه عمليات نظامى محاصره كاخ امير و عقب نشينى از ادامه محاصره ، خود به خودى و بى برنامه نبود. و زاده نيت صادقانه رهبرى آن در جهت تحريك مذحجيان ، به شمار نمى رفت ، بلكه عصاره و نتيجه انديشه توطئه آميزى بود براى از بين بردن هيبت هانى بن عروه و كنترل قدرت قبيله .
    توطئه توسط ابن زياد و با همدستى يكى از دست پروردگان وى به نام عمرو بن حجاج كه پيوند خويشاوندى با مجاهد دلير، هانى داشت ، محقق گشت ؛ نخست هانى را به درون قصر كشيد و او را در اختيار ابن زياد قرار داد. و سپس وانمود كرد از اتفاقى كه براى هانى افتاده است خشمگين مى باشد. لذا قبيله را كرد آورد و خبر قتل هانى را پخش كرد و با اين كار عملا زمام قبيله را در دست گرفت . و سلطه خود را بطور كامل اعمال نمود. در حقيقت اين توطئه دو هدف عمده در پى داشت :
    1- از ميدان خارج ساختن رهبر قبيله (هانى ) و در نهايت ، شهادت وى .
    2- كنترل كامل قبيله و خنثى كردن تحركات احتمالى آن از طريق به وجود آوردن يك رهبر دروغين (عمرو بن حجاج ).
    توطئه فوق در به دست آوردن اهداف خود موفق گرديد و افراد قبيله با اخلاص در ظن خود از رهبرى جديد كاملا تبعيت كردند. اگر سخن مى گفت ، با او همصدا مى شدند. و اگر به حركت در مى آمد، در پى او راه مى افتادند! اگر قصر را در حلقه محاصره در مى آورد، چنين مى كردند. و اگر عقيل مى نشست و سپاس خداى را بجا مى آورد، عقب نشينى مى كردند، در حالى كه حمد خدا را بر لب داشتند. و گرنه ممكن نبود قبيله بزرگى با موقعيت ممتاز در محل ، در برابر دستگيرى رهبر و رئيس خود، اين چنين سهل انگارى نمايد. جز آنكه اين موضعگيرى قدرى عمرو بن حجاج در كنترل اين قبيله را خوب نشان مى دهد.
    فراموش نكنيم كه خود زياد بن ابيه براى نفوذ قبيله مذحج بخاطر هراسى كه از آن داشت هزار و يك حساب باز مى كرد. و در برابر اين قبيله تحت رهبرى هانى يا قبل از او پدرش عروه بسيار محتاطانه عمل مى نمود. لذا ابن زياد و ابن حجاج همدست شدند تا اين قبيله را كنترل كرده شوكت آن را بشكنند ؛ زيرا از تحركات آتى آن كه غير منتظره ظاهر مى شد، بيم داشتند. و پيامد اين تحركات را خوشايند نمى دانستند.
    بايد اين قبيله و افراد آن خنثى شوند. و در جهت مطامع دولتمداران به حركت درآيند تا امنيت كوفه حفظ گردد. به همين دليل است كه توطئه چند مرحله اى فوق اجرا گشت .
    دلايل و قراين متعددى براى اثبات اين مطلب وجود دارد كه ما برخى را در ذيل مى آوريم تا مجوز اين توطئه از پيش طراحى شده را تاءكيد كند:
    1- ابن حجاج تا پايان خونين گفتگوى والى و هانى باقى نمى ماند تا سخنى چون دو يار خود: حسان بن اسماء و محمد بن اشعث به زبان آورد، بلكه بسرعت طبق قرار قبلى با امير از قصر خارج مى شود تا قبل از آنكه خبر بازداشت هانى به قبيله مذحج برسد و آن قبيله خشمگين شده تحت رهبرى ديگرى به حركت در آيد خود را رسانده تمام قبيله را به دلخواه در اختيار بگيرد.
    2- هنگامى كه هانى ، ابن زياد را با برق شمشيرهاى قبيله مذحج تهديد كرد، نهراسيد، بلكه با طعنه گفت : ... با برق شمشير مرا مى ترسانى !. والى از كجا اين اطمينان خاطر را به دست آورده است ؟ جز آنكه بگوييم : قبلا تمام مسائل مربوط به قبيله مذحج و خطرات آن حل شده باشد.
    وانگهى ابن زياد به هانى بى سلاح و دست بسته حمله مى كند و با ضربات متعدد، وى را خونين مى سازد. اين حركت را هيچ حاكم سياسى مگر پس از تصور عاقبت آن و اتخاذ تدابير امنيتى براى نتيجه چنين كارى ، انجام نمى دهد.
    3- هنگامى كه قصر به وسيله انبوه بيشمار افراد مذحج محاصره مى گردد، ابن زياد مضطرب نشده و درمانده نمى گردد، بلكه با آرامش به قاضى اشاره مى كند تا نقش خود را ايفا نمايد ؛ چون كه طبق قرار با ابن حجاج مطمئن است پس از موعظه قاضى ، محاصره پايان خواهد يافت و افراد قبيله ، عقب نشينى خواهند كرد.
    4- حكومت كه قطعا اهميت و خطرات قبيله مذحج را درك مى كند، كمترين حركتى در جهت احضار نيروهاى نظامى هر چند محدود و باز دارنده براى حفاظت از قصر در برابر چنين حالتهاى فوق العاده اى انجام نمى دهد.
    5- ابن حجاج زبيدى در مناقشان ميان هانى و والى نقشى دوگانه بازى مى كند؛ از سويى خود وى هانى را دعوت مى كند و به قصر مى كشد و از طرف ديگر مردان مذحج را جمع مى كند تا از والى بپرسد هانى را چرا بازداشت كرده است ! و سپس جواب والى را به آنان منتقل كند. آيا زبيدى نمى دانست انگيزه دعوت هانى چه بود؟ يا نمى توانست استفسار كند؟ و آيا ديگر...
    6- زبيدى با اعلام كشته شدن هانى خشم افراد قبيله را بر انگيخت . و آنان را به دنبال خود كشيد، در حالى كه وى يقينا از زنده بودن هانى خبر داشت . ولى اين شايعه را پخش كرد تا با طرح اين خبر ناگهانى عملا زمام تعقل آنان را خود به دست گيرد و با تظاهر به هواخواهى از هانى و عزت قبيلگى ، جاده رياست را براى خود صاف كند و با خنثى كردن انديشه ها و كنترل تحركات آنها، به طريق مورد قبول حكومت ، فرمانروايى نمايد و خطرات آنان را بكاهد.
    7- اگر زبيدى مخلصانه جلو آمده بود، چرا از طرف خود و انبوه مذحجيان خواستار آزادى هانى نگشت ، در صورتى كه اين مطلبى امكان پذير بود. و از دل و خرد هيچ رهبر صادقى فراموش نمى گشت . تنها مانع وى همان توطئه بود كه در راستاى كشتن هانى و سركوب نهضت كوفه طراحى شده بود.
    8- زبيدى درباره انگيزه اصلى بازداشت مهانى ، خود را به بى خبرى مى زد و از طرح اصل مساءله ابا مى ورزيد. و در آن ، سرنوشت خطير هانى مندرج بود. و بدينوسيله امكان در خواست آزادى او وجود داشت . ليكن زبيدى وانمود ساخت كه مساءله صرفا ناشى از اختلافات دو نفره هانى و والى مى باشد. لذا نيازمند كمترين تلاش و تحقيقى نيست زبيدى به اين ترتيب اعتراف مى كند كه امير حق دارد براى حل مسائل و مشكلات شخصى ، هر كه را بخواهد در كاخ خود نگاهدارد. در حالى كه اين قضيه بسيار فراگير بود و از اختلاف شخصى بالاتر. و حتى از دايره يك قبيله فراتر مى رفت ؛ يعنى آنكه مساءله جنگ ميان دو ديرگاه و نظرگاه بود كه مى خواست آينده مردم و حكومت را تعيين كند. و همين مطلب بود كه ابن حجاج به سادگى از كنار آن مى گذرد.
    9- زبيدى به سراغ مسلم بن عقيل كه سرنوشت هانى برايش اهميت داشت نوفت ، تا اگر كشته شده است به خونخواهى ، و اگر زندانى است به نجات او برخيزند؛ زيرا رفتن به سراغ مسلم و پيوستن به ياران وى بر خلاف توطئه رسمى است كه ريخته شده است ؛ چون طبق اين توطئه به نظر حكومت مسلم و يارانش متوارى خواهند گشت يا فرار اختيار خواهند نمود.
    11- چكيده بيانات و حركت زبيدى غير از منحرف كردن خشم قبيله و خنثى نمودن كينه و بلندپروازى افراد آن اعلام اطاعت خود و قبيله اش بود؛ زيرا گفت : نه قصد پيمان شكنيم و خروج از طلاعت تو داريم و نه تفرقه جو هستيم ... .
    و با اين كار غير مستقيم به مذحجيان گفت : بايد مطيع دستگاه ابن زياد باشند. و در صفوف امويان قرار گيرند. و پس از موعظه قاضى عملا گفته او را تاءييد نمود و نشان داد كه تكليف رسمى حكومت قصر را در برابر هانى قبول دارد. و بر ضرب و جرح او صحه مى گذارد. اين چنين بود كه قبيله را ناخودآگاه براى پذيرش حوادث آتى و تن دادن به جنايات ابن زياد آماده ساخت !.
    12- مى بينيم ابن حجاج پس از سه روز كه هانى را به يكى از بازارها مى برند تا به شهادت برسانند، كمترين عكس العملى از خود نشان نمى دهد، نه انتقام مى گيرد و نه حتى لفظ اين جنايت را محكوم مى كند. و به خاطر علاقه شديد به اطاعت و حفظ جماعت ! به كسى از افراد قبيله هم اجازه تحركى در اين زمينه نمى دهد.
    13- از نكات آشكار آن است كه ابن حجاج زبيدى به حكومت و امير، بيشتر نزديك است تا به نهضت و هانى زيرا وى از چهره هاى متملق و بله قربان گو و ركاب بوس حكام و ظلمه بوده است . و براى همين است كه با وجود خويشاوندى نزديك با هانى ، كمترين اطلاعى از آنچه در خانه هانى مى گذرد ندارد و نمى داند كه پايگاه مسلم در آنجاست تا آنكه جاسوس اين زياد- معقل - آن را كشف مى كند. و مذحجيان اعتقاد دارند كه تمرد ابن حجاج
    عليه والى - كه در هر حال به نفع افراد قبيله خود وارد عمل مى شوند. و شعارشان : انصر اخاك ظالما او مظلوما مى باشد. ره زعم افراد قبيله ابن حجاج از برخورد تند و تعدى كه نسبت به هانى شده به خشم آمده و در برابر والى ايستاده است .
    14- و نهايتا و بالاتر او همه آنكه همين عمروبن حجاج زبيدى پس از چند روز به عنوان يكى از سرداران ابن زياد،، به جنگ ريحانه رسول خدا به كربلا مى رود. و اين حركت و مانند آن تصادف محض و اتفاق صرف نيست .
    دشمن از به حركت در آوردن مذحج و عقب نشينى مطيعانه آن ، هدفش ‍ شكستن صولت و بلندپروازيهاى ديگر قبايل است ، تا دست به حركتى مردمى و قومى نزند.
    عملا دشمن وانمود ساخت كه مذحج همه توان نظامى مسلم را تشكيل مى دهد كه آن هم تسليم است . و ديگر كسى نبايد به هواى شورش و مبارزه با ابن زياد، سر بلند كند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    دومين حمله - تحرك اضطرارى سفير
    عبد الله حازم مجاهد، اخبار هانى را چون برق براى مسلم آورد. ابن حازم مى گويد:
    به خدا قسم ! من فرستاده فرزند عقيل به قصر بودم تا عاقبت هانى را دريابم پس هنگامى كه مضروب گشت و به زندان افتاد، بر مركب خود نشستم و اولين فردى بودم كه اخبار را براى مسلم بن عقيل آوردم ... (256).
    پس از اتفاق فوق تنها دو راه - نه بيشتر - در برابر مسلم قرار داشت . و تنها دو نوع موضع مى توانست اتخاذ كند:
    اولا: چون هنوز امكانات مادى و معنوى نهضت كاملا فراهم نگشته است ، و مخصوصا امام حسين عليه السلام وارد كوفه نشده است ، از پا بنشيند و منتظر گردد. ليكن اين كار براى مسلم محال است . و براى كسى چون سفير مسلم ، دشوار است كه شاهد تعديات والى نسبت به هانى و تهديد مستقيم نهضت باشد، اما سكوت كند و به نظاره كردن اكتفا ورزد.
    ثانيا: با توجه به امكانات موجود، دست به تحرك و قيام اضطرارى بزند و به همراهيان فعلى و ثابت قرم خود اميدوار باشد.
    اين كار اجتناب ناپذير است . و چه بسا همين امتحانى باشد براى نقد وجود همراهان تا عيار آنان در مواقف سخت و صعب مشخص گردد. اين پيشامد غير منتظره ، خود بهترين محك خواهد بود. و مسلم اين راه را بر مى گزيند و تنها انتخاب ممكن را همين مى داند.
    پس به عبد الله بن حازم و ديگران فرمان مى دهد تا با صداى بلند شعار معهود و مقبول خود را سر دهند و مردم را براى به حركت در آمدن آگاه نمايند.
    عبد الله بن حازم مى گويد: فرياد: يا منصور امت را سر دادم . و اين شعار دهان به دهان اهل كوفه گشت و همه يك صدا فرياد كشيدند: يا منصور امت و گرد اين شعار جمع گشتند(257).
    مردم با شنيدن اين شعار چونان آهن ، جذب آهن ربا گشته و پروانه وار نزديك خانه هانى و مقر مسلم اجتماع كردند. و حضرت شروع به دادن پرچمهاى قسمت هاى نظامى به فرماندهان ، طبق بسيج از قبل معين شده كرد.
    حضرت كسلم نيروها را به گونه ذيل سازماندهى نمود:
    1- عبدالله بن عزير كندى مجاهد، در راءس يك تيپ از سواران كنده و ربيعه ، و به او فرمود: در پيش روى ما حركت كن .
    2- مسلم بن عوسجه اسرى ، را فرمانده تيپى از اسد و مذحج قرار داد و فرمود: ميان آنان رفته ، رهبرى آنان را به عهده بگير.
    3- رهبرى تميم و همدان را به مجاهد استوار ابو ثمامه صائدى واگذار نمود.
    4- و عباس بن جعده جدلى ، را در راءس اهالى مدينه ، ساكن كوفه قرار داد(258).
    اين چهار تيپ ، تحت نظارت و سرپرستى سردار حسينى ؛ مسلم بن عقيل كه پيش رفته و منتظر آمادگى تيپى به فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى مجاهد، و تيپ ديگرى به سردارى عبدالله بن حارث بن نوفل ، كه در مسافتى دور از كوفه آماده پيوستن به لشكر ابن عقيل مى شدند، به راه افتادند.
    همچنانكه تيپ هاى تحت سرپرستى حضرت به طرف قصر مى رفتند، نخست افراد رو به كاستى رفته و سپس به تعداد نفرات افزوده گشت (259).
    در همان هنگامى كه لشكريان مسلم به هدف خود نزديك مى شدند، ابن زياد مردم را گرد آورده مشغول ايراد خطابه بود. و از آنان مى خواست تا از وى اطاعت كنند. اين بيانات پس از حمله مذحجيان ، و در ميان انبوه محافظان ، خرم ، حشم و اشراف كوفه بود. وى مى گفت :
    اما بعد: اى اهل كوفه ! به اطاعت خدا، رسول و پيشوايان خود چنگ بزنيد و اختلاف نكنيد. و تفرقه پيشه نسازيد كه هلاك خواهيد شد. و اين كارتان پشيمانى ، ذلت و مغلوب شدن در پى خواهر داشت . پس هيچ بهانه اى غلبه خود فراهم نكند. و جان خودش را به خطر نيندازد، كه ديگر پس از اين بيانات جاى عذر براى كسى نيست (260).
    هنوز سخنان وى پايان نيافته بود كه جاسوسان ، وى را هراسان و مضطرب ساختند آنها شتابان مى آمدند و فرياد مى كشيدند:
    مسلم بن عقيل آمد، مسلم بن عقيل آمد (261)و:
    بپرهيز و دور شويد ابن مسلم بن عقيل است كه با تمام كسانى كه با وى بيعت كرده اند دارد مى آيد .
    ابن زياد براى نجات دادن جان خود به سرعت از در مشترك با مسجد وارد كاخ شده و درها را بر خود و همراهان خود از اشراف و اعيان كه پنجاه تن بودند بست . كم كم اطراف قصر به وسيله توده هاى خشمگين ، احاطه مى شد. و حلقه محاصره تنگتر مى گشت . ديگران همچنان خود را به محاصره كنندگان مى رساندند تا آنكه مسجد و بازار نزديك آن مملو از جمعيت شد. و حركاتى از خود نشان دادند كه مانند آن در مردان اولين حمله و عقب نشينان پيش نيامده بود.
    اينها بر خلاف قبلى ها: تكبير مى گفتند. و همچنان به پيش هجوم مى آوردند. و كارشان استوار بود...(262)
    و: پرچم ها را برافراشته ، و شمشيرها را از نيام بيرون كشيده بودند(263).
    و: صداى آنان به بدگويى و شتم ابن زياد و لعن پدرش بلند گشت (264).
    مردم همچنان ابن زياد را دشنام مى دادند. و اين حركات نشانه روح انتقام جويانه و تنفر خاطر بود. آنان منتظر فرصتى بودند تا عمق كينه خود را نشان دهند. و از صميم قلب فرياد بكشند. و رنج هاى درون خود را به نمايش ‍ بگذارند.
    در اثناى اين محاصره سخت ، درگيرى هايى ميان هواخواهان نهضت و ياوران حكومت ، پيش آمد. و رويارويى هاى زود گذرى به وقوع پيوست كه مسلم بن عقيل به اتكاى نيروى تحت فرماندهى عبدالرحمن الشبامى كه بر مسجد در برابر دشمن و براى نفوذ از آن خطه ، گماشته شده بود، آنها را سركوب نمود.
    در اين حادثه از كارزارى سخت در يكى از اطراف نيز ياد شده است : دو طرف بهم ريختند و كارزار شديدى در گرفت .
    اين درگيرى خواسته هاى عميق مردم درگير در آن را نشان مى دهد، ليكن تاريخ ، خسارت و تلفات اين برخورد را گزارش نكرده است .
    طبيعى است كه قصر با يك ساعت محاصره يا تا همگام ظهر سقوط نخواهد كرد و دشمن تسليم نخواهد شد. همچنان كه حمله به چنين كاخ در بسته اى مانند حمله به تخته سنگها، بى نتيجه خواهد بود و سودى به باز نمى آورد.
    پس چاره اى جز ادامه محاصره براى حداقل چند روز نيست ؛ كه پس از آن يا مدافعين تسليم گردند و يا لااقل هانى را رها سازند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    جنگ شايعات
    بر خلاف حمله طراحى شده نخستين ، اين حمله ، ابن زياد را به شدت مضطرب ساخت . و محاصره قصر، وى را دچار نگرانى و درماندگى عميقى كرد. وى همگام سخنرانى براى مردم بود كه آمدن سفير را به او خبر دادند و او:
    با سرعت داخل قصر گشته ، درها را بست (265).
    و: همين كه آمدن سفير را به ابن زياد گفتند، در قصر پناه گرفت . و درها را بست .
    پناه گرفتن و اضطراب او همچنان ادامه داشت كه يكى از اعيان ، به آنان كثير بن شهاب پيشنهاد كرد:
    خداوند امير را به سلامت دارد و در اين قصر مردان زيادى از اشراف و محافظان اهل بيت و موالى تو وجود دارند. پس به كمك ما براى جنگ با شورشيان از عصر خارج شو. ليكن عبيد الله خوددارى كرد(266).
    اين پاسخ ، نشانه نهايت ترس و درماندگى ابن زياد است .
    سر انجام وى ره كمك مشاوران خود به اين نتيجه رسيد كه مردم را با پخش ‍ شايعات و جنگ روانى و آشفتن اعصاب آنها، از گرد قصر متفرق سازد. اين شيده براى نوميد كردن مردم و تهى ساختن دل آنان و سست نمودن زير پايشان روش مؤثرى به شمار مى رفت .
    بنابراين كثير بن شهاب را فراخواند تا در كوفه ميان مذحجيان كه از او اطاعت مى كنند برود و تو مردم را از گرد ابن عقيل پراكنده سازد. و آنان را از جنگ و عقوبت سلطان بترساند.
    و به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه پيروان خود از كنده و حضر موت پرچم امان بيفرازد. و هر كه را آنان بخواهد به زيد پرچم فراخواند. و دستوراتى مانند بالا به قعقاع بن شودذهلى ، شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن داد. و به خاطر كمى افراد پيرامون خود و نگرانى درونى ، ديگر بزرگان را نزد خود نگاه داشت
    (267).
    افراد فوق به بهانه نجات جان خويش يا تنگ شدن حلقه محاصره از قصر خارج شدند و به سوى ماءموريت خود كه درهم شكستن نيروى مردم و تضعيف وحدت آنان با شايعه پراكنى ، مخصوصا اشاعه خبر نزديك شدن لشكر شام و مجازات سلطان بود رفتند.
    واژه لشكر شام بيش از يك معنا و مقصود داشت . و در دل مردم تصورات مدهشى بر مى انگيخت . تهديد به آمدن لشكر شام ، بسيارى از اهداف تروريستى و سركوب گرانه را بر آورده مى ساخت ؛ زيرا آمدن لشكر شام به معناى كارزار بدون پايبندى به ارزشها و قوانين بود. و پرده هاى عصمت دريدن ، تعرض به نواميس مسلمين ، دزدى و چپاول و خونريزى و حلال دانستن خون مؤمنان از مختصات اين لشكر بشمار مى رفت .
    آنان نه سوگندى را پاس مى داشتند و نه به پيمانى وفادار بودند لذا مردم از شنيدن نام لشكر شاميان مرعوب مى شدند. و دشمن نيز بدون كمترين احترامى به ارزشهاى عربى و اسلامى ، براى مجازاتهاى عمومى و سركوبهاى وسيع از اين لشكر، سود مى جست . ماءموران صاحب وجهه ابن زياد به منطقه ايفاى نقش خود رسيده بودند، و فرياد مى كشيدند:
    اى مردم ! به خانواده هاى خود بپيونديد. و شتابان به سوى شر مرويد. و خود را در معرض كشتن قرار مدهيد. اينك سپاهيان اميرالمؤمنين يزيد! هسانند كه به سوى شما مى آيند. امير سوگندى مؤكد خورده است كه شما همچنان به نبرد عليه وى ادامه دهيد و تا شبانگاه به خانه هايتان بر نگرديد، فرزندان شما را از عطايا محروم خواهر ساخت و به كمك شاميان ، نيروى شما را از هم خواهد گسيخت . و بى گناه را به جاى گناهكار، و حاضر را به جاى غايب مجازات خواهد كرد، تا آنكه هيچ كس از گناهكاران شما باقى نماند مگر آنكه به سزاى عمل خود رسيده باشد و نتيجه عمل خود را مشاهده كند(268).
    اين بيانات همچنين ورد زبان اعيان و اشرافى بود كه از ديوارهاى بلند قصر سرفرو آورده بودند و مردم را ضعيف و ناتوان در برابر قساوت لشكر شام توصيف مى كردند. و قدرت وحشيگرى آنان را به رخ مردم مى كشيدند:
    اى اهل كوفه ! از خدا بترسيد و در طلب فتنه ، عجله نداشته باشيد. و وحدت جامعه را بهم نزنيد و تفرقه پيشه نكنيد. و سواران شام را بر خود وارد مسازيد، چرا كه شوكت و قدرت اين لشكر را تجربه كرده ايد. و نتايج تلخ آمدنش را چشيده ايد(269).
    زيرا ابن زياد از اشراف و اعيان انجام اين وظيفه را چنين خواسته بود:
    بر مردم ظاهر شويد. مطيعان را به افزايش عطا و كرامت . سرفرازى اميدوار سازيد. و گناهكاران را به حرمان از عطا و عقوبت بترسانيد. و آنان را از آمدن لشكريان شام به سويشان آگاه سازيد(270).
    اين چنين بود كه شايعات ، درون صفوف محاصره كنندگان رخنه مى نمود. نخست مغرضان ، معارضان ، منافقين توجيه گر و اعيان بودند كه اين شايعات را گسترش دادند. و در ميان مردم با مطيعان خود به حركت در آمدند تا موضع استوار آنان را سست كنند. اگر انگيزه حضور بسيارى از اين مردم در محاصره قصر، انتقام گرفتن و درآمدن از حالت انفعالى در مقابل امويان و تاءمين مجد، گرامت و حقوق خود بود، طبيعى به نظر مى رسيد كه اين تهديد اثر بسيار منفى در آنان بجا گذارد ؛ زيرا اين تهديد، آينده امنيت ، رفاه اقتصادى و همه آن چيزى را كه بخاطرش به حركت در آمده بودند، تيره و تار مى ساخت لذا متزلزل مى گشتند.
    ليكن آن دسته كه نخست معانى اين كلمات را خوب با گوش دل شنيده و در عين حال آماده تحمل همه مصائت بودند تا هنگامى كه رهبران در ميان معركه كارزار مقاومت مى كردند، آنان نيز ثبات قدم از خود نشان مى دادند و اين تهديدات آنان را استوارتر مى ساخت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  7. Top | #66

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    گسترش شايعات
    جنگ روانى زمينه مناسبى در ميان صفوف محاصره كنندگان يافته بود. لذا همچنان گسترش مى يافت تا آنجا كه سست عنصران ، صريحا و با جديت خاصى به يكديگر مى گفتند:
    چرا دنبال فتنه برويم و براى خوددردير درست كنيم ؟! در خالى كه فردالشكريان شام در خواهند رسيد. شايسته آن است كه در خانه بمانيم . وقوم را واگذاريم تا خداوند ميان ايشان اصلاح فرمايد.
    اين ديگر چه منطقى است ؟! كه رويارويى ميان مردم ستمديده و محروم تا حكام اموى به يك نزاه لفطى و يك سوء تفاهم قابل رفع تنزل پيدا كند. و اميدوار باشند تا خداوند ميان ايشان حاكم و انقلابيون اصلاح فرمايد!(271).
    و برتر از آن توجيحاتى بود كه يا خودبخود و با به وسيله مغرضين ساخته شد تا آنان بتوانند با دستاويز ساختن آنها عقب نشينى و فرار زبونى خود را توجيه كنند. آنان اين جنگ عادلانه ميان مخالفين يزيد و ابن زياد را تا حد يك رقابت براى كسب قدرت سياسى پايين آوردند. و بدينسان روحيه انقلابى و تهاجمى آنان در هم شكست . و ارتباط معنوى آنان با رهبران نهضت گسسته گشت . و ظلم كنندگان به خود. و خودفريبان ، زمزمه كردند كه ما را چه به دخالت در امور سلاطين و داورى ميان آنان (272)(و صلاح مملكت خويش خسروان دانند).
    و برخى نيز موقعيت فعلى را صرفا نتيجه اختلاف شخصى والى با هانى دانستند كه بايستى خود را از آن دور كرد و متحمل عواقب آن نگشت . حال اين توجيه از جانب راحت طلبان يا مغرضان باشد، نتيجه يكى بود: از معنى تهى شدن تحرك مزدم و فردى كردن اختلاف ؛ زيرا در اين ميان انگيزه اصلى و جوهر نهضت فراموش گشت . لذا مى بينيم همت ها فرو مى ريزد. و عزمهاى جزم چون رشته ، پنبه مى گردد. عواملى چند در پيش بردن اين شايعات مؤثر بودند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  8. Top | #67

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند
    در اين ميان زنان ، نقش منفى زيادى داشتند. آنان همچنان كه مى توانند موجب اعتلا و بالندگى نهضت گردند، مى توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند. و اينجا شق دوم را انتخاب نمودند.
    مادر، خواهر، و يا همسر، صفوف محاصره كنندگان را شكافته به دنبال فرزند، برادر، و يا همسر و يا همگى آنها مى گشت . و همگامى كه پس از كوشش و نگرانى ، گمشده خود را مى يافت ، ملتمسانه و مصرانه از او مى خواست تا: به خانه برگردد ؛ زيرا ديگران جاى او را پر خواهند نمود(273) آن فرد هم متاءثر گشته وانمود مى ساخت كه مى خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد، ليكن ديگر از آمدم خبرى نبود.
    و چه بسا زنى كه موفق مى شد مزد خود را به خانه آورد، سراغ زنان آشنا مى رفت از موفقيت خويش خبر مى داد! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مى كرد، و مهارت خوئ را به رخ آنان مى كشيد. آنان نيز از او پيروى كرده و تعدادشان رو به فزونى مى رفت :
    چنين بود كه زنى سراغ فرزند يا برادر خود مى آمد و بدو مى گفت : تو برگرد. وجود تو اثرى ندارد و ديگران به تو نيازى ندارند! (274).
    روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايى محسوب مى گردد كه در اين ماجرا بيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتى را به دشمن تقديم داشت . در حالى كه خود زنان نمى دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند.
    و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مى باشد و با عاطفه اى چنين ، از ميدان خارج گشتند و تب تندشان بزودى عرق كرد. مردم از وجودت بى نياز هستند ؛ يعنى اين كه تو به عنوان يك فرد واحد اجتماعى ، ارزش و بهايى ندارى و در ميدان بود و نبودت يكى است . نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است . و بدترين توهين به توان فردى اشخاص كه به هم مى پيوندند.
    لذا مى بينيم افراد از ارزش خود بى خبرند و تصور درستى از امكانات نهفته در درون خود ندارند. مردم از تو بى نيازند القاى تكاليف و واجبات فرد و تكيه بر ديگران در تعيين سرنوشت است . سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مى باشد. و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالى و بى مسئوليت در تجاوز از حدود و مرزهاى عقيده و ايمان است . آنان زندگى را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست و نخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند.
    و هنگامى كه روحيه اتكا و وابستگى به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد، ضرورتا و به عنوان يك قانون ، بايستى به بندگى و ذلت چونان محتوم تن در دهند. و آماده ستمهاى تلخ و آينده تاريك باشند: و يضل الله الظالمين .
    اين پديده گريز از معركه و عقب نشينى ، از زنان ، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تا آنكه مردى مى آمد و به فرزند تا برادر خود مى گفت : فردا سپاهيان شام به سراغت خواهند آمد. چرا به دنبال جنگ و شر هستى ؟ باز گرد. و او را با خود مى برد(275).
    اين چنين بود، شايعات دهان به دهان مى گشت و تمام سطوح را فرا مى گرفت . و چه بسا خود مزدم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان ، اين گونه انجام وظيفه نمايند. اين خود مردم بودند كه از درون ، تهى شده بودند. و ترس وجودشان را مسخر ساخته بود. و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر را خالى كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير و اعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود.
    از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره ، حضور افراد بسيارى پيرامون قصر بود كه بيعتى در گردن خود نداشتند. از جمله اين افراد عبارت بودند از: عريفان و مناكب ، افراد كنجكاو و خواهان تفريح ، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاى مختلف با اهداف و منافعى متفاوت ، هواداران حكومت و بنى اميه و كسانى كه ساعاتى قبل در سخنرانى ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براى ترساندن مردم صورت داده بود، شركت كرده بودند.
    به علاوه ، كسان ديگرى به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميان محاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشانى جمع مى گشت ؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود؛ زيرا آنان با زبان ، ديگران را تشويق به عقب نشينى مى نمودند و عملا با بازگشتن به سوى خانه و كاشانه خود، نقش بزرگى در ايجاد جو گريز داشتند. و بذر انديشه هاى گريز و عقب نشينى و ترس را در دلها كاشتند.
    همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايدارى برخواسته خود - آزادى هانى رهبر قبيله - اعتماد به نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويى با حكومت دچار ترديد ساخته بود.
    تاريكى شب نيز زمينه اى بود براى گريز و عقب نشينى عده اى ديگر كه احيانا از ديگران خجالت مى كشيدند و احساس شرمندگى مى نمودند. لذا شب را فرصتى يافته بودند تا بدون احساس فشار درونى و شرم ، به خانه هاى خود برگردند!
    يكى از عوامل معنوى شكست محاصره ، عقب نشينى مذحجيان به دستورعمر و بن حجاج زبيدى بود كه تاثيرات شومى بر مردم گذاشت .بازى آغاز شده توسط اين حجاج و پايان آن ، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مى داد. و بدانان وانمود مى ساخت كه چاره اى از عقب نشينى نيست ، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشينى ساعتى قبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود - يعنى تنها دريك روز، دوبار اين قصر مورد محاصره قرار گرفته است .
    مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادى رهبر خود هانى به سوى قصر روى آوردند و چندى نگذشت كه عقب نشستند. لذا در باره توان نيروهاى حكومت ، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويى با آنجا عاجز ديدند. و گمان كردند هيچ راهى براى مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتى در اختيارشان نمود. شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست ...
    عقب نشينى مذحج تنها اثر كمى بر نيروى مردم نگذشت ، بلكه اين حركت تاءثيرات ضمنى روانى بسيارى او خود به جاى گذاشت كه كمترين آن ، بزرگ ديدن قدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود.
    آرى ديگر نمى شد با حكومت محلى كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى شود مبارزه نمود. فرونشاندن خشك مذحجيان با بازى فرمانده وابسته زبيدى هدفش در پراكنده ساختن قبيله و جلوگيرى از حركت جديدى ، منحصر تمى گشت ، بلكه منافع زيادى براى امويان و والى و قصر در پى داشت و آنان را نجات داد ؛ زيرا اين عقب نشينى روحيه ها را درهم شكست و نيروهاى معنوى افراد و قبايل را مضمحل ساخت . ديگر آنان نمى توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچ دليل و دستاويزى يا شفاعتى شخصى دفاع كنند، اگر چه انبوه مى شدند و ديگران را همراه خود مى ساختند. ضربه زبيدى كارى بود و راههاى بسته .
    اين چنين بود كه حكومت ، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگى اش ‍ بيشتر گشت . و به همان ميزان ، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت . و ترديد و دو دلى چون خوره در روح و روان آنان پيش مى رفت . و آنان بتدريج اجسادى بى روح و درختانى خشكيده مى گشتند كه وزشهاى برونى دچار هراسشان مى ساخت .
    همچنان پراكنده مى شدند و ذلت را پيشه مى ساختند. عزمها سست و ترسها نيرومند شده بود. و آنان به سوى زيانى آشكار گام برمى داشتند ؛ زيرا خود را آماده جنگ با لشكريان يزيد كه ارزشهاى آنان را تهديد مى كردند، نساختند و درك نادرست آنان از ماهيت درگيرى ميان حق و باطل گمراهشان نمود ؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيرى ، نبردى است بر كسب قدرى و سيادت ، و جنگى است ميان رهبران و رقابتى است ميان نخبگان .
    لذا حق رسول و خاندان پاك وى را فراموش كردند. حسن ظن خود را به خدا از دست دادند. و در چنبره زندگى گذرا اسير گشتند ؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف را ارجى گذاشتند. متاع دنياى فانى را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها، پشت نمودند. و به كمترين پيمان و سوگندى بها ندادند. گويا ماجراى كوفه به آنان ربطى نداشت . و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مساءله به آنان مربوط نمى باشد:
    قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه يقولون هل لنا من الامر من شى ء (276).
    به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايى ناروا بودند ؛ گمانهاى جاهلى . مى گفتند: آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اى مى باشد؟.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  9. Top | #68

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    فصل دوم : در ضيافتى كوتاه
    فاصبر ان وعد الله حق ، و لا يستخفنك الذين لايؤ قنون (277).
    صبر كن ، به درستى كه وعده خدا حق است . و استخفاف بى يقينان و مرددان ، تو را از پاى در نياورد.
    شخصيت استوار
    افراد اندك و محدودى با سفير حسينى باقى ماندند. حضرت همچنان با اراده اى قرى ، شخصيتى استوار، و دلى به عظمت دريا، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابى بدو دست نداده بود. به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايى از منطقه قصر، در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد، و با او تنها سى تن مانده بودند!(278).
    ما معتقديم اين افراد تاقى مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند؛ زيرا جز آنان محال است كس ديگرى تا اين هنگام با حضرت مانده باشد. اينان نيز به دلايل امنيتى اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به انتظار آمدن امام حسين عليه السلام و قيام وى بمانند.
    به نظر مى رسد سفير حسين ؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخى از اين همراهان يا يكى از آنان خوددارى فرموده باشد، مبادا آنكه مجاهد ديگرى بدين ترتيب به دام افتاده ، و خانه وى مورد هجوم قرار گيرد. لذا خضرت عمدا به تنهايى راه خارج كوفه را پيش گرفت تا دشمنان متوجه وى نگردند.
    اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران در مشكل ، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مى ورزند.
    اينك كه مساءله تنها سلامت شخصى به نظر مسلم مطرح است ، نبايستى از ديگران انتظار كمك داشت . لذا حضرت از رفتن به خانه يكى از ياران خود، خوددارى مى كند، مبادا اين كار مشكلاتى براى آن يار در پى داشته باشد.
    همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين ، در راه خروج از شهر روى مى گرداند؛ زيرا خود براحتى از پس هر خطرى بر مى آيد. و نبايد جان ديگرى در اين راه به خطر افتد. حضرت كمترين احساس ضعفى نمى كند و محافظت از خود را لازم نمى داند. وانگهى حضور يك يا چند محافظ مى تواند ماءموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيرى ميان آنان گردد. و مسلم نمى خواهد آنان را در اين ستيزه گرفتار سازد.
    آرى ، حضرت مى انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود، نبايستى ديگرانى كه مى توانند پنهان شوند و مترصد فرصت مناسبى گردند يا همراهى با حضرت را انكار كنند همچنان كه عده اى از مجاهدان اسير، اين چنين وانمود ساختند كه به آنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند.
    قهرمان خاندان ابوطالب ، همراه تنها ده تن از مردان باقى مانده كه شايد بر بودن با حضرت اصرار داشتند، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكنده شوند. و مناعت طبع و بزرگ منشى آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند. لذا تنها شد.
    اين شيوه بزرگان بنى هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد(279) مى باشد كه حاضر نمى شوند كسى بخاطرشان گرفتار گردد، اگر چه آن شخص از جوانان بنى هاشم باشد...
    دلير مرد هاشمى ، اين رهبر پاك ، به تنهايى راه خود را به سوى هدف پيش ‍ گرفت و آن خروج از كوفه بود.
    در اينجا لازم مى بينيم به توهمى كه براى برخى از مورخين و روايات پيش ‍ آمده است اشاره اى كنيم . آنان مى گويند: آن گروه اندك باقى مانده با حضرت ، وى را ترك كردند و: متوجه اطراف گشت ، ليكن كسى را نيافت كه راه به وى نشان دهد...(280).
    از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستى اجتناب نمود. اگر مسلم خواهان آن بود كه مسى با وى همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل ، اين كار بسيار آسان و عملى بود:
    اولين احتمال آنكه : فرض كنيم افراد باقى مانده با حضرت از افراد عارى شهر بودند. و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسى در آن ميان حضور نداشت كه البته فرض ضعيفى است اگر واقعا چنين بود و آنها سى نفر كه بعدا به ده تن تقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار، همراه رهبرى كه مورد تهديد است تا دير هنگام پايدارى نشان دهند، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مى باشد. لذا مسلم مى توانست يكى از آنان را با كسى از ميان اين شجاعان ، خود داوطلب مى شد براى راهنمايى و يا هر پيشامد اضطرارى همراه خود نگاه دارد. كما اينكه اين مساءله درباره يكى از بانوان پيش آمد.
    و به فرض كه همراه يا همراهيان مى ترسيدند، حضرت مى توانست به هر صورت با روحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه ، مدارا پيشه كند.
    و اما دومين احتمال آنكه : بگوييم بيشتر اين باقى ماندگان يا همه اين سى تن همانطور كه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند. در اين صورت چگونه اينها حاضر مى شوند بدون راهنمايى و انجام خدمات لازمه ، از گرد حضرت پراكنده شوند. در حالى كه آنان خواستار همراهى با ايشان بودند، جنابشان نپذيرفت و به آنهايى راه خود را پيش گرفت ؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامى راهها و كوى و برزنهاى شهر را مى شناسند. ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد. و راه را گم كردند تا آنكه به آن ميهمانى كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند.
    ولى مورخين معتقد گشته اند كه ايشان براى راهنمايى كسى را مى خواستند ليكن نيافتند. اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان ، براى ماندگان يا عده اى از ايشان ، خوددارى كرده ، يا فراموش نموده اند.
    آيا فرماندهان تيپهاى چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسينى ، بدنه اصلى اين باقى ماندگان را تشكيل نمى دادند؟. آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاى پيكار نظامى و عقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا، از خود پايدارى نشان داده اند و در اوج افتخار و عظمت ، شهيد شدند و صفحاتى نورانى در تاريخ اسلام رقم زدند كه همين مورخين ، قهرمانيها و دلاورى هاى آنان را براى ما بجا گذاشته اند و تدوين نموده اند....اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمى را ساز مى كنند و مى گويند: آن باقى ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند، بايستى يك سؤ ال را پاسخ دهند و آن اينكه : اين چه شجاعتى بود كه اين دلير مردان و پيكانهاى نبوت را تا آن شرايط دشوار، ثابت قدم نگهداشت ؟.
    سؤ ال ديگرى كه خود را نمايان مى سازد آن است كه : فرماندهان تيپهاى چهارگانه كه قصر را محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا، شاهد قهرمانيهاى مشهور آنان بود كجا رفتند؟.
    بايستى اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخى ما ناقص ‍ خواهد بود و تصور درستى از حوادث و وقايع نخواهيم داشت .
    ديديم كه سفير حسينى ، روش انقلابى سالم خود را حتى در سخت ترين شرايط و مراحل سرنوشت سازى چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ و فريب و دروغ خوددارى ورزيد؛ زيرا جامعه اى كه در آن انواع شيوه هاى فريبكارانه رواج داشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدى گردد، خواهان حاكمى است مطابق اميال و علايق خود، در حالى كه مسلم شاگرد معلمى است كه مى گويد:
    به خدا سوگند! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمى خواهم .
    و زمان كافى براى غلبه بر نيروهاى نفاق انگيز اموى و پاكسازى جو روانى موجود، به صورت تدريجى نداشت ....
    مسلم بن عقيل شيوه هاى ترساندن ، فريفتن ، برانگيختن و ديگر شيوه هاى مرسوم را براى توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند.
    به علاوه ، مردم حضرت را چونان مردى زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه و فرزندش را ديده بودند تصور نمى گردند و تجربه هاى ناخوشايند از وى نداشتند. وانگهى به كار بستن شيوه هاى آن چنانى موجب اسراف بيش از حد در اموال ، خونها، امنيت و نواميس مردم مى گشت .
    اگر اين رهبر و فرمانده انقلابى مى خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتى و تحت هر شرايط و با هر دستاويزى قبضه كند، مفاهيم اعتقادى وى از بين مى رفت و به رهبرى دنيوى و فانى بدون رسالت يا اعتقاد و پيامى ، تغيير مى يافت .
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  10. Top | #69

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    اضطراب والى از اين حمله
    ابن زياد در برابر حمله چه عكس العملى از خود نشان داد؟ از نحوه عكس العمل و واكنش حكومت در قبال اين حمله ، مى توان تفاوت ماهوى ميان اين دو حمله را نيز خوب دريافت .
    پس از آنكه عكس العمل حاكم را به دنبال نخستين تهاجم ديديم ، اينك از دومين واكنش وى در قبال اين دومين حمله نيز آگاه مى شويم .
    در شامگاه همان روز ابن زياد در تلاش بود تا پس از شكستن حلقه محاصره قصر، و پراكنده شدن مردم ، به ايراد سخنرانى بپردازد ليكن از آن مى ترسيد كه مبادا براى وى در مسجد كمينهايى گذاشته باشند. لذا به ياران خود گفت : بنگريد آيا كسى از مهاجمان را مى بينيد! آنان نيز از فراز ديوارها نگريستند ولى كسى را نديدند. او گفت : خوب نگاه كنيد شايد در تاريكى برايتان كمين گذاشته باشند، آنان با مشعلهاى آتش به درون تاريكى فرو رفتند و نقطه به نقطه را جستجو كردند تا ببينند آيا كسى را مى يابند.
    ليكن اين مشعلها آن چنان كه بايسته بود، كاوش را آسان نمى كرد و نور آن به همه جا نمى رسيد. لذا انواع قنديلها و وسايل نورافشانى را آورده ، آنها را به سر طنابهايى مى بستند و پس از گذاشتن در آنها، قنديلها را به قسمتهاى تاريك مسجد پرتاب مى كردند و بدين ترتيب تمام قسمتهاى تاريك مسجد حتى قسمتى را كه در آن منبر قرار داشت كاويدند. و چون كسى را نيافتند به ابن زياد خبر دادند و او در ميان مسجد و قصر را گشودند، وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت . پس از او يارانش نيز از قصر خارج شدند و به دستور وى گرداگردش نشستند...(281).
    و چون مسجد به دليل بازرسى ، دقايقى قبل از آن كاملا خالى بود، منتظر جمع شدن مردم در مسجد ماند ؛ زيرا به يكى از كارگزاران خود به نام عمرو بن نافع دستور داده بود تا به زبان معهود ميان شهر فرياد بزند و بگويد:
    هر كه از شرطه ، عريفان ، مناكب و كاسبان شهر نماز شامگاه را در مسجد بجا نياورد، خونش هدر و مالش مباح است (282).
    دعوت شدگان ، ماجرا جويان و كنجكاوان ، مسجد را پر كردند تا ببيند چه پيش مى آيد. پس از آن ابن زياد دستور برپاداشتن نماز جماعت را صادر كرد تا مردم را از طريق اين گونه اعمال ، خام سازد. و اين سياست متداول و مرسوم را خوب اجرا كند. ليكن يكى از ماءموران شهر و رئيس شرطه ، معروف به حصين بن تميم غافل از اين از اين سياست عوامفريبانه به امير خود پيشنهاد نمود:
    چه تو نماز را با مردم بجا آورى و چه ديگرى ، به نظرم بهتر است كه به درون قصر رفته نمازت را آنجا بخوانى ؛ زيرا از آن مى ترسم كه از دشمنانت كسى به تو سوء قصر كند(283).
    حصين از دلايل ذيل بى خبر بود:
    اولا: اهميت فوق العاده اى كه براى ابن زياد در ماندن در مسجد و انتظار مردم را كشيدن وجود داشت زيرا مسجد خالى بود.
    ثانيا: او مى خواست خودش با مردم سخن بگويد.
    ثالثا: وى مى خواست توان و قدرت خود را به رخ بكشد و بدين ترتيب حق حاكميت سياسى خويش را نشان دهد.
    و بالاخره ابن زياد نمى خواست به كس ديگرى اجازه دستيابى به موقعيت رسمى بالايى چون خواندن نماز در مسجد اعظم شهر را واگذار نمايد. لذا به حصين ؛ رئيس شرطه و محافظين پاسخ داد:
    به محافظان و نگهبانان من دستور ده تا پشت سرم قرار گيرند، همچنانكه در مواقع ديگر مى ايستند. و تو در ميان ايشان رفت و آمد كن ، ديگر لازم نيست من به قصر بروم و خطرى در كار نخواهد بود(284).
    و اين چنين نماز فرمايشى و دستورى اميدانه به پايان رسيد كه ظاهر و باطن آن نبود مگر:
    و ما كان صلاتهم البيت الامكاء و تصديه (285).
    نماز آنان جز بانگ و صفير و كف زدن در كنار بيت الحرام نيست .
    پس از آن ، خطبه خود را با ستايش و درود خداوندى كه مرسوم تمام حكام بود و از آن گريزى نداشت آغاز كرد و گفت :
    اى مردم ! آگاه باشيد كه مسلم بن عقيل وارد اين نواحى شده و در آن نافرمانى و فتنه و چند دستگى ايجاد كرده است مسلم را در خانه هر كس بيابيم ، جان و مالش مباح و اطاعت و بيعت خود را حفظ كنيد و دستاويزى عليه خودتان به وجود نياوريد...! هر كس مسلم را نزد من آورد ده هزار درهم جايزه خواهد داشت . و منزلت رفيعى نزد يزيد بن معاويه به دست خواهد آورد. و هر روز يك حاجت او را بر آورده خواهم ساخت ! والسلام
    (286).
    سپس با فرياد، رئيس شرطه را مخاطب ساخته گفت : اى حصين ! واى بر تو! اگر يكى از راهها و دروازه هاى كوفه از نظرت دور باشد. يا اين مرد خارج شود و تو او را نزد من نياورده باشى . من تو را بر نمامى خانه هاى كوفه مسلط ساختم . پس نگهبانانى بر سر راهها و دروازه هاى شهر بفرست و فردا صبح يكايك خانه ها را بگرد تا اين مرد را نزد من بياورى (287).
    عجيب نيست كه ماءموران ، بر مردم و خانه هايشان مسلط گردند و بر آنان استيلا يابند. اين روش با مجموعه شيده هاى امويان از آغاز تا آن زمان منطبق بوده است . و آنان طبق مقتضاى ضروريات سياسى ! خود هر حرامى را مباح مى دانستند و در حقيقت اين امويان بودند كه حلال و حرام را تعيين مى كردند.
    حال ، اسلام و ديدگاههاى اخلاق سياسى آن چه مى شود و موقعيت كتاب خدا و سنت رسول ، هنگامى كه با سياست ياد شده ، تعارضى پيدا مى كند چيست ؟ بماند!.
    شرطه ، عريفان ، ماءموران و طمعكاران به دنبال كسب جواز سه گانه موعود: ده هزار درهم همراه با منزلت رفيع نزد يزيد و بر آورده شدن روزانه يك حاجت ، به راه افتادند.
    اين جوايز دهانها را آب انداخته بود لذا هر كس آرزو مى كرد كاشف مخفيگاه مسلم باشد.
    قهرمان صبور ما دور از اين هياهوى دشمن با آرامش و وقار از خيابانى به خيابانى ديگرى را پيدا مى كرد و در صدد يافتن روزنه اى براى خروج از شهر بود. سنگينى تشنگى بر سنگينى خستگى و فشار اين راه نوردى ، افزوده مى گشت :
    فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لامؤقنون (288).
    پس صبر كن كه وعده خدا راست و حق ، و افراد بى يقين و سست عنصر نبايستى تو را متزلزل كنند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  11. Top | #70

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام (نويسنده : محمد على حامدين)

    تحت تعقيب
    براى رهايى از خطر جاسوسان و جستجوگران كه مسلم را سوار بر است تصور مى كردند، حضرت است خود را در جهتى آزاد گذاشت و در سمت مقابل آن پياده به حركت درآمد. در ساعات آن شب افراد زيادى از سطوح مختلف جامعه از جمله عده اى از افراد برجسته و مخلص كه در آينده از آنان سخن خواهيم گفت دستگير شدند و برخى ساليان درازى در زندان بسر بردند.
    آن شب برس شديدى بر همگان حاكم گشته بود ؛ زيرا همه از آن هراس ‍ داشتند تا مبادا با كمترين سوءظن يا نهمت و گمانى به اشاره عريفان ، شرطه و مناكب بازداشت گردند. و يا آنكه پرده هاى عصمت در آن شب تيره ، پاره شود ؛ چونانكه حاكم بر خلاف دستورات الهى به بهانه شرايط فوق العاده و با ايجاد حكومت نظامى و اجازه به افراد حكومتى براى ورود به منازل ، همگان را وحشت زده ساخته بود. اضطراب بر همگى مستولى شده بود و آنان براى نجات از اين ستم دامن گستر، درهاى خانه هاى خود را بسته بودند.
    مسلم به خانه هاى بنى جبله و از قبيله كنده رسيده بود كه متوجه گشت ، آنجايى كه مى خواست برود، نيست . و پس از كوششهاى طاقت فرسا و رنجهاى بيشمار كه تنها خدا مى داند راه را گم كرده است .
    ناگهان شبحى را بر در يكى از خانه ها مشاهده كرد. ظاهرا زنى جلو در، منتظر كسى بود. به سوى زن رفت ، از او آب خواست و كنده زد چونان فردى تير انداز تا سوز جگر خود را فرو نشاند و بعد ظرف آب را به آن زن پس داد. زن ظرف را به درون خانه باز گرداند و مجددا به در خانه آمد و ديد كه آن مرد همچنان بر جاى مانده است ، متعجب گشت و پرسيد:
    اى بنده خدا! آيا آب نياشاميدى ؟ گفت : آرى . زن گفت : پس به سوى خانواده ات روانه شو. ليكن مسلم سكوت كرد نه پاسخى داد و نه از جا حركت كرد. وى نمى خواست هويت خود را فاش سازد. اما آن زن در صدد پايان اين وضعيت بود، لذا مجددا سؤ ال خود را تكرار كرد و پاسخ حضرت جز سكوت چيزى نبود. زن با شگفتى بسيار بانگ زد: سبحان الله ! اى بنده خدا! به سوى خانواده ات برو. خدا تو را ببخشد، شايسته نيست كه بر در خانه ام بنشينى و من بدان راضى نمى باشم و بر تو روا نمى شمارم ! .
    مسلم با احساس عدم رضايت و حرمت توقف خود، ناگهان از جا برخاست و چاره اى جز رفتن يا سخن گفتن نديد، لذا مناسب دانست شخصيت بزرگوار خود را بنماياند و خود را معرفى نمايد:
    اى بنده خدا! مرا در اين شهر خانه و خاندانى نيست ! آيا در حق من كارى نيك و پسنده بجاى مى آورى ؟ اميد دارم پس از امروز نيكى او را جبران كنم .
    زن فهميد كه مرد مقابل وى غريب است و دانست كه وى از منزلت والايى برخوردار مى باشد توان و اهليت جبران نيكويى و پاس محبت را دارد، لذا از خواسته اش پرسيد:
    اى بنده خدا چه مى خواهى ؟.
    حضرت خواستار مهمان نوازى نگشت ، بلكه منطقى آن ديد كه نام خود را آشكار سازد و ره دنبال آن خود بخود هدف وى آشكار خواهد شد، لذا با وقار و طماءنينه معهود خود گفت :
    من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند.
    نفس در سينه زن حبس شد و با حيرت گفت : تو مسلم هستى ؟ گفت : آرى . زن بسرعت از دم در، كنار رفت تا حضرت داخل گردد، گويا وى مناظر بوده است تا ايشان به خانه اى از خانه هاى خود پناه آورد.
    آن زن حضرت را به اتاق ديگرى در خانه خود كه در آن كسى زندگى نمى كرد داخل كرد و براى ايشان فرش گسترد و شام آورد، ليكن آن جناب او خوردن شام خوددارى كرد(289).
    ايشان جايگاه شبانه خود را شايسته آن ديد كه براى قيام به نماز، بدل به مسجد و محراب سازد و در عبادت مستغرق شود و در جهت تقرب به مقام ربوبى به سوى آن درگاه از دنيا و مافيها منقطع گردد. از خوردن شامى كه آن زن صالحه آورده بود روى گرداند و سكوت و روزه همراه با صبر نيكو بر آنچه پيش آمده است ، پيشه كند.
    آن زن گاهى از اينكه نتوانسته است حقوق ميهمان بزرگوار خود را بجا آورد ناراحت مى شد و احساس تقصير مى كرد. و گاهى از اينكه ميزبان ؛ اين قهرمان بزرگ طالبى است شادمان مى گشت . و از اينكه به ايشان پناه داده است به خود افتخار مى نمود.
    ساعت به ساعت به حضرت سر مى زد و ايشان را مشغول عبادت خدايش ‍ و در حال قيام و قعود و ركوع و سجود يا مستغرق در تاءملات و انديشه هايش پس از نماز مى ديد ؛ و همچنان به ياد جملات برجسته آن حضرت بود: ... اميد دارم پس از اين روز، نيكويى تو را جبران نمايم .
    آرى اين وعده مقدس نبوى است و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آوردن آن را تضمين نموده است ؛ هم از طرف خود و هم از جانب ذريه اهل بيت ، بزرگان و سادات خاندان پاكش .
    حضرت رسول صلى الله عليه و آله بارها مى فرمود:
    هر كس در حق كسى از خاندانم كار شايسته اى انجام دهد و در دنيا پاداش ‍ خود را نيابد، من جبران و مكافات آن را در روز قيامت تضمين مى كنم .
    و: هر كس حقوق مرا درباره خاندانم مراعات كند، او خداوند پيمانى شايسته گرفته است (290).
    آن زن صالحه طوعه نام داشت و از زنان مؤمنه و نيكوكارى بود كه در حوادث نقش زنده اى به خود اختصاص داده بودند.
    گفته مى شود وى از موالى هاشميان بود و زمان خلافت امام اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه در خانواده هاى آنان خدمت مى كرد... وى از وقايع و حوادث تازه شهر، توسط پسر خود كه انتظارش را مى كشيد با خبر مى شد اگر چه فرزند ناخلفش با كارهاى انحرافى خود مخالف ميل مادر رفتار مى كرد و شرايط و دوستان بد، وى را از جاده صواب دور ساخته بود ؛ زيرا وى دوست فرزندان نزديكان حكومتى مانند: عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود. و همين ابن اشعث نزد حكومت وساطت كرده بود تا او داخل دستگاه پليسى آن زمان به نام شرطه گردد.
    همچنين درباره طوعه گفته مى شود كه وى همسر قيس كندى بود كه پس ‍ از طلاق دادن به همسرى اسد بن بطين درآمد و اين فرزند از اسد، نسب مى برد(291).
    و باز گفته مى شود كه وى كنيز اشعث بن قيس بود كه پس از آزاد شدن به همسرى اسيد حضرمى در آمد و فرزندش از اين مرد است و نام او را بلال گذاشتند(292).
    اين زن صالحه به ميخمان خود پرداخت و فرزند خود را فراموش كرد و با آنكه آمدن او را خوش نداشت ؛ زيرا مى دانست كه او نبايد راز اين قهرمان تحت تعقيب و مطلوب طاغيان را بداند. و نيامدن وى تا آن هنگام شب به دليل پرداختن به لهو و لعب شبانه بوده است . عده اى مى گويند: وى با دوستان خود به ميخوارى مى پرداخت (293).
    بلال ، پس از آمدن به خانه متوجه شد كه مادرش بيش از اندازه به اتاق داخلى دوم رفت و آمد مى كند و اين مقدار تردد تاكنون سابقه نداشته است .
    پس از پرسش از خود و نگرفتن نتيجه ، تصميم گرفت از مادرش سؤ ال كند، ليكن مادر سؤ ال را نشنيده گرفت و چون پرسش تكرار گشت سعى كرد ذهن فرزندش را از اين موضوع دور كند، اما وى همچنان مصرانه خواستار جواب بود.
    مادر ترسيد كه خودش راه بيافتد و راز را كشف كند، لذا ترجيح داد قضيه را بگويد ليكن پس از گرفتن سوگند و عهد و پيمان :
    فرزندم ! مبادا آنچه را كه به تو مى گويم با كسى در ميان بگذارى . و از او پيمان گرفت و فرزندش برايش سوگند خورد!(294).
    جز آنكه جوايز سه گانه اى كه ابن زياد وعده داده بود، تمام سوگندها و پيمانهاى مقدس را سست و بى اثر مى ساخت .
    مادر، ماجرا را به فرزند گفت و او پس از دانستن قضيه وانمود كرد كه كار مادر صواب بوده است . روشن است كه عواطف بى شائبه ، اما بدون هشيارى و رفت و آمدهاى مكرر به آن اتاق موجت مشكلات فراوانى گشت . و اين رفت و آمدهاى جلت نظر كننده و مشكوك ، تنها بر آمده از عواطف آن زن بوده است نه براى ضروريات ميخمان ؛ زيرا حضرت از خوردن امتناع نموده بودند و فقط به عبادت خدا پرداخته بودند.
    بلال ، بدبخت پنداشت همه دنيا در دست اوست و شب را با خوشحالى و شادى تا صبح بسر برد. و همچنان در انديشه جوايز و مقامى بود كه فردا بدانها دست مى يافت و با خود از اين مقوله سخن مى گفت . او تمامى عهد و پيمان خود را با خدا و مادرش فراموش كرده بود:
    و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (295).
    و هر كه از ياد خدا روى گرداند بر او شيطانى مى گماريم تا همه جا با وى همنشين و قرين باشد.
    مسلم سلام الله عليه آن شب را با خالق گيتى و زندگى ، خلوت كرده بود و با خود قرار گذاشته بود تا بامداد روز بعد با آفرينش كريم ، راز و نياز كند. و فردا قدمهاى مناسب را بردارد؛ مثلا از آن بعضى از راههاى خروج از كوفه را بپرسند يا آنكه مشخص شود شب چه در پس پرده خود پنهان كرده است .
    خستگى بيش از حد توان حضرت را تحليل برده بود و ناخواسته در خوابى سبك فرو رفت و در عالم رؤ يا، عموى خود امام على اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد كه به او خبر داد:
    بزودى نزد وى خواهد آمد. در آنجا بود كه مسلم يقين به شهادت نزديك خود پيدا كرد.
    بسرعت او خواب زودگذر بيدار شد نا از نزديك شدن شرف شهادت خويش آگاه گردد و بداند كه دشمن منتظر است تا جام شوكران را بدو بنوشاند... و پس از آن قهرمان عابد، اين ساعات آخرين را غنيمت شمرد و آنها را براى نزديك شدن به قرب ربوبى به كار گرفت .
    مسلم از شوق شهادت در پوست نمى گنجيد و فرصت را مناسب ستايش و عبارت خداوند دانست و از اينكه در اندك مدتى جليس خاندان محمدى خواهد بود به پرواز در آمده بود:
    هواى كعبه چنان مى كشاندم به نشاط
    كه خارهاى مغيلان حرير بنمايد
    پس از آن ديگر، خواب نمى توانست اين تن همه روح را مغلوب خود سازد، و حضرت تا هنگام شهادت تن به بستر نداد.
    بدون كمترين دلتنگى ، ضعف ، ترديد و اضطراب ، حضرت خود را آماده رويارويى با سرنوشت اجتناب ناپذير خود مى ساخت . و با يقينى نادر و صلابتى كمياب و ايستادگى شگفت آور، از اين پايان زيبا و جاويد استقبال مى كرد. آيا همو نبود كه مى گفت :
    فصبرا لامر الله جل جلاله
    فحكم قضاء الله فى الخلق ذائع
    و در برابر امر الهى صبر مى كنيم چرا كه حكم و قضاى حق در ميان روان است .
    واصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لاتك فى ضيق مما يمكرون (296).
    صبر كن ، كه صبرت تنها براى خواست ، و بر آنان اندوهگين مباش و از كيد و نيرنگ آنان دلتنگ مشو.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

صفحه 7 از 9 نخستنخست ... 3456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi