نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: روحاني شهيد غلامرضا آهنگري

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,239
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,187 در 63,570
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    روحاني شهيد غلامرضا آهنگري


    روحاني شهيد غلامرضا آهنگري

    دهم فروردين ماه سال 44 بود كه شكوه گريه‌هاي نوزادي در سلطان محمد طاهر از توابع بابل با صداي دلنشين چكاوك‌هاي شمالي قرين گشت و خانوادة آهنگري را به بشارت حضور مولودي زيبا، غرق در شادي كرد.

    مولودي كه ريشه در خون و حماسه داشت. از افق‌هاي دور آمده بود تا ياوري از ياوران رهبرش باشد ودر پايه‌گذاري نهضتي عظيم سهيم گردد و جان شيرينش را در راه تداوم آرمانش در طبق اخلاص نهد.

    كودك زيبا غلامرضا نام گرفت تا ارادت خانواده مذهبي‌اش به سلطان خراسان بيش از پيش عيان گردد. غلامرضا روزگار به خوشي مي‌گذراند و در ساية دستان زحمت‌كش پدر و آغوش پر مهر مادر، از زخم روزگار در امان بود. پدر كارگر كارخانة شالي‌كوبي بود و با رزق حلال خداوندي امرار معاش مي‌كرد.

    غلامرضا تحصيلات راهنمايي را مي‌گذراند كه نداي «جاء الحق و زهق الباطل» ملّتي ستمديده كه ديگر تاب و تحمل ظلم و جور هزار و پانصد ساله را نداشت، عالمي را انگشت به دهان كرد و او نوجوان پرشوري بود كه با انگيزه الهي در تظاهرات و پخش اعلاميه حضوري فعال داشت. دوران دبيرستان غلامرضا، همزمان با تجاوز ننگين استكبار جهاني در قالب رژيم سفاك بعث به خاك ميهن بود و او نيز همچون هزاران غيور مرد ديگر ايراني، رقص زشت اختاپوس را در زلال پاك ايران زمين بر نمي‌تابيد، مردانه بر قامت كوچك خود لباس رزم پوشاند و روانة بازار كارزار شد.

    مي‌رزميد و در كشاكش خون و خمپاره، سكوت شب مي شكست و چون شير بر كفتاران زبون مي‌غريد. دوران دبيرستان را با اينكه چندين‌بار به جبهه اعزام شده بود با نمرات عالي به پايان برد و آنگاه رهسپار حوزه گرديد تا مرغ جانش در جنت‌المأواي ديرينة دلدادگان عارف، لانه كند و از بي‌كران معرفت و زلال علوم حقّه‌اش جرعه‌ها بنوشد.

    فيضيّة بابل، آشيان ققنوس آتشين بال ما بود كه آمادة سوختن مي‌شد. روزها و شب‌ها مي‌گذشت و نفس سركش به دست اين طلبة وارسته رام مي‌شد و غلامرضا در آتش هجران و فراق مي‌سوخت. هنوز پس از ساليان سال در و ديوار فيضيّه، ناله‌هاي نيمه شب و ناز و نياز غلامرضا را با يگانه معشوق از ياد نبرده است.

    شهيد آهنگري در هنگام تحصيل هيچگاه از جبهة رزم و نبرد غافل نبود. او كه طعم شيرين حضور در ميادين خلوص را بارها تجربه كرده بود، پس از ورود به حوزه نيز بارها و بارها راهي جبهه گشت تا دين خود را به اسلام و انقلاب ادا كند. در عمليات «والفجر» زخم شيرين دوست بر آسمان تنش ستاره كاشت و جرعه اي از چشمة شراب مستي به او نوشاند و سرانجام پس از عمري مبارزه و جهاد در دو جبهة نفس درون و خصم برون در بهمن ماه سال 65 در كربلاي پنج بي‌سر و سامان با پيكري غرقه به خون، كو به كو رهسپار منزل يار شد، ققنوس‌وار در آتش عشقش چنان سوخت كه نگاهمان را نُه سال تمام در حسرت چشمان زيبايش به در گذاشت.

    در سال 74 چشمان انتظار مادر، غبار از نگاه ديرينه برداشت و استخوان و پلاك جوانش، سلطان محمد طاهر را غرق در ضيافت حوريان كرد. غلامرضا قلمي توانا و نظمي بديع داشت؛ حسن ختام اين نوشتار سروده‌اي زيبا، از آن يار باوفا در وصف مولا و مرادش صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه) است : آن شاهد زيبارو ، مي آيد و مي آيد آن ياسمن خوشبو ، مي آيد و مي آيد آن عاطفة مطلق ، با نغمة جاء الحق با پرچــم الّا هـو ، مي آيد و مي آيد

    «روحش شاد وقرين مولايش اباعبد الله باد»


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكر

    نرگس منتظر (02-01-2012)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عین الله نام پدر
    ۱۰/۰۱/۱۳۴۴ تاریخ تولد
    شیعه مذهب
    مقدمات تحصیلات
    محل تحصیل
    عضو شورای بسیج محل/طلبه مسئولیت اجتماعی
    جانشین گروهان مسئولیت نظامی
    کربلای۵ آخرین عملیات
    ۱۱/۱۱/۱۳۶۵ تاریخ شهادت
    عامل شهادت
    شلمچه محل شهادت
    سلطان محمد طاهر بابل
















    وصیت نامه








    «روحانی شهید: غلامرضا آهنگری‌» السلام‌ علیک‌ یا حسین‌ بن‌ علی‌، السلام‌ علیک‌ یا مهدی‌ صاحب‌ الزمان‌ -علیهما السلام- درود بر امام‌ بزرگوار، رهبر کبیر انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌.


    در آخرین‌ لحظات‌ عمرم‌ به‌ فکر وصیت‌ نامه‌ افتادم‌ تا به‌ مردم‌ بگویم‌ که‌ ای‌ ملت‌ عزیز! ما رزمنده‌ها آگاهانه‌ به سوی‌ جبهه‌ها گسیل‌ شدیم‌ و ندای‌ خمینی‌ بت‌ شکن‌ را لبیک‌ گفتیم‌. در این‌ حال‌ اندیشیدم‌ که‌ چه‌ بنویسم‌؟


    آیا از کارهایی‌ که‌ برای‌ اسلام‌ کردم‌ بگویم‌ یا از اعمال‌ خوبی‌ که‌ انجام‌ داده‌ام‌؟ به‌ هر حال‌ شرمنده‌ام‌؛ شرمنده‌ از نعمت هایی‌ که‌خداوند متعال‌ برای‌ ما مهیا نموده‌ تا قدردان‌ آن‌ باشیم‌ و راه‌ راست‌ را بیابیم‌.


    من‌ از خدای‌ عادل‌ می‌خواهم‌ که‌ ای‌ پروردگار! این‌ اعمال ‌ناچیزی‌ که‌ چه‌ در جبهه‌ها و چه‌ در پشت‌ جبهه‌ها انجام‌ داده‌ایم‌ از ما بپذیر و مورد قبول‌ درگاه‌ حق‌ گردان‌. من‌ از راه‌ دور از مادر عزیزم‌که‌ سالهای‌ سال‌ زحمات‌ بی شماری‌ برایم‌ کشیدند تشکر می‌کنم‌ و از او می‌خواهم‌ که‌ مرا ببخشند، چون‌ نتوانستم‌ رضایتش‌ را به خوبی‌جلب‌ کنم‌. ای‌ مادر!


    مرا ببخش‌؛ چون‌ آخرت‌ باید حساب‌ پس‌ بدهم‌؛ بدون‌ رضایت‌ تو امکان‌ ندارد و افتخار کن‌ که‌ فرزندت‌ در راه‌ اسلام ‌قدم‌ نهاد و عاقبت‌ به‌ مقصود و معبود خود رسید. پدر و مادر گرامی‌! بدانید جوانان‌ امروزی‌ که‌ رهبرشان خمینی‌ باشد، هرگز به‌ مادیات ‌روی‌ نیاورده‌ بلکه‌ معنویات‌ را خواستار می‌باشند و آنهایی‌ که‌ می‌خواستند با این‌ چیزهای‌ دنیوی‌ و از بین‌ رفتنی‌ راه‌ جوانان‌ را منحرف‌کرده‌ و در هدف‌ غیر الله‌ متمرکز کنند، کور خوانده‌اند.


    این ها آنچه‌ را که‌ اسلام‌ نهی‌ کرده‌ نمی‌خواهند بلکه‌ خدا را می‌خواهند. من‌ در این جا از پدر عزیزم‌ که‌ هیچ وقت‌ نمی‌شود زحماتش‌ را جبران‌ کنم،‌ تقاضا دارم‌ مرا ببخشند و امیدوارم‌ زحماتشان‌ مورد قبول‌ درگاه‌ حق‌تعالی‌ باشد. از فامیل ها و دوستان‌ خصوصاً بسیجیان‌ عزیز می‌خواهم‌ اگر از من‌ ظلمی‌ یا گناهی‌ یا بی‌ احترامی‌ دیدند مرا ببخشند.



    در ضمن‌ ازمادرها و پدرهای‌ عزیز که‌ مانع‌ رفتن‌ بچه‌های‌ خود به‌ جبهه‌ها می‌شوند تقاضا دارم‌ جوانان‌ را در این‌ زمان‌ به حال‌ خودشان‌ بگذارند تا راه‌ اسلام‌ را برگزینند.



    راه‌ من‌ و امثال‌ من‌ این‌ است‌ که‌ از اسلام‌ حمایت‌ کنیم‌ و حمایتمان‌ را عملاً انجام‌ دهیم‌ و راه‌ شما آن‌ است‌ که‌ از امام‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ و همرزمانش‌ را حمایت‌ کنید و دست‌ از آنان‌ برندارید. امت‌ ایران!‌


    ان‌ شاء الله‌ راه‌ کربلا باز می‌شود و به‌ زیارت ‌قبور شهدا و از جمله‌ زیارت‌ قبر سرور و سالار شهیدان‌ کربلا، آقا امام‌ حسین‌ -علیه السلام- نایل‌ خواهید گشت‌. ]امیدوارم در آنجا ما را از دعای خیر فراموش نکنید[. سلام‌ مرا بر بسیجی های‌ قهرمان،‌ از نوجوانان‌ و جوانان‌ تا پیرمردان‌ و لبیک‌ گویان‌ «اذا جاء نصرالله‌ والفتح‌ و رأیت‌ الناس‌ یدخلون‌ فی‌دین‌ الله‌ افواجا فسبح‌ بحمد ربک‌ و استغفره انه‌ کان‌ توابا» برسانید.


    در آخر از مادر و پدر و دوستان‌ و فامیلان‌ تقاضا دارم‌ که‌ اگر خواستید گریه‌ بکنید برای‌ من گریه نکنید بلکه برای سرجدا شده امام حسین -علیه السلام- گریه کنید که‌ نعمتی‌ است‌ بزرگ‌.


    از مال‌دنیا هیچ‌ ندارم‌ بجز چند دست‌ لباس‌ و کتاب‌.


    قبر مرا در گلستان‌ «سلطان‌ محمد طاهر» جای‌ دهید و مراسم‌ عزا را پرخرج‌ ننمایید.



    یک‌ ماه‌ روزه‌ و نماز استیجاری‌ برایم بگیرید و روی‌ قبرم‌ جوان ناکام‌ ننویسید.



    پدرم‌ وصایای‌ مرا انجام‌ دهد و مادرم‌ ناظر این‌ مسأله‌ باشد. به‌ امید موفقیت‌ اسلام‌ بر تمامی‌ کفر جهانی‌ والسلام‌ علیکم‌ و رحمه‌ الله‌ و برکاته‌


    غلامرضا آهنگری‌ طاهر






    امضاء



  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    زندگینامه



    روحانی شهید:

    غلامرضا آهنگری دهم فروردین ماه سال ۴۴ بود که شکوه گریه‌های نوزادی در سلطان محمد طاهر از توابع بابل با صدای دلنشین چکاوک‌های شمالی قرین گشت و خانواده آهنگری را به بشارت حضور مولودی زیبا، غرق در شادی کرد. مولودی که ریشه در خون و حماسه داشت. از افق‌های دور آمده بود تا یاوری از یاوران رهبرش باشد ودر پایه‌گذاری نهضتی عظیم سهیم گردد و جان شیرینش را در راه تداوم آرمانش در طبق اخلاص نهد. کودک زیبا غلامرضا نام گرفت تا ارادت خانواده مذهبی‌اش به سلطان خراسان بیش از پیش عیان گردد.

    غلامرضا روزگار به خوشی می‌گذراند و در سایه دستان زحمت‌کش پدر و آغوش پر مهر مادر، از زخم روزگار در امان بود. پدر کارگر کارخانه شالی‌کوبی بود و با رزق حلال خداوندی امرار معاش می‌کرد.


    غلامرضا تحصیلات راهنمایی را می‌گذراند که ندای «جاء الحق و زهق الباطل» ملّتی ستمدیده که دیگر تاب و تحمل ظلم و جور هزار و پانصد ساله را نداشت، عالمی را انگشت به دهان کرد و او نوجوان پرشوری بود که با انگیزه الهی در تظاهرات و پخش اعلامیه حضوری فعال داشت.


    دوران دبیرستان غلامرضا، همزمان با تجاوز ننگین استکبار جهانی در قالب رژیم سفاک بعث به خاک میهن بود و او نیز همچون هزاران غیور مرد دیگر ایرانی، رقص زشت اختاپوس را در زلال پاک ایران زمین بر نمی‌تابید، مردانه بر قامت کوچک خود لباس رزم پوشاند و روانه بازار کارزار شد. می‌رزمید و در کشاکش خون و خمپاره، سکوت شب می شکست و چون شیر بر کفتاران زبون می‌غرید.


    دوران دبیرستان را با اینکه چندین‌بار به جبهه اعزام شده بود با نمرات عالی به پایان برد و آنگاه رهسپار حوزه گردید تا مرغ جانش در جنت‌المأوای دیرینه دلدادگان عارف، لانه کند و از بی‌کران معرفت و زلال علوم حقّه‌اش جرعه‌ها بنوشد. فیضیّه بابل، آشیان ققنوس آتشین بال ما بود که آماده سوختن می‌شد.


    روزها و شب‌ها می‌گذشت و نفس سرکش به دست این طلبه وارسته رام می‌شد و غلامرضا در آتش هجران و فراق می‌سوخت. هنوز پس از سالیان سال در و دیوار فیضیّه، ناله‌های نیمه شب و ناز و نیاز غلامرضا را با یگانه معشوق از یاد نبرده است. شهید آهنگری در هنگام تحصیل هیچگاه از جبهه رزم و نبرد غافل نبود. او که طعم شیرین حضور در میادین خلوص را بارها تجربه کرده بود، پس از ورود به حوزه نیز بارها و بارها راهی جبهه گشت تا دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کند. در عملیات «والفجر» زخم شیرین دوست بر آسمان تنش ستاره کاشت و جرعه ای از چشمه شراب مستی به او نوشاند و سرانجام پس از عمری مبارزه و جهاد در دو جبهه نفس درون و خصم برون در بهمن ماه سال ۶۵ در کربلای پنج بی‌سر و سامان با پیکری غرقه به خون، کو به کو رهسپار منزل یار شد، ققنوس‌وار در آتش عشقش چنان سوخت که نگاهمان را نُه سال تمام در حسرت چشمان زیبایش به در گذاشت.


    در سال ۷۴ چشمان انتظار مادر، غبار از نگاه دیرینه برداشت و استخوان و پلاک جوانش، سلطان محمد طاهر را غرق در ضیافت حوریان کرد.


    غلامرضا قلمی توانا و نظمی بدیع داشت؛ حسن ختام این نوشتار سروده‌ای زیبا، از آن یار باوفا در وصف مولا و مرادش صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) است :


    آن شاهد زیبارو ، می آید و می آید آن یاسمن خوشبو ، می آید و می آید آن عاطفه مطلق ، با نغمه جاء الحق با پرچــم الّا هـو ، می آید و می آید «روحش شاد وقرین مولایش اباعبد الله باد







    http://https://www.uplooder.net/img/image/40/f96a26e1a5f58830cff0c32f6dd5184a/1.jpg
    امضاء



  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    خاطرات





    «زیباترین عروسی» من و پدر غلامرضا علاقه بسیاری به ازدواج وی داشتیم و به خیال خود می‌خواستیم با ازدواج دست او را در شهر بند کرده و او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم. دفعه آخری که می‌خواست به جبهه برود، به او گفتم: «تا ازدواج نکنی، اجازه‌ای نمی‌دهم به جبهه بروی!»


    می‌دانستم که چقدر به اجازه پدرش اهمیت می‌دهد. می‌خواست مشغول نماز شود، پدرش نیز از فرصت استفاده کرده گفت:


    «اصلا اگر راضی به ازدواج نشوی، اجازه نمی‌دهم که نماز بخوانی!» غلامرضا که هیچ وقت دل ما را نمی‌شکست، خندید و گفت: «پس باید اول یک منزل بزرگ برایم بسازید.؟؟؟؟


    که بتوانم در آن دعای کمیل برگزار کنم». پدر با پیشنهادش موافقت کرد و ما مهیای ساختن منزل و ازدواج وی شدیم.


    عصر همان روز به خواستگاری رفتیم. از خواستگاری که برگشتیم دیدم ساکش را بسته آماده رفتن است.


    گفتم :«این دیگر چیست؟»


    لبخندی زد و گفت: «من می‌روم جبهه، پانزده روز دیگر بر می‌گردم.



    شما کارها را درست و راست کنید. من که برگشتم، مراسم مفصلی بگیرید» پسرم رفت و ماپانزده روز چشم به در بودیم تا برگردیم و عروسی او را جشن بگیریم. پانزده روز، یکسال برایم گذشت.



    و درست روز پانزدهم خبر شهادت او را برایمان آوردند. غلام به آرزوی خودش رسید، عروسی زیبای ابدیت در حجله‌گاه شهادت» «به نقل از مادر شهید» استان: مازندران


    شهرستان: بابل شهامت: ۱۱/۱۱/۱۳۶۵- شلمچه
    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi