صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28

موضوع: گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    پيشگفتار
    باسمه تعالى
    تاريخ عبارت است از بيان وقايع و حوادثى كه در دوره زندگى بشر روى داده است و در آن فراز و نشيبها، شكست و پيروزيها، تلخى و شيرينيها را بخواننده عرضه دارد. چنانكه گويى خويشتن را با آنان و حوادثى كه اتفاق افتاده هم عصر و همگام مى پندارد. حضرت على (ع ) در اين مورد چنين مى فرمايد:
    اگر چه من عمر دراز نكردم ، مانند عمر كسانيكه پيش از من بودند، ولى در كارهاى ايشان نگريسته و در اخبارشان انديشه نموده ، در بازمانده هايشان سير كرده ام چنانكه مانند يكى از آنان گرديدم . بلكه به سبب آنچه از كارهاى آنها به من رسيده چنان شدم كه گوئى من با اول تا آخرشان زندگى كرده ام . (1)
    همچنين گفته اند: كه تاريخ آيينه و درس حال و آينده است و چنانكه ابن فندق مى گويد:
    مدت كوتاه عمر انسان اجازه نمى دهد كه هر كس جداگانه يك يك كارها را تجربه كند ناچار بايد از تجارب ديگران خاصه گذشتگان هم بهره ببرد و اين چيزى است كه از مطالعه تاريخ بدان مى توان رسيد.
    بدينگونه كسى كه در تاريخ تاءمل كند و در آنچه براى وى پيش مى آيد از حوادث گذشته عبرت و حكمت بياموزد مثل آن است كه در رويدادهايى كه برايش پيش مى آيد، با تمام خردمندان عالم مشورت كرده باشد.
    قرآن مجيد نيز در آيه كريمه قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف عاقبه المكذبين (2) و آيات ديگر مردم درس بياموزند و عاقبت كج انديشان و طغيانگران و ظالمان را به چشم خود ببينند و از فرجام نيك حق طلبان و آزاديخواهان پند گيرند. تا از ستمگرى و طغيان دورى نموده و راه فلاح و رستگارى را در پيش گيرند.
    حال با توجه به نقش ارزشمند تاريخ در زندگى بشر، لزوم مطالعه آن بر كسى پوشيده نيست . اما براى همگان اين امكان وجود ندارد كه تاريخ را مورد تجزيه و تحليل قرار داده آنچه كه موجب ترقى و سعادت بشر گرديده سرمشق خود قرار دهند و از آنچه موجب سقوط و بدبختى ديگران شده دورى نمايند.
    لذا لزوم تلخيص تاريخ و بيان تلخى ها و شيرينيهاى آن بيش از پيش نمودار مى گردد و فلسفه وجودى اين مجموعه (گفتنيهاى تاريخ ) نيز همين مى باشد.
    جمع آورى داستانهاى تاريخى در يك دفتر مى تواند درسهاى عبرت انگيز را به راحتى در اختيار علاقه مندان قرار داده ، نياز آنها با به كتب تاريخى تا حدى مرتفع سازد. كتاب حاضر اولين جلد از اين مجموعه مى باشد.
    البته بايد اذعان نمود كه اين كتاب داراى كاستى ها و كمبودهاى فراوانى است و چيزى جز لطف و بزرگى خوانندگان گرامى نمى تواند آن را جبران نمايد. شايان ذكر است كه در تنظيم اين مجموعه سعى شده حتى الامكان از وقايع گوناگون و متون مختلف استفاده گردد، تا علاوه بر معرفى متون تاريخى ، آشنايى با نثر آنها نيز حاصل شود و اين امر در تنوع و جذابيت كتاب نيز نقش چشمگيرى دارد.
    توضيح اينكه در بعضى از نثرها براى هماهنگى عبارات تغييرات جزئى داده شده و داستانهاى ناقص نيز با استفاده از متون مختلف تكميل گرديده است . بهر حال اميد است اين اثر بتواند اهداف اصلى نگارنده را كه همانا عبرت آموزى از تاريخ است برآورده ساخته و رضايت خوانندگان را حاصل نمايد.
    در خاتمه لازم مى داند از برادر عزيز جناب آقاى محمد حسين صالح كه زحمت ويرايش اين مجموعه را تحمل نموده اند تشكر و سپاسگزارى نمايد.
    على سپهرى اردكانى
    آبان 1380.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    پيامبر (ص ) و اصحاب صفه
    روزى پيغمبر اكرم (ص ) در وقت بين الطلوعين سراغ اصحاب صفه رفت پيامبر، زياد سراغ اصحاب صفه مى رفت . در اين ميان ، چشمش به جوانى افتاد. ديد اين جوان يك حالت غير عادى دارد: دارد تلوتلو مى خورد، چشمهايش به كاسه سر فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادى نيست . جلو رفت و فرمود: كيف اصبحت چگونه صبح كرده اى ؟ عرض كرد اصبحت موقنا يا رسول الله در حالى صبح كرده ام كه اهل يقينم ؛ يعنى آنچه تو با زبان خودت از راه گوش به ما گفته اى ، من اكنون از راه بصيرت مى بينم . پيغمبر مى خواست يك مقدار حرف از او بكشد، فرمود: هر چيزى علامتى دارد، تو كه ادعا مى كنى اهل يقين هستى ، علامت يقين تو چيست ؟ ما علامه يقينك ؟ عرض ‍ كرد: ان يقينى يا رسول الله هو الذى احزننى و اسهر ليلى و اظما هو اجرى ، علامت يقين من اين است كه روزها مرا تشنه مى دارد و شبها مرا بى خواب ؛ يعنى اين روزه هاى روز و شب زنده داريها، علامت يقين است . يقين من نمى گذارد كه شب سر به بستر بگذارم ؛ يقين من نمى گذارد كه حتى يك روز مفطر باشم . فرمود: اين كافى نيست . بيش از اين بگو، علامت بيشترى از تو مى خواهم . عرض كرد: يا رسول الله ! الان كه در اين دنيا هستم ؛ درست مثل اين است كه آن دنيا را مى بينم و صداهاى آنجا را مى شنوم ؛ صداى اهل بهشت را از بهشت و صداى اهل جهنم را از جهنم مى شنوم . يا رسول الله ! اگر به من اجازه دهى ، اصحاب را الان يك يك معرفى كنم كه كدام يك بهشتى و كدام جهنمى اند. فرمود: سكوت ! ديگر حرف نزن .
    گفت پيغمبر صحابى زيد را
    كيف اصبحت اى رفيق با صفا
    گفت عبدا موقنا باز اوش گفت
    كو نشان از باغ ايمان گر شكفت
    گفت تشنه بوده ام من روزها
    شب نخفتستم ز عشق و سوزها
    گفت از اين ره كو، ره آوردى بيار
    در خور فهم و عقول اين ديار
    گفت خلقان چون ببينند آسمان
    من ببينم عرش را با عرشيان
    همين بگويم يا فرو بندم نفس
    لب گزيدش مصطفى يعنى كه بس
    بعد پيغمبر به او فرمود: جوان ! آرزويت چيست ؟ چه آرزويى دارى ؟ عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! شهادت در راه خدا. (3)
    آن ، عبادتش و اين هم آرزويش ؛ آن شبش و اين هم روز و آرزويش . اين مى شود مؤ من اسلام ، مى شود انسان اسلام ؛ همانكه داراى هر دو درد است ، ولى درد دومش را از درد اولش دارد؛ آن درد خدايى است كه اين درد دوم را در ايجاد كرده است . (4)

    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    مى خواستند جسد پيامبر (ص ) را بدزدند
    در سال 557 هجرى قمرى فرانكها در صدد آن برآمدند كه جسد پاك حضرت رسول (ص ) را بربايند و از مدينه خارج كنند، نورالدين زنگى امير ترك كه در مبارزه با صليبيان شهرتى به دست آورده بود به صورت شگفت انگيزى از ماجرا آگاه شد، شبى كه وى در حلب مشغول عبادت و شب زنده دارى بود، در رؤ يايى حضرت محمد (ص ) دو مرد بلند بالا را به او نشان داد و گفت نورالدين ، كمك كن اين شهسوار متقى بيدرنگ عازم مدينه شد و آن دو مرد بلند بالا را در آنجا يافت . اين دو به بهانه زيارت قبر حضرت رسول (ص ) در مدينه مقيم شده از زير زمين نقبى به قبر رسول خدا (ص ) زده بودند، نزديك بود كار خود را تمام كنند كه نورالدين از راز ايشان آگاه شد و با چراغى به بازديد آن نقب رفت ، پس از آن بر گرداگرد قبر حضرت رسول (ص ) خندقى ژرف كندند و آن را با سرب گداخته پر كردند.(5)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    سر فرانسوى و بدن انگليسى
    هانرى هشتم پادشاه انگليس با فرانسيس اول پادشاه فرانسه معاصر بود و هر دو مستبد و سريع الغضب بودند.
    روزى هانرى تصميم گرفت يكى از وزراى خود را بنام سرتومس موز براى رساندن پيامى نزد فرانسيس بفرستد، سفير چون از تندى مزاج فرانسيس واقف بود به هانرى گفت : اگر اين پيام را به او بگويم ديگر مالك سر خود نخواهم بود. هانرى گفت : هيچ وحشت نكن به شرف بريتانيا قسم اگر سر تو را بريد دستور مى دهم تمامى فرانسويانى كه در بريتانيا هستند ببرند. سفير با خضوع گفت : از چاكر نوازى شما ممنونم ليك گمان نكنم كه در تمام سرهاى فرانسوى ، سرى كه موافق با گردن من باشد يافت شود. هانرى از اين جوال خنده اش گرفت و او را از سفارت معاف داشت . (6)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    سر كراسوس

    در زمان پادشاهى ارد اول اشك سيزدهم پادشاه اشكانى ، كراسوس سردار معروف رومى به قصد جنگ با ايران وارد بين النهرين شد. ارد سفيرى نزد كراسوس فرستاد كه اين پيغام را برساند: اگر مردم روم مى خواستند با من جنگ كنند من جنگ مى كردم و از بدترين عواقب آن بيمى نداشتم .
    وليكن چنين فهميدم كه شما براى منافع شخصى به خاك ايران دست اندازى مى كنيد، حاضرم بسفاهت شما رحم كرده ، اسراى رومى را پس ‍ بدهم .
    كراسوس به سفير گفت : جواب پادشاه شما را در سلوكيه خواهم داد. سفير خنديد و جواب داد: اگر از كف دست من ممكن است مويى برويد شما هم سلوكيه را خواهيم ديد. خلاصه جنگ در حران بين النهرين درگير شد و كراسوس و پسرش در اين جنگ كشته شدند و سر كراسوس را براى ارد كه در ارمنستان بود برده به پاى او انداختند. در اين موقع نمايشى از تصنيفات اورى پيد مصنف مشهور يونانى به مناسبت عروسى پسر ارد با دختر پادشاه ارمنستان در دربار بر روى صحنه بود و يكى از بازيگران يونانى سر كراسوس را از جلوى پاى ارد بلند كرد و شعرى مناسب از اورپيد بخواند كه سخت بجا و مورد توجه قرار گرفت . (7)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    حدود فدك

    روزى هارون الرشيد خليفه عباسى به امام موسى كاظم عليه السلام گفت نه حدود فدك را معين نما تا به شما باز گردانم چون مى دانم در اين امر به شما ستم شده است . امام فرمود: اگر به آن حدودى كه هست محدود نمايم نخواهى داد. هارون سوگند ياد كرد كه : خواهم داد. امام فرمود: حد اول آن عدن است . هارون برآشفت . امام فرمود: حد دوم سمرقند است . رنگ هارون متغير شد. امام فرمود: حد سوم از آفريقا تا جبل الطارق و حد چهارم ارمنستان است . هارون كه سخت ناراحت شده بود به امام گفت : تو حدود ممالك ما را نام بردى يعنى آنچه در تصرف ماست حق بنى فاطمه است ؟ امام فرمود:اى هارون ! من از اول نمى خواستم كه حدود آن را معين نمايم اما تو اصرار كردى . هارون دم فرو بست و كينه امام را در دل گرفت . (8)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    خليفه و كنيزك مرده

    يزيد بن عبدالملك خليفه اموى كنيزكى داشت بنام چپابه كه سخت به او عشق مى ورزيد. يكبار براى گردش و تفريح به همراه كنيزك به اردن رفت و روزى در آنجا خليفه نشسته بود و كنيزك سر بر دامن او نهاده بود و خليفه همچنانكه مشغول خوردن انگور بود دانه هايى نيز به همان كنيزك مى انداخت و او مى خورد ناگاه يكى از دانه هاى انگور در ناى او رفت و كنيزك از دنيا رفت . خليفه عاشق همچنان كنيزك را در دامن داشت . اجازه نمى داد پيكر او را به خاك بسپارند و سه روز متوالى اينكار ادامه داشت و خليفه همچنان به بوسيدن و بوئيدن كنيزك مرده مشغول بود تا اينكه لاشه كنيزك گنديد و برادر خليفه از او رخصت به خاك سپردن را گرفت .
    اما پس از اينكه كنيزك به خاك سپرده شد خليفه باز آرام نگرفت قبر را شكافت و مدت هفت شبانه روز از اندوه او در خانه نشست و هيچكس را نپذيرفت و به گريه و زارى مشغول بود تا اينكه سرانجام چند روز بعد، از غصه كنيزك ، خود نيز رهسپار ديار فنا گرديد. (9)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    سيدى در زير ديوار

    منصور خليفه عباسى با فرزندان امام حسن عليه السلام خصومت ديرينه اى داشت چنانكه يك روز حاجب او از قصر بيرون آمد و گفت : هر كس از فرزندان حسن ابن على عليه السلام كه بر در قصر حاضر است داخل شود، مشايخ و بزرگان حسينيان داخل شدند. ليكن حاجب مذكور ايشان را در مقصوره اى فرو آورد. و چند آهنگر را از در ديگر داخل كرد و حسينيان را در غل و زنجير افكنده به عراق فرستاد، و در آنجا زندانى كرد تا همگى در زندان كوفه در گذشتند. اما جالب اينكه روزى يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام نزد منصور آمده جلوى او ايستاد. منصور گفت : براى چه اينجا آمده اى ؟ گفت : آمده ام تا مرا نزد خويشانم زندانى كنى . زيرا من پس از ايشان طالب زندگى نيستم . منصور نيز وى را نزد آنها به زندان افكند.
    روز ديگر منصور يكى از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام كه چهره اى بسيار زيبا داشت و به خاطر زيبايى چهره اش وى را ديباى زرد مى خواندند، احضار كرد و بدو گفت : ديباى زرد توئى ؟ وى گفت : مردم چنين مى گويند. منصور گفت : تو را نوعى بكشم كه تا كنون كسى را نكشته ام . سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونى روى او بنا نهاده تا آنكه در ميان آن ديوار جان سپرد. (10)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    رضاشاه سه تومان نمى ارزيد

    در ميدان سپه تهران سيد حسين مدرس و شيخ ‌الاسلام ملايرى به قصد رفتن به سعد آباد و ديدار رضاشاه پهلوى درشكه اى را پيدا كردند. قرار بود شب را در جعفر آباد منزل دوستى بخوابند و فردا صبح زود به سعد آباد بروند.
    مدرس : درشكه چى ، تا جعفر آباد ما را چند مى برى ؟
    درشكه چى : سه تومان . مدرس : سه تومان !! هرگز من سه تومان نمى دهم .
    سردار سپه سه تومان نمى ارزد (مدرس رضا شاه را تا وقتيكه سردار سپاه بود رضا خان مى ناميد وقتى كه رضاشاه شد تازه او را سردار مى خواند.) (11)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : گفتنيهاى تاريخ (شامل داستانهاى جالب و خواندنى از تاريخ ايران و جهان )

    عاقبت كنيز بخشيدن به خليفه

    ربيع يكى از وزراى معروف منصور خليفه عباسى بود و در گرفتن بيعت براى مهدى پسر منصور تلاش فراوان كرد و حتى كنيز زيبا روى خود را به منصور هديه كرد، مهدى آن كنيز به پسر خود هادى بخشيد، رفته رفته عشق آن كنيز بر هادى غلبه يافت ، و فرزندانى كه پيدا كرد جملگى از او بودند.
    چون هادى به خلافت رسيد دشمنان ربيع از وى نزد هادى سعايت كردند و بدو گفتند: ربيع هر گاه تو را مى بيند مى گويد: به خدا سوگند كه من كنيزى نازنين تر از مادر اينها نداشتم ، اين سخن بر هادى و فرزندانش و هم بر آن كنيز بسيار گران آمد و هادى جامى از عسل مسموم بدو نوشانيد و ربيع همان روز در گذشت و اين سال 176 هجرى قمرى بود. (12)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi