صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 31

موضوع: استقامت ( مديريت : حور العین )

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    پايدارى در راه خدا
    پايدارى و استقامت بر اين عقيده كه خداى تعالى، پروردگار عالم است، عبارت است از: پذيرفتن احكام خدا و اطاعت از فرمان حضرت بارى تعالى؛ پس اگر بعضى از فرمان‏هاى حق را گردن نهد و بعضى را نپذيرد، پايدارى نكرده و عمل بر طبق اقرار خود ننموده است؛ مثلاً اگر نبوت را انكار بنمايد، پايدارى بر اقرار خويش ننموده و نيز چنين است اگر پيامبر را بپرذيرد و وصى آن حضرت را نپذيرد، و هم چنين، بايد تمام ائمه طاهرين را قبول كند، هر كدام را نپذيرفت، استقامت بر گفته خود نكرده است.

    امام صادق - عليه السلام - در تفسير اين آيه فرمود:

    استقاموا على الائمة واحداً بعد واحد؛
    به امامت هر يك از ائمه - عليهم السلام - يكى بعد از ديگرى معتقد باشد و فرمان ايشان را گردن نهد.


    پس كسانى كه اميرمؤمنان - عليه السلام - را پذيرفتند و ديگران را كنار گذارند، استقامت نكردند. كسانى كه فقط تا امام سجاد - عليه السلام - را پذيرفتند، آن گاه از راه راست منحرف شدند، پايدارى نكردند، كسانى كه تا امام صادق - عليه السلام - را قبول كردند، استقامت نكردند؛ پس كسى كه استقامت كرد كه راه خدا را تا آخر بپيمايد تك تك اوامر حق را گردن نهد، كسى كه حضرت حجة بن الحسن - عجل الله تعالى فرجه و - عليه السلام - را امام دوازدهم خود بداند و هم چنين اموار حق را در فروع گردن بنهد، نماز بخواند، روزه بگيرد، خمس و زكات بدهد حج برود، از ساير اوامر حق سر پيچى نكند، از محرمات و آن چه كه خدا از آن نهى فرموده است اجتناب ورزد، بر گفته خود كه اقرار به ربوبيت حضرت بارى تعالى است، استقامت كرده و آن گاه است كه بيمى بر او نيست و اندوهگين نخواهد بود، هر كس از راهى كه به سوى مقصود مى‏رود منحرف شود، قطعاً به مقصود نخواهد رسيد، اميرمؤمنان - عليه السلام - فرمود:
    ((السلامة مع لاستقامة52؛نجات و سلامتى هميشه با استقامت همراه است.
    زيرا منحرف شدن از راه راست خطر دارد، شايد گرگان درنده و يا دزدان خطرناك، او را نابود سازند.

    اتحاد كردار با گفتار

    از اين آيه چنين بر مى‏آيد كه حقيقت استقامت را كسى داراست كه كردارش با گفتارش يكى باشد و به زبان هر چه گفت، رفتارش نيز مطابق گفته‏اش باشد و به عبارت ديگر، يك دل و يك زبان باشد، در اين وقت است كه نه از گذشته بيمناك است و نه از آينده اندوهناك؛ چون حزن بر گذشته و خوف از آينده است؛ يعنى از گذشته پشيمان نيست و خود را خطا كار نمى‏داند و نيز بيمى از آينده ندارد و چنين كسى از دوستان خدا خواهد بود: ألا ان أولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون53

    در آينده، بهشت جاودان و خوش بختى هميشگى، در انتظار اوست.


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    7 - استقامت در جهاد

    قانون طبيعى

    يكى از قواعد مسلم نزد دانشمندان علوم طبيعى آن است كه هيچ قوه‏اى نمى‏تواند نيروى بزرگ‏تر از خود را ايجاد نمايد و صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر را محال و غير ممكن مى‏دانند؛ بنابراين اگر ماشينى داراى صد نيروى اسب باشد، نمى‏تواند دويست اسب نيرو ايجاد كند؛ پيشينيان نيز گفته‏اند: دو صدمن استخوان بايد كه صد من بار بردارد مثلاً اگر ده تن را يك طرف قرار دهيم و صد نفر را در طرف ديگر، در صورتى كه نيروى هر يك از افراد طفين با هم متساوى باشند به طور قطع، نيرويى كه جمعيت صد نفرى داراست ده برابر نيرويى است كه آن ده نفر دارا هستند و اگر اين دو دسته با يكديگر به نبرد بپردازند، به يقين فتح با آن صد نفر خواهد بود؛ چون پيروزى ده بر صد تن مستلزم آن است كه داراى نيرويى باشند كه از نيروى صد نفر بيشتر باشد و اين محال است؛ زيرا اگر مستلزم صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر خواهد بود.


    پيروزى كوچك بر بزرگ

    خداى تبارك و تعالى بر خلاف اين اصل مسلم طبيعى چنين مى‏فرمايد: بسيار دسته‏هاى كم و كوچك بودند كه بر دسته‏هاى پر جمعيت و بزرگ به اذن خدا پيروز شدند54.
    خدا مى‏فرمايد: مسلمانان، هر گاه ديدند شماره دشمن از شماره ايشان افزون‏تر است، نترسيد و پايدارى كنند؛ زيرا چه بسيار جمعيتى كه عددشان نسبت به دشمن ناچيز بوده ولى بر دشمن غلبه يافته‏اند.
    اين سخن، به حسب ظاهر با گفته دانشمندان علوم طبيعى مخالفت دارد و مشكل ايجاد مى‏كند؛ زيرا مستلزم صدور نيروى بزرگ از قوه كوچك خواهد بود و استحاله آن مسلم و مبرهن است.

    نيرومندى دسته كوچك



    حل اين مشكل چنين است كه در دسته كوچك نيرويى موجود باشد كه به مراتب از نيروى افراد دسته بزرگ و كثير العدد قوى‏تر و بزرگ‏تر است و روى همان اصل مسلم طبيعى، فتح و پيروزى دسته كوچك در اين صورت، قطعى است، آن نيرو چيست و آن صفت كدام است؟ خداى تعالى در آخر آيه شريفه، بدان اشاره فرموده است كه: و الله مع الصابرين يعنى خدا هميشه با استقامت كنندگان و صابران است؛ پس آن نيرو، عبارت از نيروى استقامت و پايدارى است كه هر گاه در دسته كوچك يافت شود، بر دسته بزرگ غلبه خواهد كرد، دسته‏هاى بزرگ اتكاى بر كثرت افراد خود دارند، ولى در برابر، دسته‏هاى كوچك به استقامت و ايمان خود اتكا دارند؛ پس مسلمانان نبايد از كمى شماره خود نااميد شوند و دست از جهاد در راه خدا بر دارند و از مبارزه با دستگاه فساد، دست بكشند و ضعف ايمان بر آن‏ها مستولى شود و به اين روزگار سياه و بدبختى بيفتند، بلكه بايد اقدام كنند و در راه خدا بكوشند، هر چند شماره ايشان اندك باشد و دشمنانشان بسيار.
    ياران رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - اين دستور بزرگ را به كار بستند و با كمى شماره خود، در مدت بسيار كوتاهى، بر بيشتر نقاط آباد عالم تسلط يافتند، در صورتى كه عدد مسلمانان نسبت به دشمنانشان به قدرى ناچيز بود كه نسبتى ميان آن‏ها تصور نمى‏شد.


    حبيب بن مظاهر

    حبيب بن مظاهر، يكى از مجاهدان بزرگ اسلام، در ميدان جنگ، دشمنان اسلام را مخاطب قرار داده چنين مى‏گويد:

    انتم أعد عدة و أكثر و نحن أو فى منكم و أصبر
    هر چند شماره شما از ما بيشتر و تجهيزات شما كامل‏تر است، ولى وفا و استقامت ما از شما افزون‏تر مى‏باشد، آن گاه بر سپاه دشمن مى‏تازد و بيش از صد تن از مردان كار آمد را مى‏اندازد و جان خود در راه خدا مى‏بازد در نتيجه، مرام و مذهب تاكنون بر پا و نيك نامى‏اش جاويدان است؛ زيرا جان خود را فداى حق و حقيقت كرد، ولى از داشمنانش جز ننگ و عار چيزى باقى نماند.

    يك تن در برابر ده نفر

    خداى تبارك و تعالى خطاب به پيامبر گرامى - صلى الله عليه و آله و سلم - خود چنين مى‏فرمايد:
    ((يا أيها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين و ان يكن منكم مائة يغلبوا ألفاً من الذين كفروا بأنهم قوم لا يفقهون55؛

    اى پيامبر! مؤمنان را بر كشتار و جهاد برانگيز، اگر از شما بيست تن پايدار باشند، بر دويست تن پيروز مى‏شوند و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروزى مى‏يابند؛ زيرا كافران مردمانى نفهم هستند: (چون براى خدا نمى‏جنگند بلكه در اثر تعصب و لجاج، نبرد مى‏كنند.)
    در اين آيه شريفه، خداى تبارك و تعالى، ملاك فتح و ظفر را بيان فرموده كه همان استقامت و پايدارى است، نه كثرت عدد، استقامت هر طرف بيش‏تر باشد، ظفر از آن او خواهد بود، گويا ناپلئون اين سخن را قرآن گرفته كه مى‏گويد در جنگ پيروزى از آن طرفى است كه استقامتش از دشمن بيش‏تر باشد، قرآن استقامت را نردبان پيروزى قرار داده است.
    اميرمؤمنان على - عليه السلام - موقعى كه از تلون و عدم استقامت يارانش به تنگ آمد، چنين فرمود: حاضرم شماها را با معاويه معامله كنم، ده تن از شما كوفيان بدهم و يك تن بگيرم؛ شاميان در باطل خودشان، پايدارى و وفادارى مى‏كردند، ولى كوفيان نه وفا داشتند و نه استقامت، مرد بايد اگر استقامت نداشته باشد نمى‏تواند در برابر حوادث، پايدارى كند، ايمان خود را نگاه دارد و دين حق را به جهانيان تبليغ كند.

  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    7 - استقامت در جهاد
    قانون طبيعى

    يكى از قواعد مسلم نزد دانشمندان علوم طبيعى آن است كه هيچ قوه‏اى نمى‏تواند نيروى بزرگ‏تر از خود را ايجاد نمايد و صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر را محال و غير ممكن مى‏دانند؛ بنابراين اگر ماشينى داراى صد نيروى اسب باشد، نمى‏تواند دويست اسب نيرو ايجاد كند؛ پيشينيان نيز گفته‏اند: دو صدمن استخوان بايد كه صد من بار بردارد مثلاً اگر ده تن را يك طرف قرار دهيم و صد نفر را در طرف ديگر، در صورتى كه نيروى هر يك از افراد طفين با هم متساوى باشند به طور قطع، نيرويى كه جمعيت صد نفرى داراست ده برابر نيرويى است كه آن ده نفر دارا هستند و اگر اين دو دسته با يكديگر به نبرد بپردازند، به يقين فتح با آن صد نفر خواهد بود؛ چون پيروزى ده بر صد تن مستلزم آن است كه داراى نيرويى باشند كه از نيروى صد نفر بيشتر باشد و اين محال است؛ زيرا اگر مستلزم صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر خواهد بود.


    پيروزى كوچك بر بزرگ

    خداى تبارك و تعالى بر خلاف اين اصل مسلم طبيعى چنين مى‏فرمايد: بسيار دسته‏هاى كم و كوچك بودند كه بر دسته‏هاى پر جمعيت و بزرگ به اذن خدا پيروز شدند54.
    خدا مى‏فرمايد: مسلمانان، هر گاه ديدند شماره دشمن از شماره ايشان افزون‏تر است، نترسيد و پايدارى كنند؛ زيرا چه بسيار جمعيتى كه عددشان نسبت به دشمن ناچيز بوده ولى بر دشمن غلبه يافته‏اند.
    اين سخن، به حسب ظاهر با گفته دانشمندان علوم طبيعى مخالفت دارد و مشكل ايجاد مى‏كند؛ زيرا مستلزم صدور نيروى بزرگ از قوه كوچك خواهد بود و استحاله آن مسلم و مبرهن است.

    نيرومندى دسته كوچك



    حل اين مشكل چنين است كه در دسته كوچك نيرويى موجود باشد كه به مراتب از نيروى افراد دسته بزرگ و كثير العدد قوى‏تر و بزرگ‏تر است و روى همان اصل مسلم طبيعى، فتح و پيروزى دسته كوچك در اين صورت، قطعى است، آن نيرو چيست و آن صفت كدام است؟ خداى تعالى در آخر آيه شريفه، بدان اشاره فرموده است كه: و الله مع الصابرين يعنى خدا هميشه با استقامت كنندگان و صابران است؛ پس آن نيرو، عبارت از نيروى استقامت و پايدارى است كه هر گاه در دسته كوچك يافت شود، بر دسته بزرگ غلبه خواهد كرد، دسته‏هاى بزرگ اتكاى بر كثرت افراد خود دارند، ولى در برابر، دسته‏هاى كوچك به استقامت و ايمان خود اتكا دارند؛ پس مسلمانان نبايد از كمى شماره خود نااميد شوند و دست از جهاد در راه خدا بر دارند و از مبارزه با دستگاه فساد، دست بكشند و ضعف ايمان بر آن‏ها مستولى شود و به اين روزگار سياه و بدبختى بيفتند، بلكه بايد اقدام كنند و در راه خدا بكوشند، هر چند شماره ايشان اندك باشد و دشمنانشان بسيار.
    ياران رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - اين دستور بزرگ را به كار بستند و با كمى شماره خود، در مدت بسيار كوتاهى، بر بيشتر نقاط آباد عالم تسلط يافتند، در صورتى كه عدد مسلمانان نسبت به دشمنانشان به قدرى ناچيز بود كه نسبتى ميان آن‏ها تصور نمى‏شد.


    حبيب بن مظاهر

    حبيب بن مظاهر، يكى از مجاهدان بزرگ اسلام، در ميدان جنگ، دشمنان اسلام را مخاطب قرار داده چنين مى‏گويد:

    انتم أعد عدة و أكثر و نحن أو فى منكم و أصبر
    هر چند شماره شما از ما بيشتر و تجهيزات شما كامل‏تر است، ولى وفا و استقامت ما از شما افزون‏تر مى‏باشد، آن گاه بر سپاه دشمن مى‏تازد و بيش از صد تن از مردان كار آمد را مى‏اندازد و جان خود در راه خدا مى‏بازد در نتيجه، مرام و مذهب تاكنون بر پا و نيك نامى‏اش جاويدان است؛ زيرا جان خود را فداى حق و حقيقت كرد، ولى از داشمنانش جز ننگ و عار چيزى باقى نماند.

    يك تن در برابر ده نفر



    خداى تبارك و تعالى خطاب به پيامبر گرامى - صلى الله عليه و آله و سلم - خود چنين مى‏فرمايد:
    ((يا أيها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين و ان يكن منكم مائة يغلبوا ألفاً من الذين كفروا بأنهم قوم لا يفقهون55؛
    اى پيامبر! مؤمنان را بر كشتار و جهاد برانگيز، اگر از شما بيست تن پايدار باشند، بر دويست تن پيروز مى‏شوند و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروزى مى‏يابند؛ زيرا كافران مردمانى نفهم هستند: (چون براى خدا نمى‏جنگند بلكه در اثر تعصب و لجاج، نبرد مى‏كنند.)
    در اين آيه شريفه، خداى تبارك و تعالى، ملاك فتح و ظفر را بيان فرموده كه همان استقامت و پايدارى است، نه كثرت عدد، استقامت هر طرف بيش‏تر باشد، ظفر از آن او خواهد بود، گويا ناپلئون اين سخن را قرآن گرفته كه مى‏گويد در جنگ پيروزى از آن طرفى است كه استقامتش از دشمن بيش‏تر باشد، قرآن استقامت را نردبان پيروزى قرار داده است.
    اميرمؤمنان على - عليه السلام - موقعى كه از تلون و عدم استقامت يارانش به تنگ آمد، چنين فرمود: حاضرم شماها را با معاويه معامله كنم، ده تن از شما كوفيان بدهم و يك تن بگيرم؛ شاميان در باطل خودشان، پايدارى و وفادارى مى‏كردند، ولى كوفيان نه وفا داشتند و نه استقامت، مرد بايد اگر استقامت نداشته باشد نمى‏تواند در برابر حوادث، پايدارى كند، ايمان خود را نگاه دارد و دين حق را به جهانيان تبليغ كند.


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    ايمان مؤمن كم نمى‏شود


    امام - عليه السلام - مى‏فرمايد:
    المؤمن أعز من الجبل، الجبل يستقل بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه56؛

    مرد با ايمان، ثبات و پايداريش از كوه بيشتر است؛ زيرا كوه به وسيله كلنگ، كم و كاسته مى‏شود، ولى ايمان مؤمن با هيچ كلنگى كم نمى‏شود (كاملاً بر اعتقاد و عقيده خود ثابت قدم و پا بر جاست).

    خداى تعالى مى‏فرمايد:
    يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون57؛

    اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بردبارى كنيد بر دشمنان، در پايدارى پيشى گيريد و عزم راسخ و استوار داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد، اميد است كه رستگار بشويد.

    اين دستور بزرگ و بى‏نظير كه بهترين راه رستگارى و كاميابى را نشان مى‏دهد، مشتمل بر چهار فرمان است كه اگر مسلمانان آن‏ها را اطاعت كنند، كاميابى در دنيا و آخرت را دارا خواهند شد.

    فرمان اول

    در آغاز امر به صبر و شكيبايى است، مى‏فرمايد: در زندگانى كه سراسر سختى و مشقت است، جز پايدارى در برابر آن‏ها، راه ديگر براى موفقيت نيست، كسى كه نتواند در برابر فشارها و سختى‏هاى زندگى بردبارى كند در مبارزه زندگى خورد خواهد شد.

    فرمان دوم

    فرمان دوم، آن است كه در صبر و پايدارى، از دشمنان خود پيشى بگيرند. به عبارت ديگر؛ مسلمانان در جهاد بايد پايدارى و استقامتشان بيش از دشمنانشان باشد تا بر آن‏ها پيروزى يابند؛ قرآن كريم در جاى ديگر مى‏فرمايد:

    ان يمسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله58؛
    اگر بر شما زخمى و جراحتى رسيد، بر دشمنانتان نيز مانند آن رسيده است.

    يعنى بايد استقامت شما از آنان بيشتر باشد. باز هم قرآن مى‏فرمايد:

    ان تكونوا تألمون يألمون كما تألمون و ترجون من الله ما لا يرجون59؛
    اگر شما درد مى‏كشيد، دشمن نيز مانند شما درد مى‏كشد، ولى شما اميد پاداش از خدا داريد ولى آنان ندارند.

    يعنى با آن كه مسلمانان در رنج بردن با دشمنانشان يكسانند، ولى مسلمانان اميد كاميابى و خوش بختى دارند، ولى كافر چنين اميدى ندارند؛ زيرا كفار براى تعصب و لجاجت مى‏جنگند؛ ولى شما مسلمانان براى خدا نبرد مى‏كنيد؛ پس، كفار هم در دنيا رنج بيهوده مى‏برند و هم در آخرت مى‏سوزند (خسرالدنيا و الأخرة ذلك هو الخسران المبين60؛ بدبختى و زيان هر دو جهان، نصيب آن‏ها خواهد بود، اين، همان زيان و خسران آشكار است).

    فرمان سوم

    در فرمان سوم، خداى تبارك و تعالى، مسلمانان را به عزم راسخ و ثبات در عقيده مى‏خواند كه هشيار باشند كه در اثر تبليغات شوم، سستى ايمان به آن‏ها دست ندهد، همان طور كه سرباز در سنگر، آماده دفاع از هر گونه پيش آمد و حمله‏اى از طرف دشمن است، مسلمانان بايد كاملاً هشيار و آگاه و آماده باشند كه تبليغات زهر آگين دشمنان اسلام در مغز آن‏ها اثر نكند و با استدلالى محكم و منطقى قوى، از عقيده خود دفاع كنند، بلكه آنان را به راه حق و حقيقت بخوانند تا از بدبختى در دو جهان خلاصى يابند.

    فرمان چهارم

    فرمان چهارم دعوت مسلمانان به تقوا و پرهيزكارى است، تقوا عبارت است از: انجام دادن اوامر و دورى كردن از مناهى حضرت بارى تعالى است. در آخر اين آيه مباركه، با جمله طلايى و زرين لعلكم تفلحون پايان مى‏يابد. آرى، مسلمانانى كه اين فرمان‏هاى چهار گانه حضرت حق را اطاعت كنند، اميد رستگارى و كاميابى در دنيا و آخرت براى ايشان خواهد بود.
    بدبختى و بى‏چارگى كه امروز دامنگير مسلمانان شده سزاى ايشان است؛ زيرا چنين دستورات بزرگى را زير پا گذاشتند و به كار نبستند؛ البته بايد خاكستر نشين شوند، روز به روز ايمان آن‏ها سست‏تر و عقيده ايشان متزلزل‏تر مى‏گردد، دروغ نيست اگر بگويم ما مسلمانان امروز بدبخت‏ترين ملل عالم هستيم زيرا دستورات جامع و قيمتى اسلام را كه اساس سعادت و موفقيت بود از دست داده و در راه حفظ و نگاه‏دارى اين ميراث گران‏بها نكوشيديم در عوض، جز ناتوانى و نفاق و دورويى و خيانت چيزى به دست نياورديم خون‏هاى ما فاسد و روح ما آلوده گرديده و دل‏هاى آهنينى كه چون كوه استوار و پا برجا بود سستى و رخوت بدان راه يافته است و نتيجه آن جز خوارى و سرافكندگى براى ما خوان يغماگرى براى دشمنان، چيز ديگر نخواهد بود61

    اى كاش مسلمانان اندكى به خود مى‏آمدند و در تهذيب و اصلاح خود مى‏كوشيدند و براى به دست آوردن فضايل اخلاقى و صفات پسنديده، همت مى‏گماشتند و دست تضرع و زارى به درگاه حضرت پروردگار دراز مى‏كردند و آن وجود مقدس را به رحمت واسعه‏اش سوگند مى‏دادند كه نظر مرحمتى به جانب مسلمانان بياندازد تا روحيات و اخلاقياتشان رنگ نوينى به خود بگيرد و از صفات عالى برخوردار شوند، بلكه از اين حضيض ذلت برهند و دوباره به اوج رفعت برسند و پرچم اسلام، سربلندترين پرچم‏هاى جهان و آيت نصر و ظفر گردد و لعل الله يحدث بعد ذلك أمراً62.

    8 - استقامت در جهاد
    و قال الذين يظنون أنهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين63.


    پاورقی:
    38) نهج البلاغه، نامه 45.
    39) محمد بن ابى عمير از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا - عليه السلام - مى‏باشد كه وفاتش در 217 ق. بوده است.
    40) سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، معجم رجال الحديث، ج 14، ص 279.
    41) يونس (10) آيه 89 (ترجمه آيه قبلاً گذشت)
    42) بحارالانوار، ج 68، ص 338، ح 3، ط بيروت.
    43) بحارالانوار، ج 68، ص 228، ح 3، ط بيروت.
    44)
    45) انفال (8) آيه 45.
    46) جمعه (62) آيه 10.
    47) ذاريات (51) آيه 55.
    48) جن (72) آيه 16. (ترجمه آيه قبلاً گذشت)
    49) بحارالانوار، ج 1، ص 225.
    50) شورى (42) آيه 15.
    51) احقاف (46) آيه 13.
    52) بحارالانوار، ج 78، ص 172، ح 11، ط بيروت.
    53) يونس (10) آيه 62.
    54) بقره (2) آيه 249: كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله.
    55) انفال (8) آيه 65.
    56) بحارالانوار، ج 64، ص 72، ح 42، ط بيروت.
    57) آل عمران (3) آيه 200.
    58) آل عمران (3) آيه 140.
    59) نساء (4) آيه 104.
    60) حج (22) آيه 11.
    61) تصويرى است بسيار واضح و جامع از مسلمانان ايران در سال 1328 شمسى در دوران سياه ستمشاهى. (مصحح)
    62) طلاق (65) آيه 1: (شايد خدا پس از اين، پيش آمدى پديد آورد.)
    63) شب پنج شنبه 27 جمادى الاولى 1369 برابر با 26 اسفند ماه 1328.

  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    نتيجه علم تاريخ

    نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه دستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سر گذشت‏ها سر مشقى گرفته شود كه از آن چه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مى‏برد؛ پس مى‏توان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مى‏كند؛ كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مى‏كرده است.
    تاريخ نشان مى‏دهد كه خيانت و نادرستى، سر انجامى شوم ولى پاكى و درستى، عاقبتى نيكو دارد؛ از تاريخ مى‏توان علل موفقيت‏هاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسان‏ها را به ما مى‏آموزد، آن چه كه گذشته اتفاق افتاده، دستورى است براى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده است بايد پيروى شود.
    خداى متعال در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشت بنى اسراييل اشاره فرموده است؛ زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بى شمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستان‏هاى آن‏ها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.

    بنى اسراييل

    در ابتدا مى‏فرمايد: ألم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى64؛
    براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنى اسراييل (يهود) را از قبل از وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مى‏كنيم:
    پس از آن كه حضرت يوسف - عليه السلام - در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنى اسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيت بزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف - عليه السلام - در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مى‏زيستند. مصرى‏هاى و فراعنه مصر با آن‏ها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مى‏كردند و از هيچ ستمى درباره آن‏ها دريغ نمى‏داشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى - عليه السلام - به پيامبرى مبعوث فرمود؛ آن حضرت بنى اسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.

    پس از حضرت موسى - عليه السلام -

    موسى - عليه السلام - وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنى اسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مى‏فرمود؛ پس از وفات يوشع - عليه السلام - بنى اسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آن‏ها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رخت بربست، يا يك ديگر دشمنى مى‏كردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مى‏كوشيدند، به سخنان جانشينان موسى - عليه السلام - كه پيامبران آن‏ها بودند؛ گوش نمى‏دادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آن‏ها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامت در هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مى‏آمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامى‏ها و مصرى‏ها، فينيقى‏ها و اردنى‏ها قرار گرفتند، ثروت‏هاى آن‏ها را بردند، اموالشان را غارت كردند، كاملاً مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آن‏ها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مى‏بردند، نه از خواب غفلت بيدار مى‏شدند و نه از مستى هشيار؛ هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آن‏ها خانه نشين يا به گوشه غارها پناه برده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هر طرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمى‏آمدند كه در چه حالت از بدبختى و فلاكت، زندگى مى‏كنند، نمى‏فهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شده‏اند؛ البته كسى كه مى‏سوزد و نمى‏داند كه مى‏سوزد و نمى‏داند كه مى‏سوزد نابودى‏اش قطعى است.
    فشار از حد گذشت، مرگ‏هاى دسته جمعى آغاز شد، دسته دسته در اثر فقر و بى دوايى و بيمارى‏هاى خطرناك مى‏مردند، نه دولت آن‏ها در فكر مردم بود و نه ملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پر كند، هر چند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابداً به فكر اصلاح و كندن ريشه‏هاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيت خودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مى‏گفتند: مردم به درد من نمى‏خورند، خدمت گذارشان را نمى‏شناسند، اشخاص پاك دامن را تقدير نمى‏كنند، پس من هم در فكر آن‏ها نخواهم بود.

    حقيقت وضعيت آن‏ها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمى‏توان تشريح كرد، مى‏فرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بى چارگى و مسكنت بر آن‏ها زده شده بود65.

  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    تحول فكرى
    كم كم در اثر تحمل اين همه شدت‏ها و سختى‏ها و رنج‏ها به خود آمدند و (هر چند ما مسلمانان هنوز به خود نيامده‏ايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمى‏شناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند؛ قرآن مى‏فرمايد:
    ابعث لنا ملكاً نقاتل فى سبيل الله66.
    پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود: باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟

    آن‏ها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.

    فرمان جهاد

    فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آن‏ها ابلاغ گرديد؛ جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند و فرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقى مانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.

    طالوت

    سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آن‏ها تعيين شد. طالوت از نواده‏هاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال 573 از زمان خروج موسى از مصر و رها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود67. عده‏اى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمى‏رفتند، به پيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى باشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم68 و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايه دار؛ ملاك زمامدارى را ثروت و شاه‏زادگى مى‏دانستند.

    اشموئيل در جواب آن‏ها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد؛ حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آن‏ها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.

    زمامدارى طالوت

    طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنى اسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.
    اشموئيل - عليه السلام - به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع بر آمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت؛ سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامت به خرج دادند و از رفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از 313 تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبت به دشمن نا چيز بودند ذكر مى‏فرمايد و آنان را مى‏ستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مى‏شوند. مى‏گفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نااميد شويم، بسيار دسته‏هاى كوچك بودند كه بر دسته‏هاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيش‏تر باشد كه خداوند با صابران است.

    كشته شدن جالوت توسط داود - عليه السلام -

    اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان 313 نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.
    استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دسته‏اى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آن‏ها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آن‏ها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشت ساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامده‏اند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفته‏اند كه گويى مرده‏اند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض؛ خودخواهى، دورويى، تلوت، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مى‏شود؟ آيا بى چارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمى‏آييم و در فكر چاره درد خود نمى‏شويم؟ آخر چرا اين خون‏هاى مرده زنده مى‏شود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمى‏داريم تا دست تضرع و التماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد69


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    9 - استقامت در جهاد
    ثم أنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و أنزل جنوداً لم ترودها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين70.

    جنگ‏هاى رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم -

    در جنگ هايى كه مسلمانان در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - مى‏نمودند خواه جنگ‏هايى كه خود آن وجود مقدس در جبهه جنگ تشريف داشتند كه آن‏ها را غزوه نامند و خواه جنگ‏هايى كه مسلمانان را مى‏فرستاد كه آن‏ها را سريه نامند؛ هميشه عدد مسلمانان اندك و نيروى دشمن بسيار بوده است؛ در نبرد اتكاى مسلمانان به استقامت خود و نيروى ايمان بود و اتكاى دشمن به كثرت عدد، از اين جهت، بيش‏تر در جنگ‏ها مسلمانان پيروز مى‏شدند؛ قرآن كريم مى‏فرمايد: لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة71؛ خدا شما را در موارد بسيارى يارى كرده يارى كردن خداى تعالى از دسته‏اى شايد همان استقامت بخشيدن و تقويت نيروى ايمان و پايدارى آن‏ها باشد.

    فتح مكه

    شهر مكه به دست سپاهيان اسلام فتح شد. قريش با آن همه دشمنى و كينه‏توزى و تكبر و نخوت، در برابر رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به زانو در آمد. فتح مكه آثار بزرگ و شگفتى در روح مسلمانان و نيز در دل دشمنان اسلام گذاشت، كوچك‏ترين اثرش آن بود كه فتح تمام شبه جزيره عربستان را براى مسلمانان و در نظر دوست و دشمن، قطعى نمود؛ زيرا مكه مركز عربستان و ساكنان آن از محترم‏ترين افراد و شجاعان و دليران عرب بودند، آن جا كه سر تسليم فرود آورد، روحيه كفار عرب در نقاط ديگر نيز در برابر نيروى اسلام ضعيف شد. از اين پس دسته‏هاى عرب از هر نقطه‏اى مى‏آمدند و شرفياب حضور حضرت ختمى مرتبت - صلى الله عليه و آله و سلم - مى‏شدند و اسلام آورده به ديار خود باز مى‏گشتند.

    اثر ديگرى كه فتح مكه داشت اين بود كه مشركان عرب تا اين موقع فتوحات پيامبر اسلام را ناچيز مى‏شمردند و با خود مى‏گفتند: قريش بالاخره ريشه اسلام را خواهد كند، فتح مكه آنان را به خود آورد كه اسلام آن‏طور كه مى‏پنداشتند بى‏پايه نيست، بلكه اسلام بت پرستان قريش را ريشه كن نمود. كافران عرب در فكر چاره شدند. با عشاير و قبايلى كه هنوز در فكر به سر مى‏بردند ائتلاف نمودند و براى نابود كردن اسلام متحد شدند. عشيره‏هاى هوازن و ايلات ديگر عرب نيز دست اتحاد به يكديگر دادند و مالك بن عوف را امير خود كردند و جبهه واحد و نيرومندى از ايلات مختلف عرب در برابر اسلام تشكيل شد.

    غزوه حنين

    اين خبر به رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيد، آن حضرت هم آماده نبرد با قواى متحد عرب شد و با سپاهيان خود به سوى حنين كه دره‏اى ميان مكه و طايف بود و عشاير متحد، آن جا را مركز خود كرده بودند، رهسپار شد. نبرد حنين از چند جهت تازگى داشت:
    يكى آن كه: فتوحات گذشته به ويژه مكه، مسلمانان را سرمست كرده بود، به طورى كه نيروى دشمن را با بى‏اعتنايى نظر مى‏كردند و به چيزى نمى‏انگاشتند.

    نكته ديگر كه در اين نبرد از هر جهت تازگى داشت آن بود كه براى نخستين بار سپاهيان اسلام داراى چنين شمار عظيمى (دوازده هزار نفر) شده بودند؛ زيرا - همان طور كه تذكر داده شد - در جنگ‏هاى گذشته نيروهاى اسلام نسبت به دشمن بسيار اندك بودند.

    مسلمانان در اين موقع، نيروى خود را بسيار ديدند و پيروزى را قطعى خود مى‏پنداشتند، چنان چه يكى از آن‏ها گفت: ما در اين جنگ شكست نخواهيم خورد، با چنين طرز فكر كه بر خلاف طرز فكر مسلمانان در نبردهاى گذشته بود، سپاه اسلام به سوى جبهه حركت كرد. مسلمانان در جنگ‏هاى پيشين اعتمادشان به نيروى استقامت و ايمان بود، ولى در اين جنگ به كثرت عدد. خداى متعال مى‏فرمايد: و يوم حنين اذ أجبتكم كثرتكم72
    عشاير متحد جاهاى حساس دره حنين را اشغال و كمين گاه‏هاى خوبى براى خود تعبيه كرده بودند و كاملاً آماده نبرد و وارد كردن ضربت قطعى به اسلام بودند و مجهز به تجهيزات كامل به انتظار مسلمانان دقيقه شمارى مى‏كردند.
    سپاه اسلام با آسودگى خاطر وارد دره حنين شد و در فكر اطراق بود تا پس از رفع خستگى، سلاح خود را از بار شتران برداشته و آماده نبرد شود، شايد هم در خاطر بعضى از آن‏ها مى‏گذشت كه احتياج ندارد لباس جنگ بپوشند، بلكه اگر قسمتى از آن‏ها هم به جنگ بپردازند براى شكست كفار كفايت مى‏كند غافل از آن كه چرخ عيار چه در زير سر دارد.

    اصل غافل‏گيرى

    هنوز همگى سپاه وارد نشده بود كه دشمن از اصل غافل‏گيرى استفاده كرد و ناگهان شديدترين حمله خود را آغاز نمود كفار، مانند: مور و ملخ از هر سو به مسلمانان غافل و بى سلاح حمله مى‏كردند؛ چيزى كه بيش‏تر به شكست ابتدايى مسلمانان كمك كرد اين بود كه پيش قراولان اسلام از طايفه بنى سليم تشكيل شده بود و آنها همگى تازه مسلمان بودند و هنوز ايمان كامل در دل آن‏ها راه نيافته بود؛ لذا استقامت نكردند و به يك باره همگى پاى به گريز نهادند، فرار شديد بنى سليم و حمله سهمگين دشمن سبب شد كه شتران و چارپايان مسلمانان همگى رم كرده و شكست را تسريع كنند.

    خيانت قريش

    دو هزار نفر از قريش نيز كه پس از فتح مكه به صورت ظاهر اسلام آورده بودند، وقت را براى نابودى اسلام مغتنم شمرده آن‏ها هم پا به فرار گذاشتند. فرار اين دو دسته دنيا را بر مسلمانان تنگ كرد و همگى گريختند؛ در ميدان جنگ جز رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - و چند تن از بنى هاشم و ايمن فرزند ام ايمن خدمت كار رسول خدا كسى به جاى نماند؛ ايمن نيز در اين گير و دار كشته شد. اميرمؤمنان - عليه السلام - كه رايت بزرگ رسول خدا به دستش بود و فرماندهى كل قواى اسلام از طرف رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به كف كفايتش سپرده شده بود، در آخر سپاهيان اسلام حركت مى‏كرد، همين كه حمله كفار آغاز شد خود را به معركه رسانيد و به جنگ مشغول شد. عباس عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و چند تن از عموزادگان آن حضرت كه از ده تن تجاوز نمى‏كردند به حفاظت رسول خدا اشتغال داشتند.
    على - عليه السلام - يك تنه جنگ مى‏كرد و مى‏كوشيد كه از تعقيب دشمن از فراريان اسلام جلوگيرى كند. قرآن مى‏فرمايد:

    فلم تغن عنكم شيئاً وضاقت عليكم الأرض بما رحبت73؛
    بسيارى جمعيت به درد مسلمانان نخورد، بلكه سبب بدبختى شما شد و زمين به اين پهناورى بر شما تنگ شد.

    يعنى پناه گاهى نمى‏يافتند كه در موقع گريختن بدان پناه بريد.

  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    فرياد عباس عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم -

    در همين گير و دار رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به عباس فرمود: مسلمانان را بخوان و بگو كجا مى‏رويد؟ چرا مى‏گريزيد؟ عباس كه صدايى توانا و رسا داشت بانگ برآورد: اى كسانى كه عهد كرديد در راه خدا جان ببازيد! كجا مى‏رويد؟ اى اصحاب پيامبر! چرا مى‏گريزيد؟ عباس فرياد مى‏زد و گريختگان را مى‏خواند، پيام رسول خدا كه به وسيله عباس به گوش مسلمانان فرارى رسيد، نيروى تازه‏اى در دل آن‏ها ايجاد كرد، تك تك دست از فرار بر مى‏داشتند و به ميدان جنگ باز مى‏گشتند، ولى بيش‏تر آن در اين موقع بى سلاح بودند؛ زيرا سلاح آن‏ها بارشتران بود و شتران همگى رميده بودند، با كوشش فوق العاده سلاح به دست مى‏آوردند و به جنگ مى‏پرداختند. اميرمؤمنان - عليه السلام - در تمام اين احوال به جنگ مشغول بود. پرچمدار سپاه دشمن را - كه به قدرى توانا بود كه با سرنيزه، مسلمانان را از جلو بلند مى‏كرد و به پشت مى‏انداخت - به جهنم فرستاد و علم كفار سرنگون شد. قرآن مى‏فرمايد:

    ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و أنزل جنوداً لم تروها74؛


    خداوند استقامت و آرامش خود را بر رسول خود و بر مسلمانان با ايمان نازل كرد و سپاهيانى به كمك شما (مسلمانان) فرستاد كه آن‏ها را نمى‏ديديد.


    بعيد نيست كه سپاهيانى كه ديده نمى‏شد همان نيروى استقامت و پايدارى باشد.

    بازگشت از فرار

    مسلمانان دسته دسته از فرار باز مى‏گشتند و با شدتى هر چه تمام‏تر به جنگ مى‏پرداختند تا بلكه فرار خود را جبران كرده و نزد خدا و رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - رو سفيد شوند. كفار هم حد اعلاى كوشش را به خرج مى‏دادند؛ زيرا نمى‏خواستند پيروزى خود را به اين زودى از دست بدهند؛ شديدترين جنگى كه كم‏تر ديده شده بود در گرفت، جز صداى تير و چكاچك شمشير و بانگ سپاهيان و ناله زخميان چيزى شنيده نمى‏شد، رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - نظرى به ميدان جنگ انداخته و آن هنگامه خونين را نگريست و فرمود: ألان حمى الوطيس75؛ اكنون تنور گرم شده است.

    بازگشت مسلمانان از فرار و سرنگون شدن پرچم كفار به دست اميرمؤمنان على - عليه السلام - كم كم بيم و هراسى در دل كفار انداخت و تزلزلى در روحيه آنان ايجاد كرد، وضعيت جنگ بر خلاف اول شد؛ زيرا در ابتداى جنگ، كفار به همت و پايدارى خود متكى بودند و مسلمانان به كثرت عدد خويش، ولى مسلمانان پس از بازگشت، از طرف حضرت حق به نيروى استقامت متكى شدند و ايمان از دست رفته ايشان باز آمد و كفار به فتح ابتدايى خود اميد داشتند؛ لذا در سپاه آن‏ها تزلزل و بيم راه يافت و اميد به پيروزى مبدل به يأس گرديد؛ فكر فرار در مغر آن‏ها جانشين پايدارى و استقامت شد، آثار فتح و ظفر در نيروى اسلام آشكار گشت، كفار از زير ضربات مسلمانان راه فرار مى‏جستند. قرآن مى‏فرمايد:
    و عذب الذين كفروا ذلك جزاء الكافرين76.

    عذاب كافر در دنيا شايد بيم وحشت آن‏ها از مسلمانان باشد كه منجر به قتل و اسارت آن‏ها شده سر انجام، سپاه اسلام مظفر و منصور گشت.


    حالت كنونى مسلمانان



    وضعيت امروز مسلمانان امروز نظير مسلمانان در آغاز جنگ حنين است كه همگى از كفار شكست خورده‏اند و در دست آنان اسيرند، هر چند ميان مسلمانان امروز با مسلمانان ديروز اندك فرقى است، آن‏ها را فتوحات پى در پى سرمست كرده بود، لذا دست از استقامت كشيدند، ولى ما را شكست‏هاى بى‏شمار ترسو و نوميد كرده و دست از پايدارى كشيده‏ام، مسلمانان ديروز، مردمانى قوى بودند و ايمان داشتند كه اگر ساعتى به نبرد بپردازند، جلو شكست قطعى گرفته مى‏شود و گريختگان باز مى‏گردند، ولى ما مسلمانان امروز آن چندتن را هم نداريم، آن‏ها به نيروى كفر نه نظر بى‏ارزشى و بى‏اعتنايى مى‏نگريستند، از اين لحاظ بى‏استقامت شدند، ما به نيروى كفر به نظر عظمت مى‏نگريم، از اين جهت بى استقامت شده‏ايم، چرا خداى تعالى به ما نظر رحمت نمى‏اندازد و ما را به تأييدات خود مؤيد نمى‏گرداند؟ همين آيه شريفه اين پرسش را پاسخ مى‏دهد كه: خداوند آرامش خود را بر مردم با ايمان فرستاد، ما ايمان نداريم. اگر در ما ايمان يافت شود خداودن نيز ما را تأييد خواهد نمود، ما و كفار در بى ايمانى يكسانيم، فرق آن است كه كفار بر مبدأ خود پايدارى مى‏كنند، ولى ما بر مبدأ حق خود استقامت نمى‏ورزيم، روح تنبلى و تن پرورى سر تا پاى ما را فرا گرفته، تزلزل و دورويى در همه اعصاب مانفوذ كرده است، از استقامت و فداكارى و ايمان و ديانت جز الفاظى به يادگار نمانده است، همگى ره سپار راه نابودى هستيم، بيمارى روحى ما به قدرى است كه تشخيص نداده‏ايم كه بيماريم تا در فكر درمان بشويم و در چاره درد خود بينديشيم.
    شاعرى مى‏گويد: بيچاره آن كسى است كه در فكر چاره نيست.

    ابداً در ياد خدا نيستيم، شايد طورى مورد سخط خداوند تعالى قرار گرفته‏ايم كه خودش نام خود را از خاطر ما محو كرده است، خدا نكند كه چنين باشد؛ زيرا اگر چنين باشد هم بر مرده و هم بر زنده بايد گريست، مردگان ما به آتش عذاب الهى در جهنم مى‏سوزند و زندگان ما در دنيا در آتش مذلت و فقر و مسكنت و بى چارگى مى‏گدازند.

  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    10 - استقامت در جهاد
    الا تنصروه فقد نصره الله اذ أخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فأنزل الله سكينته عليه و أيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم77.

    استتار در جنگ

    بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتار و قوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كه دشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند؛ زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمن مجهول‏تر باشد، رعب در دل دشمن بيش‏تر خواهد بود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملات غافل‏گيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مى‏ماند و بدين وسيله مى‏توان دشمن را غافلگير كرد به طور ناگهانى بر او تاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلاً جاى ذكر آن نيست.
    وسيله دوم: داشتن سلاح‏هايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيش رفت در نبرد است، در صورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار برده شد شكست او قطعى خواهد بود چنان چه آلمانى‏ها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروى فرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند.
    خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاح‏هاى مخفى، مجهز فرمود، چنان چه در اين آيه شريفه مى‏فرمايد:

    اگر شما (اى مسلمانان!) او (پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - را يارى نكنيد خدا يارى‏اش مى‏كند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او با كسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مى‏فرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آن گاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد و به سپاهيانى كه آن‏ها را نديده‏اند تأييدش فرمود.

    شايد تأييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود؛ يعنى يارى كردن حضرت حق چنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مى‏فرمايد كه ديده نمى‏شود.

    نيروى نامرئى

    اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمى‏شود و خداوند پيامبر خود را بدان تأييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيده چه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوان‏تر از كفار بودند؟ چنين نيست؛ زيرا ياران پيامبر از همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مى‏پرداختند، بلكه در بيش‏تر ميدان‏هاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قراب و خويش نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شده بود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافر خود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمى‏توان عامل مؤثرى پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن است به زودى از جنگ خسته شود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگى‏ها و گرسنگى‏ها و خستگى‏ها و بى خوابى‏هاى جنگ بسازد، يا در برابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.

    آرامش الهى


    خداوند مى‏فرمايد كه: سكينه و آرامش خود را در بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايت فرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند.
    پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهز فرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هر چند سهمگين و خطرناك، آن حضرت را از مقصد خود باز نمى‏داشت. ياران آن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند، و روح خستگى ناپذيرى ايشان را براى خود سرمشق قرار داده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مى‏كشيدند و نه از تشنگى مى‏هراسيدند و نه از گرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مى‏گريختند، بلكه آن‏ها را با جان استقبال مى‏كردند شعارشان اين بود:
    ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى ياسيوف خذينى؛
    اگر دين محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - جز با كشته شدن من استوار نمى‏گردد هان اى شمشيرها مرا بگيريد.
    خستگى و بى‏خوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمى‏كرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روى گردان نبودند، ثابت و پايدار بر جاى خود مى‏ماندند.
    استقامت براى رسيدن به پيروزى مؤثر از دو وسيله‏اى است كه ذكر شد؛ زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازان هم سلاح‏هاى مخفى داشته باشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد به كار برد و سرباز اگر نتوانست پايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمى‏شود، ولى استقامت سلاحى است كه سرباز را به كار مى‏برد، روح دليرى را در او ايجاد مى‏كند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها و زخم‏هاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد، استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مى‏دارد و او را خستگى ناپذير مى‏كند.
    ياران رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست‏ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان و استقامت، امپراتورى‏هاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات و سختى‏ها فايق آمدند، سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را با روح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچ نداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعف ايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشان رفت با آن كه در آغاز داراى همه چيز بودند، ولى اكنون خارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديده است. اى كاش مسلمانان دنيا اندكى به خود مى‏آمدند و متحد و يك‏پارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مى‏نمودند كه هيچ خواننده‏اى از درگاه حق نااميد بر نگردد.


    نكته‏اى چند

    اينك چند نكته تاريخى و ادبى از آيه شريفه ذكر مى‏كنيم:
    شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - زياد مى‏شد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مى‏كردند، اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنان چه بعضى از مسلمانان در زير شكنجه، جان سپردند. رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - امر فرمود كه مسلمانان از مكه خارج شوند. دسته‏اى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عده‏اى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولى رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - با جديتى هر چه تمام‏تر هم چنان مشغول تبليغ رسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كم كم افرادى از خارج مكه مى‏آمدند و حضور آن حضرت شرفياب مى‏شدند و به دين اسلام مشرف مى‏گشتند؛ اهل مدينه بيش‏تر از نقاط ديگر از اسلام استقبال كردند؛ دسته دسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مى‏آوردند و به شهر خود باز مى‏گشتند شمار مسلمانان در مدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.

  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2010
    شماره عضویت
    330
    نوشته
    515
    تشکر
    394
    مورد تشکر
    810 در 359
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : استقامت ( مديريت : حور العین )

    مركز حكومت اسلام

    در اين هنگام رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانان تك تك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مى‏كردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانان هم كيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مى‏نمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هر وسيله‏اى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يا رسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرون كنيم، اين پيش نهاد پذيرفته نشد؛ زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آن جا را مسخر خواهند نمود. پيش نهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در بر، ببندند تا جان بدهد؛ اين نيز پذيرفته نشد؛ زيرا بنى هاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مى‏كردند و آن حضرت را از زندان بيرون مى‏آوردند.

    توطئه قتل رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم -



    تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدر رود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خون خواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كه شبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميده است بر سر ايشان ريخته مأموريت خود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آن موقع خانه‏هاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمى‏شد.

    آغاز هجرت

    جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارى تعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على - عليه السلام - را در جاى خود خوابانيد، على - عليه السلام - عرض كرد: يا رسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟
    رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند: بلى. اميرمؤمنان - عليه السلام - با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.


    على در بستر محمد - صلى الله عليه و آله و سلم -

    اميرمؤمنان على - عليه السلام - در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، در يكى از كوچه‏هاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند.
    كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرار داشت. رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آن جا رهسپار مدينه شدند.
    در آيه شريفه مراد از صاحب ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - او را از حزن نهى فرموده است، چنان چه در قرآن مى‏فرمايد: اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا78؛ وقتى كه به هم راه خود گفت: نترس كه خدا با ماست.

    نهى رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم -

    نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مى‏رساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداى تعالى بوده است كه رسول خدا او را از آن نهى مى‏كند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهى نمى‏كرد و خدا هم در قرآن بدان اشاره نمى‏فرمود.

    محزون، استقامت ندارد

    نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مى‏شود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مى‏فرمايد:
    ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون79.

    ولى خدا، محزون نمى‏شود

    و نيز مى‏توان از كلمه لا تحزن استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مى‏فرمايد: ((ألا ان أولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون80.

    شك ابوبكر

    نكته ديگر آن كه مخاطب جمله ان الله معنا در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مى‏شود كه ابوبكر شك داشته كه با خدا با رسول خدا هم راه باشد؛ زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه به خودى خود معنى استمرار و تأكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد و مؤكد به ان شده است و تأكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يا اقلاً در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت است اگر تأكيد آوردن ان مستحسن باشد مى‏رساند كه ابوبكر شك در مضمون جمله داشته و اگر تأكيد آوردن ان را واجب فرض كنيم مى‏رساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه هم راه بودن خداى تعالى با رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - باشد.
    احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - او را نازل منزله منكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.

    جنود يعنى چه؟

    جنود جمع جند است و جند؛ يعنى سپاهى؛ پس معناى جنود، سپاه و نيروها مى‏شود و از اين دانسته مى‏شود كه خداى تبارك و تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه، طلاقت بيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت تو وضعيت خانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آن حضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آن حضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيش رفت دعوت كمك كرده است.

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi