جواني مشغول آبياري مزرعه خود بود که به ناگاه سيبي ديد که در آب روان است برداشته و خورد اما پشيمان شد راه آمدن آب راگرفت و رفت تاببيند اين سيب از باغ چه کسي است تا ازاو حلاليت بطلبد به باغي رسيد نزد باغبان رفت و حلاليت خواست .
او گفت :اين باغ مال من و برادرم است من سهم خود را حلال
کردم ولي برادرم در نجف ساکن است بايد از خودش حلاليت بگيري.
محمد راهي نجف شد تا هم زيارت کند و هم حلاليت بگيرد درنجف نزد صاحب سيب رفت ولي او حلال کردن را مشروط به ازدواج با دخترش که مي گفت کر و کور و شل و لال است نمود .
محمد هم که ميخواست هر جور شده حلاليت بگيرد تن به اين ازدواج داد و ... اماوقتي عروس به خانه آمد دخترخوش جمال و سالمي را مشاهده نمود که همسرش شده است عروس مطالب پدر را اينگونه تعبير کرد :
مراد از کري نشنيدن حرف هاي نادرست ، منظور ازکوري نديدن نامحرمان ، مقصود از شل بودن نرفتن به جاهاي ناباب و و منظور از لال بودن اجتناب از غيبت و سخن هاي حرام است .
بله دوستان اين شخص کسي نبود مگر پدر مقدس اردبيلي و مقدس اردبيلي حاصل اين ازدواج و فرزند پدري است که درراه کسب روزي حلال ، حتي به خاطر نصف سيب آن همه سختي را تحمل کرد و مادرش اين چنين با فضيلت و داراي کمالات اخلاقي بود.
به نقل از کتاب خاطرات ماندگار ازنيکان روزگار، انتشارات:فرهنگ اهل بيت (ع)، چاپ چهارم ، تاليف : عبدالکريم پاک نيا، ص 20)