عنايت و دعاى امام صادق عليه السلام
از «بشّار مكارى» نقل شده است كهگفت: «زمانى كه امام صادق عليه السلام در كوفه(1) بودند، به حضورش رسيدم. طبقى از خرماى طبرزد(2) پيش رو داشت و از آن ميل مى نمود. چون مرا ديد فرمود: اى بشار، نزديك شو و از اين خرمابخور.
گفتم: خدا گوارايت كند و مرا فدايت گرداند، از چيزى كه در راه خود به اينجا ديده ام، سخت ناراحتم و دلم را به درد آورده است.
امام عليه السلام فرمود: به حقى كه بر گردن تو دارم، نزديك شو و از اين خرما بخور.
نزديك شدم و قدرى خوردم. آنگاه امام عليه السلام [با اينكه از آن چه بشار ديده بود آگاهى داشت] فرمود: چه ماجرايى اينچنين تو را رنجانده است؟
گفتم: يكى از مأموران حكومتى [با تازيانه يا چوبدستى ]بر سرزنى مى كوفت و او را به سوى زندان مى برد و آن زن فرياد مى زد: از خدا و پيامبرش يارى مى طلبم؛ اما هيچ كس به مددخواهى او پاسخ نمى داد.
امام عليه السلام پرسيد: چرا آن مأمور حكومتى با او چنين مى كرد؟
بشار پاسخ داد: مردم مى گفتند كه آن زن به زمين خورده و گفته: «خدا لعنت كند آنانى كه در حق تو - اى فاطمه عليها السلام -ظلم كردند» و به همين دليل با او چنان رفتار مى شد.
بشار مى گويد: امام صادق عليه السلام از خوردن دست كشيد وچنان گريست كه محاسن، سينه و دستمال او از اشك، تَر شد. آنگاه فرمود:
اى بشّار! برخيز تا به مسجد سهله برويم و به درگاه خداى -عزّوجل - دعا كنيم و آزادى آن زن را از حضرت احديت بخواهيم.بشار مى گويد: آن گاه امام عليه السلام يكى از شيعيان خود را به كاخ حكومتى فرستاد و به او فرمود: تا پيك من نزد تونيامده،آنجا را ترك مكن [يعنى منتظر باش و ببين با آن زن چه مى كنند] و اگر براى آن زن پيشامدى رخ داد، ما را مطلع كن.
به همراه امام صادق عليه السلام به مسجد سهله رفتيم و هر يك دوركعت نماز گزارديم، سپس امام عليه السلام دست به سوى آسمان بلند كرده، به درگاه احديت عرضه داشت: أنت اللَّه لا اِله الاّ أنت... (و دعا را تا به آخر خواند). آنگاه سر به سجده نهاد و در آن حال جز صداى نفس كشيدن از او شنيده نمى شد. سپس سر از سجده برداشت و فرمود: برخيز كه آن زن آزاد شد.