صفحه 17 از 19 نخستنخست ... 713141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 187

موضوع: ۩۞۩ حكايتها و داستانهاي عبرت اموز ۩۞۩

  1. Top | #161

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    خرماى خوشبو!

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
    ابوطالب عموى پيامبر صلى اللّه عليه و آله با دختر عموى خود فاطمه دختر اسد ازدواج كرد خداوند سه پسر به نامها: طالب ، عقيل ، و جعفر به او عنايت كرد، در اين ايام ، روزى فاطمه ديد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله خرما ميل مى كند ولى خرمايى كه خيلى خوشبو است و تاكنون چنين بوى خوشى به مشام فاطمه نرسيده بود، گفت : ((از آن خرما اندكى به من بده بخورم ))
    پيامبر: صلاح نيست كه اين خرما را بخورى مگر اينكه گواهى دهى كه خدايى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و من محمد فرستاده خدا هستم .
    فاطمه بى درنگ گواهى داد، آنگاه خرما را گرفته و خورد، ميل او بيشتر شد، اين بار براى شوهر گراميش ابوطالب در خواست خرما كرد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با او پيمان بست كه خرما را قبل از آنكه ابوطالب گواهى به يكتايى خدا و رسالت آن حضرت بدهد به او ندهد، فاطمه اين پيمان را پذيرفت ، خرما را به خانه آورد، شامگاه ابوطالب گفت در خانه بوى بسيار خوشى به مشام مى رسد كه در تمام عمر چنين بويى را احساس نكردم ، فاطمه خرما را نشان داد و قصه آن خرما را بيان كرد.
    ابوطالب به طور مكرر خرما خواست ، فاطمه گفت : پس از اداى شهادتين ، خرما را خواهم داد، بالاخره ابوطالب شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد صلى اللّه عليه و آله داد و با او عهد كرد كه نزد قريش اين اقرار را فاش نسازد، فاطمه هم پذيرفت .(7)
    آن شب ابوطالب آن خرماى شگفت انگيز را ميل فرمود: فاطمه هم كه از آن خورده بود، در همان شب نور على عليه السلام منعقد گرديد، فاطمه از آن هنگام به بعد در جهان جديدى وارد شد، روز به روز بر شكوه و عظمت او مى افزود تا آن هنگام كه در درون كعبه ، على عليه السلام از او چشم به جهان گشود.(8)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #162

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    به خدا اعتماد کن!


    زن فقیری که شوهرش فلج بود، با اطمینان از اینکه خداوند پول و غذا و سایر مایحتاجش را فراهم خواهد کرد، وارد فروشگاهی شد و از فروشنده چیزهای مورد نیازش را خواست. فروشنده پرسید: چه قدر پول داری؟ زن گفت: شوهرم چند ماه است که مریض شده، درحقیقت من پولی ندارم، فقط می‌توانم برایتان دعا کنم. فروشنده با تمسخر نگاهی به زن کرد و گفت: دعایت را روی کاغذ بنویس و به اندازه وزن آن خرید کن.

    زن فوراً کاغذی از کیفش بیرون آورد و گفت: «این دعای کوچک من است که دیشب آن را نوشته‌ام.» روی کاغذ نوشته شده بود: «خداوندا! تو پناه من هستی! تو هر آنچه را برای عید لازم است فراهم خواهی کرد، حتی بیش از آنچه من نیاز دارم، به طوری که آنرا با سایر فرزندان تهیدست سهیم خواهم شد.»

    مرد دعا را خواند و خندید. کاغذ را روی ترازو گذاشت و گفت: حالا ببینیم این کاغذ تو چقدر می‌ارزد؟! فروشنده شروع به گذاشتن اجناس بر روی کفه‌ی دیگر ترازو کرد، اما هرچه می‌گذاشت عقربه‌های آن تکان نمی‌خورد. کفه‌ی ترازو پر شده بود از اجناس مختلف.

    فروشنده در حالی که متحیر شده بود به زن گفت: به نظر می‌رسد کاغذ تو سنگین‌تر از همه‌ی این اجناس است، هر چه لازم داری بردار و برو. زن خوشحال از لطف خدا، از فروشنده تشکر کرد و رفت.



    امضاء




  4. Top | #163

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,468
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    مغرور نباش !!!

    امضاء



  5. تشكر


  6. Top | #164

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    رعایت حال مردم


    از معازبن جبل روایت شده است که گفت :

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله مرا به یمن فرستاد. و به من فرمود:

    اى معاذ! هرگاه فصل زمستان فرا رسد، نماز صبح را در آغاز طلوع صبح بجا آور،

    و قرائت را به اندازه طاقت و حوصله مردم، طول بده و آنان را خسته مکن. و در موسم تابستان، نماز صبح را در روشنایى فجر، اقامه کن.

    چه اینکه شب، کوتاه است. و مردم نیاز به استراحت دارند. آنان را واگذار تا نیاز خود را برطرف نمایند.




    ویرایش توسط مصطفی*شیعه ال طاها* : 24-10-2021 در ساعت 23:03
    امضاء



  7. Top | #165

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ماجرای مار و اره



    شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می‌شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی می‌زد بدنش به اره گیر می‌کند و کمی زخمی می‌شود.
    مار خیلی ناراحت می‌شود و برای دفاع از خود اره را گاز می‌گیرد که سبب خون‌ریزی دور دهانش می‌شود. او نمی‌فهمد که چه اتفاقی افتاده و فکر می‌کند اره به او حمله می‌کند و اگر کاری نکند مرگش حتمی است. برای آخرین بار از خود دفاع می‌کند و بدنش را دور اره می‌پیچد و اره را فشار می‌دهد.

    صبح که نجار آمد روی میز به جای اره، لاشه ماری بزرگ و زخم‌آلود را دید که فقط و فقط به خاطر بی‌فکری و خشم زیاد مرده است.
    در لحظه خشم می‌خواهیم دیگران را برنجانیم اما بعد متوجه می‌شویم خودمان را رنجانده‌ایم و موقعی این را درک می‌کنیم که خیلی دیر شده است.

    در زندگی لازم است که بیشتر گذشت و چشم‌پوشی کنیم از اتفاق‌ها، آدم‌ها، رفتارها و گفتارها.


    امضاء



  8. Top | #166

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    قانون مشورت





    روباهی از شتری پرسید:

    عمق این رودخانه چقدر است؟
    .
    شتر جواب داد:

    تا زانو
    .
    ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید ، آب از سرش هم گذشت!
    .
    روباه همانطور که در آب دست و پا می زد و غرق می شد به شتر گفت:

    تو که گفتی تا زانووووو!
    .
    و شتر جواب داد: بله ، تا زانوی من ، نه زانوی تو!
    .
    هنگامی که از کسی مشورت می گیریم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم.
    .
    «لزوماً هر تجربه ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست


    امضاء



  9. Top | #167

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    حکمت حرف نزدن ابوعلی سینا


    ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.

    شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت، به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد، ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد؛ خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد‌؛

    صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد؛ قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود، هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد... قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ چه گفت؟ صاحب خر گفت:

    او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت؛ قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد «جواب ابلهان خاموشی‌ست»


    امضاء



  10. Top | #168

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت بعضی از آدمها

    سوار اسبی بودم که سایه اش روی دیوار افتاد اسب به آن سایه نگاه میکرد و خیال میکرد اسب دیگری است
    و سعی میکرد از آن جلو بزند،و چون می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد
    تا حدی که اگر ادامه می یافت، مرا به کشتن می داد.

    اما به محض اینکه دیوار تمام می شد، آرام می گرفت. حکایت بعضی از آدمهاست.
    وقتی که بدون در نظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی
    و گرفتار چشم و هم چشمی شوی، تو را به نابودی میکِشد.


    ویرایش توسط مصطفی*شیعه ال طاها* : 05-12-2021 در ساعت 19:35
    امضاء



  11. Top | #169

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    دعوای دو موش و قضاوت گربه!


    دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد.

    پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند .

    پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت : این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.

    این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند امام على علیه السلام : اعتماد کردن به دشمن، عامل فریب خوردن [از او] است.


    امضاء



  12. Top | #170

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟!

    گفت: آن خدایی که فرشته مرگش ،مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند

    پیامبر صلى الله علیه و آله: هر کس روزى اى دارد که حتما به او خواهد رسید. پس هر کس به آن راضى شود،

    برایش پُر برکت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر کس به آن راضى نباشد،

    نه برکت خواهد یافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه که اجلش در پى اوست
    امضاء



صفحه 17 از 19 نخستنخست ... 713141516171819 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

فرشته, قضاوت, لباس ژنده, لطف پروردگار, ملتفت مطلب, ميزان فاصله ي قلب آدم ها و تٌن صدا, ماجرايي تامل برانگيز, متواضعانه, مرد و فرشته, مرد روستایی, مشکل زندگی, معامله با اهل بيت (عليهم السلام), نیمه پر لیوان, چاله اي در شعبه رود زندگي, نجوا, نخواه گناه کنی.. نمیکنی, همدردی بین حیوانات, و خدائي كه در اين نزديكي ست, یک آیه و یک داشتان بسیار خواندنی, یک جرعه, کمال ناباوری, کوتاه, کاسه های نفیس و قدیمی, کاسه آب, کرامت خداوند, گشاینده گره ها, پاسخ فرشته, پرواز پروانه, آوارگی, آدم کش فراری, آرامش, آرامش و خونسردی, الطاف و رحمات خداوند, اموز, انتظار همدردی, ایثارگر, اتفاق, اتحاد, اخلاق نیک, بهترین اره حل, بخشش و کرامت خدا وند, بخشش خدا, تقلای پروانه, تماشای پروانه, تکبر و غرور, تحمل, تصدیق دعا, ثروتمندان مشهور اصفهان, حفظ حرمت, حكيمانه, حكايات, حكايت, حكايت شمع, حكايتها, حكايتها و داستانهاي عبرت آموز, حكايتها و داستانهاي عبرت اموز, حکایات آموزنده, حکایت گواهي كبك, حکایت ارزش تجربه, حکایت تاوان عشق, حرمت, خوش رویی, خدایی مهربانتر از مادر, خدایا متشکرم, خروج از پیله, خشمگین, دیوار شیشه ای, داستان, داستان مرد میوه فروش, داستان مرد جنایتکار, داستان همدردی حیوانات, داستان کوتاه, داستان پل زندگی, داستان پند آموز, داستان تله موش, داستان عتیقه فروش, داستان عتیقه فروش و مردروستایی, داستانها, داستانهای عبرت آموز, داستانی بسیار جالب و خواندنی, داستانی بسیار خواندنی, داستانی تامل برانگیز, داستانک, درنهایت فقر و تنگدستی, درس, درس راهب هندو به شاگردش, دعای مستجاب شده, رنج و اندوه, روح وقدرت, رحمتهای خدا, رعیت, زندگی, زود, سفرعجیب, ساختن پل در زندگی, سجده, سختیها, شوهر حضرت زينب كبرى, صدای ملایم, طلب بخشش, طول زندگی, عكس پروانه, عیادت بیمار, عبدالله بن جعفر, عبرت, عبرت اموز, عشق بین دو نفر, غلام

نمایش برچسب‌ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi