بريز اشك نيازى در نمازستان بى خويشى
بر آر ز سوز سينه درد آشنا اينجا
حريم يثرب و بطحاست گوئى مرقد پاكش
كه نور آذين بود چون ساحت اُمُّ القُرا اينجا
فضاى قدس، معراج حقيقت، بزم اَوْ اَدنى
شب اَسرى، فروغ جاودان مصطفى اينجا
بنامْ ايزد، كه خاك پاك او بوى نجف دارد
كه از او مى تراود عطر ِ جان ِ مرتضى اينجا
ترا پرواز خواهد داد تااوج خدا جوئى
ز بام آشنائى، زاده خيرالنّسا اينجا
بر آى از ظلمت هستى، كه خضر آمد به سر مستى
به بوى چشمه سار زندگى بخش ِ بقا اينجا
منم «مشفق» غبارى دامن افشان در هواى او
كه مى جويم رضاى او به تسليم و رضا اينجا