صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: ديوان غزليات عبيد زاكاني

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ديوان غزليات عبيد زاكاني



    بکشت غمزه‌ی آن شوخ بی‌گناه مرا
    فکند سیب ز نخدان او به چاه مرا
    غلام هندوی خالش شدم ندانستم
    کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
    دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
    ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
    هزار بار فتادم به دام دیده و دل
    هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
    ز مهر او نتوانم که روی برتابم
    ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
    به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
    اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
    عبید از کرم یار بر مدار امید
    که لطف شامل او بس امیدگاه مرا




  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني






    ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا
    بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا
    لبت به خون دل عاشقان خطی دارد
    غبار چیست دگر باره در میانه‌ی ما
    مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه
    و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا
    کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد
    که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما
    ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست
    که زنگیان سیاهش نمی‌کنند رها
    دلم ز جعد تو سودائی و پریشانست
    بلی همیشه پریشانی آورد سودا
    عبید وصف دهان و لب تو میگوید
    ببین که فکر چه باریک و نازکست او را






  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني





    شوریده کرد شیوه‌ی آن نازنین مرا
    عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
    غم همنشین من شد و من همنشین غم
    تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
    زینسان که آتش دل من شعله میزند
    تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
    ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار
    تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
    از دور دیدمش خردم گفت دور از او
    دیوانه میکند خرد دوربین مرا
    گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی
    خورشید بنده گردد و مه خوشه‌چین مرا
    تا چون عبید بر سر کویش مجاورم
    هیچ التفات نیست به خلد برین مرا



  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني





    در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما
    بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما
    بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز
    تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
    با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
    ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
    ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم
    زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
    هردم ز شوق حلقه‌ی زنجیر زلف او
    دیوانه میشود دل آشفته رای ما
    بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین
    بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما
    شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک
    او میکند همیشه خرابی بجای ما



  7. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني


    ای خط و خال خوشت مایه‌ی سودای ما
    ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما
    چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان
    صبر برون میجهد از دل شیدای ما
    چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند
    راه خرابات پرس گر طلبی جای ما
    از رخ زیبای تو قبله‌گه عام را
    کعبه‌ی دیگر نباد دلبر ترسای ما
    مردم لولی وشیم ما که وسجده کدام
    رای هزیمت گرفت عقل سبک رای ما
    صوفی افسرده را زحمت ما گو مده
    رو تو و محراب زهد ما و چلیپای ما
    رطل گرانرا ز دست تا ننهی ای عبید
    زانکه روان میبرد عمر سبک پای ما


  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني


    میکند سلسله‌ی زلف تو دیوانه مرا
    میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
    متحیر شده‌ام تا غم عشقت ناگاه
    از کجا یافت در این گوشه‌ی ویرانه مرا
    هوس در بناگوش تو دارد دل من
    قطره‌ی اشگ از آنست چو دردانه مرا
    دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت
    کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا
    درد سر میدهد این واعظ و میپندارد
    کالتفاتست بدان بیهده افسانه مرا
    چاره آنست که دیوانگیی پیش آرم
    تا فراموش کند واعظ فرزانه مرا
    از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
    نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا


  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني





    میزند غمزه‌ی مرد افکن او تیر مرا
    دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
    من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
    پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا
    منم و ناله‌ی شبگیر بدین سان که منم
    کی به فریاد رسد ناله‌ی شبگیر مرا
    صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار
    چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا
    گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
    نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا
    حلقه‌ی زلف تو در خواب نمودند به من
    جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا





  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني





    کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
    کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
    تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
    خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
    ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
    می‌کند حلقه‌ی زلف تو پریشان ما را
    تا به دامان وصالت نرسد دست امید
    دست کوته نکند اشگ ز دامان ما را
    در ره کعبه‌ی وصل تو ز پا ننشینیم
    گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را
    ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
    کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را




  11. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني






    دلا با مغان آشنائی طلب
    ز پیر مغان آشنائی طلب
    به کنج قناعت گرت راه نیست
    ز دیوانگان رهنمائی طلب
    وگر اوج قدست کند آرزو
    ز دام طبیعت رهائی طلب
    اگر عارفی راه میخانه گیر
    و گر ابلهی پارسائی طلب
    دوای دل خسته از درد جوی
    نوای خود از بینوائی طلب
    اگر صد رهت بشکند روزگار
    مکن از خسان مومیائی طلب
    عبید ار گدائی غنیمت شمار
    وگر پادشاهی گدائی طلب



  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات عبيد زاكاني


    خورشید در نقاب خجالت نهان شود
    از روی جانفزاش اگر بر فتد نقاب
    در حلقه‌های زلفش جانهای ما اسیر
    از چشمهای مستش دلهای ما کباب
    فریاد از آن دو سنبل مشکین تابدار
    زنهار از آن دو نرگس جادوی نیمخواب
    هرگه که زانوئی زند و باده‌ای دهد
    من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب
    روزیکه با منست من آنروز چون عبید
    از عیش بهره‌مندم و از عمر کامیاب



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi