صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: ديوان غزليات سنائي غزنوي

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ديوان غزليات سنائي غزنوي





    احسنت و زه ای نگار زیبا



    آراسته آمدی بر ما



    امروز به جای تو کسم نیست



    کز تو به خودم نماند پروا



    بگشای کمر پیاله بستان



    آراسته کن تو مجلس ما



    تا کی کمر و کلاه و موزه



    تا کی سفر و نشاط صحرا



    امروز زمانه خوش گذاریم



    بدرود کنیم دی و فردا



    من طاقت هجر تو ندارم



    با تو چکنم به جز مدارا



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي






    جمالت کرد جانا هست ما را



    جلالت کرد ماها پست ما را



    دل آرا ما نگارا چون تو هستی



    همه چیزی که باید هست ما را



    شراب عشق روی خرمت کرد



    بسان نرگس تو مست ما را



    اگر روزی کف پایت ببوسم



    بود بر هر دو عالم دست ما را



    تمنای لبت شوریده دارد



    چو مشکین زلف تو پیوست ما را



    چو صیاد خرد لعل تو باشد



    سر زلف تو شاید شست ما را



    زمانه بند شستت کی گشاید



    چو زلفین تو محکم بست ما را




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي





    بنده‌ی یک دل منم بند قبای ترا
    چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا
    خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار
    من ننشانم ز جان باد هوای ترا
    کاش رخ من بدی خاک کف پای تو
    بوسه مگر دادمی من کف پای ترا
    گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من
    بر سر و دیده نهم رایت رای ترا
    تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من
    جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا
    بار نیامد دلم در شکن زلف تو
    گر نه به گردن کشم بار بلای ترا
    بنده سنایی ترا بندگی از جان کند
    گوی کلاه ترا بند قبای ترا




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي





    باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
    باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
    باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
    آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
    ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را
    در میان بحر حیرت لولو فریاد را
    خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند
    هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را
    هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد
    ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را
    گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم
    چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را
    زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا
    کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را
    قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم
    همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را
    خوش کن از یک بوسه‌ی شیرین‌تر از
    آب حیات چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را





  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي






    باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
    باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
    باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
    آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
    باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
    آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را
    سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان
    باز در کار آر نوک ناوک کین توز را
    روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت
    پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را
    آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت
    در میان روی نرگس بوستان افروز را
    لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه
    آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را
    نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک
    دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را
    بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک

    دام را بادام تو چون سنگ باشد قوز را



  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي





    می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
    زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
    مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را
    در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
    ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را
    بر شکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را
    چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را
    راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را




  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي





    جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
    زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را
    توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
    زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
    گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی
    جان مانی سجده کردی صورت پرویز را
    با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
    جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را
    جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا
    وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
    شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
    ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را
    گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
    نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را
    اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم
    رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را
    آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
    در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را




  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي





    انعم‌الله صباح ای پسرا
    وقت صبح آمده راح ای پسرا
    با می و ماه و خرابات بهار
    خام خامست صلاح ای پسرا
    با تو در صدر نشستیم هلا
    در ده آواز مباح ای پسرا
    خام ما خام تو و پخته‌ی تست
    تو ز می دار صراح ای پسرا
    عاقبت خانه به زلف تو گذاشت
    صورت فخر و فلاح ای پسرا
    چشم بیمار تو ما را ببرید
    ز صحیح و ز صحاح ای پسرا
    از پی عارض چون صبح ترا
    به نکورویی و راح ای پسرا
    همه تسبیح سنایی این است
    کانعم الله صباح ای پسرا




  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي






    ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
    تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
    ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی
    خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
    دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
    توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
    هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین
    بدره‌ی ناداشتی به روز رستاخیز را
    زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
    وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را
    ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
    بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را




  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات سنائي غزنوي


    در ده پسرا می مروق را

    یاران موافق موفق را


    زان می که چو آه عاشقان از تف

    انگشت کند بر آب زورق را


    زان می که کند ز شعله پر آتش

    این گنبد خانه‌ی معلق را


    هین خیز و ز عکس باده گلگون کن

    این اسب سوار خوار ابلق را


    در زیر لگد بکوب چون مردان

    این طارم زرق پوش ازرق را


    گه ساقی باش و گه حریفی کن

    ترتیب فروگذار و رونق را


    یک دم خوش باش تا چه خواهی کرد

    این زهد مزور مزیق را


    یک ره به دو باده دست کوته کن

    این عقل دراز قد احمق را


    بنمای به زیرکان دیوانه

    از مصحف باطل آیت حق را


    بر لاله مزن ز چشم سنبل را

    بر پسته منه ز ناز فندق را


    بیرون شو ازین دو رنگ و این ساعت

    همرنگ حریر کن ستبرق را


    مشکن به طمع مرا تو ای ممسک

    چونان که جریر مر فرزدق را


    گر طمع میان تهی سه حرف آمد

    چار است میان تهی مطوق را


    در تخته‌ی اول ار بنوشتی

    بی شکل حروف علم مطلق را


    کم زان باری که در دوم تخته

    چون نسخ کنی خط محقق را


    در موضع خوشدلان و مشتاقان

    موضوع فروگذار و مشتق را


    شعر تر مطلق سنایی خوان

    آتش در زن حدیث مغلق را



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi