صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: ديوان غزليات شيخ بهائي

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ديوان غزليات شيخ بهائي



    جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا
    ای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدا
    بالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمی
    حرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدا
    یا ایها الساقی أدر کأس المدام فانها
    مفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدی
    قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی
    خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا
    هذا الربیع اذا آتی یا شیخ قل حتی متی
    منع من محنت زده زان باده‌ی محنت زدا
    قم یا غلام و قل لنا الدیر این طریقه
    فالقلب ضیع رشده و من المدارس ما اهتدا
    قل للبهائی الممتحن داوالفاد من المحن
    بمدامة انوارها تجلوا عن القلب الصدی



  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    ای خاک درت سرمه‌ی ارباب بصارت
    در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
    گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
    بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
    در روضه‌ی تو خیل ملایک، ز مهابت
    گویند به هم مطلب خود را به اشارت
    هر صبح که روح القدس آید به طوافت
    در چشمه‌ی خورشید کند غسل زیارت
    در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف
    کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت





  5. تشكر


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي






    به عالم هر دلی کاو هوشمند است
    به زنجیر جنون عشق، بند است
    به جای سدر و کافورم پس از مرگ
    غبار خاک کوی او، پسند است
    به کف دارند خلقی نقد جانها سرت گردم،
    مگر بوسی به چند است؟
    حدیث علم رسمی، در خرابات
    برای دفع چشم بد، سپند است
    پس از مردن، غباری زان سر کوی
    به جای سدر و کافورم، پسند است
    طمع در میوه‌ی وصلش، بهائی
    مکن، کان میوه بر شاخ بلند است
    بهائی گرچه می‌آید ز کعبه
    همان دردی کش زناربند است





  7. تشكر


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است
    من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است
    ز مراحم الهی، نتوان برید امید
    مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است
    طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است
    تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟
    به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا!
    به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است
    غم هجر را بهائی، به تو ای بت ستمگر
    به زبان حال گوید که زبان قال لال است




  9. تشكر


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    تا کي به تمناي وصال تو يگانه
    اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه

    خواهد به سرآيد غم هجران تو يا نه
    اي تيره غمت را دل عشاق نشانه
    جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه

    رفتم به در صومعه عابد و زاهد
    ديدم همه را پيش رخت راکع و ساجد

    در ميکده رهبانم و در صومعه عابد
    گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد

    يعني که تو را مي‌طلبم خانه به خانه

    روزي که برفتند حريفان پي هر کار
    زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار

    من يار طلب کردم و او جلوه‌گه يار
    حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار

    او خانه همي جويد و من صاحب خانه

    هر در که زنم صاحب آن خانه تويي تو
    هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو

    در ميکده و دير که جانانه تويي تو
    مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو


    مقصود تويي، کعبه و بتخانه بهانه

    بلبل به چمن ان گل رخسار نشان ديد
    پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

    عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد
    يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد

    ديوانه منم، من که روم خانه به خانه

    عاقل به قوانين خرد راه تو پويد
    ديوانه برون از همه آئين تو جويد

    تا غنچه ی بشکفته ی اين باغ که بويد
    هر کس به بهاني صفت حمد تو گويد

    بلبل به غزل خواني و قُمري به ترانه

    بيچاره بهايي که دلش زار غم توست
    هر چند که عاصي است ز خيل خدم توست

    اميد وي از عاطفت دم به دم توست
    تقصير "خيالي" به اميد کرم توست

    يعني که گنه را به از اين نيست بهانه






  11. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    دلا! باز این همه افسردگی چیست؟
    به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟
    اگر آزرده‌ای از توبه‌ی دوش
    دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟
    شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست!
    بهائی! باز این افسردگی چیست؟



    ویرایش توسط عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس* : 05-10-2009 در ساعت 13:45

  12. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
    از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
    دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسله
    و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
    چون رشته‌ی ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
    یک رشته از زنار خود، بر خرقه‌ی من دوختند
    یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
    دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
    در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟
    کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند




  13. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي




    دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
    دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید
    ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
    نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید
    مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
    که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید
    بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
    نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید




  14. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي





    یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند
    تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند
    روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی
    تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند
    گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست
    گفتند: او به دردکشان خو نمی‌کند
    گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما
    خوش می‌کشد پیاله و خوش بو نمی‌کند
    رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
    تب را کسی علاج، به طنزو نمی‌کند
    آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
    در صد هزار سال، ارسطو نمی‌کند
    کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
    هیچ اکتفا، به شوهری او نمی‌کند
    آن کو نوید آیه‌ی «لا تقنطوا» شنید
    گوشی به حرف واعظ پرگو نمی‌کند
    زرق و ریاست زهد بهائی، وگرنه او
    کاری کند که کافر هندو نمی‌کند




  15. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ديوان غزليات شيخ بهائي






    آنها که ربوده‌ی الستند
    از عهد الست باز مستند
    تا شربت بیخودی چشیدند
    از بیم و امید، باز رستند
    چالاک شدند، پس به یک گام
    از جوی حدوث، باز جستند
    اندر طلب مقام اصلی
    دل در ازل و ابد نبستند
    خالی ز خود و به دوست باقی
    این طرفه که نیستند و هستند
    این طایفه‌اند، اهل توحید
    باقی، همه خویشتن پرستند




صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi