صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11

موضوع: دعا كليد ظهور مهدی موعود

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر بخش اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8513
    نوشته
    422
    تشکر
    582
    مورد تشکر
    802 در 360
    وبلاگ
    26
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    عکس آش دستپخت مامانم لود نشد متاسفانه!!
    بفرمایید آش دستپخت مامانم ...خداکنه یه بارم آش اومدن امام زمانو بپزیم و با هم همش بزنیم و کوچه ها رو قشنگ تزیین کنیم از اون چراغ رنگیا بزنیم ٬کوچه و خیابونا رو تمیز کنیم یه دونم آشغال توشون نباشه بعد همه لباسای قشنگ بپوشیم ٬اونجوریکه امام زمان دوس داره...چه کیفی میده ها خودمونیم...منکه کل عطر گل محمدیمو که دارم رو به خودم میزنم که بوی خوب حضرت محمد ازم بیاد و آقام از دور که میاد بگه این بوی جد عزیزمه که داره از یکی از امتش به اسم الناز میاد...چقد من اونوقت افتخار میکنم به خودم که بین این همه آدم آقام اسم منو آورده...

    بعد تو خیابونا وایسادیم هممون آقام داره میاد و با هر قدمش زمین پر از نور میشه ینی هر قدمی که امام زمان مهربونم فداش بشم برمیداره جای قدمشون یه گل خشگل بوجود میاد و اون محیط نورانی میشه...آقام قدم قدم میان و منم از وسط جمعیت ملتو میزنم کنار و از دیر دست و پاشون رد میشم و میدوئم جلو و از دور امام زمانمو صدا میکنم میگم باباجونمممممم باباییی و مردم هی میگن دخترخانوم خودتو کنترل کن و اینا ولی من میگم برید بابا منکه با شما کاری ندارم دارم عشقم امام زمانو صدا میزنم...یهو امام زمان ع میگن بذارید این دختر بیاد جلو...پاهام سست شده انگار چسبیدن به زمین٬نمیتونم را برم...


    اشکام همینطوری داره میریزه رو صورتم و لباسام...بغضم ترکیده و نمیتونم حرف بزنم...فقط دارم روبه رومو نگا میکنم ینی جایی که آقاجانم وایسادن...میخواستم راه برم اما نتونستم و افتادم زمین چون فقط داشتم آقامو میدیدم....با گریه میرم جلو یهویی به امام زمان ع که میرسم میفتم به پاشون...پای آقامو که با گریه بوس میکنم یهو بیهوش میشم و غش میکنم از بی تابی...بعد که به هوش میام میبینم آقام با مهربونی نشسته بالاسرم و داره نگام میکنه...

    تا از بیهوشی درمیام از دیدن آقام هل میشم و پا میشم با ادب میشینم و به آقام میگم آقاجونم قربونت برم ببخشیدا به جون خودم نفهمیدم شما اینجا نشستی ببخشید وگرنه زود پا میشدم میشِستم...آقامم با مهربونی دستی رو سر من میکشه و میگه اشکالی نداره عزیز من...بعد با یکم خجالت به چشمای آقام خیره میشم و تو دلم میگم آقا خواهش میکنم ازت نذار ازت جدا بشم...منو از خودت جدا نکن آقام...دیگه طاقت ندارم ازت دور باشم...آقام لبخندی میزنه و میگه دعات برآورده شد دخترم الناز عزیز...هعی‌ ینی میشه خدا تا جوونم این روزو ببینم؟؟؟؟؟!!!!خدایا اولین و مهمترین دعام همینه خدایا....


    التماس دعای فرج و شهادت
    امضاء
    خورشید منی و جبرئیل کند نوکریت را حسین،سخت است ببینم غم بی یاوریت را



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi