صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 56

موضوع: ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩









    داخل قبر

    - نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرمبرداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر كفن را باز كردند و مرا به سوىقبله به زمين گذاشتند اينجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى يافتم و فهميدمما از خاكيم و بدن ما به خاك تبديل خواهد شد غرور و تكبر كه معمولا از روى نادانىما در دنيا سر مى زند و خيال مى كنيم همه كاره هستيم و انسانهاى ديگر را به حسابنمى آورديم ، انگار بقيه آدم نيستند و تنها ما آدميم و بس ! اگر كسى به ما سلام مىكرد، غرور و عجب ما را گم مى كرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مىپنداشتيم اين ما هستيم كه به اين كار زيبنده هستيم و بس و خود را از ديگران يك سر وگردن بالاتر مى ديديم ولى همه و همه بازى بود كه سودى به حالمان نداشت .
    و همهآن مقامها و پستها سرابى بيش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر اين بود كه حقىرا به حق دار برسانيم يا از ظلمى جلوگيرى كنيم ، خوب بود.

    -
    آرى همه چيز تمام شدو بايد به قائم مقامها تبريك گفت و يادآور شد اين تو و اين رياستت اما بزودى تو هماين مقام را بايد به ديگران بسپارى و اين سنت الهى است اگر غير از اين بود هيچ كسىمقام خود به ديگرى واگذار نمى كرد.


    -
    و آنگاه يكى از مامورين گورستان با صداىبلند گفت : آقا را بگوييد بيايد و تلقين بگوييد.

    تلقين به ميت
    در حالى كه يكپتو در روى قبرم نگه داشته بودند، شخصى كه بايد به من تلقين مى داد شروع كرد بهخواندن اين كلمات كه اگر دو ملك مامور خداوند آمدند پيش تو و از تو در مورد خدايتپرسيدند در جواب آنها بگو الله و...

    -
    من احساس مى كردم گرچه كلمات به عربىخوانده مى شد ولى مى فهميدم و با او تكرار مى كردم همه آن سوالهاى كه نكير و منكربايد از من بپرسند از خدا و پيامبر و امامان و از حساب و كتاب و قيام و قيامت يكىبرايم تلقين مى كرد و من هم با او تكرار مى كردم .


    -
    در خاتمه دعايى كرد و سنگلحد را يكى ، يكى روى قبر من گذاشتند و من تاريكى قبر را بيشتر و بيشتر احساس كردمتا جايى كه ديگر تاريكى مطلق و ظلمات ، قبرم را فرا گرفت و من از وحشت تاريكى دادمى زدم : كمك ! مرا رها نكنيد كجا! بدون من كجا مى رويد؟

    مگر من به شما چه ظلمىكردم كه مرا تنها مى گذاريد؟
    - اما افسوس و صد افسوس ، اينها رفقاى با وفانخواهند بود، من تازه پى بردم كه بايد كار اساسى مى كردم و عمل صالح بيشترى انجاممى دادم .

    -
    اما شايد من هم كارى را كه بستگان و فاميل كردند، مى كردم چرا كه تاانسان به مصيبتى مبتلا نشود درك مصيبت نمىكند.






    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩




    روح در قبر به جسم وارد مى شود
    همين كه قبر را پوشاندند و تاريكى قبر را گرفت ، روحم را در جسمم يافتم و خودم را در تاريكى وحشتناك كه هيچ روزانه اى از نور در آن ديده نمى شد و از سوى ديگر هواى آن به خاطر بسته بودن محيط خفه گشته بود، يافتم و من براى نجات از آن حالت سعى و تلاش فراوان كردم تا از آن ظلمت بيرون آيم تا خواستم از دستانم كمك بگيريم ديدم ، بسته است و من براى نجات خودم ، هر كارى كه مى توانستم مى كردم .
    - بى محابا بلند شدم ، به طورى كه سرم محكم به سنگ لحد كوبيده شد. اينجا بود كه به خود آمده و گفتم آرى ديگر فرصتها از دست رفته و اين منم كه مرده ام ، اى كاش مى شد به دنيا برمى گشتم و گذشته ها را جبران مى كردم .

    اما ديگر دير شده بود و امكان برگشت از اينجا براى كسى نيست .
    - در حالى كه تاريكى محض ، قبر را فرا گرفته بود. دو نفر را به صورت هولناكى ديدم كه قبر با حضور آنها به لرزه در آمد، وحشت سر تا پاى مرا گرفته بود با صداى گرفته و نحيف و با لكنت زبان كامل گفتم :
    ش ش ش ما ك ك ك كى هستيد؟
    - جوابى نشنيدم و باز تكرار كردم ولى احساس مى كردم بى نتيجه است .
    آنها امر به سكوت كردند و از من پرسيدند: خداى تو كيست ؟
    چه بگويم عمرى سر به سجده گذاشته ، به وحدانيت خداوند متعال اقرار نموده ، افتخارم اين بود كه او معبود من است و من بنده او، (مگر مى شود كه خدايى كه خودش مرا تربيت كرده ، خدايى كه خودش را به من شناسانده اينجا مرا رها كند،
    هيهات ! هيهات !).
    اينجا بود كه كم ، كم داشت ، زبانم باز مى شد و خداوند بزرگ مثل هميشه دست مرا گرفت و با ياد خداى كريم اين بزرگترين روزانه اى كه از سوى نور به قبر تاريك من تلالو مى كرد زبانم را به توحيد باز نمود و با كمك و استعانت پروردگارم به اولين سوال آن دو ((ملك )) پاسخ دادم :
    خداى من خداى يگانه است كه شريك ندارد.
    آنگاه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و سپس از ائمه اطهار (عليه السلام ) پرسيدند، وقتى از امامانم پرسيد، من در جواب گفتم : ما امامان را از جان خود بيشتر دوست مى داشتيم و آنها را مفترض الطاعه مى دانستيم و در راه آنها از همه چيز گذشتيم و حتى جانمان را در راهشان فدا كرديم .
    ملك گفت : حرف زيادى نزن ، ديگر بس است ، شما مگر نبوديد كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها گذاشتيد؟
    گفتم : نه ! نه ! هرگز ما ائمه و پيشوايانمان را تنها نگذاشتيم و شاهد دارم .
    ملك : كو شاهد تو؟
    گفتم : خدا بهترين گواه من است و او مى داند كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها نگذاشتيم و من براى اينكه مدعاى خود را ثابت كنم همين قدر عرض ‍ كنم ، با اينكه ما نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديده بوديم و نه حدى از ائمه (عليهم السلام ) را با اين حال ، ما با پيروى از فرزند پاك آن بزرگوار كه او را نائب امام زمانمان مى شناختم ، ايمانمان را نسبت به ائمه اثبات كرديم و بعد او از ولى فقيه زمان و خلف صالح او اطاعت كرديم و تا زنده بوديم دست از اطاعتشان بر نداشتيم .
    ملك گفت : آرى راست گفتى .
    وقتى كه از مصاحبه آن دو ملك سرافراز و با موقعيت بيرون آمدم ، اين دو ملك به صورت زيبايى در آمدند.
    - اسم آنها را پرسيدم گفتند:
    ما بشير و مبشر هستيم خوب نگاه كن و بگو در پايين پايت چه مى بينى ؟
    به ديواره پايين پايم نگاه كردم دريايى از آتش و عذاب زبانه مى زد، ترس ‍ دوباره بر تمام وجودم غلبه كرد
    .
    و آن دو بزرگوار فرمودند: نترس آنجا جايگاه تو نيست . در صورتى كه از خدا دور مى شدى و توفيق توبه پيدا نمى كردى شايد جايگاه تو بود.
    - حال كه توبه ات را خداوند پذيرفته ديگر هراسى نداشته باش .
    - آنگاه گفتند: حالا به ديواره بالاى سرت نگاه كن . و من وقتى به بالاى سرم - نگاه كردم ديدم نور است و باغ با صفا، با نعمتهاى فراوان ، آنگاه درب سمت زير پا را به رويم بستند و آن دريچه بالاى سرم را به قبرم باز كردند و اينجا ديگر قبر نبود بهشتى به وسعت زمين و آسمان و اينجا بود كه خنده بر لبانم نقش بست .
    - آن دو ملك عزيز به من گفتند: بخواب مثل خواب عروس .

    بعد از مدتى استراحت در حالى كه ديگر قبرم مثل قبل ، زيربنايش ، نيم در يك و هفتاد سانت نبود و آن ظلمات و تاريكى قبلى را از بين رفته بود و من خود را در نور و در باغى از نعمتهاى الهى يافتم در اين حال و هوا جوانى را كه به نظرم آشنا مى آمد ديدم و از او اسمش را پرسيدم :
    گفت : من همان هدايت هستم ، همان شخصم كه تو را به اين سفر دعوت كردم حال مى خواهم در اين عالم عواقب اشخاصى را كه به خاطر عملشان در دنيا، اينجا مى بينند و طعم خوشيها و عذابها را كه تا قيامت مى بينند به تو نشان مى دهم ، قبل از هر چيز به تو فرصت مى دهم به خانه ات سرى بزن و از اهل و عيال خبرى بگير و نظاره كن و ببين نسبت به تو چه احساسى دارند...

    گفتم : فعلا با اجازه .
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩





    ديدار از خانواده بعد ازمرگ


    - آنگاه برايم مرخصىدادند تا به ديدار از خانواده در دنيا بروم و به خانه ام برگشتم .

    -
    با اينكههمه آنها را مى ديدم اما آنها مرا نمى ديدند و همسرم را از همه نسبت به من نزديك تربود مشغول گريه و زارى بود و به بدبختيش و اينكه چه خواهد شد و چطور امرار معاشخواهد كرد و چطور بچه هايش را بزرگ خواهد كرد، فكر مى كرد، طبيعى است كه به فكر مننه افتد و نگويد كه شوهر بى چاره ام در آن دنيا چه مى كشد؟

    طبيعى است كه به فكرمن نيافتد و بگويد كه او يك عمر جان كند، و براى ما نان و آب آورد، هيچ نپرسيد، آقااين نان و آبى كه به ما مى آورى چطور به دست مى آورديد؟
    - حلال بود يا حرام؟
    - حال ، شوهر بيچاره ! بايد كتك آن زحمات را كه كشيده بخورد. بايد جواب پسبدهد كه از كجا آوردى و در كجا خرج كردى .
    - فرزندانم بهيتيمى شان مى ناليدند و به مال و منالى كه به آنها رسيده بود فكر مى كردند تاچهلم نشده ارث پدر را تقسيم كنند.
    و خلاصه از اهل وعيال غير از غصه و ناراحتى خير و احسانى كه قابل توجه باشد نديده ام و يادم آمد منكه خودم دل نسوخته ام از ديگران چه انتظارى بايد داشته باشم .
    -

    پناه بر خدا اگريه ذره عمل را هم نداشتيم چه مى شد؟ به احسانهايى توام با ريا و به صلوات و سلامهاىزوركى چيزى كه بتوان نجات پيدا كرد نمى شود دل بست .

    اينجا بود كهياد روايتى افتادم كه مى فرمود: اگر احسان ناچيزى را خود در حال حياتتان بدهيد بهتراز اين احسانهايى است كه ورثه بدهند ولو اين احسانشان خيلى با ارزشباشد.
    - البته نمى گويم اين احسانها تاثير ندارد كسىاز دار دنيا رفته به يك لقمه احسان از سوى كسى كه با نيت خالص به يك گربه مى دهد،محتاج تر مى شود. اما خواستم بگويم با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى شود بايد كاررا بنيادى مى كرديم كه نكرديم .
    حال هر چه هم من به اين مرده هاى به ظاهر زندهبگويم : آخر مرگى هست ! حسابى و كتابى ! كيست كه گوش بدهد.
    -

    دنيا كه بودمبزرگان به ما مى گفتند: امروز كه زنده ايد روز عمل است ، حساب نيست و فردا روز حساب است ، عمل نيست،ما كه يك خورده گوشمان بهاين حرفها بود و چيزى دستگيرمان شد اين حال روز ماست ، واى به حال كسانى كه پنبه درگوش طپيدند و چيزهايى را هم كه مى شنيدند به حساب نشنيدن گذاشتند تا چند صباحى ازاين دار فانى لذت ببرند.

    آى خوشا به حال آنها كه عاقل بودند و فهميدند براى چهخداوند خلقت نموده و هميشه زمزمه مى كردند:



    روزها فكر من اين است و همه شب سخنم


    كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم


    ز كجا آمده ام آمدنم بحر چه بود


    به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم


    مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك


    چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
    فرصت ديگر تمام شده بود و مى بايست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفيقم به سفرم ادامه مى دادم و در يك چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى يافتم و ديدم ميوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهياست و رفيقم كنار سفره نشسته و منتظرم هست .
    سلام عرض كردم و گفتم : دوست عزيز چقدر دلم گرفته بود از اينكه شما را دوباره زيارت كردم خيلى خوشحالم ، از اينكه به خانه ام رفتم و اهل و عيال را با حالت غمگين ديدم خيلى ناراحت شدم .
    گفت : اين رسم و رسوم هميشه بوده و هست و تو يادت نمى آيد وقتى پدرت از دنيا رفت چه كرديد.
    گفتم : بله يادم مى آيد و آن وقت ابتداى جوانيم بود و خيلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خيلى گريه كردم ولى آنقدر كه به يتيمى ام گريه مى كردم به بيچارگى پدرم فكر نكردم .
    - اما خدا گواه است من بعدها هر زمان كه بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسيدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشيده ، ببخشايد.
    - من با خدايم عهد كرده بودم ، تمام كارهاى نيكى كه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرمايد.
    اشك در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس كرد اينجا بهترين موقع ديدار با والدين است ، رو كرد به من و گفت :
    ناراحت مباش به ديدن پدرت نيز خواهيم رفت و تو از خودش جوياى حالش خواهى شد.


    با خوشحالى به او گفتم :
    تو از پدرم خبر دارى ؟
    گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩


    چند سوال از رفيق


    خوشحالى سرا پاى مرا گرفته بود و حقيقتا مسرور بودم و از رفيقم چند سوال پرسيدم .
    به او گفتم : رفيق آيا انسان كه از دار دنيا رخت مى بندد و مثل من در اين خانه ماوى مى گزيند به اعمالش چيزى اضافه مى شود؟
    گفت : بله البته كه اضافه مى شود،
    مگر از امام صادق (عليه السلام ) نشنيده بودى كه مى فرمود: خصلتهايى وجود دارد كه انسان بعد از مرگ نيز از آنها بهره مند مى شود مثل فرزند صالح كه به پدرش استغفار كند و كتابى كه از اثر او باشد، بخوانند و ابزارى از قبيل كلنگ كه چاه بكنند و نهالى كه بكارند و قناتى كه جارى كنند و هر كار نيكوى كه او با نيش باشد كه بعد از او به كار گرفته شود.، و از اين قبيل كارها مثل عمارت مسجد به خاطر خدا، يا وقف مدرسه ، يا بيمارستان و... همانطور كه عرض كردم اگر اين كارها را انسان را نيت خالص انجام دهد صد البته تا آن بناها باقى است و استفاده مى شود ثوابش عايد و واصل خواهد بود.
    گفتم : اگر كسى به بنده خدايى چيزى ، مثلا قرآن ياد بدهد و يا هر علم مفيدى ، باز هم حساب خيراتش مفتوح خواهد بود؟
    گفت : بله ، اگر كار خيرى باشد به حساب او افزوده مى شود و اگر كار شرى از خود باقى گذاشته باشد به گناهانش افزوده مى شود.
    گفتم : راستش اين مطالب را در آن دنيا شنيده و يا خوانده بودم ولى مثل الان برايم جا نيافتاده بود و من به عيان مى بينم .



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩


    ديدار با كسان خود در عالم برزخ
    و رفيقم فرمود: دوست عزيز اولين ديدار تو با پدرت خواهد بود و او منتظرت است .
    من با خوشحالى گفتم : من آماده ام .
    سالها بود كه پدرم را نديده بودم و اين ديدار برايم خيلى مهم و خوشحال كننده بود.
    رفيقم مرا به جايى برد كه آنجا سر سبز و بسيار با صفا و قصرهاى مجلل داشت و زيبايى منظره هاى آن انسان را به وجد مى آورد آن چنان زيبا كه من در عمرم چنين باغى نه ديده بودم و نه وصف اش را شنيده بودم ، در آن باغ پدر بزرگوارم به همراه عده اى از اهل و فاميل به استقبالم آمده بودند.
    - ابتدا پدرم را در آغوش گرفتم و اشك شوق از چشمانم سرازير شد از شدت خوشحالى نمى توانستم حرفى بزنم به زحمت به پدرم گفتم : پدر جان ، خيلى دلم برايت تنگ شده بود، در اين مدت كه نديدم ، سعى كردم كارهايى انجام دهم كه براى تو نفعى داشته باشد، وقتى خوب دست و صورتش را بوسيدم و قلبم آرام گرفت از حال و احوال او بعد از مرگ ، جويا شدم .
    پدرم در پاسخ گفت : پسرم ، وقتى اجلم سر رسيد جناب عزرائيل براى قبض روح به سراغم آمد و جان مرا از ناحيه پا گرفت تا رسيد به حلقومم در اين اوضاع مى ديدم همه دور و برم ايستاده اند و اشك مى ريزند ولى تو نبودى .
    عرض كردم : من شهر ديگرى بودم و بعدا خبر دادند و نتوانستم براى وداع و عرض ادب خدمت برسم و براى مجلس ترحيم خود را رساندم .
    گفت : همان راهى كه شما پيموده ايد من آمدم تا لب گور همه چيز بر وفق مراد بود و من سختى نديدم اما تلخى دخول در قبر و فشار قبر و سوال نكير و منكر از همه سختر بود.
    عرض كردم : مگر فشار قبر داشتيد.
    فرمود: بله وقتى مرا در قبر گذاشتند، و سنگهاى لحد را روى قبرم قرار دادند و خاك ريختند، قبر چنان فشارم داد كه تمام استخوانهاى بدنم خرد شد و به نظرم صداى مرا عالميان شنيدند.
    من از اين قضيه خيلى ناراحت شدم و پدرم حال مرا ديد و فرمود:
    پسرم رحمت خدا شامل حالم شد و چون در دنيا سعى مى كردم
    حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام ، بدانم و از محرمات الهى اجتناب مى كردم لذا ائمه اطهار (عليهم السلام ) به فريادم رسيدند
    و در هنگام سوال نكير و منكر كه تمام وجودم از وحشت ديدار اين دو بزرگوار كه به صورت مهيبى وارد شده بودند مى لرزيد نجاتم دادند.
    گفتم : آقا جانم : بعد چه شد.
    فرمود: پسرم ! آقا امام رضا (عليه السلام ) به فريادم رسيد و از وقتى كه حضرت مرا سفارش داد به حمد الله ، خيلى خوبم و از آن زمان تا به حال در خوشى به سر مى بردم و چون در دنيا تا جايى كه از دستم مى آمد از گمراهى جوانان جلوگيرى مى كردم و آنها را با نماز و روزه و كارهاى خير آشنا مى نمودم از اين ناحيه افزوده مى شود.
    - ديگر اينكه تو را كه علم ((آل محمد (عليه السلام ))) را مى خواندى برايم منظور داشتند.
    گفتم : ((اعلى الله مقامك )) و آنگاه رو كردم به پدر؛ عرض كردم ، پدر جان اگر چه ميل باطنيم ماندن در محضر شماست اما چون من بطور موقت به اينجا آمده ام لذا فرصت نيست بيش از اين بمانم ((ان شاء الله )) به زودى به خدمت خواهم رسيد، حال اگر اجازه بفرمائيد ما رفع زحمت مى كنيم .
    پدر گفت : برو پسرم خداوند عاقبت بخيرت كند. من منتظرت خواهم ماند.
    و از محضر پدرم بعد از پذيرايى مفصلى كه از شراب و طعام و ميوه جات بهشتى ، از ما به عمل آوردند مرخص شديم .
    بعد از خداحافظى به رفيقم گفتم : ((ان شاء الله )) كجا بايد برويم ؟
    گفت : مگر سفر ما براى عبرت نيست ؟
    گفتم : چرا هست .
    گفت : دستت را بده به من كه به جاهايى ببرم كه اگر انسانها ذره اى از طعم عذاب آن را بچشند هرگز خلاف نكنند.
    - در اين قسمت از سفر من شما را به ديدار زنان مسلمانى كه از امت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) هستند مى برم كه به علتهايى كه بعدا به آن پى مى برى تا قيامت در عذابند.
    عرض كردم : فرموديد زنان مسلمان از امت خاتم الانبياء ((صلوات الله عليه ))!
    رفيق : بله خوب فهميدى زنان مسلمانى كه در عذابند.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩



    قسمت سوم : ديدار از اهل جهنم در عالم برزخ

    احوال بعضى از بانوان مسلمان كه در برزخ عذاب مى شوند
    زمانى كه موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهند
    آنگاه مرا به جايى برد كه آنجا زنانى را ديدم كه از موى سرشان آويزان كرده بودند در حالى كه مغز سرشان مى جوشيد.
    از هدايت پرسيدم :
    دوست عزيز اين زنان مگر چه كردند كه اينطور از موهاى سرشان آويزانند و مغز سرشان مى جوشد؟
    فرمود: اين عده از زنان كسانى هستند كه از نشان دادن موى سر خود به نامحرمان ابائى نداشتند.
    - اينها با بيرون گذاشتن موى سر خود در حالى كه خداوند تبارك و تعالى به خاطر حفظ ارزش زن و منيت جامعه حجاب را واجب نمودامر الهى را زير پا گذاشتند چرا كه خداوند متعال به زنان مسلمان مشخص ‍ فرمود كه چه كسانى به او نامحرم اند تا خودشان را از آنها بپوشانند و چه كسانى محرم هستند كه پوشاندن لازم نيست .
    عرض كردم : بعضى از زنان ندانسته اين كار را مى كنند و ناخودآگاه موهاى سرشان بيرون مى آيد و نامحرمان مى بينند، آيا نيز چنين خواهند شد؟
    هدايت : هرگز! اما نبايد بى اهميت باشند. يعنى هميشه هشيار و متوجه باشند، كه مبادا نامحرم او را ببيند.
    عرض كردم : عده اى از زنان از نامحرمان فاميل مثل پسر عمو و پسر دائى و... كه نامحرم هستند موهاى خود را نمى پوشانند و پيش آنها سر برهنه حاضر مى شوند آيا اينها نيز مثل اين زنها در عذاب خواهند بود؟
    هدايت : همانطور كه قبلا گفتم ، خداوند محرم هاى زن را شمرده و غير از محارم هركس باشد، و حتى فاميل نزديك بايد خود را بپوشاند و فرمان خداوند تبارك و تعالى در ((سوره نور)) شامل همه نامحرمان مى شود و در همان سوره خداوند فرموده ((از همه بپوشانند مگر شوهرانشان و پدران و عموها و دائيها...
    البته بايد گفت ؛ اشخاصى كه اينجا در عذابند بدون توبه از دنيا رفته اند و به اين روز افتادند.
    عرض كردم : با اين فرمايش اگر در دنيا از بانوانى كه چه عمدا و چه سهوا موهاى خود را بيرون گذاشتند، توبه كنند، خداوند از آنها گذشت مى كند؟
    هدايت : البته خداوند تواب است يعنى خداوند توبه پذير و توبه كنندگان را دوست مى دارد؟
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩


    زنانى كه شوهرشان را اذيت مىكنند

    هدايت ، بعد ازاينكه احوال زنان بى حجاب و بد حجاب را ديديم ، مرا به نقطه ديگرى برد كه آنجازنانى را نشان داد كه از زبانهايشان آويزان كرده بودند و از آب حميم در گلوى آنانمى ريزند.
    هدايت گفتند: مى دانى اين زنها چه كردند؟
    گفتم : نه
    گفت : اين زنها، زنانى بد خلق و بد زبان بودند و با نيش زبانى كه داشتند،شوهرانشان را اذيت مى كردند و زخم زبانشان از نيش مار بدتر بود.
    گفتم : بعضى اززنان چنان بدزبانند كه به خدا از شر زبانشان پناه مى بريم . اين دسته از زنان ،روزگار شوهرشان را سياه مى كنند و با اينكه شوهرشان مى توانست آنها را طلاق ، دهداز روى دل سوزى ، طلاق نداده و حال اينكه اينها خيال مى كردند شوهرشان مى ترسد و هرچه شوهرشان صبر مى كرد خجالت نكشيده بدتر اذيتشان مى كردند و در نتيجه ثواب صبر بهمرد و عذاب اليم به اينها نازل مى شود.
    گفت : بله چنين است . اما اين زنانها دردنيا نيز روى سعادت را نديدند و با اين زبان ، دنياى خود را نيز تلخ كردند.
    عرضكردم : آن طور كه يادم هست در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شدهفرمود: ملعون است ، زنى كه شوهرش را آزار دهد و او را غمگين سازد.
    زنانى كه بدوناجازه شوهرشان بيرون مى روند
    در يكى ديگر از منازل جهنم ، زنانى را ديديم كه از پاهايشان آويزان كردهبودند.
    (من خيلى از اين ملاقاتها ناراحت بودم ، چنان ناراحتبودم كه خود هدايت برايم ) گفت :
    چرا ناراحتى ؟
    گفتم از خدا پنهان نيست ازشما چه پنهان ، راستش اين عذابها را وقتى مى بينم قلبم مى گيرد!
    - از طرفى حقاست و از طرفى بالاخره از امت پيامبر هستند.
    هدايت گفت : اگر خداوند تبارك وتعالى حجت را براى مردم تمام نمى كرد جاى شكوه بود اما مگر خود اينها بارها نشنيدندكه خداوند فرموده :
    الم اعهد اليكم يا بنى آدمان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين .
    گفتم : بفرماييد، چرااين دسته از زنان را از پاهايشان آويزان كرده اند؟
    هدايت : اين زنها بدون اجازهشوهرشان به كوچه ، بازار، خانه اهل و فاميل و غيره رفته اند در حالى كه شوهرانشانراضى نبوده .

    و اين قبيل زنان كسانى هستند كه خدا رسول و جبراييل و ميكاييل بهآنها لعنت مىفرستند.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩




    زنانى كه آرايش مى كنند و خود را به نامحرمان نشان مى دهند
    هدايت دست مرا گرفت و گفت : بيا كه سفر ما خيلى طول خواهد كشيد در ادامه مى خواهم باز هم از برخى از زنان ، كه در دنيا خود را زينت مى دادند و به صورت آرايش كرده بين مردم مى رفتند نشان دهم و از احوال آنها آگاه شوى .
    - بعد هدايت مرا همراه خود به يك محل هولناكى برد كه در آنجا زنانى را ديديم كه گوشت بدنشان را خود مى خوردند و آتش از زير پاهايشان زبانه مى كشيد.
    گفتم : هدايت ، اينها چه كردند كه گوشت بدن خودشان را مى خورند و در آتش عذاب مى كشند؟
    گفت : اينها زنانى هستند كه آرايش مى كردند و بيرون از خانه به غير از شوهرانشان ، آنها را مى ديدند.
    - اين زنها خود را با آرايش ، زيبا جلوه مى دادند تا نامحرمان ببينند و به گناه بيافتند.
    - اينها كسانى هستند كه بسيارى از خانواده را متلاشى كرده اند.
    - اگر اينها خود را بزك نمى كردند و با حالت شيطانى بيرون نمى آمدند، مردان بسيارى كه دل به زندگى خانوادگى بسته بودند و به زن و فرزندان خود عشق مى ورزيدند از همسران خود دلسرد نمى شدند و به طلاق منجر نمى شد.
    - اينها باعث نابودى بنيان خانواده شدند.
    عرض كردم : دوست عزيز بيشتر توضيح بده چطور اينها نظام خانواده را متلاشى كردند.
    هدايت : زنانى كه براى بيرون رفتن از خانه در جلوى آينه مى ايستند و با وسايل آرايش سر و صورتشان را تزيين مى كنند در حقيقت ، ظاهرى كه واقعى نيست واقعى جلوه گر مى شود و اين پرده اى است باطل كه روى حقيقت مى كشند و بيننده به خيال اينكه اينها زيبايند فريب مى خورد و به گناه مى افتند.
    در اثناى صحبت هدايت ، كلامش را قطع كردم و گفتم .
    مى بخشيد زنان نبايد آرايش كنند؟
    - آيا در همه حال زينت دان زن ممنوع است ؟
    هدايت : نگفتم آرايش زن بد است .
    - طبق شرع مقدس اسلام كه دورى از نامحرم را براى زن و مرد مصونيت مى داند و زينت زن را براى نامحرمان حرام مى داند عرض كردم و در غير اين صورت زينت زن براى شوهرانشان و يا در محيط خانه خود عبادت محسوب مى شود. (البته تنها در محيط زناشوى ).
    گفتم : (با عرض معذرت ) آيا مردها كه به اين زنان نگاه مى كنند، گناه نمى كنند؟
    هدايت : چرا، مردها نيز نبايد نگاه كنند و در حديثى ، از امام صادق (عليه السلام ) داريم ، نگاه كردن تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است كه در قلب او مى نشيند. يعنى همانطور كه تير قلب را مى شكافد، نگاه به نامحرم نيز روح را مريض و زخمى مى كند.
    در اين رابطه بعدا احوال مردانى كه هوس ران بودند، خواهى ديد.
    باز هم از هدايت ، پرسيدم :
    رفيق ! برخى از اين زنها آرايش مى كنند نه به خاطر اينكه نامحرمان به آنها نگاه كنند. بلكه صرفا به خاطر اينكه خجالت مى كشند با چهره خودشان كه خدا عطا نموده بيرون روند و به خود فكر مى كنند، ممكن است مردم به ديده حقارت به آنها نگاه كنند و اينها براى نشان دادن خود براى زنهاى هم طراز، آرايش مى كنند و غرضى هم از اين آرايش كردن ندارند.
    هدايت : البته مهم پوشاندن از نامحرمان است ، در هر صورت به هر نحوى اگر نامحرم او را ببيند او معصيت كرده و جايگاهش همين جا است كه مى بينى .
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩


    زنانى كه قوادى مى كنند
    سپس زنانى را ديديم كه صورت و بدنشان مى سوخت و امعاء و احشاى خودشان را مى خوردند.
    گفتم جناب هدايت : اين زنها چه كار كردند؟
    هدايت : اين زنها، زنهايى بودند كه قوادى مى كردند.
    عرض كردم : قوادى !
    - قوادى ديگر چيست ؟
    هدايت :
    قوادى يعنى
    ((واسطه كرى بين زن و مرد به صورت حرام )).
    گفتم : يعنى اين عده زن و مرد نامحرم را به هم مى رساندند.
    هدايت : بله ، اينها واسطه و دلال اين كار بودند و زنان را مى فريفتند و با مردها جمع مى كردند.
    گفتم : چه كار زشتى و اين كار دو گناه محسوب مى شود، اول اينكه دوست داشتن اشاعه فحشاء است ، و دوم اينكه گمراه كردن انسان است و هر كس ، انسانى را گمراه كند مثل اين است كه تمام انسانها را گمراه كرده است .
    هدايت : بله كاملا درست است و به همين علت اينها صورت و بدنشان مى سوزد و روده هايشان را مى خورند.
    - ببين انسان در گرو اعمال خودش هست ، و طبق همان اعمال نيز جزا مى شود. و به چيزى كه خودمان درست كرديم نبايد گله مند باشيم .
    گفتم : بله ، فرمايش شما، كاملا صحيح است .
    - متاسفانه ، وزر و وبال منحرف شده به گردن خود منحرف است و چه خوب بود آنهايى كه كارشان انحراف كردن مردم است مى فهميدند و در صدد اصلاح خود بودند و اين عذاب را متحمل نمى شدند.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ۩***۩ عالـــم بـــرزخ ۩***۩


    احوال زنان سخن چين و دروغگو


    رفتيم ورفتيم و به جايى از جهنم رسيديم كه در آنجا عده اى را ديديم كه سر خوك داشتند و بدنالاغ ، و هزاران هزار، از انواع عذابها بر آنها وارد مى كردند تا خواستم بپرسم علتچيست ؟

    هدايت گفت :
    اينها زنان سخن چين و نمام و دروغگو بودند و سخن اين و آن رابه ديگرى مى بردند و دروغ مى بستند.


    - اين زنها به نقل سخن ديگران ، مابين مردمدشمنى ايجاد مى كردند.


    گفتم : سخن چين ، تفرقه بين مردم ايجاد مى كند و اين ازگناهان بزرگ و نابخشودنى است .


    هدايت : بله .


    - چه بسيار در روايت معصومين ((عليهم السلام )) آمده كه سخن چينى كار زشت و ناپسند است و ما را از آن منع مىكردند.


    - مثلا در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آمده كه حضرت فرمود:
    سخن چين به بهشت داخل نخواهد شد.


    و يا خبر ديگرى حضرت به اصحاب فرمود:
    آيا شما را به بدترين تان خبر ندهم ؟


    گفتند: بفرماييد يا رسول الله .


    حضرت فرمود:
    كسانى كه سخن چينى مى كنند و دوستيها را بهم مىزنند.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi