فلسفه و عرفان اسلامى در پاسخ به اين پرسش كه چرا آفريده شدهايم، به زوايا و جلوه هاى زير اشاره مى كند:
1. حب ذات:
پرى روىْ تابِ مستورى ندارد. هدف ازآفرينش، خودِ ذات حق تعالى است؛ چون او خود و آثارش را دوست دارد، ايجاب مى كند تاصفاتش تجلى كند. [4]
در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
(حافظ)
يعنى وقتى ذاتش خواست تجلى كند، عشق پيدا شد و به همه ى عالمو آدم آتش زد؛ عالم و آدم به سوى او عاشقانه در حركت اند:
(أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ)[5]
فعل مضارع افاده ى استمرار مى كند؛ يعنى برگشت امور به خداىمتعال دايمى است. [6]پس تمامى جهان به سوى آن هدف در سيلان و جريان اند و ما، چهبخواهيم و چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم، رو به سوى آن هدف و غايت داريم.
(لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوافَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)[7]
هر طرف كه رو كنيد، همان جا رو به خدا داريد، كه خدا واسع وداناست.
دل سرا پرده ى محبت اوست
ديده آيينه دار طلعت اوست
هر گل نو كه شد چمن آراى
ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست
حافظ