شب ازدواج
خوارزمي در المناقب مينويسد: رسول خدا (ص) رو به زنان كرد و گفت:
«همانا دخترم را به پسر عمويم تزويج كردم و شما مقام و منزلت دخترم را نزد من ميدانيد و حال او را به علي (ع) سپردهام. پس براي او بهتر از دختران خويش اقدام كنيد»
زنان در اتاق فاطمه (س) فرشي از ليف و يك بالش و پردهاي خيبري و يك تشت لباس شويي گذاشتند و ام ايمن هم دربان شد. آنها برخواستند و بر حضرت زهرا زيورهايي آويختند و خوشبويش نمودند و رسول الله (ص)
بلال را فرا خواند و به او فرمود:
«حال كه ازدواج دخترم، با پسرعمويم است، دوست دارم كه از سنتهاي امت من اين باشد كه در ازدواج ولِيمه (خوراك) بدهند. پس برو و يك گوسفند و پنج مُدّ جو تهيه كُن تا مهاجران و انصار را دعوت كنم»
بلال آنها را آماده كرد و نزد رسول الله (ص) آورد و آن حضرت آن را جلوي خود گذارد. سپس فرمود:
«اي بلال مردم را دعوت كن كه دسته دسته به مسجد بيايند»
مردم گروه گروه به مسجد آمدند و پس از غذا خوردن ميرفتند تا همگي اطعام شدند و مقداري غذا باقي ماند. رسول الله (ص) مقداري از غذاي باقي مانده را متبرّك كرد و به بلال فرمود:
«اينها را نزد زنان ببر و بگو: اين غذا را بخوريد و كساني كه با شما هستند را با آن اطعام كنيد»
سپس رسول خدا (ص) به همراه علي (ع) به خانهاش آمد و فاطمه را صدا زد. هنگامي كه فاطمه (س) جلو آمد، همسرش را ديد كه با رسول الله (ص) است. رسول الله (ص) به وي فرمود:
فاطمه (س) به پدر نزدیک شد. رسول الله دست او را و دست علي (ع) را گرفت و هنگامی که خواست دست فاطمه را در دست علی (ع) قرار دهد، دل فاطمه گرفت و اشك چشمانش جاري شد... پس آن حضرت سر خود را بالا گرفت و فرمود:
«چه چيز باعث گريه تو شده است؟ به خدا قسم كه من در حق تو كوتاهي نكردهام و قدر تو را گرامي داشته و تو را به تزويج بهترين فردِ خاندانم در آوردهام و به خدا سوگند كه تو را به تزويج كسي در آوردهام كه سيّد و آقاي دنيا و آخرت و از صالحان ميباشد»
پس فاطمه (س) آرام گرفت و دستش را در دست نبي اكرم (ص) قرار داد و آن حضرت (ص) دست او را در دست علي (ع) قرار داد و فرمود:
«به سوي خانه خودتان برويد. خداوند اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و كارهايتان را اصلاح كند.[11] شما همچنان باشيد تا دوباره برگردم»
سپس نبی اکرم مراجعت کرد و در زد. ام ايمن گفت: كيست؟ فرمود:
ام ايمن در حالي كه ميگفت: پدر و مادرم فدايت باد، در را باز كرد. رسول الله (ص) از او سؤال كرد:
«آيا برادرم اينجاست اي اُمّ ايمن؟»
جواب داد: برادرت كيست؟ فرمود:
عرض کرد: اي رسول خدا (ص) آيا او برادر تو است در حالي كه دامادت ميباشد؟ فرمود:
آنگاه ام ايمن گفت: ما حلال و حرام را از تو ياد ميگيريم. آن گاه نبي اكرم (ص) داخل شد و وقتي كه زنان از پشت پرده او را ديدند از جاي خود برخاستند و به سرعت خارج شدند و وقتي كه (اسماء بنت عميس) او را ديد، آماده رفتن شد كه رسول خدا (ص) فرمود:
«تو در اينجا چه كاري انجام ميدهي؟»
گفت: من از دخترت محافظت ميكنم. دختران جوان در شب ازدواج به همراهي احتياج دارند تا اگر حاجتي داشتند، برايشان انجام دهد. رسول خدا (ص) به او فرمود:
«از خدا ميخواهم كه در همه حال نگهدار تو باشد و تو را از شرّ شيطان در امان نگه دارد. برايم ظرف آبي بياور»
اسماء برخاست و ظرفي را از آب پُر كرد و آن را آورد. نبي اكرم (ص) صورت و پاهايش را با آن شُست و مقداري از آن را مضمضه كرد. سپس فاطمه را فرا خواند. فاطمه در حالي كه لباس بزرگ و نقابي بر چهره داشت نزد او آمد. آن حضرت مشتي از آب برداشت و آن را بر سرش پاشيد و كف ديگري برداشت و بر دستهايش پاشيد و آن گاه مقداري هم به گردن و بدنش پاشيد. سپس فرمود:
«خدايا فاطمه از من و من از فاطمه هستم. پس همان طوري كه پليدي را از من دور كردي و مرا تطهير نمودي، او را هم تطهير كُن»
پس از آن به او فرمود كه از آن آب بخورد و رويش را با آن بشويد و با آن مضمضه و استنشاق كند. سپس ظرف ديگري از آب طلب كرد و علي (ع) را فرا خواند و همين عمل را انجام داد و براي او به همين صورت دعا كرد و آن گاه فرمود:
«خداوند دلهايتان را به هم نزديك و مهربان كند و نسل شما را مبارك گرداند و كارهاي شما را اصلاح كند»[12]