اصولاً چه عواملى در زندگى باعث مى شود نگاه مثبت ما به زندگى کمرنگ شود و این درحالى است که بسیارى از افراد، على رغم مشکلات زیاد، همچنان نگاهشان به آنچه در زندگى روى مى دهد، مثبت است؟
شاید شما انتظار داشته باشید که من بگویم جنگ، مشکلات اقتصادى، مسائل زناشویى و... درست است، همه این عوامل در روحیه افراد تأثیر مى گذارند و حتى ممکن است فرد را به سرحد ناامیدى برسانند، ولى در اصل قضیه چیزدیگرى است. یعنى نوع تعریف ما از مسائل است که مى تواند در روحیه مثبت گرایى ما تأثیر بگذارد. به خاطر همین هم هست که افرادى که ذکر کردید، على رغم مشکلات زیادى که در زندگیشان اتفاق مى افتد، همچنان نگاهشان به زندگى مثبت و پرامید است و درواقع تفاوت این افراد با دیگران درنوع و تعریف آنها از مشکلات است.
خیلى از افراد هم، على رغم هیچ مشکلى در زندگى، همچنان دیدشان به اطراف منفى است. بنابراین مشکلات، استرسها و اضطرابها همیشگى است. اصلاً انسان با استرس به دنیا مى آید و همواره با اوست. ولى به عقیده من، نوع آموزشى که افراد درخانواده مى بینند و بعد در جوامعى که در آنها حضور مى یابند، سازوکارشناختى افراد را به نوعى بالا مى برد و بنا مى کند که آنان مى توانند به زندگى مثبت باشند یا نباشند.
به عبارتى، اگر مثبت گرایى را تاحد زیادى برپایه ژنتیکى بگذاریم، ولى قسمت دیگر آن را افراد یادمى گیرند. یعنى با نوع تربیت و آموزش مى توان افراد را تغییرداد که تعریفشان از آنچه در زندگى روى مى دهد، تعریف مثبت و امیدوارانه به آینده باشد نه نگاه منفى و یأس آور.
به عقیده من، هرفردمى تواند با تقویت قواى ذهنى خود و تعریف مثبتى از زندگى، همواره یک نوع خوش بینى را درخود تقویت کند. شما تصور کنید که «ویکتور فرانکل» در اردوگاه نازى ها، اردوگاهى که تماماً در نظر دیگران یک خیال وحشت و مخوف بود درهمان اردوگاه زنده ماند. بنابراین دید مثبت در افراد بیشتر به خود آنها بستگى دارد نه به عوامل بیرونى و محیطى.
اغلب مردم براین باورند که خوش بینى با خوش خیالى درزندگى یکى است و هردومنجر به نگاه مثبت در فردمى شود!
درحالى که اینطور نیست. خوش بینى یک جریان مثبت است. یک پردازش صحیح از محرکهاست. افرادى که حس خوش بینى دارند خیلى سریع با حوادث بد منطبق مى شوند و تفسیر امیدوارانه از رویدادهاى زندگى براى خود دارند.
اما خوش خیالى، یک توهم است. افراد خوش خیال درتخیل زندگى مى کنند و به واقعیتها نگاه جدى ندارند و این درحالى است که باید در زندگى تخیل کرد ولى با تخیل هرچند مثبت، نمى توان زندگى کرد.
بسیارى ازتعارض ها، ناکامى ها و مشکلات ما در صفحات داستان زندگى، ناشى از حوادث آسیب زایى مثل ترس، شوک و محرومیتهایى است که در دوران کودکى اتفاق مى افتند و بخشى ازنگرش ما را نسبت به زندگى دچار آسیب مى کنند. چنانچه دید مثبت جاى خود را به نگاهى تاریک و مبهم مى دهد. حال تحلیل شما ازاین قضیه چیست و راه رهایى از این تعارض چگونه است؟
در روان شناسى مثبت گرا فرض اساسى بر این استوار است که اگرچه حوادث دوران کودکى در ما تأثیر مى گذارد مثل شوکهایى که به ما واردشده و یا شرم و تحقیرها و طردها، اما انسان مى تواند شخصیت خود را بسازد و تغییردهد. یونگ - روانکاو - معتقداست که گرچه ۵ سال اول زندگى بسیارمهم است، اما آنچه که شخصیت ما را بهتر مى تواند بسازد نگاه ما به دوران نوجوانى و جوانى است.
ملکوت