دانشمندان و مورّخان معتقدند كه زادگاه اصلى اين عقيده، «هند» و «چين» بوده است، و ريشه آن در اديان باستانى آنها وجود داشته و هم اكنون نيز موجوداست; سپس از آنجا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانى» نويسنده «ملل و نحل» اين عقيده در غالب اقوام، كم و بيش رخنه كرده است.
احترامىكه هم اكنون هندوها براى حيوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همين عقيدهاست.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بطور مسلّم در ميان فرق اسلامى هيچيك بهتناسخ معتقد نيستند; زيرا همانطور كه خواهيم ديد، بازگشت روح به زندگى جديد در اينجهان با متون آيات قرآن مجيد ابداً سازگار نيست.
فقط دسته كوچكى به عنوان «تناسخيّه» در ميان فرق اسلامى ديده مى شوند كه در گذشته وجود داشته اند ولى امروزتنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى مانده است.
امّا عقيده مزبور امروزدرميان محافل روحى اروپا طرفدارانى پيدا كرده كه با سماجت مخصوصى از آن دفاعمى كنند. عدّه اى هم چشم وگوش بسته درمحيط ما به دنبال آنها افتاده اند; بدون اينكه توجّه به لوازم فاسد اين عقيده داشته باشند.
انگيزه هاى تاريخى
عقيدهبازگشت روح به بدن ديگر، از كجا سرچشمه گرفته است؟
از مجموع بحثهائى كه در كتبتاريخ «عقائد و مذاهب» شده، چنين استفاده مى شود كه انگيزه اصلى اعتقاد بعضى ازپيروان مذاهب باستانى به مسئله بازگشت روح، يكى از امور زير بوده است.
1
ـ انكاررستاخيز و جهان ديگر ـ جمعى از آنان چون به جهان ديگر عقيده نداشتند و شايد آن رامحال مى پنداشتند، و از طرفى عدم پاداش نيكوكاران و بدكاران را مخالف «عدالت» خداوند مى ديدند، لذا معتقد شدند كه روح نيكوكاران مجدداً به بدن ديگرى، در همينجهان، كه از بدن نخستين به مراتب خوشبخت تر است، باز مى گردد و پاداش اعمال نيكگذشته خود را مى بيند، و روح بدكاران به بدنهايى كه در رنج و زحمت به سر مى برند، ويا ناقص الخلقه هستند بازگشته، كيفر اعمال بد خود را خواهند ديد، و در حقيقت بدينوسيله شستوشو مى شوند و تكامل مى يابند.
2
ـ توجيهى براى كودكان بيمار و معلول ـجمعى ديگر، از مشاهده پاره اى از كودكان معلول و بيمار به اين فكر فرو مى رفتند كه: اين كودكان كه گناهى نكرده اند، چرا خداوند آنها را به اين صورت آفريده و مبتلاساخته است، حتماً ارواحى كه در اينها هست، ارواح افراد شرير و گناهكار و متجاوزىبوده كه براى ديدن كيفر اعمال خود به اين صورت درآمده، و مجدّداً به اين جهانبرگشته اند تا رنج ببرند!
آنها تصوّر مى كردند كه در جهان آفرينش، وجود چنينكودكانى يك مسئله اجتناب ناپذير، و حتماً خواست خداست كه چنين باشند، در حالى كههمه ما امروز مى دانيم كه پدران و مادران مى توانند با به كار بستن اصول بهداشتى ورعايت يك سلسله قوانين علمى، و به عبارت ديگر، استفاده كردن از قوانينى كه خداوندبراى زندگى بشر در جهان آفرينش مقرّر داشته، فرزندانى كاملاً سالم به دنيا آورند. اين ما هستيم كه با عدم مراقبتهاى لازم آنها را گرفتار مى سازيم. (دقّتكنيد!)
همچنين عجز و ناتوانى از توجيه و تفسير پيروزيها و شكستهاى افرادى كهبظاهر علل روشنى براى آن ديده نمى شود، سبب پناه بردن به اين عقيده شده است. آنهامى گويند: اين گونه اشخاص، پاداش يا كفّاره اعمال خود را در زندگى پيشين، مى بينند; در حالى كه با اطّلاع از اصول روانكاوى تفسير علل اين گونه موفّقيّتها و شكستها كهبر اثر استعدادها يا كمبودهاى خاصّى است، امروز امر ساده اى است.
3
ـ عوامل روانىـ تناسخ يك عامل تسكين دهنده ـ گفتيم عقيده «بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان» از زمانهاى بسيار دور در ميان افراد بشر ـ بخصوص در ميان هنديها و چينيها ـ وجودداشته است.
به نظر مى رسد يكى از علل روانى اين عقيده، شكستهاى گوناگونى بوده كهبسيارى از افراد در زندگى خود با آن مواجه مى شده اند. واكنش روانى آن شكستها وناكاميها به صورتهاى گوناگونى بروز مى كرده است; گاهى به صورت «درون گرائى» و «پناهبردن به تخيّلات» و پيدا كردن گمشده خود در عالم خيال، آنچنان كه در بسيارى از شعراديده مى شود، آنها هنگامى كه محبوب گريزپاى خود را در اين جهان نمى يافتند، با «نقشرخ او» كه در عالم خيال، در وسط «جام» مى افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه اى هم «بازگشت به زندگى جديد در اين جهان» را وسيله اى براى تسكين افكار پريشان خود قرارمى دادند.
اين افراد «شكست خورده»، براى جبران شكستها و ناكاميهاى خود چنينمى پنداشتند كه بار ديگر روح آنها در كالبد ديگرى در اين جهان قدم مى گذارد، و بهآرزوى دل در آن زندگى جديد خواهند رسيد. مثلاً اگر در عشق به دخترى شكست خورده اند،چنين تصوّر مى كردند كه آن ها در زندگى جديد در كنار او به سر خواهند برد ـ سهل استـ ممكن است به صورت خواهر و برادر! به زندگى جديد قدم بگذارند و در يك خانواده،متولّد شوند و هميشه با هم باشند!
يكى ديگر از عوامل روانى اين عقيده، اين بودهاست كه اعمال خشونت آميز خود را در انتقامجوئيها توجيه كنند. مثلاً، اعراب زمانجاهليّت كه در موضوع ارضاى حسّ انتقامجوئى پافشارى و سرسختى عجيبى داشتند، و ممكنبود كينه توزى را نسبت به شخص يا قبيله اى از پدران و نياكان خود به ارث ببرند،گاهى براى توجيه انتقامجوئى وحشيانه خود، دست به دامان اين عقيده مى زدند; آنهاعقيده داشتند هنگامى كه يكى از افراد قبيله آنها به قتل برسد، روح او در قالبپرنده اى شبيه به «بوم» كه آن را هامه مى ناميدند، قرار مى گيرد، و پيوسته در اطرافجسد مقتول دور مى زند، و ناله وحشتزائى سر مى دهد، و هنگامى كه او را در قبرمى گذارند در اطراف قبر او گردش مى كند و مرتّباً فرياد مى زند: اسقونى! اسقونى! يعنى، سيرابم كنيد... سيرابم كنيد! و تا خون قاتل ريخته نشود ناله غم انگيز اوخاموش نخواهد شد!
تأثير چنين عقيده اى در شعلهور ساختن حسِّ انتقامجوئى، قابلانكار نيست.
