ثانياً، به فرض اين كه چنين افرادى پيدا شوند و از نظر روانى ازسلامت كامل برخوردار باشند، تازه اين سؤال پيش مى آيد كه دليل اين تبعيض چيست؟
چرا تنها افراد بسيارمعدودى مدّعى به خاطرداشتن زندگى پيشين باشند وديگران همه انكار كنند؟ اين تبعيض كاملاً بى دليل است.
اينها همه بخوبى گواهى مى دهد كه اصل ادّعاى مزبور واهى و بى اساس مى باشد.
دليل چهارم: ارواح بلاتكليف وسرگردان!
ايراد ديگرى كه متوجّه عقيده تناسخ و بازگشت به زندگى جديد مى شود،اين است كه:
اگر اين برنامه درباره همه افرادى كه نيازمند به تكامل هاى تازه اىهستند صورت گيرد، بايد هميشه از بين رفتن يك فرد، درست مقارن انعقاد نطفه ديگرىباشد; تا اين روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم كه در حال نطفه است انتقال پيدا كند.
حال اگر حوادثى مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و يا سيلهايى كه درزمان كوتاهى عدّه زيادى را در كام خود فرو مى كشد، و از آن بالاتر جنگهايى مانندجنگهاى جهانى با آن همه تلفات فورى (مخصوصاً اگر بصورت جنگهاى اتمى مانند آنچه درشهرهاى ناكازاكى و هيروشيما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زيادى جان بسپارند،تكليف اين همه ارواح چه خواهد شد!
با اين كه مى دانيم مسلّماً نطفه هائى به تعداد آنها در شرايط عادى منعقد نخواهد گرديد، پس اين ارواح بلاتكليف مى مانند، وبايد مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و يا نوبت بگيرند و در اين مدّت كه ارواح،جسم اوّل خود را از دست داده و براى به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟!
آيا هيچ كس مى تواند ادّعاكند كه تعداد فرزندانى كه نطفه آنها بسته مى شود، بامتوفّيات دائماً متعادل است در حالى كه خلاف آن به گواهى آمارجنگها و تلفات ناشى از سيل و زلزله، اثبات گرديده است!(1)
اينها همه نشانه ضعف و ناتوانى اين عقيده خرافى است كه اسلام واديان آسمانى ديگر، قلم بطلان بروى آن كشيده اند.