نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ๑۩๑ღ๑۩๑ خاطراتی از سردار عرفه ๑۩๑ღ๑۩๑

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    ๑۩๑ღ๑۩๑ خاطراتی از سردار عرفه ๑۩๑ღ๑۩๑





    خاطراتی از سردار عرفه

    بازم از این نظرا داری ؟
    گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی ،می خوام از این به بعد ،برای ساخت و سازهای لشکر ،مسؤول خرید باشی .
    از همان روز مشغول شدم .کم کم چم و خم کار توی بازار دستم می آمد . گاهی به چشم خودم می دیدم که بعضی ها با چند تا زد و بند ،به چه راحتی پولدار می شوند! یک روز بعد از این که گزارش کارم را دادم ،گفتم :سردار ما الآن چند تا حواله ی آهن داریم که داره باطل می شه ،اگر اجازه بدین آهنش را بگیریم و چون خودمون لازم نداریم ،توی بازار آزاد بفروشیم ،اون وقت پولش را برای کارهای دیگه ی لشکر مصرف کنیم .سردار دقیق شد توی صورتم .گفت :آفرین! بازم از این نظرا داری ؟
    به قول معروف سر ذوق آمدم . دو،سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم ....
    همان روز سردار حکم انتقالی مرا به کردستان نوشت! از سال 72 تا 75 ،توی کردستان خدمت کردم . تحصیلات دانشگاهی ام هم ناتمام ماند ،و کلی مشکلات دیگر برایم درست شد .یک بار که سردار آمده بود کردستان ،به ام گفت :پورشعبان ،تو بچه ی سالهای جنگ و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات بشی ،برای همین فرستادمت کردستان !

    در محضر حضرت صدیقه (سلام الله علیها )
    دقیق یادم نیست چند روز از شروع عملیات بیت المقدس گذشته بود ،ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجف آباد رسید .
    چند ساعت بعد فهمیدم شهید نشده :شدید مجروح شده بود .
    حاجی را بیهوش و خونین رسانده بودند بیمارستان . آنهایی که همراهش بودند ،دیده بودند که او را با سر پانسمان شده ،از اتاق عمل آوردنش بیرون . می گفتند :خیلی نگذشته بود که دیدیم حاجی به هوش اومد! مات و مبهوت شدیم .

    همین که روی تخت نشست ،سرنگ سُرم را از دستش در آورد . با اصرار و با امضای خودش ،سرحال و سرزنده،از بیمارستان مرخص شد .
    نیروها را جمع کرده بود .
    به شان گفته بود من تا حالا شکی نداشتم که توی این جنگ ،ما بر حق هستیم ،ولی امروز روی تخت بیمارستان ،این موضوع رو با تمام وجودم درک کردم .
    همیشه دوست داشتم بدانم آن روز،روی تخت بیمارستان چه دیده است . با این که برادر بزرگترش بودم ،ولی هیچ وقت چیزی به ام نگفت .
    بعد از شهادتش ،از بعضی از دوستان دوران جنگش شنیدم که ،احمد آن روز ،در عالم مکاشفه مشرف شده بود در محضر حضرت صدیقه (سلام الله علیها ). در واقع حضرت بودند که او را شفا داده بودند ،بعد هم به اش فرموده بودند :برگرد جبهه و کارت را ادامه بده .

    ویرایش توسط نرگس منتظر : 16-11-2010 در ساعت 01:49
    امضاء

  2. تشكرها 2

    parsa (16-11-2010)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ๑۩๑ღ๑۩๑ خاطراتی از سردار عرفه ๑۩๑ღ๑۩๑


    چرا بین من و بقیه ی نیرو هام فرق گذاشتی؟

    سرمای شدیدی خورده بود . احساس می کردم به زور روی پاهایش ایستاده است .من مسؤول تدارکات بودم . با خودم گفتم :خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه . همین کار را هم کردم .با چیز هایی که توی آشپز خانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم...

    از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است .گفت چرا برای من سوپ درست کردی؟ گفتم حاجی آخه شما مریضی ،نا سلامتی فرمانده ی لشکرم هستی ،شما که سر حال باشی ، یعنی لشکر سر حاله! گفت :این حرفها چیه می زنی فاضل؟من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه ی نیروهام فرق گذاشتی؟ توی این لشکر ،هر کسی مریض بشه ،تو براش سوپ درست می کنی؟ گفتم :خوب نه حاجی! گفت : پس این سوپ رو بردار ببر ،من همون غذایی رو می خورم که بقیه ی نیرو ها خوردن .


    غیبت

    اگر کسی در حضور ایشان راجع به فردی می خواست صحبت (غیبت) کند، با ظرافت و خیلی صریح ، به طوری که کسی متوجه نشود ،حرف را عوض می کرد ، می گفت : "بیا داخل خودمان "و موضوع را عوض می کرد ، و کلاً ایشان در مقابل غیبت بسیار حساس بود .

    عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

    در مکانی (ستاد لشکر 8 نجف اشرف) که هر سال دهه محرم مراسم داشتند چند تا از همسایه ها مسیحی بودند که چند روز مانده به مراسم 2- 3 نفر از مسئولین لشکر را می فرستادند تا با احترام از همه همسایه ها اجازه برگزاری مراسم روضه امام حسین (ع) را بگیرند، می گفتند سرو صدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی زیاد و آنها حق همسایگی ما را دارند.باید با رضایت کامل ایشان باشد.موقع توزیع غذا نیز سهم همسایه ها را جدا می کردند و می فرستادند درب منازل آنها، و بعد شام قریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایه ها مراسم تمام می شد.

    امضاء

  5. تشكرها 2

    parsa (16-11-2010)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ๑۩๑ღ๑۩๑ خاطراتی از سردار عرفه ๑۩๑ღ๑۩๑


    زلزله بم

    از اولین افرادی بود که پس از زلزله بم وارد بم شد. هر سیزده دقیقه یک هواپیما یا هلی کوپتر می رفت یا می آمد تمام ناوگان نیروی هوایی سپاه را در اولین فرصت و زمان پس از وقع زلزله بم بسیج کرد.ده شبانه روز نخوابید تا سی هزار مجروح را از بم خارج کرد.


    انگشتر و عبای حضرت آقا

    روز عید قربان که حضرت آقا آمدند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون، سردار سلیمانی ازشان یک انگشتر گرفت و عبایشان را.به آقا گفت آن انگشترتان را بدهید که خیلی باش نماز شب خوانده اید. وقتی خواستیم بابا را خاک کنیم، سردار سلیمانی رفت داخل قبر. عبای آقا را پهن کرد.
    مقداری تربت کربلا آورده بود. آن را روی عبا پخش کرد. خانواده شهید خرازی هم خواستند از همان داخل قبر بابا به قبر شهید خرازی سوراخی درست کنند و مقداری از آن تربت کربلا را در قبر شهید خرازی هم بریزند. بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر آقا را هم گذاشتند زیر زبان بابا. عبا را هم دور بابا پیچیدند.


    قرآن و زیارت عاشورا خواندن

    بابا خیلی روی زیارت عاشورا و قرآن تأکید داشت. همیشه می گفت قبل از خوابیدن و قبل از بیرون رفتن از خانه، هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم. می گفت تأثیرش را در زندگی تان می بینید و تا حالاش هم دیده ایم این تأثیر را. قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد. هر روز صبح در راه محل کارش داشت زیارت عاشورا می خواند. صبح های جمعه هم چهارتایی دور هم می نشستیم و سوره جمعه را می خواندیم.

    امضاء

  7. تشكر


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ๑۩๑ღ๑۩๑ خاطراتی از سردار عرفه ๑۩๑ღ๑۩๑





    دری از درهای بهشت

    بابا همیشه می گفت من را حتماً کنار قبر شهید حسین خرازی خاک کنید.می گفت دری از درهای بهشت، از کنار قبر خرازی به آسمان باز می شود.

    کمک کردن در کار خانه

    خیلی در خانه کمک کار بود. به گل و گیاه و باغبانی خیلی علاقه داشت.درخانه هم جارو کردن و مرتب کردن با او بود. اگر حسش را داشت، آشپزی هم می کرد که مادرم استراحت کند.
    این آخری ها ریه اش که شیمایی بود، بیشتر اذیتش می کرد. نباید سرخ کردنی می خورد و ما هم به خاطر او سرخ کردنی نمی خوردیم.
    به همین خاطر بیشتر غذاهایی درست می کرد مثل آب گوشت که خودش هم بتواند بخورد. قبل تر که حالش بهتر بود، همه جمعه ها غذا با بابا بود. نمی گذاشت مادرم برود داخل آشپزخانه.


    ورود به خانه

    در خانه را که باز می کرد چنان سلام گرمی می کرد که انگار تازه اول صبح است و بیدار شده است. می گفت:"خیلی مخلصیم"، همیشه در تعجب بودم که بابا چه حالی دارد با این همه کار و خستگی این قدر شارژ و سرحال است.

    موفق ترین لشکر و فرمانده در طول جنگ

    نخستین نقطه عطفی که احمد کاظمی و بچه های رزمنده نجف آبادی در آن برجسته شدند، عملکرد موفق ایشان در عملیات "ثامن‌الائمه(ع)" بود. او در محور جنوبی این عملیات، عوامل تحت امرش را به خوبی فرماندهی کرد و اهداف مورد نظر را به تصرف درآورد.
    دومین عملیات موفق ایشان در "فتح‌المبین" بود. وی از تنگه "زلیجان" دشمن را محاصره و مقر فرماندهی را منهدم کرد و سرانجام تنگه "رقابیه" را گشود.
    موفقیت ایشان در این عملیات، در کل محورهای دیگر "فتح‌المبین" اثر گذاشت، چراکه توانسته بود با لشکر خویش، به جاده "فکه" و ارتباطات رادار نزدیک شود و عقبه دیگر لشکرهای دشمن را که از این جاده تدارک می‌شدند، تهدید کند و خلاصه آن ‌که باعث تزلزل در کل محورهای دیگر درگیری دشمن شود.عملیات بعدی، "بیت‌المقدس" و آزادی خرمشهر بود.
    لشکر ایشان هم در مرحله نخست عملیات و هم در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌ای ایفا کند به گونه‌ای که در روزهای پایانی درگیری "بیت‌المقدس" که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی داشتند، ایشان توانستند با کمک شهید حسین خرازی ـ بنا بر دستوری که به ایشان داده بود ـ‌ آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهند. ایشان توانستند نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کنند و اینگونه بود که در همه عملیات‌ها تا پایان جنگ، وی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت،وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است. دکتر محسن رضایی

    زینب سیفی - فرهنگ پایداری تبیان

    امضاء

  9. تشكرها 2

    parsa (16-11-2010)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi