ای که از کلک هنر نقش دل انگيز خدايی.... حيف باشد مه من کاينهمه از مهر جدايیگفته بودی جگرم خون نکنی باز کجايی ..... «من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفايیعهد نابستن از آن بهه که ببندی و نپايی»
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زيادم ......... وين نداند که من از بهر عشق تو زادمنغمهء بلبل شيراز نرفته است زيادم .. .... «دوستان عيب کنندم که چرا دل بتو دادمبايد اول بتو گفتن که چنين خوب چرايی»
تير را قوت پرهيز نباشد ز نشانه ........... مرغ مسکين چه کند گر نرود از پی دانهپای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه ......... « ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهما کجائيم در اين بهر تفکر تو کجايی»
تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت ...... عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامتسر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت ..... «عشق و درويشی و انگشت نمايی و ملامتهمه سهل است تحمل نکنم بار جدايی»
درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان ........... کس درين شهر ندارد سر تيمار غريباننتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان ........ «حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيباناين توانم که بيايم سر کويت بگدايی»