در حالات شیخ انصارى نوشته اند روزى یكى از فضلا در مجلس بحث شیخ گفت : خوابى براى شما دیدمولى خجالت مى كشم نقل كنم
. شیخ فرمود بگو:
عرض كرد دیشب در خواب شیطان را دیدمطنابهاى مختلف نازك و ضخیم داشت ، پرسیدم این طناب ضخیم براى كیست ؟
گفت
براىاستادت شیخ انصارى است ، خیلى زور مى خواهد تا شیخ را بكشانم ، دیروز به هر زحمتىبود او را به دام انداختم ، تا بازار او را كشاندم ولى طناب را پاره كرد و فرارنمود، این خواب نمى دانم حقیقت دارد یا نه ؟
شیخ تبسم كرد و فرمود:
ملعون راستگفته است ، دیروز در منزل چند میهمان زن به ما وارد شدند، به من پشنهاد كردندمقدارى میوه براى مهمانان بگیرم ، و چون در منزل از خودم پولى نداشتم به سراغ پولىكه جهت نماز و روزه و ختم قرآن از شخصى در منزل ما امانت بود رفتم و به عنوان قرضبرداشتم كه به بازار بروم و میوه تهیه كنم ، بعد كه پول رسید جایش بگذارم ، تا بهدرب مغازه رسیدم ناگهان به خود آمدم و گفتم مرتضى شاید مردى ، از كجا زنده بمانى وقرضت را ادا كنى .
برگشتم و پول را به جاى خودش گذاشتم ، این است پاره كردن طنابضخیم .
جالب ، قسمت آخر این رویا است كه آن فاضل محترم گفت :
از شیطان پرسیدمطناب من كدام است ؟
نگاهى به من افكند و گفت :
تو نیاز به طناب ندارى ؛ به قول منبا یك عكس بالاى سر در سینما یا با شنیدن ترانه اى مى آئى ، قوتى ندارى كه بتوانىمقاومت كنى
منبع:کتاب عجب حکایتی مولف حسینی