● فرد و جامعه در عرفان
درعرفان عملی، گاهی واحد مطالعه فرد است، و از سیر و سلوک فرد صحبت می شود اما گاهی در سیر و سلوک جامعه بحث می شود؛ یعنی واحد مطالعه جامعه است. این دو به کلی متفاوت هستند؛ همان گونه که واحد مطالعه در علوم اجتماعی با علوم انسانی به معنای خاص متفاوت است؛ در علوم انسانی مانند گرایشات مختلف روان شناسی واحد مطالعه فرد است، به نحوی که برای مثال هر قدر هم روان شناسی را توسعه دهید از آن، جامعه شناسی و علوم اجتماعی حاصل نخواهدشد.
در علوم اجتماعی واحد مطالعه جامعه است که دارای یک نظام مفاهیم و ادبیات متمایزی است، در آنجا نهادهای اجتماعی مطرح می شود، رابطه نهادها با هم تحلیل می شود و تکامل اجتماعی موضوع بحث قرار می گیرد؛ اما در علوم انسانی به معنای خاص که واحد مطالعه اش فرد است، موضوع کار به عنوان واحد مطالعه انسان است. در علم اخلاق یا حکمت عملی هم گاهی واحد مطالعه فرد است و گفته می شود: یک فرد چگونه باید در مدارج عرفان سیر کند؛ گاهی واحد مطالعه جامعه است، یعنی سؤال این است که یک جامعه را چگونه می شود در مراحل رشد سیر داد تا به یک جامعه نورانی و الهی برسد.
موضوع تصرف انبیاء نیز بیش از فرد بوده است، یعنی مقصد آنها تهذیب جوامع هم بوده است و به همین دلیل وعده جامعه موعود می دادند. این یکی از نکات افتراق عرفان امام و سایر عرفان ها است. بسیاری از عرفان ها فردگرایانه و با نگرش باطنی حرکت می کنند و تهذیب را فقط در حوزه باطنی انسان تعریف می کنند. این عرفان ها که با نظام های سکولاریستی هم جمع می شوند و هیچ تنازعی با آنها ندارند، از مبانی شان اندیشه حکومت دینی به دست نمی آید؛ یعنی نهایت هدف آنها این است که انسان را در حوزه حیات باطنی خود تا مدارج توحید پیش ببرند. اغلب این عرفان ها کارشان به جایی می رسد که شریعت را پوسته می دانند و آن را تحقیر می کنند؛ کم کم از شریعت فاصله می گیرند و تعهد به شریعت را هم از شرایط اصلی سیر و سلوک خارج می دانند. برخلاف این دیدگاه واحد مطالعه عرفان امام(رض) جامعه است؛ و همان گونه که از مراحل سیرفرد بحث می کنند، از مدارج تکامل و سیر اجتماعی انسان هم بحث می کنند. یک جامعه چگونه از یک مرحله رشد وارد مرحله بعد می شود، چگونه روابط اجتماعی تهذیب می شود و نه فقط آحاد بلکه جامعه تهذیب و نورانی می شود، واحد مطالعه در این سؤالات جامعه است. ادیان الهی به ویژه اسلام هم همین نگاه را دارند؛ امام(رض) در عرفان خود به دنبال تهذیب اجتماعی هستند، بلکه بالاتر از این، تاریخ انسان را به عنوان یک وحدت درحال جریان، که موضوع مطالعه فلسفه تاریخ است و حتی فراتر از موضوع مطالعه جامعه شناسی است منظور نظر دارند.
البته در مدیریت امروزی هم کار به همین شکل پیش می رود، هم در واحد انسانی مطالعه می کنند، هم در واحد اجتماعی و هم در واحد تاریخ. درجایی که برای کل جامعه جهانی، به دنبال توسعه پایدار هستند و می خواهند جامعه جهانی را به عنوان دهکده واحد مدیریت کنند، واحد مطالعه نه فرد است و نه جامعه، بلکه واحد مطالعه آنها تاریخ است؛ اینجاست که فلسفه تاریخ شکل می گیرد. فلسفه تاریخ از آنجایی پیدا شد که تمدن مدرن تصمیم گرفت جامعه جهانی را به عنوان یک وحدت- با تمام تکثراتی که دارد- به سمت یک هدف واحد رهبری کند. در ادامه آن، نظریه دهکده واحد جهانی پدید آمد. مدیریت جامعه جهانی به عنوان یک دهکده واحد، با علوم اجتماعی تنها حاصل نخواهد شد. کما اینکه مدیریت جامعه هم با علوم انسانی تنها (با مفهوم خاص خودش) مانند روان شناسی واقع نمی شود بلکه این امر نیازمند علوم اجتماعی از قبیل گرایش های مختلف جامعه شناسی مانند مدیریت است.
براساس مکتب عرفانی امام رضوان الله تعالی علیه در مدیریت انسان، هم مدیریت فرد، هم مدیریت جامعه و هم مدیریت تاریخ دیده می شود؛ یعنی ایشان نگاهی فلسفه تاریخی دارند، جریان حق و باطل در تاریخ را توجه می کنند و به دنبال تقویت جبهه حق در طول تاریخ هستند.
از عرفانی که واحد مطالعه آن فرد است، مدل حکومتی بیرون نمی آید؛ بلکه حداکثر یک مدل اخلاقی و عرفانی برای تربیت فرد ارائه می دهد؛ اما هنگامی که در یک مکتب عرفانی واحد مطالعه تغییر کرد و هدف تهذیب جامعه شد، بی تردید نیاز به ساز و کارهای اجتماعی از جمله مدیریت و حکومت اجتماعی پیدا خواهد شد.
درتمدن مادی هم برای مدیریت بهره وری مادی و جریان نیاز و ارضاء مادی وجود حکومت، مدیریت و دولت، ضروری است؛ حتی اگر تلاش کنند که سهم دخالت دولت را کاهش دهند و به یک دولت حداقلی برسند اما بی تردید سهم مدیریت را افزایش می دهند و درپی مدیریت حداکثری هستند؛ درجبهه حق هم اگر برای کل جامعه انسانی برنامه ریزی شود تا جامعه انسانی از نقطه الف به نقطه ب منتقل شود- با همان نگاه عرفانی که قصد دارد جامعه را در مدارج توحید سیر دهد- باید واحد مطالعه جامعه باشد. دراین صورت حکومت و قدرت اجتماعی موضوع برنامه ریزی خواهد شد.
این اعتقاد دراندیشه امام که قائل به جریان توحید از طریق ولایت هستند، درحوزه جامعه شناسی وجود دارد.
در نگاه عارفان و طبقه متصوفه اعتقاد به جریان ولایت دیده می شود. آنها درپرورش انسان ولایت را اصل می دانند. نه شریعت را. البته نگاهشان ساده انگارانه است زیرا از شریعت رفع ید می کنند و آن را پوسته ای می دانند که باید از آن عبور کرد تا به حقیقت رسید. این نقطه انحراف آنها است ولی نقطه قوتی که اندیشه شان دارد این است که می گویند ولایت در سرپرستی انسان اصل است و انسان از طریق ولی به رشد می رسد؛ این گونه نیست که انسان تنها با عمل به دستور رشد کند؛ بلکه نیاز به ولایت و سرپرستی دارد. البته آنها در تعیین اقطاب به عنوان سرپرست به اشتباه افتاده اند؛ هم مصداقاً و هم به لحاظ قاعده کلی، اما نکته این است که این اندیشه یک نقطه ناب و اصیل دارد که درسرپرستی و رشد انسان، ولایت را اصل می داند. این اندیشه را امام در مقیاس جامعه اما به صورت صحیح پیاده کردند. ایشان معتقد بودند صلاح و فساد جامعه به نظام ولایتی حاکم بر جامعه بازگشت می کند؛ لذا امام در اصلاحات اجتماعی هیچ وقت مبارزات رفرم گرایانه ندارند، به اصلاحات جزئی دست نمی زنند. بلکه می گویند حکومت باید تغییر کند تا جامعه اصلاح شود. در مقیاس جهانی هم وقتی به اصلاح جامعه جهانی می اندیشند، با نظام استکباری درجامعه جهانی درگیر می شوند.
این همان اندیشه عارفانه امام است که محورصلاح و فساد را پیش از آنکه شریعت و قانون بدانند، ولایت می دانند؛ بلکه قانون را طریق جریان ولایت می دانند. مدیریت برای اعمال، نیاز به قانون دارد، مدیریت مادی ساز و کار و قانون خود را تولید می کند و مدیریت الهی نیز ساز و کار قانون متناسب خود را دارد. درمکاتب مادی هم، مدیریت سوسیالیستی، قوانین اقتصادی سوسیالیستی را به دنبال دارد و مدیریت سرمایه داری و لیبرالیسم اقتصادی قوانین اقتصادی خود را؛ یعنی قوانین تابع مدیریت هستند.