صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 48

موضوع: ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥







    بانوی کربلا
    (حضرت زينب عليهاالسلام)

    دکتر عائشه بنت الشاطی
    مترجم: آية‏الله سيدرضا صدر
    به اهتمام سيدباقر خسروشاهی





    سلام به شما دوست عزیز
    ازاینکه تشریف آوردید به این تاپیک دعوت خدایی بوده
    خوش آمدید
    پیشنهاد میکنم پستهای 8و9و10 را حتما بخوانید
    ..........





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 10-03-2013 در ساعت 19:43
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  2. تشكرها 2

    لحظه هاي سبز (24-12-2010), نرگس منتظر (10-12-2011)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥


    - فهرست -
    پيش گفتار مقدمه مترجم
    مقدمه مؤلف
    پيش درآمد
    پدران ونياكان
    سايه هايى بر گهواره
    كودكى اندوه ناك
    خردمند بانوى بنى هاشم
    پيش درآمدهاى شوم طوفان
    هجرت
    دليل راه
    تقاضا و اصرار
    به سوى دره مرگ
    بانوى كربلا
    كاروان اسير
    بازگشت كاروان
    آخرين سفر
    در پى خون خواهى
    نداى جاويد




    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  5. تشكرها 3


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥



    پيش گفتار

    بـازشـنـاسـى زنـدگـانـى اهـل بيت (ع ) به صورت كامل در جامعه امروزى - كه فرصت كامل و ارزشمندى را براى انديشمندان امت محمدى فراهم ساخته - ضرورتى اجتناب ناپذير است به ويژه آن كه در طى اعصار مختلف و ساليان دراز,همواره سعى دشمنان دانا و احيانا دوستان كج انديش در تحريف و نابودى آن بوده است .
    مـوضـوع ايـن كـتـاب هم در اين باره , گزارشى است داستان گونه از زندگى پر فراز و نشيب و عبرت آموز عقيله بنى هاشم وبزرگ ترين بانوى اسلام در زمان خويش , يعنى زينب كبرى (ع ).
    مـطالبى كه در صفحات اين كتاب خواهيد خواند, تنها سرگذشت پرماجراى بانوى كربلا نيست بـلـكه رويدادهايى است تكان دهنده و غم انگيز از تاريخ مسلمانان در مقطع خاصى از تاريخ صدر اسـلام كـه در اثـر برخورد دو حركت كاملامتفاوت و متضاد - بعد از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) - به وجود آمد, حركتى كه مى كوشيد روش و منش رسول خدا(ص ) را در تمام ابعاد فكرى و اجتماعى و ...
    دنـبـال كـرده و نـگـاهبان سنن الهى باشد و حركتى كه مى خواست نظام سياسى و اجتماعى دوران جاهليت را در قالب ديگر و مورد قبول خويش , بر كرسى نشاند.
    اهل بيت عصمت (ع ) و خاندان پيغمبر خدا, همراه ياران اندك و خدا باوران قليل , بر عقيده خويش پـاى فـشـرده و اسلام ناب محمدى را از گزند نامحرمان حفظ نمودند, البته جان بر سر عقيده گذاشته و تاوان بس سنگينى پرداختند كه حماسه پرسوز و گداز حسينى در ايام عاشورا از همان گونه هاست .
    دگر انديشان مى خواستند از جديد الاسلام بودن مردم سود جسته و با نقاب خليفة رسول اللّه و بـهـره گيرى از بيعت ناس , فرهنگ وحى را درپس پرده ظلمانى باقى مانده از جاهليت استتار كـنـنـد تا آن جا كه تدوين سنت نبوى را نيزگناهى نابخشودنى و عملى حرام جلوه دادند, ولكن حركت سنجيده و عقلايى اهل بيت (ع ) اين خواسته آنان راباناكامى مواجه ساخت .
    زيـنـب كبرى , در برهه اى از زمان - در حالى كه غل و زنجير بر تن داشت و در مجموعه اى از اسرا قـرار گـرفته بود - رهبرى اين حركت را به عهده گرفت و به تصديق دوست و دشمن توانست به خوبى از عهده برآيد و رسالت خويش را به پايان برد.
    مـؤلـف دانـشـمـنـد و مـترجم عالى مقام توانسته اند با قلم شيوا و سحرآميز خويش , گوشه اى از حقيقت رسالت زينب كبرى راكه در راستاى رسالت برادر و پدر و جدش قرار داشت , نشان دهند.
    خداوند متعال آنان را با شهداى كربلا محشور فرمايد.
    در اين چاپ , نكات زير مورد توجه قرار گرفته است :
    1 . ويرايش صورى ,
    2 . تصحيح اغلاط چاپى (چاپ هاى قبلى ),
    3 . تخريج منابع و مصادر به قدر امكان ,
    4 . اعراب گذارى و تصحيح اشعار عربى ,
    5 . تعيين ضبط اسامى و لغات مشكل .


    سيدباقر خسروشاهى



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  7. تشكرها 3


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

    مقدمه مؤلف

    تقديم به پدرم
    استاد بزرگ شيخ محمد على عبدالرحمان
    پدرا! هر كلمه اى كه از اين كتاب مى نوشتم , تو در خاطرم بودى , و وقتى كه از نوشتن فراغت يافتم , احساس كردم كه هنگام نوشتن , تو بامن بوده اى , براى من مى نوشتى و به من مى آموختى .
    ايـنـك , ايـن هـمان كتاب است كه من به پاس احترام و وفادارى از روزگار گذشته , به تو تقديم مـى كـنم , روزهايى كه من دختربچه اى بودم و پيش هم سالان و رفقاى خود به تو مى باليدم , وقتى كـه بـه آمـوزشـگـاه مـى رفتيم , و راهمان از مدرسه دمياط مى گذشت , وتو را از پنجره , در ميان حـلـقـه اى از شـاگـردان مـى ديـديـم , كـه آنـان سرتاپا به درس تو گوش مى دادند,هنگامى كه بازمى گشتيم تو را درحلقه ديگرى از ياران و مريدانت مى ديديم كه برگرد تو نشسته و ازتو تعليم مـى گـرفتندو به سخنان مؤثر تو, كه راه رسيدن به حق را نشان مى داد, گوش مى دادند, و مانيز گوش مى داديم .
    مـن بـا آن كـه كـودك بودم , احساس مى كردم كه مى خواهم به آن محيط عالى كه تو در آن سخن مى گويى برسم , وبا حد اعلاى شوق وارادت , به تو نزديك شوم .
    اى پـدر! با آن كه دير زمانى است وروزهاى بسيارى گذشته است , ولى من هنوز فراموش نكرده ام كـه تو در ميان مامى نشستى و از دودمان پاك رسول خدا سخن مى گفتى , كسانى كه از كودكى , مهرشان را به ما نوشانيدى و ما را آگهانيدى كه برخود بباليم , چون شرف انتساب به آن خانواده را داريم .
    پدرم ! شبى از شب هاى ماه رجب را به ياد دارم , كه فردايش آماده سفر به سوى قاهره بودى و مادر عزيزمان - كه خداى رويش را خرم بگرداند - انتظار ساعت آمدن نوزادش را مى كشيد.
    من و خواهر بـزرگ تـرم فـاطـمـه , نـزد تـوآمديم .
    وقتى كه تو به تهجد و عبادت خداى اشتغال داشتى , ما ازتو خـواسـتـيـم و اميد داشتيم كه دست از اين سفر بردارى و يابه تاخيرش اندازى , زيرا ما بر مادرمان بيم ناك بوديم .
    به ما چنين گفتى : نترسيد و اندوه ناك نباشيد, خداى با اوست .
    سـپـس بـراى مـادر كـنار خود جايى بازكردى , و از سفرى كه نمى توانستى آن را به تاخير بيندازى سخن گفتى , زيرا در آن سفرمى خواستى به وظيفه لازمى قيام كنى : و آن شركت در مجلسى بود كه به ياد بانوى بانوان زينب تشكيل مى شد! پـاسـى از شـب گـذشـت وما هنوز نزد تو نشسته بوديم و داستان شورانگيز او را از تو مى شنيديم .
    هنگامى كه صبح , پرده شب را برداشت , تو با ما وداع كردى وبه مادرم چنين گفتى : اگر دختر آوردى نامش را زينب بگذار.
    و آن گاه ما و او را به خدا سپردى و سفر كردى .
    پـدر جـان ! ازهمان شب , نام بانوى بانوان زينب را در قلب خود جاى دادم , و بعضى از زيبايى ها و فضايل مؤثر و جذابش را به خاطر سپردم و هرگز فراموشش نكردم .
    امروز به شوق آمده ام تا از بانوى بانوان چيزى بنويسم .
    هنگامى كه آماده نوشتن شدم , خود را يافتم كه به ديروز خودم بازگشته ام , آن ديروز و در ديروزى كه با همه زندگى برابر است , و آن را در برابر چشمم مجسم كرده و همين طور دربرابر من مجسم بود, تا از نوشتن اين كتاب فارغ شدم .
    قلم را به يك سو نهادم وخود را كمى خسته يافتم , چشم برهم نهادم , ولى گذشته اى كه پشت كرده و رفته بود, هم چنان دريادم بود.
    آن را گوارا يافتم , نزديك بود كه تسليمش شوم و يك باره به خواب روم , اگر صداى كودك خود را از دور نشنيده بودم .
    ازبى هوشى به هوش آمدم وبا خود مى گفتم : اى پدر! خداى تو را نگه دارد.
    اى مادر! خداى تو را بيامرزد.


    عائشه



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  9. تشكرها 3


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

    پيش درآمد

    ايـن كـتـاب , تـنـهـا تاريخ نيست , اگرچه تمام مطالب آن از مدارك تاريخى صحيح گرفته شده همچنين اين كتاب رمان محض نيست , اگرچه در نگارش , به سبك رمانى درآمده است .
    لـيـكـن شـرح حـال بـانـويـى است كه براى وى مقدر شده بود كه در عصرى زندگى كند كه از پيش آمدهاى بزرگ پر باشد,وزمانى در صحنه دولت اسلام نمايان شود, كه كمترين توصيفى كه از آن زمان بكنيم آن است كه بگوييم زمانى باشان بوده است : نام اين زن , درتاريخ ما و تاريخ انسانيت , بامصيبتى قرين گرديده , و آن مصيبت كربلاست .
    مـصـيبتى كه تاريخ نويسان اتفاق دارند كه يكى از حوادث مؤثر در تاريخ شيعه خصوصا و در تاريخ اسلامى عموما بوده ,حتى بعضى از آن ها معتقدند كه بالاترين و مؤثرترين حادثه اى است كه مذهب تـشـيـع را بنياد كرده , و آن را مستحكم وپابرجا قرار داده , و از همين جهت آن هارا عقيده بر اين اسـت كـه خونى كه در آن كشتار جان گداز ريخته شد, تاريخ ‌سياسى و مذهبى ما را به رنگ خون درآورد, كه ما آن را در قتل گاه هاى فرزندان ابوطالب و مجاهدات شيعيان مى بينيم .
    نـه آن دسـتـه و نـه دسـتـه اخـير, انكار نمى كنند كه بر دوش بانوى بانوان زينب , در اين مصيبت جـان گـداز, وظـيفه اى بسيار بزرگ بوده , بلكه بعضى از آن ها او را بطله كربلا ناميده , زيرا وى نـخـسـتـين بانويى بود كه در آن ساعت خطرناك نمايان گرديدتامجروحان را پرستارى كند و با مـحـتـضـران هم دردى نمايد, و براى قربانيان و شهيدانى كه قطعه قطعه و پاره پاره در آن بيابان افتاده بودند و مرغان هوا و درندگان وحشى پيكرهاشان را مى جويدند, بسوزد و اشك بريزد.
    ولـى عـقـيده من آن است كه , زينب وظيفه بزرگ خود را پس از اين مصيبت آغاز كرده , زيرا او از طـرفى بايدزنان اسيربنى هاشم - كه مردانشان را از دست داده اند - سرپرستى كند, و از طرفى بايد بـاجـان بازى از جان جوانى بيمار(على بن حسين زين العابدين ) دفاع كند, كه اگر زينب نمى بود, كشته مى شد, و باكشته شدن او, دودمان امام برچيده مى گشت .
    اضـافـه بـرايـن , وظـيـفه اى بزرگ تر بر دوش زينب بود, زينب وظيفه داشت نگذارد كه اين خون مقدسى كه ريخته شد, به هدررود.
    گـمان ندارم مبالغه باشد, و يا زياده روى كرده باشم , اگر بگويم , زينب كسى بود كه پس از وقوع اين كشتار, آن را مصيبتى جاويد و فراموش نشدنى قرار داد.
    زينب , پس از فاجعه كربلا زنده نماند, دردها و رنج هايى كه كشيده بود, به اندازه اى نبود كه بتوان تـحمل كرد و طاقت آورد.
    ولى در آن مدت كوتاهى كه زندگى كرد, توانست در دل هاى شيعيان , آتـش خـون و اندوهى را بيفروزد كه تا امروز زبانه بكشد و خاموش نگردد.
    و كسانى را كه اهل بيت پـيـغـمـبـر(ص ) را تسليم دشمنان كردند, به بدبختى وخوارى و سوزش پشيمانى بيندازد.
    و پاك كـردن ايـن گـنـاه را ارثـى سـهـمگين ومقدس در ميان فرزندانشان برجاى گذاردكه نسلى از نسل ارث ببرد.
    بـاز مـى گـويم كه اين كتاب را نمى توان نقشى از زندگى آن بانوى بزرگ دانست , آن طورى كه پـيش ازمن , تاريخ نويسان مورد اطمينان نوشته اند و پس از آن ها فضايل و مناقب نويسان آمده اند, وبـر آن سايه هايى افسانه مانند افزوده اند,تازيباتر و جذاب تر شود و تاثيرش درمغز, عميق تر, و بيان حقيقتش روشن تر گردد.
    من هر چه توانسته ام كوشيده ام كه رنگ هاى اصلى تاريخ را در اين نقاشى كه از زندگى آن بانوى مـعـظـم مى كنم , نشان دهم ,بدون آن كه سايه فضايل و مناقب از ميان برود, ويا در آن خللى رخ دهد.
    زيرا نظرعلم و تاريخ هر چه باشد, عنصرى به صورت اين بانو درآمده , آن چنان كه گذشتگان او را شناخته و ديده اند, و من حق ندارم به هيچ يك از اين سايه ها با نظربى احترامى بنگرم , مگر آن كـه دانـشـمـنـدى روان شناس بخواهد خواب ها و پندارها را مسخره كند.
    تمام كوشش من دراين كـتـاب ايـن بـود كه رنگ هاى تاريخى و سايه هاى افسانه مانند را در هم آميخته , تا بتوانم صورت كـسـى را كه درتاسيس تاريخ ما شركت داشته و در تاريخ انسانيت به صورت داستان واشك و مثل درآمده , جلوه بدهم .



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  11. تشكرها 3


  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

    پدران ونياكان

    خانواده اى بزرگوار, بانگرانى و اشتياق , انتظار ساعت ولادتى را دارند, و درپى آن ها ده هزار تن از مـسـلـمـانان كه با دل هايى آكنده از احترام و دوستى به سوى اين مادر مى نگرند, و زبان هاشان با دعاهايى سوزان خداى را به كمك او مى خواند,منتظر رسيدن مژده مى باشند.
    اين مادر, زهراست , دختر پيغمبر كه نزديك است در خاندان نبوت , فرزندى ديگر بياورد, پس از آن كـه ديـدگـان پـيـغـمـبـر رابـه دو نواده عزيز, حسن وحسين روشن ساخت , و پسر سومى به نام محسن بن على ((1)) كه زندگى برايش مقدر نبود.
    ساعت انتظار پايان يافت .
    مژده رسيد كه زهرا دخترى آورد و رسول خدا بدو تبريك گفت و آن را زينب نام نهاد, تا نام دختر تـازه درگـذشته اش زينب را, كه اندكى پيش از ولادت اين نوزاد از دنيا رفته بود, زنده نگه دارد.
    زيرا آن حضرت را ازمرگ زينب , اندوهى بى پايان دست داده بود.
    دخـتـرى كـه از دسـت پـيـغـمبر رفته بود, بزرگ ترين دختران آن حضرت بوده كه پيش از بعثت به همسرى خاله زاده اش ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدشمس درآمده بود.
    پـس از بـعـثـت , زيـنب اسلام آورد وابوالعاص مسلمان نشد, ولى هم چنان يار و دوست دار همسر نـازنـين خود بود, و دربرابر قريش , كه اورا وادار به جدايى از همسرش مى كردند, پايدارى كرد.
    بر خلاف پسران ابولهب ((2)) كه همسران خود رقيه و ام كلثوم دختران پيغمبر را ترك گفتند.
    غـزوه بـدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند.
    زينب كـه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مى داشت و هنوز در مكه به سر مى برد, گردن بندى را كـه مـادرش خـديـجـه هـنـگام عروسى به او داده بود, به عنوان فداى شوهرش به مدينه فرستاد.
    هـمـان كـه چشم رسول خدا(ص ) به گردن بند خديجه افتاد, منقلب وپريشان شد.
    آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار داده چنين فرمود: اگر صلاح مى دانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردن بند او را به خودش بازگردانيد.
    گفتند: آرى يا رسول اللّه .
    پيغمبر, اسير خود را آزاد كرد, بدين شرطكه او زينب را به مدينه بفرستد.
    زينب از خانه ابوالعاص بيرون شد, و اسلام ميان اين دو همسر جدايى انداخت .
    زينب به مدينه رفت ولـى دلـش آكـنـده ازغـم واندوه بود, و ابوالعاص در مكه بماند, ولى در آتش هجران همسر خود مى سوخت .
    پس از چندى , ابوالعاص براى تجارت , سفرى به شام كرد.
    هنگام بازگشتن , كاروان و كاروانيان به دست سپاهيان اسلام اسير شدند, ليكن ابوالعاص بگريخت و شبانه وارد مدينه شد و به جست وجوى هـمـسـر خـود پـرداخـت .
    هـنگامى كه به خانه زينب رسيد, به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنش كرد.
    زينب صبر كرد تا رسول خدا نماز صبح را به جاى آورد, آن گاه با صداى بلند بانگ برداشت : اى مسلمانان ! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم .
    صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى به اطرافيان كرده پرسيد: آيا شنيديد آن چه من شنيدم ؟! گفتند: آرى .
    فـرمـود: به كسى كه جانم در دست اوست , من از اين مطلب آگاه نبودم تا شما شنيديد آن چه را من شنيدم .
    پس اندكى خاموش شد, آن گاه بر زبان آورد آن چه را خود قانون گذارى كرده بود: يجير على المسلمين ادناهم , پست ترين مسلمان ها حق دارد كه پناه بدهد.
    سپس برخاست و با آرامش و وقار به راه افتاد تا داخل خانه زينب شد.
    زينب نشسته و منتظر بود و گويى گوش مى داد كه انعكاس فريادش را بداند.
    پدر به وى گفت : از ابوالعاص نيكو پذيرايى كن , ولى دست به سوى تو دراز نكند, زيرا تو بر او حلال نيستى .
    زينب كه از خشنودى مى لرزيد گفت : به خدا اطاعت مى كنم .
    ولى آيا مالش را پس نمى دهيد؟! پـدر جـوابى نگفت و به سوى ياران خود بازگشت , ومردانى كه كاروان قريش را گرفته بودند فرا خواند و چنين گفت : نـسـبـت ايـن مـرد را بـا ما مى دانيد و مالى از او به شما رسيده , و آن مالى است كه خداى به شما بـخـشـيده , من دوست مى دارم كه شما نيكى كنيد و مال او را پس دهيد, و اگر هم نخواهيد حق داريد و شما به اين مال سزاوارتريد.
    گفتند: پس مى دهيم .
    ابوالعاص , زنى را كه وقتى همسرش بود وداع گفت .
    و مـردى را كه وقتى با او دوست و شوهر خاله اش بود ستايش كرد و به سوى مكه رهسپار شد و به كارى تصميم گرفت .
    در آن جـاآن چـه امانت از مردم نزد او بود به صاحبانش بر گردانيد, سپس پرسيد: آيا ديگر كسى نزد من مالى دارد؟ گفتند: نه گفت : پس بدانيد كه من مسلمان شدم .
    و بـه سـوى مـدينه شد تا با پيغمبر بيعت كرده و بار دوم با زينب ازدواج كند ((3)).
    ولى زينب زياد زنـدگـى نكرد, و در اثر پيش آمدى كه براى او پس از غزوه بدر, موقع هجرت از مكه به مدينه , رخ داده بـود,از جـهـان رخت بربست .
    پيش آمد چنين بود كه كافرى زينب را در راه مدينه بديد و به شكم او در حالى كه باردار بود,حربه اى زد, زينب جنين خود را سقط كرد.
    زينب از دنيا رفت و پدر در آتش غم مى سوخت , تا هنگامى كه خواهر زينب , زهرا, نخستين دختر را آورد.
    رسول خدا,نامش را زينب گذاشت .
    فـريـادهـاى شادى ازمدينه براى نوزاد به آسمان مى رفت , مدينه اى كه شش سال پيش , از رسول خـدا(ص ) اسـتقبال كرد.
    هنگامى كه پس از سيزده سال رنج كشيدن و تلخى چشيدن از مكه بدان شهر هجرت مى فرمود, اهل مدينه با شوق وشعفى بى نظير و گشاده رويى از وى پذيرايى نموده و او و يـاران مـهـاجـرش را مـنـزل گـاهى ارجمند دادند.
    رسول خدا(ص ) مادامى كه زنده بود, اين بـزرگـوارى اهـل مدينه را كه نگاه داريش كردند و از شر دشمنان محفوظش داشتند, وزمينه را برايش آماده كردند تا پيام آسمانى خود را منتشر سازد, پيوسته به ياد مى آورد و مى ستود.
    آرى , فريادهاى شادى مدينه در سال ششم هجرت براى نوزادى گران بها زينب دختر على بلند بـود, دخـتـرى كه نزدقريش ارجمندترين فرد و در بزرگوارى اصل و پاكى خاندان , شناخته شده بود.
    مـادر زيـنـب زهـرا مـحـبـوب ترين دختران رسول خدا نزد آن حضرت و شبيه ترين آن ها بدان بـزرگـوار در شـمـايـل واخـلاق اسـت .
    خـداى , براى زهرا اختصاصاتى قايل شد كه خواهران سه گانه اش , زينب , رقيه , ام كلثوم , نداشتند, زيرا با قلم ازلى چنين نوشته شده بود كه زهرا به تنهايى نگه دارنده پاك و پاكيزه اى براى سلاله پاك و مرغزار خرمى براى روييدن درخت پر شاخ ‌وبرگ اهل بيت قرار گيرد.
    پدر زينب على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا و وصى آن حضرت است , و او نخستين كسى اسـت كـه در كودكى به آن بزرگوار ايمان آورد و او در دليرى و پرهيزكارى و دانش , يگانه قريش است .
    دو جـد مـادرى زيـنـب , مـحـمد رسول خدا(ص ) و خديجه دخت خويلد است , وى اشرف امهات مؤمنين ((4)) است ونزديك ترين همسران پيغمبر به آن حضرت و عزيزترين آن ها نزد آن بزرگوار, هـم در زنـدگـى و هـم پـس از مرگ است .
    25 سال به تنهايى مورد مهر و احترام رسول خدا قرار داشت وهيچ زنى در اين افتخار با او شريك نيست .
    در سـال هـاى نـخستين اسلام , سال هاى رنج و مشقت , در كنار آن حضرت جاى داشت و كمك و هـمـراهى مى كرد ودشوارى هايى را كه آن بزرگوار در راه رسالتش از جانب قريش مى ديد, آسان مى كرد.
    تـنـهـا, خديجه همراه محمد بود, هنگامى كه هراسان و لرزان از غار حرا بازگشت ,آن دم كه امين وحـى پروردگار, جبرئيل ازجانب خدا به سوى او آمده بود تا نخستين آيه را بر او - كه يتيمى بود درس نخوانده - القا كند:

    اقـرا بـاسـم ربك الذى خلق - خلق الانسان من علق - اقرا و ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الانـسان مالم يعلم , ((5)) (اى محمد) بخوان به نام پروردگارت كه (جهان و جهانيان را) بيافريد و آدمى را از خون بسته پديد آورد.
    بخوان كه پروردگارت كريم ترين كريمان است ,آن خدايى كه قلم (نوشتن ) را آموخت , و به آدمى آن چه را كه نمى دانست تعليم دادم .
    و نزد خديجه بيش از ديگران روحش آرام گرفت و آسايش يافت و هراسى كه در اثر عظمت وحى بر او چيره شده بود, ازميان رفت و دانست كه اوست تنهاكسى كه از طرف خداى براى كارى بزرگ بـرگزيده شده ((6)).



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  13. تشكرها 3


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥



    خديجه ايمان آورد و پيامبرى آن وجود مقدس را گردن نهاد, و به رسالتش اطمينان كرد و اميدوارانه در كنار آن حضرت مى كوشيد.
    به شوهر بزرگوارش داراى چنان محبتى سرشار بود كه در راهش جان مى داد و آماده نابود شدن بود.
    انكار قريش , بر اطمينان خديجه و ايمان او كه چون كوه استوار بود, لرزشى وارد نساخت .
    سران ايل و تـبـار خـديـجـه به آن حضرت بدگمان بودند و او را جادوگر و ديوانه مى خواندند, ولى اعتقاد خديجه به يكتا مردى كه دوستش مى داشت وراست گويش مى دانست و تا آخرين رمق به او ايمان داشـت , همان طور كه بودلى در كتاب پيامبر مى گويد: جهانى ازاطمينان را بر مراحل ابتدايى عقيده اى كه يك ششم ساكنان امروز جهان بدان پاى بندند, مى افزود.
    خـديـجـه در سنى نبود كه تحمل رنج و درد بر او آسان باشد و در دوره زندگانى اش به سختى و تـنگدستى عادت نكرده بود.
    ولى از اين خشنود بود كه در اين پيرى و ناتوانى مى ارزد كه زندگى خـوش و آرام و پـر آسـايـش خـود را بـه زنـدگـى سـخـت ودشوار و پريشان جهاد تبديل كند.
    و محاصره اى را كه قريش بر بنى هاشم روا داشته بودند, به طورى كه نزديك بود ازگرسنگى همگى تـلف شوند, با قهرمانى و آزادگى تحمل كند.
    خديجه از دنيا رفت و هنوز سخت گيرى و فشار در حـداعلا بود, ولى موقعيت را براى دعوت آماده كرد, و براى مرد خود, يارانى به جاى گذاشت كه به او ايمان داشتند ومرگ را بر زندگى بدون او ترجيح مى دادند.
    از دست رفتن خديجه در چنين موقعيتى تاريك و پيچيده , آغاز مرحله اى سخت از مراحل مبارزه بود, زيرا پس از او,مكه بر رسول خدا تنگ شد و نتوانست بماند و هجرت به مدينه كه تا كنون , بلكه براى هميشه , مبدا تاريخ مسلمانان است , رخ داد.
    پـيغمبر هجرت كرد و هنوز در دلش خاطراتى از نخستين محبوبه بر جاى بود, و هيچ يك از زنان آن حضرت كه پس ازخديجه آمدند, حتى عايشه , نتوانستند اين يادگار زنده را از قلب آن حضرت بـيـرون كـنـند, و يا اندكى آتش آن را فرونشانند.
    روزى هاله خواهر خديجه , در مدينه به زيارت رسـول خـدا مـشـرف شده هنگامى كه آن حضرت آواز او را شنيدكه به آواز عزيز از دست رفته اش شـبـاهت دارد, از تاثر و اندوه بلرزيد.
    پس از رفتن هاله , عايشه عرض كرد: چقدرپيرزنى از پيرزنان قريش را كه دندان هايش ريخته و هلاك شده به ياد مى آورى , در صورتى كه خداى بهتر از او را به توداده است .
    رنگ رخساره آن حضرت دگرگون شد و باخشم چنين پاسخ داد: بـه خدا سوگند كه بهتر از او را خداى به من نداده است .
    او به من ايمان آورد, وقتى كه مردم مرا دروغ گـو مـى دانـستند وثروتش را در راه من داد, موقعى كه مردم مرا از همه چيز محروم كرده بودند.
    جد پدرى زينب , ابوطالب بن عبدالمطلب عموى رسول خدابلكه پدر آن حضرت است , زيرا پدرش عـبـداللّه وقـتـى كـه آن وجـود مقدس در شكم مادر بود از دنيا رفت , و عبدالمطلب در حالى كه نـبـيـره اش كـودكـى بود هفت ساله وفات كرد وعمويش ابوطالب از او نگه دارى و پرستارى كرد.
    ابـوطـالـب بـراى او پـدرى بزرگوار و پشتيبانى نيرومند و دوستى وفاداربود.
    در سال هاى رنج و مـشـقت , آنى از او جدا نشد چنان كه عموى ديگرش ابولهب كه از كافران دور از خدا بود, بيشتراز بـيگانگان كافر, برادرزاده اش را مى آزرد و زن ابولهب ام جميل چوب و هيزم مى آورد و به سوى او پـرتاب مى كرد.
    وخود ابولهب به آن حضرت بد مى گفت و دشنام مى داد, و لعن مى كرد.
    اين زن و شـوهـر دريـغ كـردنـد كـه خانه آن ها بر سردختران پيغمبر رقيه و ام كلثوم , كه پيش از بعثت به هـمسرى پسرانشان عتبه وعتيبه ((7)) درآمده بودند, سايه بيندازد, آن دو را طلاق گفتند تايكى را پس از مرگ ديگرى , عثمان ازدواج كند.
    آرى , ابـوطـالب بر خلاف برادرش ابولهب از برادرزاده اش دست برنداشت و در آن دم كه قريش با اصرار, آن وجودمقدس را از خود مى خواستند, تسليم نكرد و هموست كه به سخنان محمد گوش مى دهد هنگامى كه مى گويد: اى عمو! به خدا سوگند اگر اين ها خورشيد را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ مـن , بـراى آن كـه از هـدف خـود دست بردارم , دست بر نخواهم داشت يا آن كه جان داده و نابود شوم .
    در اين هنگام , عموى پير بامهربانى و تاثر دست برادر زاده خود را مى گيرد و مى گويد: بـرو و بـگـوى آن چـه را دوست مى دارى .
    به خدا, در برابر هيچ چيز تو را تسليم نخواهم كرد, و به وعده خود وفا كرد.
    در سال هاى محنت و رنج از آن حضرت پشتيبانى كرد و به تهديدات قريش كه اگر محمد را براى كشته شدن تسليم نكند,بنى هاشم را به تمامى تبعيد خواهند كرد, اعتنايى ننمود.
    در طـول مـدتـى كـه قريش آن حضرت و همسرش خديجه و ياران و خويشانش را محاصره كرده بـودنـد و تـصـمـيم داشتندهمه را به وسيله گرسنگى بكشند و از پاى درآورند, همگى به شعب ابوطالب پناه برده و در آن جا جاى گرفتند.
    ابـوطـالـب كـمـى پـس از مرگ خديجه از دنيا رفت , و رسول خدا به مرگ آن دو, تواناترين يار, و محبوب ترين دوكس خود رااز دست داد.
    در اين هنگام , هجرت به مدينه واقع شد.
    جـده پـدرى زيـنـب , فـاطـمـه , دخت اسدبن هاشم بن عبدمناف , همسر ابوطالب , عموى رسول خـداسـت .
    فاطمه , نخستين زن بنى هاشم است كه به همسرى مردى از بنى هاشم درآمده و فرزند آورده است .
    فاطمه , به زيارت پيغمبر نايل گرديد ومسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد.
    پيغمبر را در وقت مرگ , وصى خود قرار داد و آن حضرت وصيت فاطمه راپذيرفت وبرجنازه اش نماز خواند, و به درون لحدش رفت , و پهلويش بخوابيد, و فاطمه را به نيكويى بستود.
    ابن سعد در طبقات و ابن هشام در سيره و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين از ابن عباس نقل كرده اند: هنگامى كه فاطمه مادر على بن ابى طالب از دنيا رفت , رسول خدا(ص ) پيراهن خويش را به تن او پوشانيد, و با وى در قبر بخوابيد.
    اصحاب عرض كردند: يـا رسول اللّه ! احترامى كه به اين زن كردى نديديم كه باكس ديگر بكنى , فرمود: پس از ابوطالب , كـسـى بـيـشتر از اين زن به من خدمت نكرده بود, پيراهنم را به او پوشانيدم , تا از حله هاى بهشت بپوشد و با او در قبر خوابيدم , تا سختى كاربراو آسان گردد ((8)).
    اين فاطمه , درست نقطه مقابل زن عـمـوى ديگر پيغمبر قرار دارد كه تقدير چنين شد كه ازاو در قرآن جاويد ياد شود ولى چگونه يادى ! اين زن ام جميل دختر حرب است , و اين نام شايد بر بسيارى از شنوندگان , حتى كسانى كه آشـنايى به تاريخ اسلام دارند و قرآن را مى خوانند, غريب آيد.
    ولى اين غرابت با درنگ كمى از ميان مـى رود, موقعى كه مى فهميم اين زن همان حمالة الحطب جفت ابولهب , عموى رسول است .
    و درباره همين زن و شوهر, خداى در كتابى كه برمحمد(ص ) نازل شده , فرموده : تـبـت يـدا ابـى لـهـب و تب - ما اغنى عنه ماله و ماكسب - سيصلى نارا ذات لهب - وامراته حمالة الـحـطب - فى جيدها حبل من مسد, ((9)) بريده باد دو دست ابولهب و نابود مالش و آن چه را كه بـيندوخت سودش نداد.
    به همين زودى بچشد آتشى را كه زبانه دارد و زنش كه هيزم كش است , وبرگردنش از ليف خرما طنابى است .
    جد اعلاى پدرى و مادرى زينب , عبدالمطلب بن هاشم است كه امين كعبه و سقاى حجاج خانه خدا و مـهـمان دار آن ها بوده است .
    اين شرف از پدران و نياكانش , پشت در پشت به وى رسيده و كسى ديگر به جز اين خاندان تا صدها سال سزاوارپاسبانى كعبه و سقايى حاجيان نبوده است .
    خداى وى را از شرابرهه در آن دم كه با سپاهى گران و فيل بسيار از حبشه براى خراب كردن خانه خـداى آمـده بود,نگاه دارى كرد.
    پس خداى كيدشان را تباه كرد, و بر سرشان مرغانى بسيار و پى درپـى بـفـرسـتاد تا سنگ هايى از دوزخ ‌برآن ها ببارند.
    سپس آنان را هم چون گياهى كه حيوان , نشخوار مى كند, خرد گردانيد.

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

    سايه هايى بر گهواره

    زيـنب , تنها نوزادى بود كه در سال ششم هجرت , مدينه رسول از آن استقبال كرد.
    و آن سالى بود كه اوضاع و احوال براى پيغمبر اسلام مستقر شده بود.
    و در همان سال پيغمبر بر شترى كه كمى از گوشش بريده شده بود - و با آن شتر درروزگار فشار و سختى همراه پيرمردى ((10)) مخلص از مـكـه بـيـرون شده بود - با هزاروپانصد تن ازياران مهاجر وانصارش , در حالى كه جامه هاى سپيد احـرام را بـر تن داشتند, از مدينه به قصد مكه , پايگاه دشمنان محمد و اسلام , بيرون آمدند.
    سپس هـمـگـى بـه واسـطـه پـيمان صلح حديبيه كه با ابوسفيان و كفار قريش بستند, پيروزمندانه باز گشتند.
    در آغـاز, گـويـا هـمـه چيز به نوزاد خوشبختى زندگى را نويد مى داد.
    بنى هاشم و ياران پيغمبر تهنيت گويان مى آمدند وشكفتن اين غنچه را در خاندان رسول تبريك مى گفتند.
    عنبر دودمان پـاكـش از گهواره اى كه اين گل در آن نهاده شده بود,پراكنده مى شد و از طلعت تابان و چهره درخشانش آثار پدران و نياكانى بزرگوار آشكار بود.
    ولى ناگهان - اگر خبرراست باشد - حزن و انـدوهـى بـر ايـن گهواره زيبا سايه افكند! سايه هايى كه شايد بيشترش در كتاب هاى تاريخى كه بـراى تـحـقـيـقـات عـلمى نوشته مى شود جاى نداشته باشد, ولى در روح بشرى و وجدان انسانى مـوقـعـيـتى بسزا دارد.
    نقل مى كنندكه هنگام آمدن كودك , سروشى پراكنده شد كه به زندگى سـوزان و جانگدازش در فاجعه كربلا اشاره مى كرد و ازرنج هاومصيبت هايى كه فردا در انتظار اين كودك است خبر مى داد.
    مـى گـويـنـد: اين فاجعه بيشتر از نيم قرن قبل از وقوع آن معروف بوده , در مسنداحمدبن حنبل (ج1 ,ص 58) آمده است كه جبرئيل , محمد(ص ) را به كشته شدن حسين و اهل بيتش در كربلا خبر داد.
    ابـن اثـيـر در كـامل نقل مى كند: رسول خدا(ص ) از خاكى كه خون حسين برآن ريخته مى شود و جبرئيل براى آن حضرت آورده بود, به همسر خود ام سلمه داد و فرمود: وقـتـى كـه اين خاك خون شد, بدان كه حسين كشته شده است ((11)).
    ام سلمه آن خاك را نزد خـود در شـيـشـه اى نـگـاه داشت .
    هنگامى كه حسين كشته شد, آن خاك خون شده بود.
    ام سلمه دانست كه حسين كشته شده و آن خبر را در مردم پراكنده كرد.
    و بـه هـمين زودى از مورخان مى شنويم كه در حوادث سال هاى 60 - 61 هجرى نقل مى كنند كه , زهـيـربـن قـين بجلى كه ازهواخواهان عثمان بود پس از آن كه در سال شصت حج كرد و از مكه بـيـرون شـد, خـروج او از مـكه با رفتن سيدالشهدا به سوى عراق مصادف گرديد, زهير در راه با حـسـيـن بـود, ولـى در آن جـايى كه آن حضرت منزل مى كرد, زهير منزل نمى كرد.
    اتفاقا روزى سـيـدالـشـهـدا زهـيـر را طـلـب كرد, با آن كه اين كار بر زهير دشوار آمد, ولى فرمان را اطاعت كرد.
    هنگامى كه از پيش حسين بازگشت , به ياران خود چنين گفت : هركس از شما مى خواهد آماده است بيايد از من پيروى كند, و گرنه آخرين ديدار است .
    سپس براى آن ها داستانى قديمى از زمان پيغمبر ((12)) نقل كرده , چنين گفت : وقتى , با عده اى از مسلمانان براى جهاد رفته بوديم .
    سپاه اسلام پيروز شد و غنايم بسيارى به دست آمد.
    همه شادان وخشنود بودند.
    سلمان فارسى ((13)) كه همراه ايشان بود به آنان خبر داد كه به همين زودى ها حسين جنگ مى كند و كشته خواهد شد.
    سپس سلمان ياران خود را مخاطب ساخته چنين گفت : اگـر بـه سـرور جـوانـان اهـل بـهـشت رسيديد, از جان فشانى در ركاب او خشنودتر باشيد, تا از غنيمت هايى كه امروز به دستتان رسيده است .
    ابن اثير مى گويد: پس از آن كه زهير سخن سلمان فارسى را براى همراهان خود نقل كرد, متوجه خانواده اش گرديد و زن خود را طلاق گفت , مبادا به او گزندى رسد.
    آن گاه ملازمت حسين را برگزيد تا با آن حضرت كشته شد.
    بـه طـورى كه مورخان نقل مى كنند: حسين از كودكى مى دانسته كه براى او چه چيز مقدر شده است هم چنان كه اين سروش نيز براى خواهرش زينب در هنگام ولادت رخ داد.
    آن هـا مـى گويند كه , سلمان فارسى براى تهنيت ولادت زينب حضور على بن ابى طالب شرفياب شـد و على را اندوه ناك ومتفكر يافت .
    على از مصيبت هايى كه دخترش در كربلا خواهد ديد سخن گـفت .
    آن گاه على شهسوار دلير, صاحب رايت منصورى , ملقب به شير اسلام به گريه درافتاد و بناليد.
    آيـا ايـن گـفـتـه هـا, بـه تمامى , از اختراعات راويان و مجعولات داستان سرايان شب است ؟ آيا از افـزوده هـاى ستايش گران وتصورات ناقلان معجزات و كرامات است ؟ آيا اين سخنان از بافته هاى پنداريان و خواب هاى خيال بافان است ؟ چـيـزى اسـت كه مستشرقان به صحتش اطمينان كرده اند و رونالدسون در كتاب عقيده شيعه ولامـنس در كتاب فاطمه ودختران محمد آن را پابرجا شمرده اند.
    و اكثر مورخان اسلام در اين كـه ايـن گـفته ها راست و درست است ترديدى ندارند,كمتر فردى از آن ها به يكى از اين خبرها بـه نـظر شك وترديد ننگريسته است .
    نه تنها نويسندگان قديم اين مطالب را منزه از ترديد و شك دانـسـته اند, بلكه در نويسندگان امروز كسانى هستند كه ايمانشان به سايه هاى حزن واندوهى كه گهواره زينب را فراگرفته بود, كمتر از پيشينيان نيست .
    ايـن نـويسنده مسلمان هندى محمد حاج سالمين است كه در نخستين فصل از كتابش (سيدة زيـنب ) ذكر مى كند كه چگونه اين نوزاد با اشك و آه استقبال شد, سپس مى گذرد و بعد از آن كه مـرويـاتى از آن سروش شوم نقل كرده , پيغمبر بزرگ راتصوير مى كند, كه با دلى سوزان و چشمى اشك بار روى نواده اش خم شده و زينب نو رسيده را مى بوسد, زيرا مى داندچه روزهاى سياهى در پس پرده در انتظار اين كودك است ! سـالـمـيـن سـپـس مـى پـرسد: سوزش دل پيغمبر(ص ) چه اندازه بود وقتى كه از عالم غيب آن كشتارگاه جانگداز را مى ديد كه منتظر نور ديده اش است ؟ و چقدر قلب نازنين و مهربانش لرزيد هنگامى كه در چهره اين كودك شيرين , سرانجام جگر سوز او را بخواند؟ ولـى , انـكـار نـمـى كـنم كه در آن روز چيزى از اين شايعه پخش شده باشد, و امروز پس از آن كه واقـعـيـتى داشته , سايه هايى شده و بر صورتى كه ما نقاشى اش مى كنيم افتاده باشد, به طورى كه رنگ آميزى تاريخ به آن ها زيبا گردد و ترديد نيست كه اين ها سايه هايى هستند كه گهواره نوزاد را درغم و اندوه مى پوشانند و براى او بهترين عواطف غم زدگى ودل سوختگى را بر مى انگيزانند.
    مـا مـى تـوانـيم بر اين بيفزاييم كه زهرا در هنگام باردارى چندان خندان و در آسايش نبود, بارها پريشان حالى و اندوه بر اوچيره مى شده و اين ناراحتى و پريشانى از قديم با زهرا بوده است , و كمتر از او جدا مى شده و شايد آغاز آن از مرگ مادرش خديجه باشد و سپس از آن روز كه عايشه به خانه رسـول خـدا قـدم نـهاد و به جاى مادر سفركرده اش نشست ,جايى كه ساليانى دراز به فاطمه , آن دخـتـر بـرگـزيـده و محبوب , اختصاص داشته , اين غم و اندوه با كندى رو به افزايش بوده است .
    سـپـس , مـيان اين دختر و زن پدر آن چه كه مانندش در نظاير آن پيدا مى شود رخ مى داده و آن مـطـلبى است كه پس از سال ها عايشه بدان اعتراف كرده است و بعضى از دانشمندان باختر از آن سخن گفته اند.
    از آنان بودلى را دركتاب پيامبر و لامنس را در كتاب فاطمه و دختران محمد بـه ياد دارم .
    اينان در خانه هاى پيغمبر يك جور دو دستگى تصوركرده اند: يكى دسته عايشه آن زن دل ربـا و ديـگـر دسـته فاطمه آن دختر فضيلت , و دور نيست كه باردارى فاطمه درافزوده شدن رنج هايى كه از دست عايشه مى ديده اثرى بسزا داشته , به ضميمه غم و اندوهى كه در اثر از دست رفتن مادر خويش احساس مى كرده است .
    زيـنـب را مى بينيم در فضاى آن خانه شريف دوباله راه مى رود و مورد عنايت مخصوصى از ناحيه جـد بـزرگـوارش اسـت وافراد خانواده او را بسيار دوست مى دارند و با وى مهر مى ورزند, از دور مـى بـيـنـيـم كـه زيـنب دخترى است شيرين , دردامان زهرا, نخستين درس هاى زندگى را فرا مى گيرد.
    و پـس از آن كـه از آغوش مادر پاى بيرون مى گذارد, بزرگ ترين آموزگارانى را كه جزيرة العرب پرورش داده مى بيند:جدش رسول خدا(ص ), پدرش شهسوار ميدان و استاد سخن , و دانشمندان و فقهايى از ياران ارجمند پيغمبر.
    هـيـچ دخـترى از هم سالان زينب - در آن چه ما مى دانيم - به چنين تربيت عالى كه زينب در آن محيط برجسته و بزرگ ديده , دست نيافته است .
    و تمام اين ها چيزى بوده كه زينب را در كودكى دل شاد مى كرده و آماده اش مى ساخته كه ما او را آسوده و خرم ببينيم .
    ولى هنوز به جوانى نرسيده بود كه از آن سروش دردناك آگاه شد.
    نقل است كـه روزى در جايى كه پدرش مى شنيد به تلاوت قرآن كريم مشغول بود.
    به خاطرش رسيد تفسير بـعـضى از آيات را از پدر بپرسد, درحالى كه از هوش سرشار دختربه وجد آمده بود, پس از جواب با حالت تاثر به سخن خود ادامه داد و به روزهاى سياهى كه در آينده در انتظار اين دختراست اشاره كـرد.
    تـعجب پدر افزوده گشت , وقتى كه ديد زينب با لحنى جدى و محكم مى گويد: پدر! من اين ها رامى دانم .
    مادرم مرا آگاه كرد تابراى فردا آماده ام سازد.
    پدر ديگر چيزى نگفت و در خاموشى فرو رفت و قلبش هم چنان از مهر و محبت مى زد و مى تپيد.
    خـود را مـى بينم كه سخن را از شيرخوارگى زينب آغاز كرده ام تا سايه هاى پريشانى كه گهواره زيـنـب را فـرا گـرفـتـه بـود نـشان دهم .
    اكنون اين سخن را تا چندى كنار گذارده و به دوران كودكى اش روى مى كنم .
    زينب را مى نگرم كه با پيش آمدهاى بزرگ روبه رو مى شود و هنوز كودك در سال پنجم از عمر خود است .



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



  16. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥

    كودكى اندوه ناك

    زيـنب از پنج سالگى پا بيرون نگذاشته بود كه جد بزرگوارش از دنيا رفت و جسد پاكش در غرفه عـايـشـه ((14)) به خاك سپرده شد, ولى پس از آن كه مكه را فتح كرد و خانه خدا را از بت ها پاك نمود, و به چشم خود ديد كه قومش با او بيعت كردند, و دسته دسته داخل دين خدا شدند.
    و شـايـد زيـنب خردسال در اين مصيبت ناگوار حاضر بوده , و جد بزرگوارش را مى ديده , كه بر تخت چوبينى مى برند تا درخاكش پنهان سازند.
    ما با نويسندگان فضايل و مناقب هم قدم نمى شويم , و نمى گوييم كه زينب در اين حادثه شوم به حقيقت اين سفر حتمى دردناك پى برده , و يا آن كه اساس نزاع ميان آن دو دوست همراه - عمر و ابى بكر - را مى دانسته كه اولى فرياد مى زد:محمد نمرده است , به خدا او بر مى گردد هم چنان كه موسى باز گشت .
    رفيقش پاسخش مى دهد: و مـا مـحمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب عـلى عقبيه فلن يضراللّه شيئا, و سيجزى اللّه الشاكرين , ((15))
    محمد نيست مگر پيامبرى كه پيش از او پـيـامبران بوده و درگذشته اند آيا اگر او بميرد و ياكشته شود, شما به عقايد فاسد نياكانتان خـواهـيـد بـرگـشت ؟ و كسى كه به عقيده فاسد پدر و مادريش برگردد به خداى زيانى نخواهد رسانيد, وخداى پاداش سپاس گزاران را خواهد داد.
    سپس وقتى مى بيند كه رفيقش به سخن خود اصرار دارد, در ميان انبوه مردم فرياد مى زند: كسى كـه مـحـمد را مى پرستيد,بداند كه محمد مرد, و كسى كه خداى را مى پرستيد, بى گمان خداى زنده است و نخواهد مرد.
    آرى نـمى گويم دختر پنج ساله به حقيقت اين نزاع و يا راز آن مرگ پى برد, ولى بدون ترديد اين دخـتر, مناظر حزن و اندوه را به چشم خود ديده و فريادهاى گريه كنندگان و ناله هاى مصيبت زدگان را با گوشش شنيده است .
    كـى مـى دانـد, در درون ايـن كـودك خـردسال تيزهوش چه گذشته , وقتى كه در آن پيش آمد جـانـگداز, خاموش و افسرده برجد بزرگوارش مى نگريسته , مى ديده كه آن حضرت آرميده است , ولى جهان گرداگرد او ناله مى كند و آه مى كشد, و ازسوز و گداز در هيجان آمده و موج مى زند و زبانه مى كشد و مى گدازد, گويا فشارهايى نيرومند و شديد آن را درهم مى پيچاند! چه ترس سهمگينى بر قلب خالى اين كودك چيره شده بود, و روان آرام و بى آلايش او را در هراس انداخته بود؟ چـه حـزن و انـدوهـى بـر اين كودك در پنج سالگى روى آورد, كه صداى مرگ را به او شنوانيد و كاروان سفر آخرت را به وى نشان داد؟ مـن تـصـور مـى كـنم زينب را در حالى كه ايستاده و جد بزرگوارش را در بستر مرگ مى نگرد و مـى بـيـنـد كـه سـرش در دامـان عـايـشه ((16)) مى افتد, و وى با آرامى سر را بر بالين مى نهد و جـامه هايش را به رويش مى كشد و چشمانش را مى بندد وپيشانى عزيزش را مى بوسد.
    آن گاه به فضاى خانه مى رود كه ناگهان فرياد و ناله از حجره عايشه بلند شده و به خانه هاى پيغمبر پراكنده مى شود و از آن جا به احد و قبا مى رسد.
    جسد پاك غسل داده مى شود و به مشك آلوده مى گردد و به سه پارچه كفن مى شود ((17))
    سپس به مردم رخصت داده مى شود كه دسته دسته داخل شوند و با عزيزترين سفر كرده خود وداع كنند.
    زيـنـب را مـى بـيـنـيم كه مى نگرد, عده اى مشغول كندن گودال عميقى در حجره زوجه اثيره پـيـغـمـبـر هـسـتـنـد, سپس سه تن ازياران جدش مى آيند كه زينب در ميان آن ها پدرش على رامـى شـنـاسـد و بـا آرامـى جـسـد را در گـودال قـبر سرازير مى كنند وخشت هايى بر روى آن مى گذارند آن گاه شن و خاك بر آن ريخته مى شود.
    زيـنب را مى نگرم و به سوى او ادامه نظر مى دهم كه خود را در آغوش مادرش زهرا مى اندازد و از هـراس و پريشانى پناهگاهى مى جويد, ولى از شدت اندوه , مادرش از خود بيخود شده و صبرش به پايان رسيده و هستى اش برهم خورده است .
    كـودك بـه سـوى پدر رو مى آورد.
    مى بيند غم واندوه از او مى بارد و از حقى كه ازاهل بيت غصب شـده و مقام و منزلتى كه مورد انكار قرار گرفته و خويشاوندى با رسول خدا (ص ) كه زير پا نهاده شده , شكايت مى كند.
    و با پريشان حالى وبى تابى بر همسر نازنين خود مى نگرد.
    مى بيند غصه مرگ پـدر لاغرش كرده , و پايمال كردن مردم حقش را, دردمندش نموده .
    شب ها از خانه بيرون مى آيد, بـر چـارپـايى كه زمامش به دست على است سوار شده به مجالس انصار مى رود وبراى شوهر خود يـارى و كـمـك مـى طـلـبد.
    ولى همگى در جواب مى گويند: اى دختر رسول خدا! ما با اين مرد (ابوبكر)بيعت كرديم و اگر على زودتر از او نزد ما مى آمد از بيعت او دست برنمى داشتيم .
    پـسـر عموى رسول خدا در جواب مى گويد: آيا سزاوار است كه من پيكر رسول خدا را در خانه اش بـگـذارم و بـه خـاك نـسـپـارم , و بـيـرون آمـده بر سر قدرتى كه آن حضرت ايجاد كرده با مردم ستيزه كنم ؟! و زهرا از پى او مى گويد: ابـوالـحـسن جز آن چه شايسته بود, انجام نداده است .
    ولى آن ها كارى كردند كه خداى از آن ها حساب خواهد كشيد وبازخواست خواهد كرد.
    ايـن پـيش آمدها در برابر چشم و نزديك گوش اين كودك رخ مى داده و من گمان نمى كنم كه زينب فراموش كرده باشدحادثه دردناكى كه در اين موقع در دوران كودكى ديده است .
    روزى كـه عـمـربن خطاب خواست به زور داخل خانه زهرا بشود, تا على را وادار كند كه با ابوبكر بيعت نمايد, مبادا ميان مسلمانان اختلاف افتد و رشته اتحادشان گسيخته شود, همين كه فاطمه صـداهـاى مـردم را شنيد كه به خانه نزديك مى شوند, با صداى بلند فرياد زد: اى پدر! اى رسول خدا, چقدر پس از تو اذيت و آزار از پسر خطاب و پسر ابوقحافه ببينم ؟ مردم به گريه افتاده و باز گشتند, و عمر اندوهگين شده , نزد ابوبكر مى رود و از او مى خواهد كه با هم نزدفاطمه رفته رضايت بخواهند.
    آمدند و اجازه خواستند كه نزد فاطمه شرفياب شوند, ولى فـاطـمه رخصتشان نداد.
    نزد على آمدند ازاو اين تقاضا را كردند.
    على آن دو را پيش فاطمه آورد, هـنـگـامى كه بر جاى خود بنشستند, فاطمه به سلام آنان جواب نگفت و از آن ها روى بگردانيد و روى خود را به ديوار كرد.
    ابوبكر آغاز سخن كرده چنين گفت : اى حـبيبه رسول خدا! به خدا كه خويشاوندى رسول خدا نزد من محبوب تر از خويشاوندى خودم اسـت , و تـو نزد من ازدخترم عايشه عزيزتر هستى .
    دوست مى داشتم روزى كه پدرت از دنيا رفت مـن مـرده بودم و پس از او نمى ماندم .
    آياگمان دارى كه من با آن كه تو را مى شناسم و فضيلت و شـرافت تو را مى دانم , مانع مى شوم كه به حق خودت برسى , وارث خودت را از رسول خدا ببرى ؟ من از آن حضرت شنيدم كه فرمود: ما پيغمبران ارث نمى گذاريم , آن چه از ما بماند صدقه خواهد بود.
    فاطمه روى افسرده و غمگين خود را به آن ها كرده و پرسيد: آيا اگر براى شما دوتن حديثى از رسول خدانقل كنم , آن را مى پذيريد و به آن عمل مى كنيد؟.
    هر دو گفتند: آرى .
    فاطمه گفت : شـما را به خدا سوگند مى دهم كه آيا از رسول خدا نشنيديد كه مى فرمود: خشنودى فاطمه از خـشـنودى من است , و خشم فاطمه از خشم من .
    هر كه فاطمه دختر مرا دوست بدارد مرا دوست داشـتـه , و كـسى كه فاطمه را خشنود بگرداند مراخشنود گردانيده است , و هركس فاطمه را به خشم آورد مرا خشمگين كرده ؟ هر دو گفتند: آرى اين حديث را از رسول خدا (ص ) شنيده ايم .
    فاطمه گفت : مـن خـداى و مـلائكـه اش را گـواه مـى گـيـرم , كه شما دوتن مرا به خشم آورديد و خشنودم نگردانيديد, و هنگامى كه پدرم راملاقات كنم , شكايت شما دوتن را نزد او خواهم نمود.
    پس روى افسرده خود را برگردانيد.
    آن دو با گريه خارج شدند! هـنـگـامـى كه به مردم رسيدند, ابوبكر از آن ها تقاضا كرد كه از بيعتش دست بكشند, ولى آن ها نپذيرفتند ((18)).

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



  17. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,859
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,982 در 11,463
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ♥ ╬♥╬ ♥بانوی کربلا (حضرت زينب عليهاالسلام)♥ ╬♥╬♥



    روزهاى اندوهگين پس از وفات رسول خدا با سنگينى كه از بار غم پيدا كرده بود مـى گـذشـت , و زينب در كنار بستربيمارى مادرش نشسته آه مى كشيد و هراسان و نگران به سر مى برد.
    آن خانه را ابرهايى از خاموشى آميخته به اندوه وگرفتگى پوشانيده بود.
    تاريخ ياد ندارد كه فاطمه تـا وقـتـى كـه پيش پدررفت , خنديده باشد, و تاريخ نمى داند كه فاطمه وقتى از بستر پاى بيرون نهاده باشد, مگر آن كه بر سر قبر پيغمبررفته گريه و زارى كند, و مشتى از خاك قبر را برداشته بر چشم بنهد و بر چهره نازنينش بگذارد و از گريه گلويش بگيردو بگويد: چـه مـى شـود بـركسى كه بوينده خاك قبر احمد است كه تا آخر عمر مشك نبويد؟ سيل مصايبى هولناك بر سر من فروريخت كه اگر به روزها بريزد, از تيرگى و سياهى چون شب ها گردد.
    مردم در اثر گريه فاطمه به گريه مى افتادند.
    انـس بـن مـالك جرات كرده و از فاطمه اجازه گرفته به حضورش شرفياب مى شود, و از فاطمه تقاضا مى كند كه به خودش رحم كرده صبر و شكيبايى را در اين مصيبت بزرگ پيشه سازد.
    فاطمه با پرسشى پاسخش رامى گويد: چگونه دلت راضى شد كه پيكر رسول خدا را به خاك تسليم كنى ؟ انس با شدت به گريه مى افتد و سوزان و گدازان از پيش فاطمه بيرون مى آيد.
    فـاطمه در غم و اندوه , مثل گرديد و او را از پنج تن يا شش تن گريه كنندگان تاريخ شمرده اند: آدم از پـشـيـمانى گريست .
    نوح براى گمراهى قومش گريست .
    يعقوب در فراق فرزندش يوسف گريست .
    يحيى از ترس آتش دوزخ گريست .
    و فاطمه براى مرگ پدر گريست ((19)).
    و به همين زودى پـس از فـاطـمـه , نـوه اش مى آيد و براى خويش در كنار فاطمه جايى باز مى كند و در اين سـلسله دردناك گريه كنندگان داخل مى شود, و نامش به نام هاى ايشان افزوده مى گردد, پس مى گويند: على زين العابدين براى كشته شدن پدرش حسين گريست .
    رحـمـت خـداى فاطمه را در برگرفت , پس از مدت كوتاهى نزد پدر رفت .
    مى گويند شش ماه و گفته شده سه ماه و از اين كمتر نيز گفته شده است .
    مصيبت پيش چشم زينب تكرار شد.
    ولـى زينب در اين بار پخته تر شده و تيزهوش تر گرديده بود, مرگ مادر سزاوار است كه ادراك را پخته تر كند وتلخى جام مرگ را به كودك بچشاند.
    ايـن بار هراس زينب پيچيده و اندوهش ناپيدا نبود.
    او مى دانست كه مادرش سفرى مى كند كه باز نـمـى گـردد! و بـه راهـى مـى رود كه برگشتن ندارد.
    او دخترى بود گريان كه با ديده اشك بار مى ديد پيكر مادرش زهرا را در خاك بقيع ((20)) پنهان مى كنند و شن و خاك بر آن مى ريزند, هم چنان كه پيش از اين با جدش چنين كردند.
    زيـنـب بـه سخن پدر گوش مى دهد, هنگامى كه نزد قبر زهرا ايستاده و با گريه وداع مى كند و مى گويد: سـلام بـر تو اى رسول خدا! از جانب من و دخترت , دخترى كه در همسايگى تو منزل كرده , و هر چـه زودتـر به تو پيوسته است , يا رسول اللّه ! صبر من بر فراق دختر پسنديده تو كم است و بردبارى مـن نـاچـيـز, جز آن كه به پايدارى خود درفراق ناگوار تو و مصيبت بزرگ تو جاى اميد شكيبايى است .
    ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم , امانت به جاى اصلى خود بازگشت , و آن چه در گرو بـود پـس داده شـد, ولى اندوه من هميشگى است و پايان ندارد, و شب من به بيدارى مى گذرد تا وقتى كه خداى براى من خانه اى كه تو در آن جاى دارى بخواهد.
    سـلام بـر شـما دوتن باد, سلام آتشين وداع نه سلام دلسردى و نه از روى خستگى , اگر از اين جا بـروم از خسته شدن نيست ,و اگر در اين جا بمانم از بدگمانى بدان چه خداى به شكيبايان مژده داده است نخواهد بود.
    زيـنـب بـه خانه بر مى گردد و آن را از مادر خالى مى بيند.
    در تاريكى شب و روشنايى روز مادر را مى جويد, ولى جز وحشت و جاى خالى مادر چيزى نمى يابد.
    دل زيـنـب مـى گـويـد: عـزيـزترين و زيباترين چيز زندگى را ازدست دادى .
    در اثر اين خطاب , سوزشى ناگوار در خود حس مى كند كه پدرش بامهر و لطف مى خواهد اندكى آن را سبك كند.
    پس از فاطمه , زنان ديگرى به خانه على بن ابى طالب قدم نهادند.
    ام البنين دخت حزام كه براى على , عباس و جعفر و عبداللّه و عثمان را بياورد.
    ليلا دخت مسعودبن خالد نهشلى تميمى كه براى على , عبيداللّه و ابوبكر را بياورد.
    و اسماء دخت عميس كه براى على , محمداصغر و يحيى را بياورد.
    و صهباء دخت ربيعه تغلبى كه براى او عمر و رقيه را بياورد.
    و امـامـه دخـت ابـى العاص بن ربيع كه مادرش زينب دختر رسول (ص ) است .
    اين بانو براى على , محمد اوسط را بياورد.
    و خوله دخت جعفر حنفى كه براى او محمد اكبر معروف به ابن حنفيه را بياورد.
    و ام سعيد دخت عروة بن مسعود ثقفى كه براى على , ام الحسن و رمله كبرى را بياورد.
    فحباه ((21)) دخت امراء القيس بن عدى كلبى كه براى او دخترى آورد كه در همان كودكى بمرد.
    اين زنان و غير ايشان از كنيزكان , به خانه على آمدند, ولى هنوز جاى زهرا در خانه على خالى بود.
    ليكن در دل فرزندانش حسن و حسين و زينب وام كلثوم كه براى هميشه خالى ماند.
    تـاريـخ مـى خـواهد زينب را از ساير مصيبت زدگان , به سبب وصيتى كه مادرش فاطمه در بستر مـرگ بـه او كرده , جدا كند,وصيت اين بود كه , زينب از دو برادرش جدا نشود, و پيوسته با آن ها باشد و ازآن ها نگه دارى كند و براى آن ها پس ازمادر, مادر باشد.
    زينب اين وصيت را هيچ گاه فراموش نكرد.
    اگـر بـتـوانيم خود را تا مدتى به فراموشى بزنيم و غم هايى كه بر اين كودك وارد شده و پنجمين سـال عـمـر او را پـريشان كرده ,ناديده بگيريم , زيرا كه دوبار در اين سال , مصيبت مرگ عزيزترين كـسان و محبوب ترين نزديكانش را به چشم ديده , واگر بتوانيم دمى از نگريستن به سايه هايى كه گهواره اين كودك را فرا گرفته بود و كودكى اش را به شكنجه انداخت دست برداريم و به قسمت ديگر از زندگانى درخشان او نظر اندازيم , مى بينيم كه زينب در خانه پدر موقعيتى را كه بزرگ تر ازسـن اوسـت داراسـت .
    حـوادث نـاگـوار, او را پخته كرده و آماده اش نموده كه جاى مادر سفر كرده اش را بگيرد و براى حسن و حسين وام كلثوم مادر باشد و مهر مادرى را كه به وسيله مداراى بـا كـودك و از خود گذشتگى در برابر تمايلات او آشكار مى گردد, دارا بشود, هرچند در تجربه و زيركى به مادر نرسيده باشد.
    غـريـب نيست كه زينب جاى مادر را بگيرد, در صورتى كه هنوز به ده سالگى نرسيده است , غريب آن است كه زمان او را به زمان خودمان و محيط او را محيط خودمان مقايسه كنيم و چنين پنداريم كه اين سن , دوره بازى و بى خودى است ,زندگانى اين خاندان در آن موقع خصوصيتى داشت كه روز ايـن دخـتـر را مـاه و ماه او را سال قرار مى داده است , زندگى ساده و بى آلايشى كه خورشيد بـيـابـان بـا گرماى سوزانش آن را پخته مى كرد, و تيزهوشى و دور انديشى و دقت نظر وسرعت ادراك را بـه اين دختر مى بخشيد, چيزى است كه براى هيچ دوشيزه اى در زمان ما زمان آسايش و خوش گذرانى فراهم نخواهد شد.
    چرا دور برويم , كسانى از مادران ما و مادر بزرگ هاى ما بودند كه بار همسرى و مادرى را به دوش كشيدند و هنوز درده سالگى يا كمى بيشتر قرار داشتند.
    در صورتى كه ما كه دختران آن ها هستيم چنين مى پنداريم كه 25 سالگى براى كشيدن اين بار شايستگى دارد.
    آرى , غـريـب نـيـسـت كـه زيـنـب در كـودكـى براى دو برادر و خواهرش مادر شود, زيرا خواهر كوچك ترش ام كلثوم , در آغازجوانى با امين مسلمانان خليفه پيرمرد, عمربن خطاب ازدواج كرد, و عـايـشـه دخـتـر ابوبكر پيش از ده سالگى ازدواج كرد, ومردم آن زمان چيزى كه در اين كار تحير وتعجبشان را برانگيزاند, نديدند.
    اگر چه امروز بيشتر غربيان آن را عجيب ترين چيزها مى دانند.
    گـفـتـم بـيشتر غربيان , زيرا در ميان آن ها اقليت كوچكى پيدا مى شود كه بتواند بر احساساتش حكومت كند و زمان و مكان ومحيط را در نظر بگيرد و اين گونه ازدواج را امر عادى بشمارد.

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi