صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21

موضوع: ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )



    اما امشب انگار ماجرا فرق می‌كند. این گریه با گریه همیشه متفاوت است. این گریه، گریه‌ای نیست كه به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان بپذیرد.
    انگار نه خرابه، كه شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله. فقط خودش كه گریه نمی‌كند، با مویه‌های كودكانه‌اش، همه را به گریه می‌اندازد و ضجه همه را بلند می‌كند.
    تو هنوز بر سر سجاده‌ای كه از سر بریده حسین می‌شنوی كه می‌گوید: “خواهرم! دخترم را آرام كن.”
    تو ناگهان از سجاده كنده می‌شوی و به سمت سجاد می‌دوی. او رقیه را در آغوش گرفته است، بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روی او بوسه می‌زند و تلاش می‌كند كه با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش كند اما موفق نمی‌شود.
    تو بچه را از آغوشش می‌گیری و به سینه می‌چسبانی و از داغی سوزنده تن كودك وحشت می‌كنی.
    - رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو كه در خواب چه دیده ای! تو را به جان بابا حرف بزن.
    رقیه كه از شدت گریه به ***كه افتاده است، بریده بریده می‌گوید:
    “بابا، سر بابا را در خواب دیدم كه در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب می‌زد. بابا خودش به من گفت كه بیا.”
    تو با هر زبانی كه بلدی و با هر شیوه‌ای كه همیشه او را آرام می‌كرده ای، تلاش می‌كنی كه آرامش كنی و از یاد پدر غافلش گردانی، اما نمی‌شود، این بار، دیگر نمی‌شود.
    گریه او، بی تابی او و ضجه‌های او همه كودكان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه می‌اندازد كه خرابه یكپارچه گریه و ضجه می‌شود و صدا به كاخ یزید می‌رسد.
    یزید كه می‌شنود؛ دختر حسین به دنبال سر پدر می‌گردد، دستور می‌دهد كه سر را به خرابه بیاورند.
    ورود سر بریده امام به خرابه، انگار تازه اول مصیبت است. رقیه خود را به روی سر می‌اندازد و مثل مرغ پر كنده پیچ و تاب می‌خورد.
    می نشیند، برمی خیزد، دور سر می‌چرخد، به سر نگاه می‌كند، بر سر و صورت و دهان خود می‌كوبد، خم می‌شود، زانو می‌زند، سر را در آغوش ‍ می‌كشد، می‌بوید، می‌بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می‌سترد و با خون خود كه از دهان و گوشه لبها و صورت خود جاری شده در می‌آمیزد، اشك می‌ریزد، ضجه می‌زند، صیحه می‌كشد، مویه می‌كند، روی می‌خراشد، گریه می‌كند، می‌خندد، تاولهای پایش را به پدر نشان می‌دهد، شكوه می‌كند، دلداری می‌دهد، اعتراض می‌كند، تسلی می‌طلبد و خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش می‌كشد.




    ویرایش توسط خادمه زینب کبری(س) : 02-01-2011 در ساعت 17:26
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  2. تشكرها 3

    saleh (02-01-2011)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    shapark پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )




    بابا! چه كسی محاسن تو را خونین كرده است؟
    بابا! چه كسی رگهای تو را بریده است؟
    بابا! چه كسی در این كوچكی مرا یتیم كرده است؟
    بابا! چه كسی یتیم را پرستاری كند تا بزرگ شود؟
    بابا! این زنان بی پناه را چه كسی پناه دهد؟

    بابا! این چشمهای گریان، این موهای پریشان، این غربیان و بی پناهان را چه كسی دستگیری كند؟
    بابا! شبها وقت خواب، چه كسی برایم قرآن بخواند؟ چه كسی با دستهایش موهایم را شانه كند؟ چه كسی با لبهایش اشكهایم را بروید؟
    چه كسی با بوسه‌هایش غصه‌هایم را بزداید؟ چه كسی سرم را بر زانویش ‍ بگذارد؟ چه كسی دلم را آرام كند؟
    كاش مرده بودم بابا! كاش فدای تو می‌شدم! كاش زیر خاك بودم! كاش به دنیا نمی‌آمدم! كاش كور می‌شدم و تو را در این حال و روز نمی‌دیدم.
    مگر نگفتند به سفر می‌روی بابا؟ این چه سفری بود كه میان سر و بدنت فاصله انداخت؟ این چه سفری بود كه تو را از من گرفت؟
    بابای شجاع من! چه كسی جرأت كرد بر سینه تو بنشیند؟ چه كسی جرأت كرد سرت را از تن جدا كند؟ چه كسی جرأت كرد دخترت را یتیم كند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی ما را بر شتر بی جهاز نشاندند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی به ما سیلی می‌زدند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی كاروان را تند می‌راندند و زهره مان را آب می‌كردند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی آب را از ما دریغ می‌كردند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی به ما گرسنگی می‌دادند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام را كتك می‌زدند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی برادرم سجاد را به زنجیر می‌بستند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی شبها در بیابانهای ترسناك رهایمان می‌كردند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی سایه بانی را در ظل آفتاب از ما مضایقه می‌كردند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی مردم به ما می‌خندیدند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی ما بر روی شتر خواب می‌رفتیم و از مركب می‌افتادیم و زیر دست و پای شترها می‌ماندیم؟
    تو كجا بودی بابا وقتی مردم از اسارت ما شادی می‌كردند و پیش ‍ چشمهای گریان ما می‌رقصیدند؟
    تو كجا بودی بابا وقتی بدنهایمان زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟
    تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد می‌زد و گریه می‌كرد؟
    تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام زینب نمازهای شبش را نشسته می‌خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه می‌كرد؟
    تو كجا بودی بابا وقتی سكینه سرش را بر شانه عمه‌ام زینب می‌گذاشت و زار زار می‌گریست؟
    تو كجا بودی بابا وقتی از زخمهای غل و زنجیر سجاد خون می‌چكید؟
    تو كجا بودی بابا وقتی ما همه تو را صدا می‌زدیم؟
    جان من فدای تو باد بابا كه مظلومترین بابای عالمی!
    بابا! من این را می‌فهمم كه تو فقط بابای من نیسی، بابای همه جهانی.
    پدر همه عالمی، امام دنیا و آخرتی، نوه پیامبری، فرزند علی و فاطمه ای، پدر سجادی و پدر امامان بعد از خودی، تو برادر زینی!
    من اینها را می‌فهمم و می‌فهمم كه تو بابای همه كودكان جهانی. و می‌فهمم كه همه دنیا به تو نیازمند است. اما الان من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه، فرزند توام، دختر توام، دردانه توام.
    هیچ كس به اندازه من غربت و یتیمی و نیاز به دستهای تو را احساس ‍ نمی‌كند. همه ممكن است بدون تو هم زندگی كنند ولی من بدون تو می‌میرم. من از همه عالم به تو محتاجترم. بی آب هم اگر بتوانم زندگی كنم، بی تو نمی‌توانم.
    تو نفس منی بابا! تو روح و جان منی.
    بی روح، بی نفس، بی جان، چه كسی تا به حال زنده مانده است؟!
    بابا! بیا و مرا ببر.
    زینب! زینب! زینب!
    اینجا همان جایی است كه تو به اظطرار و استیصال می‌رسی.
    اینجا همان جایی است كه تو زانو می‌زنی و مرگت را آرزو می‌كنی.تویی كه در مقابل یزید و ابن زیاد، آنچنان استوار ایستادی كه پشت نخوتشان را به خاك مالیدی، اكنون، اینجا و در مقابل این كودك سه ساله احساس ‍ عجز می‌كنی.
    چه كسی می‌گوید كه این رقیه بچه است؟
    فهم همه بزرگان را با خود حمل می‌كند.
    چه كسی می‌گوید كه این دختر، سه ساله است؟
    عاطفه همه زنان عالم را دل می‌پرورد!
    چه كسی می‌گوید كه این رقیه، كودك است؟
    زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراك خود می‌لرزاند.
    نگاه كن! اگر كه ساكت شده است، لبهایش را بر لبهای پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش می‌لرزد.
    اگر صدایش شنیده نمی‌شود، تنها، گوش شنوای پدر را شایسته شنیدن، یافته است.
    نگاه كن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت.
    دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد كه رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: “بیا! بیا دخترم! كه سخت چشم انتظار تو بودم.”
    شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را برای تو محرز می‌كند. نیازی نیست كه خودت را به روی رقیه بیندازی، او را در آغوش بگیری، بدن سردش را لمس كنی و چشمهای باز مانده و بی رمقش را ببینی.
    درد و داغ رقیه تمام شد و با سكوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
    اما اكنون ناگهان صیحه توست كه سینه آسمان را می‌شكافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
    همه كربلا و كوفه و شام، یك طرف، و این خرابه یك طرف.
    همه غمها و دردها و غصه‌ها یك طرف و غم رقیه یك طرف.
    نه زنان و كودكان كاروان و نه سجاد و نه حتی فرشتگان آسمان، نمی‌توانند تو را در این غم تسلی ببخشد.
    و چگونه تسلی دهند فرشتگانی كه خود صاحب عزایند و پر و بالشان به قدری از اشك سنگین شده است كه پرواز به سوی آسمان را نمی‌توانند.
    تنها حضور مادرت زهرا می‌تواند تسلی بخش جان سوخته تو باشد.
    پس خودت را به آغوش مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا.

    آفتاب در حجاب؛ پرتو هفدهم، سید مهدی شجاعی


    ویرایش توسط خادمه زینب کبری(س) : 02-01-2011 در ساعت 17:28
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  5. تشكرها 2

    saleh (02-01-2011)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    shapark پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )










    مگر طفل يتيمى مى كند ياد از پدر امشب



    كه خواب از شوق در چشمش نيايد تا سحر امشب



    پناه آورده در ويرانه امشب طاير قدسى



    كه از بى آشيانى سر كشد در زير پر امشب



    چه شد ماه بنى هاشم ، چه شد اكبر، چه شد قاسم ؟



    سكينه بى پدر گرديد و ليلا بى پسر امشب



    شهيدان راه فتاده در ميان خاك و خون بينى



    يتيمان را ميان خيمه زار و خونجگر امشب



    به روز قتل شه گر آيه (و الليل ) شد پيدا



    ز سر شد آيه (و الشمس ) هر سو جلوه گر امشب



    نگاهى اى امير كاروان سوى اسيران كن



    كه خواهر بى برادر مى رود سوى سفر امشب



    (رسا) را از در احسان مران اى خسرو خوبان



    نثار خاك راهت جان كند با چشم تر امشب








    *********************************

    یا رقیه(س)حتی یک کلمه.

    باتشکر ازهمه دوستان قرآنی

    صالح



  7. تشكرها 2


  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )


    دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
    رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته
    صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه
    سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه
    نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
    رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده
    بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
    داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره
    صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
    با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه
    چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
    گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه
    تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
    دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه
    حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
    بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن
    بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه
    دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه
    حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه
    بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه
    با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره
    می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره
    *********************************
    یا رقیه(س)حتی یک کلمه.
    باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
    صالح

  9. تشكرها 2


  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )






    مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
    زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
    درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
    درد سه ساله تو مداوا نمی شود
    شأن نزول رأس تو ویرانه من است
    دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
    بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
    زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
    بیهوده زیر منت مرحم نمی روم
    این پا برای دختر تو پا نمی شود
    صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
    خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
    چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
    از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
    کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
    این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
    محمد سهرابی
    *********************************
    یا رقیه(س)حتی یک کلمه.
    باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
    صالح

  11. تشكرها 2


  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )


    بابا بابا با دختر تو ،دختران شام قهرن .بابا اینا چه شونه چرا تا منو میبینن روشونو کج میکنن به من میگویند تو بابا نداری بابا بابا

    بابا حسین باباحسین باباحسین باباحسین .بابا گفتم به خود یا که خبر ازما نداری .بابا حالا که اینجایی بخواب آرام ای سر چرا که امشب درد خیزرانها را.....یا حسین

    *********************************

    یا رقیه(س)حتی یک کلمه.

    باتشکر ازهمه دوستان قرآنی

    صالح

  13. تشكر


  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )براى حضرت رقيه عليه السلام كفن آورده ام


    براى حضرت رقيه عليه السلام كفن آورده ام
    مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج اسدالله سليمانى نقل كردند:
    از مرحوم حسن ذوالفقارى مداح تهرانى و از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج غلامرضا سازگار نقل شده است كه گفت : از كسى شنيدم اين قضيه را نقل كرده است كه ، براى زيارت حضرت رقيه عليه السلام به شام رفته بودم و يك روز در حرم مطهر ايستاده و مشغول زيارت خواندن مجذوب خود كرد. ديدم مى خواهد يك تكه پارچه سفيد را روى ضريح بيندازد ولى نمى تواند. جلو رفتيم و گفتم : دختر جان ، چه مى خواهى بكنى ؟ لبش را گشود، ديدم آذرى زبان است ، با پدر و مادرش ‍ آمده است . گفتم : همه براى حضرت رقيه عليه السلام اسباب بازى مى آورند، تو چرا پارچه آورده اى ؟
    گفت : پدر و مادرم - و آنها را نشان داد - به من گفتند حضرت رقيه عليه السلام كفن ندارد، من براى او كفن آورده ام

    كنج خرابه شد قفسم اى گل عزيز

    نى آب خوردم و نه كسى داد دانه ام

    بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد

    از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام

    نيلى ز ضرب سيلى شمر است صورتم

    جاى طناب بسته به بازو نشانه ام

    بابا رقيه را خرابه گذاشتم

    باشم خجل ز روى تو باب يگانه ام

    جان داد در خرابه بى سقف دخترت

    آن كودك يتيم تو آن نازدانه ام

    گاهى به روى خوار مغيلان دويده ام

    گاهى زدند كعب سنان را به شانه ام

    گاهى بهانه تو گرفتم پدر به شام

    آتش گرفت عمه ام از اين بهانه ام

    ديدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا

    با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام

    آتش به كاخ زاده سفيان زدم پدر

    با ناله سحر گه و آه شبانه ام

    مى گفت صبح و شام (رضائى ) ز جان و دل

    تا زنده ام غلام همين آستانه ام


    *********************************


    یا رقیه(س)حتی یک کلمه.


    باتشکر ازهمه دوستان قرآنی


    صالح

  15. تشكر


  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )

    حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد

    بخشی به روی نیزه بخشی به خاک صحرا
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  17. تشكر

    saleh (11-01-2011)

  18. Top | #19

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )

    سراينده : ناشناس
    هستى زينب ، نمى خوابى چرا؟
    كار ما را ناله مشكل كرده است
    كاروان در شام منزل كرده است
    نازنينانى كه نور ديده اند
    در دل ويرانه اى خوابيده اند
    غم بسى افزون ولى غمخوار نيست
    كاروان را كاروانسالار نيست
    عرش حق لرزان به خود از آهشان
    شهپر جبريل ، فرش راهشان
    نازدانه دخترى با صد نياز
    با دلى آكنده از سوز و گداز
    سر نهاده روى خاك و، خفته بود
    ليك همچون زلف خود آشفته بود
    آنكه نسبت با شه لولاك داشت
    جاى دامن ، سر به روى خاك داشت
    چون كه سر از بستر رويا گرفت
    يك جهان غم در دل او جا گرفت
    نازنينان ، جملگى در خواب ناز
    كودكى بيدار، گرم سوز و ساز
    بهر ديدار بيتاب شد
    شمع آسا گريه كرد و آب شد
    پاى تا سر حسرت و اميد بود
    ذره آسا در پى خورشيد بود
    گرد روى ماهش از غم هاله داشت
    در فغانش يك نيستان ناله داشت
    ناله اش چون راه گردون مى گرفت
    چشم او را پرده خون مى گرفت
    هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت
    طاير پر بسته آزادى نداشت
    هستيش از عشق مالامال بود
    گريه مى كرد و سرا پا حال بود
    ناله اش چون در دل شب شد بلند
    ناله جانسوز زينب شد بلند
    گفت با كودك كه بيتابى چرا؟
    هستى زينب نمى خوابى چرا؟
    عندليب من ، چرا افسرده اى ؟
    نوگل من از چه پژمرده اى ؟
    بهر زينب قصه آن راز گفت
    ماجراى خواب خود را باز گفت
    گفت : در رويا پدر را ديده ام
    دست و پا و روى او بوسيده ام
    چون شدم بيدار، باب من نبود
    ماه بود و، آفتاب من نبود
    ديد فرزند برادر خسته است
    رشته الفت ز جان بگسسته است
    درد را مى ديد و درمانى نداشت
    سر زحسرت روى دوش او گذشت
    ناگهان ويرانه رشگ طور شد
    آفتاب آمد، جهان پر نور شد
    آفتاب عشق در ويرانه تافت
    ذره آسا سوى مهر خود شتافت
    لحظه اى حيران روى شاه شد
    پاى تا سر محو ثارالله شد
    از دل كودك كه محو شاه بود
    آنچه بر مى خاست دود آه بود
    تا ببوسد، غنچه لب باز كرد
    بيقرارى را ز نو آغاز كرد
    بحر عشق او تلاطم كرده بود
    دست و پاى خويش را گم كرده بود
    ذره سان سرگرم ساز و سوز شد
    محو خورشيد جهان افروز شد
    تحفه اى زيبنده جانان نداشت
    رو نمايى غير نقد جان نداشت
    ديد چون نور حسينى را به طور
    مست شد موسى صفت از جام نور
    آن چنان شد مست كز هستى گذشت
    كار اين مى خواره از مستى گذشت
    ذره از روشن دلى خورشيد شد
    محفل افروز مه و ناهيد شد
    از شراب وصل شد سر مست او
    متحد شد هست او با هست او
    (ديگر از ساقى نشان باقى نبود)
    (ز آنكه آن مى خواره جز ساقى نبود)
    من چه گويم وصف آن عالى جناب ؟
    (آفتاب آمد دليل آفتاب




    منتظر نوشته های زیبای شما هستم
    با تشکرصالح
    التماس دعا


  19. Top | #20

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    947
    نوشته
    85
    تشکر
    83
    مورد تشکر
    440 در 110
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )

    عمه جان ، بگذار گريم زار زار
    چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
    عمه جان ، كو منزل و كاشانه ام
    من چرا ساكن در اين ويرانه ام
    آشنايانم همه رفتند و، من
    ميهمان بر سفره بيگانه ام
    عمه جان ، بگذار گريم زار زار
    چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
    شمع ، مى ريزد گهر در پاى من
    چون كه داند كودكى دردانه ام
    عقل ، مى گويد به من آرام گير
    او نداند عاشقى ديوانه ام
    دست از جانم بدار اى غمگسار
    من چراغ عشق را پروانه ام
    بگذر از من اى صبا حالم مپرس
    فارغ از جان ، در غم جانانه ام
    بس كه بى تاب از پريشانى شدم
    زلف ، سنگينى كند بر شانه ام
    من گرفتار به زلف و خال او
    من اسير آن كمند و دانه ام
    خانمانم رفته بر باد اى عدو
    كم كن آزار دل طفلانه ام
    كى توانم رفت از كويش (حسان )
    من نمك پرورده اين خانه ام
    عمه جان شب مرگ من است امشب
    واى كه از نور رخ بابم خرابه روشن است امشب
    به زين العابدين بر گو كه ما پيمانه بشكستيم
    تو هم پيمانه را بشكن در نزد من است امشب
    دختر دردانه منم
    به كنج ويرانه منم
    عمه چه آمد بسرم
    چرا نيامد پدرم ؟


    منتظر نوشته های زیبای شما هستم
    با تشکرصالح
    التماس دعا



صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi