صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 39

موضوع: کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس+ دانلود

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس+ دانلود





    مقدمه

    رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله خامنه اى مى فرمايد:

    (....وقتى (لهوف ) آمد، تقريبا همه مقاتل ، تحت الشعاع قرار گرفت . اين مقتل بسيار خوبى است ؛ چون عبارات ، بسيار خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است .

    شهيد محراب آيت الله قاضى تبريزى رحمة الله مى فرمايد:
    كتاب لهوف سيد ابن طاوس - رحمة الله عليه - نقلياتش بسيار مورد اعتماد است و در ميان كتب مقاتل ، كتاب مقتلى به اندازه اعتبار و اعتماد، به آن نمى رسد....

    شرح حال ابن طاوس و اهميّت كتاب لهوف
    على بن موسى بن جعفر معروف به (ابن طاوس ) در سال 589 ه‍ق در شهر دانشمند خيز و عالم پرور (حلّه ) چشم به جهان گشود. ابن طاوس در آن شهر علم و اجتهاد رشد يافت و از محضر پدر بزرگوارش بهره كافى برد و همانطور كه خود مى گويد:

    پدر و نيز جدّ وى (ورّام ) بيشترين نفوذ را بر وى در سالهاى رشدش ‍ داشته اند و به او فضيلت ، تقوى و تواضع را ياد داده اند.

    علماى ديگرى كه ابن طاوس در نزد آنان درس خوانده عبارتند از: ابوالحسن على بن يحيى الخيّاط حلّى ، حسين بن احمد السّوراوى ، تاج الدين حسن بن على الدربى ، نجيب الدين محمد السوراوى ، صفى الدين بن معدّ بن على الموسوى ، شمس الدين فخار بن محمد بن فخار الموسوى و...
    ابن طاوس در نسلهاى بعدى به عنوان (صاحب الكرامات ) معروف شد.
    او خود از حوادث معجزه آسايى كه برايش رخ داده مواردى را نقل مى كند. و نيز گزارش شده كه با امام زمان (عج ) در تماس مستقيم بوده است . گفته مى شود كه علم به (اسم اعظم ) به او اعطاء گرديد امّا اجازه اينكه آن را به فرزندانش بياموزد، داده نشد.

    ابن طاوس به فرزندانش مى گويد كه (اسم اعظم ) همچون مروايدهاى درخشان در نوشته هاى وى پراكنده بوده و آنان با خواندن مكرّر آنها، مى توانند آن را كشف كنند.

    تقواى ابن طاوس از بسيارى از عبارات تاءليف او مى درخشد... ابن طاوس ‍ كفن خود را آماده كرده و به آن خيره مى شد و روز رستاخيز را در پيش چشم خود مجسّم مى كرد. دلمشغولى او به مرگ ، از عبارات مختلف (كشف المحجّه ) به دست مى آيد.(1)

    ابن طاوس خود اذعان داشته كه من به اوّل هر ماه آگاهى دارم بدون اينكه به هيچ يك از اسباب آگاهى بدان ، تمسّك نمايم .

    علامه طباطبايى - صاحب تفسير الميزان - در منهج عرفانى هم به دو نفر از بزرگان اماميّه بسيار اهميّت مى دادند: يكى سيّد على بن طاوس - رضوان اللّه عليه - و همچنين كتاب معروف ايشان موسوم به (اقبال ) كه مشحون از اسرار اهل بيت عليهم السّلام است ، اهميّت فوق العاده مى دادند. ديگرى سيّد بحرالعلوم ، كه هر دو به تواتر حكايات به محضر مبارك حضرت ولىّ عصر - ارواحنا له الفداء - شرفياب گرديده اند...)(2)

    عارف فرزانه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى از (ابن طاوس ) تعبير به (سيّدالمراقبين ) فرموده است .(3) و در مورد ديگر مى فرمايد: (... آن چنان كسى است كه شيخ من قدّس سرّه مى گفت : مانند ابن طاوس در (علم مراقبه ) در اين اُمّت از طبقه رعيّت نيامده است ).(4)

    آيت اللّه شيخ جعفر شوشترى (وفات : 1303 ه‍.ق ) درباره ابن طاوس ، مى فرمايد: (... و بدان كه در نقل مراثى ، از آن جناب ، معتبرترى نداريم . در جلالت قدر، مثل ايشان كم است .)(5)

    اهميّت كتاب لُهُوف

    كتاب (لُهُوف ) ابن طاوس اختصار و اشتهار را با هم جمع كرده و در نزد علماى برجسته شيعه جايگاه مهمى براى خودش باز كرده است به طورى كه شهيد محراب آيت اللّه سيّد محمد على قاضى تبريزى مى فرمايد: (كتاب لهوف سيّد ابن طاوس - رحمة اللّه عليه -، نقليّاتش بسيار مورد اعتماد است و در ميان كتب مَقاتل كتاب مَقْتَلى به اندازه اعتبار و اعتماد به آن نمى رسد و در اطمينان بر آن كتاب در رديف اول كتب معتبره مقاتل قرار گرفته است )(6)

    رهبر معظم انقلاب حضرت آيت اللّه خامنه اى - مُدَّ ظِلُّهُ العالى - در خطبه هاى نماز جمعه تهران چندين مرتبه از روى همين كتاب مقتل ابن طاوس ، ذكر مصيبت خوانده است و در نماز جمعه مورخ 18/2/77 مصادف با يازدهم ماه محرم 1419 ه‍ ق ، چنين فرمودند: (من امروز مى خواهم از روى مقتل ابن طاوس كه كتاب (لهوف ) است چند جمله ذكر مصيبت كنم و چند صحنه از اين صحنه هاى عظيم را براى شما عزيزان بخوانم ، البته اين مقتلِ بسيار معتبرى است .
    ابن طاوس - كه على بن طاوس باشد - فقيه ، عارف ، بزرگ ، صدوق ، موثّق ، مورد احترام همه و استاد فقهاى بسيار بزرگى است . خودش اديب و شاعر و شخصيت خيلى برجسته يى است . ايشان اولين مقتلِ بسيار معتبر و موجز را نوشتند. البته قبل از ايشان مقاتل زيادى است . استادشان (ابن نما) مقتل دارد، شيخ طوسى مقتل دارد، ديگران هم دارند، مقتلهاى زيادى قبل از ايشان نوشته اند؛ امّا وقتى (لهوف ) آمد، تقريبا همه مقاتل ، تحت الشعاع قرار گرفت . اين مقتلِ بسيار خوبى است ؛ چون عبارات ، بسيار خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است .)(7)

    آقاى اءتان گلبرك كه بهترين تحقيق را درباره آثار ابن طاوس به عمل آورده ، مى نويسد: (به گفته آقا بزرگ عنوان (لهوف ) معروفتر از (ملهوف ) است . احتمالا همين تاءليف است كه شيخ حرّ عاملى در اجازه خود به محمد فاضل المشهدى (بحار) 110/117) در ميان آثار ابن طاوس ، كه اجازه روايت آنها را به وى داده به آن با عنوان (مقتل الحسين ) ياد مى كند. لهوف درباره رخدادهايى است كه به حادثه كربلا منتهى شده ، همچنين اصل جنگ و رخدادهاى بعدى آن .

    بيشتر داستان را يك (راوى ناشناخته ) نقل مى كند. هدف وى اين بود كه لهوف در عاشورا خوانده شود (نك : (اقبال ). اگر كسى بدان دسترسى نداشته باشد، وى پيشنهاد مى كند همان مطالبى كه در اقبال (يعنى : (اللّطيف فى التّصنيف ) آمده خوانده شود. (لهوف ) يكى از معرفترين تاءليفات ابن طاوس در آمد. چند چاپ از آن وجود دارد و چند بار نيز به فارسى ترجمه شده است (نك : (ذريعه ) 18/296 ش 188؛ 26/ 201 ش ‍ 17 - 1؛ مُشار، مؤ لفين 4/ 416، فهرست 1307 - 1308؛ مق : ارجمند ص ‍ 165)...)(8)

    سرانجام اين دانشمند متّقى و زاهد و عارف و پرتلاش و كوشا، در روز دوشنبه پنجم ذى القعده سال 664 ه‍. ق در بغداد رحلت كرد و به نوشته (حوادث جامعه )، جنازه او را پيش از دفن به نجف اشرف نقل دادند. ناگفته نماند كه قبلا كفن خود را تهيه كرد، و در حج بيت اللّه ، لباسِ احرام خود نمود، آن را در كعبه معظّمه در روضات مطهّره حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و ائمه بقيع و عراق ، متبرّك نموده و همه روزه نگاهش مى كرد و آن را وسيله شفاعت آن بزرگواران ، قرار داده بوده است .(9)

    ترجمه لهوف

    به خاطر اهميّت كتاب لهوف كه از معتبرترين متون به شمار مى آيد، جمعى از بزرگان به ترجمه آن پرداخته اند كه ظاهرا اولين ترجمه به قلم شيواى ميرزا رضا قلى تبريزى به نام (لجّة الاَْلَم ) مى باشد و بعد از آن (لهوف ) به قلم مترجم معروف عصر مشروطيّت ، محمد طاهر بن محمدباقر موسوى دزفولى ، در سال 1321 ه‍. ق انجام پذيرفته و اينك ترجمه ايشان با ويرايش ‍ و مقدارى پيرايش متن و سليس تر نمودن آن ، تقديم حضور عاشقان مكتب ولايت و شهادت ، مى گردد. دو سال بعد از اين ترجمه يعنى در سال 1323 ه‍. ق . محدّث نامى حاج شيخ عباس قمّى رحمه اللّه بخش دوم لهوف را كه درباره واقعه روز عاشورا است ، ترجمه نمودند اينجانب نسخه اى از لهوف را در دست دارد كه در حاشيه آن ، ترجمه محدّث قمى آمده است .

    از درگاه خداوند متعال براى همه شيفتگان مكتب اباعبداللّه عليه السّلام بخصوص شهيدان انقلاب اسلامى كه عشق و محبت خود را به امام حسين عليه السّلام عملا نشان دادند و جان در اين راه پرافتخار باختند و نظام اسلامى را با خون پاك خود تثبيت نمودند، اجر جزيل خواستاريم .




    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:41

  2. تشكرها 2

    نرگس منتظر (17-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2014)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس


    مقدمه مترجم

    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

    اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى اءَخْرَقَ قُلُوبَنا بِمَصائب فَرْخِ الرَّسوُلِ وَ اءَجْرى دُمُوعَنا عَلى قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ وَ جَعَلَ سُروُرَنا فى طُولِ اءَحْزانِهِ وَ اءَدامَ هُمُومَنا بِدَوامِ اءَشْجانِهِ وَالصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِاللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الجارى عَلَيْهِ عَبْرَتُهُ مُدَّة حَياتِهِ وَ عَلَى اءميرالْمؤْمنينَ الْمُخْبِرِ بِقَتْلِهِ وَسَبْى بَناتِهِ.

    اءَمّا بَعْد؛ چنين گويد اين بنده قاصر، ابن محمد باقر الموسوى الدزفولى ، محمد طاهر - عفى اللّه عَنْ جَرائمهما - كه در اين اوان محنت اقتران ، كه ايّام عاشوراء سال 1321 ه‍. ق از افق مصيبت قريب العهد به طلوع است .

    و از اين جهت ، نائره اندوه و محنت ، باز از دلهاى شيعيان در مصيبت مولاى خود در شُرف اشتغال هيجان است و سيلاب اشك از ديده ماتميان رشك عمّان ، هر كسى به نحوى عزا دار و به قسمى سوگوارند، اين بنده روسياه و غريق بَحْر گناه را به نظر رسيد كه ايام مصيبت فرجام را وسيله تمسّك به ذيل شفاعت سِبْط خير الاَنام - عليه الصلاة و السلام - نموده بدين گونه كه به عرض برادران دينى خواهد رسيد و كتاب مستطاب (أَللُّهُوف عَلى قَتْلَى الطُّفُوف ) كه از معتبرترين كتب مقاتل اماميه - كَثَّرَ اللّهُ اءمثالَهُمْ فى البَرّيَّة - تاءليف سيّد بزرگوار عالى مقدار، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس الحسينى - نَوَّرَ اللّهُ مَضْجَعَهُ وَ عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدهُ - مى باشد و از جمله علماء اءعلام و محققين فرقه اماميّه و طايفه ناجيه اثنى عشريه است و در جلالت شاءن و سطوع برهان ، اَجَلّ از آن است كه كسى بتواند احصاء برهه اى از مفاخر و فضائل آن جناب را نمايد؛ چه از غايت ظهور و اشتهار به مثابه آن است كه مدح خورشيد عالمتاب را در مراى ناظران احدى توان نمود و يا آنكه بحر محيط را به كاسه وَهْم توان پيمود. شَكَرَ اللّهُ مساعيهُ وَ رَفَعَ اللّهُ دَرَجاتَهُ.

    و بالجمله ؛ چون اين كتاب مستطاب را مراتب بلند و معارج ارجمند از وثوق و اعتماد در نزد حُجَج الاسلام و علماى اءعلام است ، مناسب چنين دانستم كه لالى مضامين و جواهر فوايد آن را در نظر كافّه شيعيان و (اهل بيت )اش لاسيّما آن كسانى كه از درك مفاد عبارات عربى در پرده و حجابند جلوه گر نمايد كه هر كس به قدر استعداد از اين فيض عظيم بهره و از اين سرچشمه نجات غُرفه برداشته و عامّه خلق بر حقايق وقايع روز عاشورا و غير آن به شرحى كه در اين كتاب مرقوم گرديد كه خالى از زوائد است و عارى از آنچه طبع شيعه مؤ من غيور از شنيدن او متاءذّى است اطلاع كامل حاصل نمايند. اميد كه اين بنده روسياه را از دعاى خير در مظانّ استجابت فراموش نفرمايند و چون در ترجمه ديباچه كتاب ، مهم غرضى نيافتم اعراض از آن را اَوْلى دانستم (10) و از مَسْلَك اَوّل كه به دو اصل كتاب است شروع در ترجمه گرديد و ابتداء شروع ، روز 22 ماه ذى الحجة الحرام سال 1320 ه‍. ق بوده . به عون اللّه تعالى در ظرف بيست روز به اتمام رسيد.

    اميدوار از عواطف و مراحم اهل فضل و دانش چنان است كه دامان عفو بر زلاّت بپوشانند و از خدشه در لغزشهاى آن اغماض فرمايند.
    وَالْعُذْرُ عِنْدَ كِرامِ النّاسِ مَقْبُولٌ وَ بِاللّهِ التَوْفيقُ وَعَلَيْهِ التِّكْلان




    حوزه علميه قم
    صادق حسن زاده - 12/12/77
    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:43

  5. تشكرها 2

    نرگس منتظر (17-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2014)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس




    مقدّمه مؤ لّف

    متن عربى :

    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    اَلْحَمْدُ للّهِِ الْمُتَجَلّى لِعِبادِهِ مِنْ أُفُقِ الاَْلْبابِ، الْمُجْلى عَنْ مُرادِهِ بِمَنْطِقِ السُّنَّةِ وَالْكِتابِ، الَّذى نَزَّهَ أَوْلِياءَهُ عَنْ دارِ الْغُرُورِ، وَسَما بِهِمْ إِلى أَنْوارِ السُّرُورِ.
    وَلَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ مُحاباةً لَهُمْ عَلَى الْخَلائِقِ، وَلا إِلْجاءً لَهُمْ إِلى جَمِيلِ الطَّرائِقِ.
    بَلْ عَرَفَ مِنْهُمْ قَبُولاً لِلاَْلْطافِ، وَاسْتِحْقاقاً لِمَحاسِنِ الاَْوْصافِ، فَلَمْ يَرْضَ لَهُمِ التَّعَلُّقِ بِجِبالِ الاِْهْمالِ، بَلْ وَفَّقَهُمْ لِلتَّخَلُّقِ بِكَمالِ الاَْعْمالِ.

    حَتّى عَزِفَتْ نُفُوسَهُمْ عَمَّنْ سِواهُ، وَعَرِفَتْ أَرْواحُهُمْ شَرَفَ رِضاهُ، فَصَرَفُوا أَعْناقَ قُلُوبِهِمْ إِلى ظِلِّهِ، وَعَطَفُوا اَّمالَهُمْ نَحْوَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ.
    فَتَرى لَدَيْهِمْ فَرْحَةَ الْمُصَدِّقِ بِدارِ بَقائِهِ، وَتَنْظُرُ عَلَيْهِمْ مِسْحَةَ الْمُشْفِقِ مِنْ أَخْطارِ لِقائِهِ.

    ترجمه :

    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    حمد و سپاس خداى را كه پرتوى نورش از افق عقلهاى ناب براى بندگانش ‍ متجلّى گشت و مرام و مرادش را به وسيله زبان گوياى سنّت و كتاب آشكار ساخت . آن خدائى كه دل دوستان و دلباختگان خود را از چنگال دنياى دلفريب رهانيد و به سوى نورهاى سرورانگيز كشانيد. اين لطف براى شيفتگانش بى جهت يا جبرآميز و الزام آور نبوده است بلكه از آن روى بوده كه خداوند متعال آنها را قابل و لايق دريافت چنين الطاف و سزاوار آراستگى به چنين صفات نيكو و برجسته اى دانسته است . پس خداوند متعال راضى نشد كه دلباختگان خود را گرفتار بيكارى و بلاتكليفى ببيند لذا به آنها توفيق عمل به تكاليف را عنايت فرمود و در اين عرصه موفّق شان ساخت ؛ به طورى كه اولياء اللّه به كردارهاى كمال پرور روى آوردند و از هرچه غير او بود دل كنده و آسوده خاطر گشتند. روح آنها شرف خشنودى و رضاى خدا را دريافت تا اينكه اعماق دلهايشان متوجّه حق گرديد و در سايه لطف و عنايت او آرام گرفت و سمت و سوى آرزوهايشان به فضل و كرم الهى سوق يافت . در وجود آنان سرورى سرشار مشاهده مى كنى كه مخصوص دلهاى مطمئن به عالم بقا و آن سراست

    متن عربى :

    وَلا تَزالُ اءَشْواقُهُمْ مُتَضاعِفَةً اِلى ما قَرَّبَ مِنْ مُرادِهِ، وَ اءَرْيَحِيَّتِهِمْ مُتَرادِفَةً نَحْوَ إِصْدارِهِ وَاِيرادِهِ، وَ اءَسْماعُهُمْ مُصْغِيَةً إِلى اسْتِماعِ اءَسْرارِهِ، وَقُلُوبُهُمْ مُسْتَبْشِرَةً بِحَلاوَةِ تِذْكارِهِ.
    فَحَيّاهُمْ مِنْهُ بِقَدْرِ ذلِكَ التَّصْديقِ، وَحَباهُمْ مِنْ لَدُنْهُ حَباءَ الْبرِّ الشَّفيقِ.
    فَما اءَصْغَرَ عِنْدَهُمْ كُلُّ ما شَغَلَ عَنْ جَلالِهِ، وَما اءَتْرَكَهُمْ لِكُلِّ ما باعَدَ مِنْ وِصالِهِ، حَتّى اءَنَّهُمْ لَيَتَمَتَّعُونَ بِاءُنْسِ ذلِكَ الْكَرَمِ وَالْكَمالِ، وَيَكْسُوهُمْ اءَبَداً حُلَلَ الْمَهابَةِ وَالْجَلالِ.
    فَإِذا عَرِفُوا أَنَّ حَياتَهُمْ مانِعَةٌ عَنْ مُتابَعَةِ مَرامِهِ، وَبَقاءُهُمْ حائِلٌ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ اِكْرامِهِ، خَلَعُوا اءَثْوابَ الْبَقاءِ، وَقَرَعُوا اءَبْوابَ اللِّقاءِ، وَتَلَذَّذُوا فى طَلَبِ ذلِكَ النَّجاحِ، بِبَذْلِ النُّفُوسِ وَالاْءَرْواحِ، وَعَرَضُوها لِخَطَرِ السُّيُوفِ وَالرِّماحِ.
    وَإِلى ذلِكَ التَّشْرِيفِ الْمَوْصُوفِ سَمَتْ نُفُوسُ اءَهْلِ الطُّفُوفِ، حَتّى تَنافَسُوا فِى التَّقَدُّمِ إِلَى الْحُتُوفِ،

    ترجمه :

    و همچنين اثر خوف و ترسى در آنها مى بينى كه از علوّ جبروت و عظمت پروردگار عالميان و ملاقات با اوست . پيوسته شوق آنان به كمال قرب خداوند در تزايد است و دلهايشان متمايل به انجام تكاليف الهى است و در اين راه جديّت كامل دارند و گوشهايشان براى شنيدن اسرار الهى مهياست و دلهايشان از حلاوت ذكر خدا، شاد و خرّم است . به مقدار ايمانشان از لذّت ذكر الهى بهره مند مى گردند و خداوند متعال از خزينه لطف و عطايش ، آنچه را شايسته بخشش نيكوكار مهربان است ، به آن مردان الهى بدون هيچ منّت ، ارزانى فرموده است .
    پس چقدر كوچك شد در نزد ايشان هر چيزى كه روگردان گشت از جلال و عظمت او و چقدر متروك و مبتذل گرديد بر ايشان ، هر آنچه باعث دورى از وصال او آمد، به حدّى كه ايشان همواره از اُنس با آن چنان كمال لذّت مى برند و پيوسته به زيورهاى هيبت و جلال الهى مُلبّس اند. چون دانستند كه حيات و زندگى آنان مانع از كمال بندگى و متابعت حكم خداونديست ، ناچار از بقاء خود گذشته به لقاى حضرت حق پيوستند و در طلب اين رستگارى تا سرحدّ ايثار و جانبازى پيش رفتند و آماده شدند كه جان و تن خود را در معرض نيزه ها و شمشيرهاى برّان ، قرار دهند.
    مرغ جان شهداى كربلا براى رسيدن اين كمال و شرافت ، قفس تن را درهم شكستند و به پرواز درآمدند و سبقت و مبادرت به

    متن عربى :

    وَ اءَصْبَحُوا نُهَبَ الرِّماحِ وَالسُّيُوفِ.
    فَما اءَحَقَّهُمْ بِوَصْفِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضى عَلَمُ الْهُدى رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ قَدْ مَدَحَ مَنْ اءَشَرْنا إِلَيْهِ فَقالَ:


    لَهُمْ جُسُومٌ عَلَى الرَّمْضاءِ مُهْمَلَةٌ

    وَ اءَنْفُسٌ فى جِوارِاللّهِ يُقريها

    كَاءَنَّ قاصِدَها بِالضَّرِّ نافِعُها

    وَ اءَنَّ قاتِلَها بِالسَّيْفِ مُحْييها


    وَلَوْلا إِمْتِثالُ اءَمْرِ السُّنَّةِ وَالْكِتابِ فى لَبْسِ شِعارِ الْجَزَعِ وَالْمُصابِ، لاِءَجْلِ ما طَمَسَ مِنْ اءَعْلامِ الْهِدايَةِ، وَ اءُسِّسَ مِنْ اءَرْكانِ الْغَوايَةِ، وَتَاءَسُّفا عَلى ما فاتَنا مِنْ تِلْكَ السَّعادَةِ، وَتَلَهُّفاً عَلى اءَمْثالِ تِلْكَ الشَّهادَةِ، وَإِلا كُنّا قَدْ لَبِسْنا لِتِلْكَ النِّعْمَةِ الْكُبْرى اءَثْوابَ الْمَسَرَّةِ وَالْبُشْرى .
    وَحَيْثُ اءَنَّ فِى الْجَزَعِ رِضىً لِسُلْطانِ الْمَعادِ، وَغَرضا لاَِبْرارِ الْعِبادِ، فَها نَحْنُ قَدْ لَبِسْنا سِرْبالَ الْجُزُوعِ، وَآنِسْنا بِإِرْسالِ الدُّمُوعِ، وَقُلْنا لِلْعُيونِ: جُودى بِتَواتِرِالْبُكاءِ، وَلِلْقُلُوبِ: جُدّى جِدَّ ثَواكِلِ النِّساءِ.

    ترجمه :

    شهادت را سبب لذّت و آرامش دانستند و غارت اموال و اسيرى عيال و اطفال ، هيچگونه كدورت و ملال به دلهاى خود راه ندادند.
    چنانچه سيّد مرتضى علم الهدى رحمه اللّه سروده : (لَهُمْ نُفُوسٌ عَلَى الرَّمضا مُهْمَلَةٌ...)؛ يعنى براى آنان بدنهايى است كه بر ريگزار گرم افتاده و جانهايشان در جوار خدا آرميده ؛ گويا اينان كسانى اند كه آسيب رسانندگانشان ، سود دهندگان آنها به شمار مى آيند و قاتلان آنان ، زنده كنندگان آنان محسوب مى شوند!
    و اگر نبود امتثال فرمان سُنّت پيامبر و كتاب پروردگار در پوشيدن لباس جزع و مصيبت زدگى هنگام از بين رفتن نشانه هاى هدايت و ايجاد بدعتها و تاءسف براى از دست دادن سعادت و تاءثر بر شهادت آنان ، هرآينه در مقابل اين نعمت بزرگ ، جامه هاى سرور و بشارت به تن مى كرديم ، ولى چون ناله و ماتم در مصيبت دخترزاده حضرت خاتم ، سبب رضاى خداست ، و نيكوكاران را غرضى در اين عزادارى مترتّب است .
    ما هم جامه عزا پوشيديم و اشك از ديدگان جارى ساختيم و به چشمان خود چنين خطاب كرديم :
    اى ديدگان ! از پى در پى گريستن غافل نباشيد و به دلهاى خود خطاب كرديم : همچون زنان فرزند مرده در ناله و زارى بكوشيد كه امانتهاى پيامبر رؤ وف در اين سرزمين معروف ، مباح شمرده شده است و اساس وصيّت آن حضرت درباره حرمسرا و بچه هاى دلبندش

    متن عربى :

    فَإِنَّ وَدائِعَ الرَّسُولِ الرَّؤُوفِ اءُضْيعَتْ يَوْمَ الطُّفُوفِ، وَرَسُومُ وَصِيَّتِهِ بِحَرَمِهِ وَ اءَبْنائِهِ طُمِسَتْ بِاءلْدى اءُمَّتِهِ وَ اءَعْدائِهِ.
    فَياللّهِ مِنْ تِلْكَ الْفَوادِحِ الْمُقْرِحَةِ لِلْقُلُوبِ، وَالْجوائِحِ الْمُصَرَّحَةِ بِالْكُرُوبِ، وَالْمَصائِبِ الْمُصَغَّرَةِ كُلِّ بَلْوى ، وَالنَّوائِبِ الْمُفَرَّقَةِ شَمْلِ التَّقْوى ، وَالسِّهامِ الَّتى أَرَاقَتْ دَمَ الرِّسالَةِ، وَالاَْيْدِى الَّتى ساقَتْ سَبْيَ الْجَلالَةِ، وَالرَّزِيَّةِ الَّتي
    نَكَسَتْ رُؤُوسَ الاَْبْدالِ، وَالْبَلِيَّةِ الَّتى سَلَبَتْ نُفُوسَ خَيْرِ الاْلِ، وَالشَّماتَةِ الَّتى رَكَسَتْ اءُسُودَ الرِّجالِ، وَالْفَجِيعَةِ الَّتى بَلَغَ رَزْؤُها إِلى جِبْرئيلَ، وَالْفَظِيعَةِ الَّتى عَظُمَتْ عَلَى الرَّبِّ الْجَليلِ.
    وَ كَيْفَ لا يَكُونُ كَذلِكَ وَ قَدْ اءَصْبَحَ لَحْمُ رَسُولِاللّهِ مُجَرَّدا عَلَى الرِّمالِ، وَدَمُهُ الشَّريفِ مَسْفُوكا بِسُيُوفِ الضُّلاّلِ، وَوُجُوهِ بَناتِهِ مَبْذُولَةٌ لِعَيْنِ السّائِقِ وَالشَّامِتِ، وَسَلْبُهُنَّ بِمَنْظَرٍ مِنَ النّاطِقِ
    وَالصّامِتِ، وَتِلْكَ الاَْبْدانُ الْمُعَظَّمَةُ عاريَةٌ مِنَ الثِّيابِ، وَالاَْجْسادُ الْمُكَرَّمَةُ جاثيَةٌ عَلَى التُّرابِ؟!!

    ترجمه :

    با دستهاى اُمّتش و دشمنان بى غيرتش از بين رفته است .
    خدايا! به تو پناه مى بريم از اين كارهاى بزرگ كه دلها را جريحه دار كرده و از اين مصيبت هاى عظيم كه غم و غصه ها را به صورت فرياد از دل برمى آورد و اين گرفتارى كه همه گرفتاريها را كوچك و ناچيز مى نمايد و از اين پيشامدها كه كانون تقوى را متفرّق مى سازد و از تيرهايى كه خون رسالت را بر زمين ريخت و دستهايى كه خاندان جلالت را به اسارت برد و مصيبتى كه بزرگان را سرافكنده نمود و فتنه و بلايى كه جانهاى بهترين خانواده را از پيكرشان برگرفت و سرزنشى كه دست شيرمردان را بست و رخداد دلخراشى كه جبرئيل را هم به ماتم نشاند و واقعه جانسوزى كه در پيشگاه پروردگار عظمت داشت .
    چرا اين چنين نباشد؟ حال آنكه پاره اى از گوشت بدن پيامبر، عريان بر روى شن هاى بيابان ، افتاده و خون شريفش به تيغ گمراهان ريخته شده و صورتهاى دخترانش در مقابل چشم شتررانان و شماتت گران و تاراج لباسهايشان در ديدگاه هر گويا و خاموش صورت پذيرفته و اين بدنهاى باعظمت و اين پيكرهاى باكرامت ، در حالى كه برهنه از لباس هستند، بر روى خاك افتاده اند.

    متن عربى :


    مَصائِبٌ بَدَّدَتْ شَمْلَالنَّبيِّ فَفي

    قَلْبِ الْهُدى اءَسْهُمٌ يَطِفْنَ بِالتَّلَفِ

    وَناعِياتٌ إِذا ما مَلَّ ذُو وَلَهٍ

    سَرَتْ عَلَيْهِ بِنارِ الْحُزْنِ وَالاَْسَفِ


    فَيالَيْتَ لِفاطِمَةَ وَ اءَبيها عَيْنا تَنْظُرُ إِلى بَناتِها وَبَنيها: ما بَيْنَ مَسْلُوبٍ، وَجَريحٍ، وَمَسْحُوبٍ، وَذَبيحٍ، وَبَنَاتُ النُّبُوَّةِ: مُشَقَّقاتُ الْجُيُوبِ، وَمَفْجُوعاتٌ بِفَقْدِ الْمَحْبُوبِ، وَناشِراتٌ لِلشُّعُورِ، وَبارِزاتٌ مِنَ الْخُدُورِ، وَلاطِماتٌ لِلْخُدُودِ، وَعادِماتٌ لِلْجُدُودِ، وَمُبْدِياتٌ لِلنِّياحَةِ وَالْعَويلِ، وَفاقِداتٌ لِلْمُحامى وَالْكَفيلِ. فَيا اءَهْلَ الْبَصائِرِ مِنَ الاَْنامِ، وَ يا ذَوِى النَّواظِرِ وَالاَْفْهامِ، حَدِّثُوا نُفُوسَكُمْ بِمَصائِبِ هاتِيكَ الْعِتْرَةِ، وَنَوِّحُوا بِاللّهِ لِتِلْكَ الْوَحْدَةِ وَالْكَثْرَةِ، وَساعِدُوهُمْ بِمُوالاةِ الْوَجْدِ وَالْعِبْرَةِ، وَتاءََسَّفُوا عَلى فَواتِ تِلْكَ النُّصْرَةِ. فَإِنَّ نُفُوسَ اءُولئِكَ الاَْقْوامِ وَدائِعُ سُلْطانِ الاَْنامِ، وَثَمَرةُ فُؤ ادِ الرَّسُولِ، وَقُرَّةُ عَيْنِ الزَّهْراءِ الْبَتُولِ، وَمَنْ كانَ يَرْشِفُ بِفَمِهِ الشَّريفِ ثَناياهُمْ، وَيُفَضِّلُ عَلى اءُمَّتِهِ اءُمُّهُمْ وَ اءَباهُمْ.

    ترجمه :

    (مصائبُ بَدَّدَتْ شَمَلَ النَّبىّ فَفى ...)؛ يعنى مصيبت هايى كه كانون خاندان پيامبر را پريشان كرد و تيرهايى كه در دل خورشيد هدايت نشست و آن قلب بشريت را از كار انداخت . و فريادهاى طنين انداز زنان خبر از مرگ آنان مى داد و آن جناب را مخاطب مى ساخت و آتش سوزان حزن و اندوه و تاءسف را در دلش شعله ور مى ساخت .
    اى كاش فاطمه و پدرش مى ديدند كه دختران و فرزندانشان را پابرهنه كرده اند و عده اى را زخمى و و گروهى را اسير و برخى را سربريده اند. دختران خاندان نبوّت گريبان چاك و مصيبت زده و با مويهاى پريشان از پشت پرده ها بيرون آمده و بر صورتهاى خود سيلى مى زنند و در غم از دست دادن حمايت گران و سرپرستان خود، صدا به نوحه و زارى بلند نموده اند.
    اى مردم آگاه و اى انسانهاى تيزبين ، قتلگاه اين خاندان را به ياد آوريد و به بى كسى و غربت آنان و زيادى دشمنان ، نوحه سرايى كنيد و با غم و اندوه دائم و اشك چشمانتان ، آنان را يارى نماييد كه جانهاى آنان امانتهاى پروردگار جهان و ميوه دل پيامبر مسلمانان و نور چشم فاطمه زهراء، هستند.
    آنان كسانى اند كه پيامبر با دهان مباركش دندانهاى آنان را مى مكيد و پدر و مادر آنان را از پدر و مادر خود، برتر مى دانست .

    متن عربى :

    إِنْ كُنْتَ فى شَكٍّ فَسَلْ عَنْ حالِهِمْ

    سُنَنَ الرَّسُولِ وَمُحْكَمَ التَّنْزيلِ

    فَهُناكَ اءَعْدَلُ شاهِدٍ لِذَوِى الْحِجى

    وَبَيانُ فَضْلِهِمْ عَلَى التَّفْصيلِ

    وَ وَصِيَّةٌ سَبَقَتْ لاَِحْمَدَ فيهِمُ

    جاءَتْ إِلَيْهِ عَلى يَدَيْ جِبْريلِ

    وَكَيْفَ طَابَتِ النُّفُوسُ مَعَ تَدانِى الاَْزْمانِ بِمُقابَلَةِ إِحْسانِ جَدِّهِمْ بِالْكُفْرانِ، وَتَكْديرِ عَيْشَهِ بِتَعْذيبِ ثَمَرَةِ فُؤ ادِهِ، وَتَصْغيرِ قَدْرِهِ بِإِراقَةِ دِماءِ اءَوْلادِهِ؟!
    وَ اءَيْنَ مَوْضِعُ الْقَبُولِ لِوَصاياهُ بِعِتْرَتِهِ وَ آلِهِ؟ وَ مَا الْجَوابُ عِنْدَ لِقائِهِ وَ سُؤ الِهِ؟ وَ قَدْ هَدِمَ الْقَوْمُ ما بَناهُ! وَ نادَى الاِْسْلامُ وا كُرْباهُ! فَياللّهِِ مِنْ قَلْبٍ لا يَتَصَدَّعُ لِتِذْكارِ تِلْكَ الاُْمُورِ! وَيا عَجَباهُ مِنْ غَفْلَةِ اءَهْلِ الدُّهُورِ! وَ ما عُذْرُ اءَهْلِ الاِْسْلامِ وَالاْ يمانِ فى إِضاعَةِ اءَقْسامِ الاَْحْزانِ! اءَلَمْ يَعْلَمُوا اءَنَّ مُحَمَّدا مَوْتُورٌ وَجيعٌ؟ وَ حَبيبَهُ مَقْهُورٌ صَريعٌ؟ وَالْمَلائِكَةَ يُعَزُّونَهُ عَلى جَليلِ مُصابِهِ؟
    وَالاَْنْبياءَ يُشارِكُونَهُ فى اءَحْزانِهِ وَ اءَوْصابِهِ؟

    ترجمه :

    إِنْ كُنْتَ فى شَكٍ فَسَلْ عَنْ حالِهِمْ...)؛ يعنى اگر نسبت به آنان در دل خود، شكى دارى ، از سُنّت پيامبر و قرآن سؤ ال كن ، براى اينكه اين دو عادلترين شاهدان راستگو نزد فرزانگان هستند و بيان فضيلت ايشان به تفصيل در آن دو آمده است و خداوند متعال به وسيله حضرت جبرئيل فضايل آنها را ابلاغ فرموده است . چگونه اين مردم به همين زودى (همه چيز را فراموش ‍ كردند) و در برابر نيكيهاى پدرش به ناسپاسى پرداختند و عيش حضرتش را با زجر و اذيّتى كه بر ميوه دلش روا نمودند، مكدّر ساختند و با ريختن خون فرزندانش قدر و منزلت او را كوچك شمردند؛ پس آن همه سفارش كه درباره خاندان و فرزندانش كرده بود، چه شد؟! هنگام ملاقات با آن حضرت در قيامت ، چه پاسخى خواهند گفت ؟! اين ستمكاران بنايى را كه ايشان برپا ساخته بود، ويران كردند و فرياد وامصيبتاه از اسلام بلند شد و به خدا پناه مى بريم از دلى كه به ياد اين كارها نشكند و تعجّب مى كنم از غفلت مردم اين زمانه ، كه چه شده اين مسلمانان را؟ و چه عذرى براى آشكار نساختن غم اين مصيبت دارند؟ آيا نمى دانند كه هنوز انتقام كشته اى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده ، گرفته نشده ؟ و دل مبارك پيامبر دردمند است و فرزند دلبندش گرفتار دشمن شده و كشته بر زمين افتاده است و فرشتگان بر اين مصيبت بزرگ تسليت اش عرض مى كنند و پيامبران الهى هم در اين اندوهها با او همدردى مى كنند؟

    متن عربى :

    فَيا اءَهْلَ الْوَفاءِ لِخَاتَمِ الاَْنْبياءِ، عَلامَ لا تُواسُونَهُ فِى الْبُكاءِ؟!
    بِاللّهِ عَلَيْكَ اءَيُّهَا الْمُحِبُّ لِوَلَدِ الزَّهْراءِ، نُحْ مَعَها عَلَى الْمَنْبُوذينَ بِالْعَراءِ، وَجُدْ وَيْحَكَ بِالدُّمُوعِ السِّجامِ، وَابْكِ عَلى مُلُوكِ الاِْسْلامِ، لَعَلَّكَ تَحُوزَ ثَوابَ الْمُواسى لَهُمْ فِى الْمُصابِ، وَتَفُوزَ بِالسَّعادَةِ يَوْمِ الْحِسابِ.
    فَقَدْ رُوِيَ عَنْ مَوْلانا الْباقِرِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ:
    (كانَ زَيْنُ الْعابِدينَ عليه السّلام يَقُولُ: اءَيَّما مُؤْمِنٌ ذَرَفَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللّهُ بِها فِى الْجَنَّةِ غُرَفا يَسْكُنُها اءَحْقابا، وَ اءَيَّما مُؤْمِنٌ ذَرَفَتْ عَيْناهُ حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ فيما مَسَّنا مِنَ الاَْذى مِنْ عَدُوِّنا فِى الدُّنْيا بَوَّاءهُ اللّهُ مَنْزِلَ صِدْقٍ، وَ اءَيَّما مُؤْمِنٌ مَسَّهُ اءَذىً فينا صَرَفَ اللّهُ عَنْ وَجْهِهِ الاَْذى وَ آمَنَهُ مِنْ سَخَطِ النّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ).
    وَرُوِيَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ:
    (مَنْ ذُكِرَنا عِنْدَهُ فَفاضَتْ عَيْناهُ وَلَوْ مِثْلَ جَنَاحِ الذُّبابَةِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَلَوْ كانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ).

    ترجمه :

    اى مردمى كه نسبت به خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله وفادار هستيد، چرا در گريستن با او همراهى و همكارى نمى كنيد؟!
    اى دوستدار پدر زهراعليهاالسّلام ، به خدا، در عزاى كسانى كه بر روى خاك افتاده اند با فاطمه زهراعليهاالسّلام ، هم ناله باش . واى بر تو! سيل اشك جارى ساز و بر مظلوميّت بزرگان و پادشاهان اسلام گريه كن ، شايد پاداش ‍ آنانكه در اين مصيبت همدردى كردند به دست آورده و به فوز سعادت روز حساب نائل گردى كه از سرور ما امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: پدرم زين العابدين عليه السّلام پيوسته مى فرمود: هر مؤ منى كه به خاطر شهادت امام حسين عليه السّلام ديدگانش را پر از اشك سازد، آنچنان كه به صورتش روان شود، خداوند در عوض آن ، غرفه هايى را در بهشت براى او اختصاص مى دهد كه صدها سال در آنها مسكن گزيند و هر مؤ منى كه از اين اذيت و آزارها كه از ناحيه دشمنان در دنيا به ما رسيده ، چشم هايش ‍ اشك آلود گردد به آن مقدارى كه از آن اشك به گونه اش سرازير شده ، خداوند متعال در منزل صدقش او را جاى دهد. و هر مؤ منى كه در راه ما آزارى ببيند، خداوند آزار و اذيّت روز قيامت را از او بگرداند و از خشم و غضب روز رستاخيز ايمنش فرمايد. و از سرور ما امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: كسى كه در نزدش يادى از ما شود، ديدگانش پر از اشك گردد، اگرچه به مقدار بال مگسى باشد، خداوند گناهانش را بيامرزد، هرچند آن گناهان به اندازه كف روى درياها باشد.

    متن عربى :

    وَرُوِيَ اءَيْضا عَنْ آلِ الرَّسُولِ عليهم السّلام اءَنَّهُمْ قالُوا:
    (مَنْ بَكى وَ اءَبْكى فينا مِائَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَمَنْ بَكى وَ اءَبْكى خَمْسينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى ثَلاثينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى عِشْرينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ بَكى وَ اءَبْكى عَشْرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَمَنْ بَكى وَ اءَبْكى واحِدا فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ تَباكى فَلَهُ الْجَنَّةُ).
    قالَ عَلِيُّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طاوُوس الْحُسَيْني - جامِعُ هذَا الْكِتابِ-:
    إِنَّ مِنْ اءَجَلِّ الْبَواعِثِ لَنا عَلى سُلُوكِ هذَا الْكِتابِ اءَنَّنى لَمّا جَمَعْتُ كِتابَ: مِصْباحِ الزّائِرِ وَ جَناحِ الْمُسافِرِ، وَ رَاءَيْتُهُ قَدِ احْتَوى عَلى اءَقْطارِ مَحاسِنِ الزّياراتِ وَ مُخْتارِ اءَعْمالِ تِلْكَ الاَْوْقاتِ، فَحامِلُهُ مُسْتَغْنٍ عَنْ نَقْلِ مِصْباحٍ لِذلِكَ الْوَقْتِ الشَّريفِ، اءَوْ حَمْلِ مَزارٍ كَبيرٍ اءَوْ لَطيفٍ.
    اءَحْبَبْتُ اءَيْضا اءَنْ يَكُونَ حامِلُهُ مُسْتَغْنيا عَنْ نَقْلِ مَقْتَلٍ فى زِيارَةِ عاشُوراء إِلى مَشْهَدِ الْحُسَيْنِ صَلَو اتُ اللّهِ عَلَيْهِ.

    ترجمه :

    همچنين روايت شده كه : كسى كه در مصيبت ما، خود گريان شود و يا صد نفر را بگرياند ما ضمانت مى كنيم كه او از اهل بهشت باشد؛ و كسى كه گريه كند و يا پنجاه نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه بگريد و يا سى نفر را بگرياند باز از اهل بهشت به شمار مى آيد و كسى كه بگريد و يا ده نفر را بگرياند، از اهل بهشت خواهد بود و كسى كه گريه كند و يا فقط يك نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه خود را شبيه گريه كنندگان مى سازد (هرچند اشك نمى ريزد) باز هم خدا او را به بهشت خواهد برد.
    على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - كه اين كتاب لهوف را جمع آورى نموده - گويد: آنچه بيش از هرچيز مرا به نوشتن اين كتاب وادار نمود، اين بود كه چون كتاب (مِصْبَاحُ الزّائِرِ وَجَنَاحُ الْمُسَافِرِ) را گرد آوردم ، ديدم كه كتابى شامل بهترين جاهاى زيارت و برگزيده ترين اعمالى كه هنگام زيارت به جا آورده مى شود، شد. و هركه آن كتاب را همراه داشته باشد از حمل كتاب زيارت و اعمال آن ، اعم از كتاب كوچك و بزرگ ، بى نياز شده است . لذا تمايل پيدا كردم كه هركه آن كتاب را با خود دارد، در كنارش كتاب مَقْتَل جمع و جورى هم براى عزادارى سيّد الشهداء عليه السّلام همراه داشته باشد و از كتابهاى ديگر بى نياز گردد. از اين رو، اين كتاب را فراهم آوردم و باتوجه به اينكه زيارت كنندگان فرصت كمترى دارند.

    متن عربى :

    فَوَضَعْتُ هذَا الْكِتابَ لِيُضَمَّ إِلَيْهِ، وَ قَدْ جَمَعْتُ هاهُنا ما يَصْلِحُ لَضيقِ وَقْتِ الزُّوّارِ، وَ عَدَلْتُ عَنِ الاِْطْنابِ وَالاِْكْثارِ، وَ فيهِ غُنْيَةٌ لِفَتْحِ اءَبْوابِ الاَْشْجانِ، وَبُغْيَةٌ لِنُجْحِ اءَرْبابِ الاِْيمانِ، فَإِنَّنا وَضَعْنا فى اءَجْسادِ مَعْناهُ رُوحَ ما يَليقُ بِمَعْناهُ.
    وَقَدْ تَرْجَمْتُهُ بِكِتابِ: اللُّهُوفِ عَلى قَتْلَى الطُّفُوفِ، وَوَضَعْتُهُ عَلى ثَلاثَةِ مَسالِكَ، مُسْتَعينا بِالرَّؤُوفِ الْمالِكِ.

    ترجمه :

    در اينجا رشته سخن را كوتاه نموده و مطالب را به طور اختصار بيان مى كنم و همين مقدار كافى است كه درهاى غم و اندوه را به روى خوانندگان باز نمايد و مؤ منان را رستگار سازد، كه در قالب اين الفاظ حقايق ارزنده اى گنجانده ام و نامش را (اَللُّهوف عَلى قَتلَى الطُّفوف ) نهادم و بر سه مسلك تدوين نمودم و از خداى مهربان و مالك جهان ، يارى مى طلبم .


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:44

  7. تشكرها 2

    نرگس منتظر (17-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2014)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس



    الْمَسْلَكُ الاَْوَّلُ فِى الاُْمُورِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَلَى الْقِتالِ


    كانَ مَوْلِدُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام

    متن عربى :

    لِخَمْسِ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ اءَرْبَعَ مِنَ الْهِجْرَةِ.
    وَقيلَ: اءَلْيَومُ الثّالِثُ مِنْهُ.
    وَقيلَ: فى اءَواخِرِ شَهْرِ رَبِيعِ الاَْوَّلِ سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ.
    وَرُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ.
    وَلَمّا وُلِدَ هَبَطَ جَبْرَئيلُ عليه السّلام وَ مَعَهُ اءَلْفُ مَلَكٍ يُهَنُّونَ النَّبيَّ صلّى اللّه عليه و آله بِوِلادَتِهِ، وَ جاءَتْ بِهِ فاطِمَةُ عليهاالسّلام إِلَى النَّبيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، فَسَرَّ بِهِ وَ سَمّاهُ حُسَيْنا.
    فِى الطَّبَقاتِ: قالَ ابْنُ عَبّاسٍ: اءَنْبَاءَنا عَبْدُ اللّهِ بْنُ بَكْرٍ بْنِ حَبِيبٍ السَّهْمى ، قالَ: اءَنْبَاءَنا حاتَمٌ بْنُ صَنْعَةٍ، قالَتْ اءُمُّ الْفَضْلِ زَوْجَةُ الْعَبّاسِ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِما:

    مسلك اول : در مسائلى كه قبل از ماجراى كربلا وقوع يافته است

    تولد امام حسين عليه السّلام

    ترجمه :

    تولد حضرت سيّدالشهداء ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام در پنجم ماه شعبان المعظّم به سال چهارم از هجرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بوده ؛ و بعضى گفته اند كه روز سوم آن ماه بود و برخى تولد آن جناب را روز آخر ماه ربيع الاول به سال سوم از هجرت گفته اند و بجز اين اقوال ، روايات ديگر نيز وارد است .
    بالجمله ؛ چون آن جناب در دار دنيا آمد، جبرئيل عليه السّلام با هزار مَلَك از آسمان نازل گرديد بر رسول مجيد صلّى اللّه عليه و آله و آن حضرت را تهنيت نمود به ولادت آن مولود مسعود. فاطمه زهرا عليهاالسّلام فرزند ارجمند را به خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آورد، آن جناب از ديدار نور ديده خود، خرسند و خشنود شد و آن مولود شريف را (حسين ) نام نهاد.
    در كتاب (طبقات ) از ابن عباس ذكر نموده به روايت او از عبداللّه بن بكر بن حبيب سَهْمى كه گفت : خبر داد مرا حاتَم بن صَنعه بر آنكه (اُمُّ الْفَضْل )زوجه عباس بن عبدالمطلب -رضوان اللّه عليهما-

    متن عربى :

    رَاءَيْتُ فى مَنامى قَبْلَ مَوْلِدِهِ كَاءَنَّ قِطْعَةً مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قُطِعَتْ فَوُضِعَتْ فى حِجْرى ، فَفَسَّرْتُ ذلِكَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، فَقالَ: (خَيْرا رَاءَيْتِ، إِنْ صَدَقَتْ رُؤْياكِ فَإِنَّ فاطِمَةَ سَتَلِدُ غُلاما فَاءَدْفَعُهُ إِلَيْكِ لِتُرْضِعيهِ).
    قالَتْ: فَجَرَى الاَْمْرُ عَلى ذلِكَ.
    فَجِئْتُ بِهِ يَوْما، فَوَضَعْتُهُ فى حِجْرِهِ، فَبَيْنَما هُوَ يُقَبِّلُهُ فَبالَ، فَقَطَرَتْ مِنْ بَوْلِهِ قَطْرَةٌ عَلى ثَوْبِ النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، فَقَرَصْتُهُ، فَبَكى ، فَقالَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله كَالْمُغْضِبِ: (مَهْلا! يا اُمَّ الْفَضْلِ، فَهذا ثَوْبى يُغْسَلُ، وَ قَدْ اءَوْجَعْتِ اِبْنى ).
    قالَتْ: فَتَرَكْتُهُ فى حِجْرِهِ، وَقُمْتُ لاِ آتيهِ بِماءٍ، فَجِئْتُ، فَوَجَدْتُهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَبْكى .
    فَقُلْتُ: مِمَّ بُكاؤُكَ يا رَسُولَ اللّهِ؟
    فَقالَ: (إِنَّ جَبْرَئيلَ عليه السّلام اءَتانى ، فَاءَخْبَرَنى اءَنَّ اءُمَّتى تَقْتُلُ وَلَدى هذا. [لااءَن الَهُمْ اللّهُ شَفاعَتى يَوْمَ الْقيامَةِ].

    ترجمه :

    گفت : پيش از آنكه امام حسين عليه السّلام متولد گردد، شبى در خواب ديدم كه گويا پاره اى از گوشت بدن حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله بريده شد و در دامن من قرار گرفت ؛ پس اين خواب خود را به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله عرض نمودم . آن جناب فرمود: كه همانا اگر خواب تو راست باشد فاطمه زهرا عليها السّلام پسرى خواهد زائيد و من آن طفل را به تو مى سپارم تا او را شير دهى .
    ام الفضل گفت : كه به همان قسمى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود واقع گرديد و حسين عليه السّلام را به من سپرد و دايه او بودم تا اينكه روزى آن طفل را به خدمت جدّ بزرگوارش آوردم و او را در دامان پيغمبر نهادم و آن حضرت ، نور ديده خود را مى بوسيد ناگاه طفل بول كرد و قطره اى از بول او بر جامه پيغمبر رسيد. من گوشت بدنش را نشگون گرفتم ، امام حسين عليه السّلام به گريه افتاد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مانند شخصى خشمناك به من فرمود: (آرام باش ، اى ام الفضل ! اينك جامه را به آب مى توان شست ، تو فرزند دلبند مرا آزردى .)
    ام الفضل گفت : او را در دامان پيغمبر گذاردم و خود رفتم تا آنكه آب آورده جامه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را بشويم ، چون برگشتم ديدم كه جناب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گريان است . عرض كردم : يا رسول اللّه ! چه چيز شما را گريانيد؟
    فرمود: اينك جبرئيل بر من نازل گرديد و مرا خبر داد كه اين فرزند را، اُمّت من به قتل مى آورند!

    متن عربى :

    قالَ رُواةُ الْحَديثِ: فَلَمّا اءَتَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَةٌ كامِلَةٌ، هَبَطَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله إِثْنا عَشَرَ مَلَكا: اءَحَدُهُمْ عَلى صُورَةِ الاَْسَدِ، وَالثّانى عَلى صُورَةِ الثَّوْرِ، وَالثّالِثُ عَلى صُورَةِ التِّنّينِ، وَالرّابِعُ عَلى صُورَةِ وُلْدِ آدَمَ، وَالثَّمَانِيَةُ الْب اقُونَ عَلى صُوَرٍ شَتّى ، مُحَمَرَّةً وَجُوهُهُمْ [باكِيَةً عُيُونُهُمْ]، قَدْ نَشَرُوا اءَجْنِحَتَهُمْ، وَ هُمْ يَقُولُونَ: يا مُحَمَّدُ، سَيَنْزِلُ بِوَلَدِكَ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطِمَةَ ما نَزَلَ بِهابيلَ مِنْ قابيلَ، وَ سَيُعْطى مِثْلُ اءَجْرِ هابيلَ، وَ يُحْمَلُ عَلى قاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قابيلَ.
    وَلَمْ يَبْقَ فِى السَّمواتِ مَلَكٌ إِلاّ وَ نَزَلَ إِلَى النَّبيِّ صلّى اللّه عليه و آله ، كُلُّ [يُقْرِؤُهُ السَّلامَ،] وَ يُعَزَّيْهِ فِى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يُخْبِرُهُ بِثَوابِ ما يُعْطى ، وَ يَعْرُضُ عَلَيْهِ تُرْبَتَهُ، وَالنَّبيُّصلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ: (اءَللَّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَاقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ، وَ لا تُمَتَّعْهُ بِما طَلَبَهُ).
    قالَ: فَلمّا اءَتى عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَنَتانِ مِنْ مَوْلِدِهِ خَرَجَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و سلّم فى سَفَرٍ لَهُ، فَوَقَفَ فى بَعْضِ الطَّريقِ، فَاسْتَرَجَعَ وَ دَمَعَتْ عَيْناهُ.

    رجمه :

    راويان حديث چنين گفته اند كه چون يك سال تمام از عمر شريف آن جناب گذشت ، دوازده فرشته بر رسول مجيد نازل گرديد؛ يكى به صورت شير، دومى به صورت گاو، سومى به صورت اژدها، چهارمى به صورت انسان و هشت مَلَك ديگر هم به شكل هاى مختلف بودند با روهاى قرمز و بالهاى خود را پهن نموده و مى گفتند: يا محمد! زود باشد كه به فرزند دلبند تو حسين بن فاطمه عليهاالسّلام نازل شود مانند آنچه كه به هابيل از قابيل نازل گرديد؛ و زود باشد كه اجر و مزد شهادت فرزند تو را،خداى متعال بدهد مانند آن اجر ثوابى كه به هابيل بخشيده و به گردن قاتل او بگذارد مانند گناهى را كه بر گردن قابيل است . و هيچ فرشته مقرّبى در آسمانها باقى نماند مگر آنكه بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديدند و آن جناب را در قتل فرزند، تعزيه مى گفتند و خبر مى دادند آن رسول مكرّم را به آن ثوابى كه خداى به امام حسين عليه السّلام خواهد داد و خاك قبر مطهر او را به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نشان مى دادند و آن حضرت نفرين بر قاتلان فرزند، مى نمود و عرض مى كرد كه پروردگارا، مخذول گردان كسى را كه فرزند مرا خوار نمايد و بكُش كشنده او را و او را از رسيدن به مراد خود بهره مند مگردان .
    راوى گويد: چون دو سال از عمر شريف آن جناب گذشت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله را سفرى پيش آمد؛ پس در پاره اى از راه كه مى رفت بايستاد و گفت : (إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) و چشمان آن جناب اشك آلود گرديد و گريه نمود؛ سبب گريه را از آن حضرت سؤ ال نمودند،

    متن عربى :

    فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: (هذا جِبْرئيلُ عليه السّلام يُخْبِرُنى عَنْ اءَرْضٍ بِشَطِّ الْفُراتِ يُقالُ لَها كَرْبَلاءُ، يُقْتَلُ عَلَيْها وَلَدِى الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ).
    فَقيلَ لَهُ: مَنْ يَقْتُلُهُ يا رَسُولَ اللّهِ؟
    فَقالَ: (رَجُلٌ يُقالُ لَهُ (يَزيدُ) - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَكَاءَنّى اءَنْظُرُ إِلى مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ).
    ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرِهِ ذلِكَ مَغْمُوما، فَصَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عليهماالسّلام بَيْنَ يَدَيْهِ.
    فَلَّمّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنى عَلى راءْسِ الْحَسَنَِ وَالْيُسْرى عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ إِلَى السَّماءِ وَ قالَ: (اءَللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّدا عَبْدُكَ وَ نِبِيُّكَ وَ هذانِ اءَطائِبُ عِتْرَتى وَ خِيارُ ذُرِّيَّتى وَ اءُرُومَتى وَ مَنْ اءُخَلَّفُهُما فى اءُمَّتى ، وَ قَدْ اءَخْبَرَنى جِبْرِئيلُ عليه السّلام اءَنَّ وَلَدى هذا مَقْتُولٌ مَخْذُولٌ، اءَللَّهُمَّ فَبارِكْ لَهُ فى قَتْلِهِ وَاجْعَلْهُ مِنْ ساداتِ الشُّهَداءِ، اءَللَّهُمَّ وَ لا تُبارِكَ فى قاتِلِهِ وَ خاذِلِهِ).
    قالَ: فَضَجَّ النّاسُ فِى الْمَسْجِدِ بِالْبُكاءِ وَالنَّحيبِ.

    ترجمه :

    فرمود: (هذا جِبْرئيلُ.) اينك جبرئيل است كه مرا خبر مى دهد از زمينى كه كنار فرات واقع است و آن را (كربلا) مى گويند كه بر روى آن زمين فرزند دلبند من ، حسينِ فاطمه كشته مى گردد!
    عرض نمودند: يا رسول اللّه ! كشنده آن جناب كيست ؟
    فرمود: كشنده او مرديست كه نام نحس او (يزيد) است - خدا او را لعنت كند - و گويا كه من اكنون قتلگاه و محلّ قبر او را به چشم خود نظر مى نمايم .
    چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن سفر به مدينه مراجعت فرمود، مهموم و مغموم بود؛ پس بر منبر بالا رفت و خطبه انشاء فرمود و مردم را موعظه نمود در حالى كه حسن و حسين عليهماالسّلام در خدمت آن بزرگوار در پيش روى آن حضرت بودند و چون از اداى خطبه فارغ گرديد، دست راست خود را بر سر حسن عليه السّلام و دست چپ خود را بر سر حسين عليه السّلام بنهاد و سر مبارك را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا، به درستى كه محمدصلّى اللّه عليه و آله بنده تو و نبىّ تو است و اين دو فرزند از اطائب عترت و بهترين ذُريّه من و بنيان من اند.
    و ايشان را در ميان اُمّت خود مى گذارم كه جانشين من اند و اينك جبرئيل خبر داد مرا كه اين فرزند من كشته خواهد شد و مخذول خواهد بود؛ خداوندا كشته شدن را بر او مبارك گردان و او را از جمله سادات شهداء بگردان و مبارك مكن در حقّ قاتل و خوار كننده او.
    راوى گفت : پس مردم و اهل مسجد صداها به گريه و افغان بلند

    متن عربى :

    وَ قالَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله : (اءَتَبْكُونَ وَلا تَنْصُرُونَهُ).
    ثُمَّ رَجَعَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ - وَ هُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ مُحَمَّرُ الْوَجْهِ، فَخَطَبَ خُطْبَةً اءُخْرى مُوجَزَةً وَ عَيْناهُ تَهْمَلانِ دُمُوعا ثُمَّ قالَ:
    (اءَيُّهَا النّاسُ إِنّى قَدْ خَلَّفْتُ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللّهِ، وَعِتْرَتى وَ اءُرُومَتى وَ مِزاجَ مائى وِ ثَمَرَةُ فُؤ ادى وَمُهْجَتى لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ، وَقَدْ اءَبْغَضْتُمْ عِتْرَتى وَ ظَلَمْتُمُوهُمْ اءَلا وَ إِنّى اءَنْتَظِرُهُما، وَ إِنّى لا اءَسْأَلُكُمْ فى ذلِكَ إِلاّ ما اءَمَرَنى رَبّى اءَنْ اءَسْأَلُكُمُ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ، فَانْظُرُوا اءَلاّ تَلْقَونى غَدا عَلَى الْحَوْضِ.
    اءَلا وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَلاثُ راياتٍ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ:
    رايَةٌ سَوْداءُ مُظْلِمَةٌ قَدْ فَزَعَتْ لَهَا الْمَلائِكَةُ، فَتَقِفُ عَلَيَّ، فَاءَقُولُ: مَنْ اءَنْتُم ؟ فَيَنْسَوْنَ ذِكْرى وَ يَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ التَّوْحيدِ مِنَ الْعَرَبِ.
    فاءَقُولُ لَهُمْ: اءَنَا اءَحْمَدُ نَبِيُّ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ.
    فَيَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ اءُمَّتِكَ يا اءَحْمَدُ.

    ترجمه :

    نمودند، آن حضرت فرمود كه شما الا ن بر حال او گريه مى كنيد و حال آنكه او را يارى نخواهيد كرد. پس از اتمام آن مجلس ، بار ديگر به مسجد مراجعت فرمود در حالتى كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر و روى نازنينش ‍ از شدّت غضب سرخ بود و خطبه مختصر ديگر بخواند و در آن حال از چشمان آن حضرت اشك مى ريخت پس فرمود: ايّها الناس ! به درستى كه من در ميان شما دو چيز سنگين و بزرگ را واگذارده ام يكى كتاب خداست و ديگرى عترت من كه بنياد امر من و مايه امتزاج آب طينت من و ميوه دل و پاره جگر من اند. اين دو چيز از هم جدايى ندارند تا آنكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و به تحقيق كه دشمن داشتيد عترت مرا و برايشان ستم روا نموديد، آگاه باشيد كه من در روز قيامت انتظار اين دو امر بزرگ دارم تا آنكه به نزد من آيند و من پرسش نمى كنم درباره ايشان مگر آنچه را كه پروردگار من به من امر فرموده و آن آنست كه از شما بخواهم كه در حق ذَوى القُربى من ، دوستى نماييد؛ پس انديشه كنيد كه مبادا در فرداى قيامت بر كنار حوض كوثر نتوانيد كه مرا ديد (در حالى نسبت به آنها كينه و ظلم روا داشته باشيد).
    زود باشد كه در روز قيامت سه سركرده اين اُمّت با سه عَلَم در نزد من خواهد آمد: يك عَلَم سياه و تاريك كه ملائكه از دهشت و وحشت ديدار آن به فرياد آيند؛ پس در حضور من بايستند. من گويم كه مَنَم احمد پيغمبر خدا بر عرب و عجم . گويند كه ما از امت توايم اى احمد!

    متن عربى :

    فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُونى مِنْ بَعْدى فى اءَهْلى وَ عِتْرَتى وَ كِتابِ رَبّى ؟
    فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الْكِتَابَ فَضَيَّعْناهُ، وَ اءَمّا عِتْرَتَكَ فَحَرَصْنا عَلى اءَنْ نَبيدَهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ عَنْ جَديدِ الاَْرْضِ.
    فَاءُوَلّى وَجْهى عَنْهُمْ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
    ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى اءَشَدُّ سَوادا مِنَ الاُْولى ، فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُوني فِى الثَّقَلَيْنِ الاَْكْبَرِ وَالاَْصْغَرِ: كِتابُ رَبّى ، وَعِتْرَتى ؟
    فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الاَْكْبَرَ فَخالَفَنا، وَ اءَمَّا الاَْصْغَرَ فَخَذَلْناهُمْ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ.
    فَاءَقُولُ: إِلَيْكُمْ عَنّى ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ.
    ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى تَلْمَعُ وُجُوهُهُمْ نُورا، فَاءَقُولُ لَهُمْ: مَنْ اءَنْتُمْ؟
    فَيَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ كَلِمَةِ التَّوْحيدِ وَالتَّقْوى

    ترجمه :

    پس من خواهم گفت كه بعد از من چگونه بوديد در حق اهل بيت و عترت من و در حق كتاب پروردگار من ؟
    جواب مى گويند: اما كتاب را، پس آن را ضايع نموديم و اما عترت تو را، پس ‍ راغب و حريص بوديم كه ايشان را تماما هلاك نمائيم و از روى زمين برداريم .
    پس من روى از ايشان بگردانم و از نزد من ، تشنه با روهاى سياه برگردند پس ‍ از آن ، گروه ديگر با عَلَم به نزد من آيند كه از گروه اول سياه تر،
    پس به ايشان گويم : پس از وفات من چگونه رفتار نموديد بر دو (ثقل ) كه در ميان شما گذارده بودم ؛ يكى بزرگ و ديگرى كوچك ، كه بزرگ كتاب خدا و كوچك عترت من بودند.
    جواب گويند: امّا ثقل بزرگ را كه كتاب خدا بود، مخالفت حكم آن نموديم و امّا ثقل كوچك كه عترت باشد آن را خوار گردانيديم و از هم گسيختيم .
    پس به ايشان گويم : از نزد من دور شويد! پس تشنه و روسياه برگردند.
    آنگاه گروه ديگر با عَلَم و با چهره هاى درخشنده از نور، بر من وارد شوند. به ايشان گويم :
    شما چه كسانيد؟
    گويند: مائيم اهل كلمه توحيد و پرهيزكارى .

    متن عربى :

    نَحْنُ اءُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَنَحْنُ بَقِيَّةُ اءَهْلِ الْحَقِّ، حَمَلْنا كِتابَ رَبِّنا فَاءَحْلَلْنا حَلالَهُ وَ حَرَّمْنا حَرامَهُ، وَ اءَحْبَبْنا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، فَنَصَرْناهُمْ مِنْ كُلِّ ما نَصَرْنا مِنْهُ اءَنْفُسَنا، وَ قاتَلْنا مَعَهُمْ مَنْ ناواهُمْ.
    فَاءَقُولُ لَهُمْ: اءَبْشِرُوا فَاءَنَا نَبِيُّكُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ لَقَدْ كُنْتُمْ فى دارِ الدُّنْيا كَما وَصَفْتُمْ، ثُمَّ اءَسْقيهِمْ مِنْ حَوْضى ، فَيَصْدُرُونَ مَرْوِيّينَ مُسْتَبْشِرينَ، ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ خالِدينَ فيها اءَبَدَ الاَّْبِدينَ.
    قالَ: وَ كانَ النّاسُ يَتَعاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ.
    فَلَمّا تُوُفِّى مُعاوِيَةُ بْنُ اءَبى سُفْيانَ لَعَنَهُ اللّهُ - وَ ذلِكَ فى رَجَب سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ- كَتَبَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَة إِلَى الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كانَ اءَميرا بِالْمَدينَةِ يَاءْمُرُهُ بِاءَخْذِ الْبَيْعَةِ لَهُ عَلى اءَهْلِها وَ خاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ عليهماالسّلام ، وَ يَقُولُ لَهُ: إِنْ اءَبى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَيَّ بِرَاءْسِهِ.
    فَاءَحْضَرَ الْوَليدُ مَرْوانَ بْنَ الْحَكَمِ وَاسْتَشارَهُ فى

    ترجمه :

    مائيم اُمّت محمد صلّى اللّه عليه و آله ؛ ما بقيه اهل حقّ هستيم ، كتاب پروردگار خود را برداشته ايم و حلال آن را حلال دانسته ايم و حرام آن را حرام شمرديم و ذرّيه پيغمبر خود را دوست مى داشتيم و ايشان را يارى كرديم از هر چيزى كه خود را از آن يارى نموديم و با هر كس كه قصد جنگ با ايشان داشت قتال كرديم .
    پس به ايشان گويم كه شما را بشارت باد! مَنَم محمد پيغمبر شما و اَلحقّ در دار دنيا چنان بوديد كه اكنون وصف نموديد؛ پس ايشان را از حوض كوثر سيراب كنم و آنها سيراب و خوشحال مى گردند و داخل بهشت مى شوند و در بهشت ، هميشه جاويدان باشند.
    راوى گويد: عادت مردم بر اين جارى شد كه ياد از قتل حسين مظلوم مى نمودند و آن را در نظر عظيم مى شمردند و منتظر و مترّقب چنين واقعه بودند. چون معاوية بن ابى سفيان - عليهما اللعنة و النيران - در ماه رجب به سال شصت از هجرت ، جان به مالك دوزخ سپرد و يزيد حرام زاده به جاى آن ملعون به سلطنت نشست . يزيد نامه اى به وليد بن عُقْبَه - حاكم مدينه نوشت و در آن نامه امر نموده بود كه برايش از اهل مدينه ، خصوصا از حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام بيعت بگيرد و در آن نامه ، مندرج بود كه هر گاه آن جناب بيعت ننمايد او را گردن بزن و سر او را از براى من بفرست !
    پس وليد بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حكم را طلبيد و با او در اين باب مشورت نمود.

    متن عربى :

    اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
    فَقالَ: إِنَّهُ لا يَقْبَلُ، وَلَوْ كُنْتُ مَكانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ.
    فَقالَ الْوَليدُ: لَيْتَنى لَمْ اءَكُ شَيْئا مَذْكُورا.
    ثُمَّ بَعَثَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجاءَهُ فى ثَلاثينَ رَجُلا مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَمَواليهِ، فَنَعَى الْوَليدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعاوِيَةَ، وَ عَرَضَ عَلَيْهِ الْبَيْعَةَ لِيَزيدَ.
    فَقالَ: (اءَيُّهَا الاَْميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لا تَكُونُ سِرّا، وَ لكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ).
    فَقالَ مَرْوانُ: لا تَقْبَلْ اءَيُّهَا الاَْميرُ عُذْرَهُ، وَ مَتى لَمْ يُبايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ.
    فَغَضِبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ثُمَّ قالَ: (وَيْلى عَلَيْكَ يَابْنَ الزَّرْقاءِ، اءَنْتَ تَاءْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقى ، كَذِبْتَ وَاللّهِ وَلَؤُمْتَ).
    ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَى الْوَليدِ فَقالَ: (اءَيُّهَا الاَْميرُ إِنّا اءَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ

    ترجمه :

    مروان گفت كه امام حسين عليه السّلام قبول نخواهد نمود كه با يزيد بيعت نمايد و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم .
    وليد گفت : اى كاش ! من در سلك معدومين بودمى تا به اين امر شنيع مبتلا نگرديدمى .
    پس از آن ، وليد كسى را خدمت ابى عبداللّه عليه السّلام فرستاده او را طلب داشت . آن حضرت با سى نفر از اهل بيت و دوستان خود به منزل وليد، تشريف آوردند. وليد خبر مرگ معاويه پليد را به او داد و اظهار داشت كه آن جناب با يزيد بيعت نمايد.
    امام عليه السّلام فرمود: أَيُّهَا الاَْمِير! بيعت كردن من نمى توان كه به پنهانى باشد، چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نيز با ايشان بخواه .
    مروان لعين - كه در آن مجلس حاضر بود - گفت : اى امير! اين عذر را از او مپذير و اگر بيعت نمى نمايد او را گردن بزن .
    امام حسين عليه السّلام [از شنيدن اين سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسر زنِ [كبود چشم ] زناكار! تو را چه يارا كه حكم نمايى مرا گردن زنند؟! به خدا سوگند! دروغ گفتى و خود را [با اين سخنان جسارت آميز] خوار داشتى .
    سپس آن حضرت عليه السّلام روى مبارك به جانب وليد نمود.
    فرمود: اى امير! ماييم خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانه ما محل آمد و شد ملائكه است و خداى متعال به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهد نمود و يزيد مرديست فاسق

    متن عربى :

    الْخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الْمَنْزِلَةِ، وَمِثْلى لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اءَيُّنا اءَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيْعَةِ).
    ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَقالَ مَرْوانُ لِلْوَليدِ: عَصَيْتَنى .
    فَقالَ: وَيْحَكَ يا مَرْوانُ، إِنَّكَ اءَمَرْتَ بِذِهابِ دينى وَدُنْيايَ، وَاللّهُ ما اءُحِبُّ اءَنَّ مُلْكَ الدُّنْيا بِاءَسْرِها لى وَإِنَّنى قَتَلْتُ حُسَيْنا، وَاللّهِ ما اءَظُنُّ اءَحَدا يَلْقَى اللّهَ بِدَمِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلاّ وَ هُوَ خَفيفُ الْميزانِ، لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقيامَةِ وَ لايُزَكّيهُ وَ لَهُ عَذ ابٌ اءَليمٌ.
    قالَ: وَ اءَصْبَحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ الاَْخْبارَ، فَلَقِيَهُ مَرْوانُ، فَقالَ: يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، إِنّى لَكَ ناصِحٌ فَاءَطِعْنى تَرْشُدْ.
    فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (وَ ما ذاكَ، قُلْ حَتّى اءَسْمَعُ).
    فَقالَ مَرْوانُ: إِنّى آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ،

    ترجمه :

    و شرابخوار و كشنده نفس محترمه ، آشكارا به فسق مشغول است ، مانند من ، كسى با او بيعت نخواهد نمود و لكن چون صبح فردا شود، ما و شماهر دو - نظر در امور خويش نماييم كه چه كس از ميان ما سزاوار به خلافت و بيعت خلق با او باشد.
    پس از اداى اين كلمات ، امام عليه السّلام از نزد وليد، بيرون آمد.
    مروان لعين به وليد گفت : با راءى من مخالفت كردى و عصيان نمودى .
    وليد گفت : واى بر تو باد! به من اشاره كردى به امرى كه دين و دنياى مرا از دست بدهى ؛ برو، به خدا سوگند! كه دوست نمى دارم كه تمام دنيا را مالك باشم و حال آنكه قاتل امام حسين عليه السّلام بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم كسى خدا را ملاقات كند و خون حسين عليه السّلام در گردن او باشد مگر آنكه ميزان اعمال او سبك خواهد بود و خداى متعال نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاك نخواهد كرد و عذابى دردناك او را خواهد بود.
    راوى گويد: چون صبح شد آن حضرت كه از منزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنيد، پس مروان پليد را در راه ملاقات نمود. مروان عرض كرد: اى ابا عبد اللّه ، من تو را نصيحت مى كنم ، از من بپذير كه به راه راست خواهى رسيد!؟
    امام عليه السّلام فرمود: آن راءى [خير خواهانه ] كدام است ؟ بگو تا بشنوم .
    مروان گفت : از براى تو چنين صلاح مى دانم كه با يزيد بيعت نمايى

    متن عربى :

    فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فى دينِكَ وَ دُنْياكَ.
    فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدِ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ: اءَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ اءَبى سُفْيانَ).
    وَ طالَ الْحَديثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوانَ حَتّى إِنْصَرَفَ مَرْوانُ وَ هُوَ غَضْبانٌ.
    يَقُولُ عَليُّ بْنُ مُوسى بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُوس مُؤَلِّفُ هذَا الْكِتابِ: وَالَّذى تَحَقَّقْناهُ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام كانَ عالِما بِمَا انْتَهَتْ حالُهُ إِلَيْهِ، وَ كانَ تَكْليفُهُ مَا اعْتَمَدَ عَلَيْهِ.
    اءَخْبَرَنى جَماعَةٌ - وَقَدْ ذَكَرْتُ اءَسْماءَهُمْ فى كِتابِ غِياثِ سُلْطانِ الْوَرى لِسُّكّانِ الثَّرى - بِإِسْنادِهِمْ إِلى اءَبى جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ بْنِ بابَويهِ الْقُمّى فيما ذَكَرَ فى اءَماليهِ، بِإِسْنادِهِ إِلَى الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام ، عَنْ اءَبيهِ، عَنْ جَدِّهِ عليهم السّلام :
    اءَنَّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَل يٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام دَخَلَ يَوْما

    ترجمه :

    كه از براى دين و دنياى تو بهتر خواهد بود!؟
    امام حسين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (إِنّا للّهِِ..) و در اين صورت ، بايد با اسلام ، سلام و وداع نمود كه از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى كه اُمّت مبتلا به (راعى ) و (اميرى ) چون يزيد شوند. به درستى كه شنيدم از جدّ بزرگوار خود رسول مجيد صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: (خلافت حرام است بر آل ابوسفيان ).
    سخن در ميان آن حضرت عليه السّلام و مروان پليد به طول انجاميد تا آنكه مروان خشمناك گشت و رفت .
    چنين گويد سيّد بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - عليه الرحمة - كه مؤ لف اين كتاب (لهوف ) است - آنچه به تحقيق نزد ما پيوسته ، آن است كه حضرت سيّد الشهدا عليه السّلام عالم بود به سرانجام كار خود و دانا بوده است كه به درجه شهادت خواهد رسيد و تكليف آن جناب همان بوده كه تكيه و اعتمادش بر شهادت بود و جماعتى از راويان اخبار مرا خبر دادند كه نامهاى ايشان را در كتاب (غياث سلطان الورى لسكّان الثرى ) مذكور داشته ام و سندهاى ايشان به شيخ جليل ابى جعفر محمد بن بابويه قمّى - اءَعْلَى اللّهُ مَقامَهُ - مى رسيد به موجب آنچه كه در كتاب (امالى ) خود ذكر نموده و سند به مفضّل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق عليه السّلام مى رسد كه حضرت امام حسين عليه السّلام در يكى از روزها به خدمت برادر بزرگوار خود امام حسن عليه السّلام رسيد،

    متن عربى :

    عَلَى الْحَسَنِ عليه السّلام ، فَلَمّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكى ، فَقالَ: ما يُبْكيكَ؟ قالَ: اءَبْكى لِما يُصْنَعُ بِكَ، فَقالَ الْحَسَنُ عليه السّلام : إِنَّ الَّذى يُؤْتى إِلَيَّ سَمُّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَاءُقْتَلُ بِهِ، وَلكِنْ لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا اءَبا عَبْدِاللّهِ، يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاثُونَ اءَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ اءَنَّهُمْ مِنْ اءُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَ يَنْتَحِلُونَ الاْ سْلامَ، فَيَجْتَمِعُونَ عَلى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ وَانْتِهاكِ حُرْمَتِكَ وَسَبْيِ ذَراريكَ وَ نِسائِكَ وَانْتِهابِ ثَقْلِكَ، فَعِنْدَها يَحِلُّ اللّهُ بِبَنى اءُمَيَّةَ اللَّعْنَةَ وَتَمْطُرُ السَّماءُ دَما وَرِمادا، وَيَبْكى عَلَيْكَ كُلُّ شَيْءٍ حَتّى الْوُحُوشِ وَالْحيتانِ فِي الْبِحارِ.
    وَحَدَّثَنى جَماعَةٌ مِنْهُ مَنْ اءَشَرْتُ إِلَيْهِ، بِإِسْنادِهِمْ إِلى عُمَرَى النَّسّابَةِ - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - فيما ذَكَرَهُ فى آخِرِ (كِتابِ الشّافى فِى النَّسَبِ)، بإِسْنادِهِ إِلى جَدِّهِ مُحَمَّد بْنِ عُمَرَ قالَ: سَمِعْتُ اءَبى عُمَرَ بْنَ عَلِيٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام يُحَدِّثُ اءَخْوالى آلَ عَقيلٍ قالَ:
    لَمّا إِمْتَنَعَ اءَخى الْحُسَيْنُ عليه السّلام عَنِ الْبَيْعَةِ لِيَزيدَ بِالْمَدينَةِ، دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ خاليا، فَقُلْتُ لَهُ:

    ترجمه :

    چون چشم امام حسن عليه السّلام به برادر خود افتاد گريه نمود! امام حسين عليه السّلام عرض نمود: سبب گريه شما چيست ؟ امام حسن عليه السّلام فرمود: گريه مى كنم از جهت آنچه كه بر سر تو مى آيد! سپس فرمود كه شهادت من به آن زهرى است كه به سوى من مى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر كشته مى شوم و لكن هيچ روزى به مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبداللّه ؛ براى اينكه سى هزار كس دور تو را خواهد گرفت كه همه ادّعا مى كنند از اُمّت جدّ ما صلّى اللّه عليه و آله هستند و خود را مسلمان و معتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو و ضايع ساختن حرمت تو و اسير نمودن ذُريّه و زنان و دختران تو و تاراج كردن بُنَه بارگاه تو و چون چنين شود، خداىمتعال بر بنى اُميّه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاكستر خواهد باريد و همه چيز بر مظلوميت تو گريه مى كند حتى حيوانات وحشى صحرا و ماهيان دريا! خبر داد مرا جماعتى از راويان كه در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاى ايشان به عمر نسّابه - رضوان اللّه عليه - كه در كتاب (شافى ) خودش - كه در علم نَسَب است - ذكر نموده و سند آن را به جدّ خود محمد بن عُمَر مى رساند. محمد گويد: شنيدم از پدر خود عمر بن على بن ابى طالب عليه السّلام كه اين حديث را از براى دايى هاى من از آل عقيل ، نقل مى نمود و گفت : چون برادر من امام حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد پليد، امتناع نمود من در مدينه طيّبه به منزل او رفتم و او را تنها يافتم ،


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:45

  9. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس




    متن عربى :

    جُعِلْتُ فِداكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ حَدَّثَنى اءَخُوكَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ، عَنْ اءَبيهِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، ثُمَّ سَبَقَتْنى الدَّمْعَةُ وَ عَلا شَهيقى .
    فَضَمَّنى إِلَيْهِ وَ قالَ: حَدَّثَكَ اءَنّى مَقْتُولٌ؟
    فَقُلْتُ لَهُ: حُوشَيْتَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ.
    فَقالَ: سَاءَلْتُكَ بِحَقِّ اءَبيكَ بِقَتْلى خَبَّرَكَ؟
    فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَلَوْلا ناوَلْتَ وَ بايَعْتَ.
    فَقالَ: حَدَّثَنى اءَبى :
    اءَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى ، وَ اءَنَّ تُرْبَتى تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اءَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اءَعْلَمْهُ، وَاللّهِ لا اُعْطِيَ الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي اءَبَدا، وَلَتَلْقَيَّنَ فاطِمَةُ اءَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ اءُمَّتِهِ، وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اءَحَدٌ آذاها فى ذُرِّيَّتها.
    اءَقُولُ اءَنَا:
    وَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ لا يَعْرِفْ حَقائِقَ شَرَفِ السَّعادَةِ بِالشَّهادَةِ يَعْتَقِدُ اءَنَّ اللّهَ لايُتَعَبَّدُ بِمِثْلِ ه ذِهِ الْحالَةِ.
    اءَما سَمِعَ فِى الْقُرآنِ الصّادِقِ الْمَقالِ اءَنَّهُ تَعَبَّدَ قَوْما

    ترجمه :

    فداى تو گردم ، اى ابا عبداللّه ! برادرت امام حسن عليه السّلام به من خبر داده حديثى را كه از پدر بزرگوار خود شنيده بود. چون سخن را به اينجا رسانيدم گريه بر من پيشى گرفت و نگذاشت كه سخن را تمام كنم و صداى من به گريه بلند گرديد پس آن جناب مرا در آغوش كشيد و فرمود كه آيا برادر من به تو چنين خبر داده كه من كشته خواهم شد؟
    گفتم : چنين امرى بر تو مبادا.
    پس فرمود: تو را به حق پدرت سوگند مى دهم كه آيا برادرم به تو خبر داده از كشته شدن من ؟ گفتم : چنين است . اى كاش كه دست خود را مى دادى و با اين گروه بيعت مى نمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم كه رسول خدا به او خبر داده كه او و من كشته خواهيم شد، قبر من نزديك قبر پدرم خواهد بود، آيا تو چنين مى پندارى كه آنچه تو از آن مطلّع هستى ، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلّت از براى خود نخواهم پسنديد. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قيامت پدرش رسول خدا را ديدار خواهد نمود و شكايت خواهد كرد از ظلم و ستمى كه ذُريّه او از اين امت ديدند. داخل بهشت نشود هر كسى كه فاطمه را در حق ذرّيه او، اذيّت نموده باشد. سيّد ابن طاوس چنين گويد كه شايد بعضى كسانى كه راهنمايى نشده اند به سوى معرفت داشتن به اينكه شرافت سعادت به شهادت است ، چنين اعتقاد دارند كه به مانند چنين حالى از شهادت نمى توان خداى متعال را عبادت نمود، آيا چنين كس نشنيده كه خداى متعال در قرآن راست گفتار ذكر

    متن عربى :

    بِقَتْلِ اءَنْفُسِهِمْ، فَقالَ تَعالى :
    (فَتُوبُوا إِلى بارِئكُمْ فَاقْتُلوا اءَنْفُسْكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئُكُمْ).
    وَلَعَلَّهُ يَعْتَقِدُ اءَنَّ مَعْنى قَوْلِهِ تَعالى : (وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) اءَنَّهُ هُوَ الْقَتْلُ، وَ لَيْسَ الاَْمْرُ كَذلِكَ، وَ إِنَّمَا التَّعَبُّدُ بِهِ مِنْ اءَبْلَغِ دَرَجاتِ السَّعادَةِ.
    وَ لَقَدْ ذَكَرَ صاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْويّ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقَ عليه السّلام في تَفْسيرِ هذِهِ الاَّْيَةِ: [ما يَليقُ بِالْعَقْلِ]:
    فَرَوى عَنْ اءَسْلَمَ قالَ: غَزَوْنا نَهاوَندَ - وَ قالَ غَيْرُها- وَاصْطَفَينا وَالْعَدُوُّ صَفَّيْنِ لَمْ اءَرَ اءَطْوَلَ مِنْهُما وَلا اءَعْرَضَ، وَالرُّومُ قَدْ اءَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحائِطِ مَدينَتِهِمْ، فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنّا عَلَى الْعَدُوِّ.
    فَقالَ النّاسُ: لا إِلهَ إِلا اللّهُ اءَلْقى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ.
    فَقالَ اءَبُو اءَيُّوبَ الاَْنْصارى : إِنَّما تُؤَوِّلُونَ هذِهِ الاَّْيَةِ عَلى اءَنَّ حَمْلَ هذَا الرَّجُلَ يَلْتَمِسُ الشَّهادَةَ، وَلَيْسَ كَذلِكَ، إِنَّما نَزَلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فينا، لاَِنّا كُنّا قَدِ اشْتَغَلْنا

    ترجمه :

    نموده كه تكليف فرموده گروهى از امتهاى سابق را كه نفس خود را به قتل رسانند آنجا كه فرموده : (فَتُوبُوا...)(11) پس توبه كنيد! و به سوى خالق خود باز گرديد و خود را به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است . و شايد چنين گمان دارد كه در آنجايى كه خداى متعال ذكر فرموده : (وَلا تُلْقُوا...)(12) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد. آن (تهلكه ) كه از آن نهى فرموده ، كشته شدن باشد و حال آنكه چنين نيست ، بلكه تعبّد به شهادت يافتن از اَبْلَغِ درجات سعادت است . و به تحقيق ذكر نموده صاحب كتاب (مقتل ) آن روايات آن از امام جعفر صادق عليه السّلام است كه از (اَسْلَم ) چنين روايت گرديده در تفسير اين آيه شريفه (لا تُلْقُوا...) كه (اَسْلَم ) گفت : در يكى غزوات به جهاد رفتيم ، در نهاوند يا بلد ديگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بوديم چنان صفها كه مانند آن را در طول و عرض ‍ نديده ام ، كُفّار روم پشت به حصار شهر خود داده بودند يعنى پشت ايشان محكم بود؛ پس مردى از ميان صف مسلمين بر صف دشمن حمله نمود، مردم گفتند: (لا إِلهَ...)، اين مرد خود را به مهلكه انداخت . ابوايوب انصارى رحمه اللّه كه در آن معركه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت كه شما اين آيه را چنين تاءويل ننمائيد كه اين مرد كه طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در (تهلكه ) انداخته است ، چنين نيست كه شما را گمان است ؛ بلكه اين آيه شريفه در شاءن ما نازل گرديد كه چون ما مشغول بوديم به

    متن عربى :

    بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ تَرَكْنا اءَهالينا وَ اءَمْوالَنا اءَنْ نُقيمَ فيها وَ نُصْلِحَ ما فَسَدَ مِنْها، فَقَدْ ضاعَتْ بِتَشاغُلِنا عَنْها، فَاءَنْزَلَ اللّهُ إِنكارا لِما وَقَعَ فى نُفُوسِنا مِنَ التَّخَلُّفِ عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله لا صْلاحِ اءَمْوالِنا: (وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ)، مَعْناهُ: إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ اءَقَمْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ اءَلْقَيْتُمْ بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ سَخَطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَهَلَكْتُمْ، وَ ذلِكَ رَدُّ عَلَيْنا فيما قُلْنا وَ عَزَمْنا عَلَيْهِ مِنَ الاِْقامَةِ، وَ تَحْريضٌ لَنا عَلَى الْغَزْوِ، وَ ما اءُنْزِلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فى رَجُلٍ حَمَلَ الْعَدُوِّ وَ يُحَرِّضُ اءَصْحابَهُ اءَنْ يَفْعَلُوا كَفِعْلِهِ اءَوْ يَطْلُبُ الشَّهادَةَ بِالْجِهادِ فى سَبِيلِ اللّهِ رَجاءً لِثَوابِ الاَّْخِرَةِ.
    اءَقُولُ: وَ قَدْ نَبَّهْناكَ عَلى ذلِكَ فى خُطْبَةِ هذَا الْكِتابِ، وَ سَياءْتى ما يَكْشِفُ عَنْ هذِهِ الاَْسْبابِ.
    قالَ رُواةُ حَدِيثِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مَعَ الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةِ وَ مَرْوان :
    فَلَمّا كانَ الْغَداةُ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ لِثَلاثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ سِتّينَ.

    ترجمه :

    يارى نمودن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و عيال و اموال خويش را وا گذارديم و ترك نموديم كه در نزد آنها بمانيم و آنچه را كه فاسد گرديده اصلاح آن نمائيم . سپس رفته رفته به واسطه آنكه از آنها غفلت نموديم ضايع گرديدند و از اين جهت ، خداوند تعالى اين آيه را نازل فرمود از جهت آنچه كه در خواطر مُخَمّر داشتيم و خيال نموديم كه از يارى پيغمبر دست برداريم و به اصلاح خود بكوشيم . معنى آيه اين است كه : اگر شما ترك يارى رسول خدا نموديد و در خانه هاى خود اقامت كرديد چنان است كه خود را به دست خويش در مهلكه انداخته باشيد و خداى تعالى بر شما خشم خواهد گرفت و به اين واسطه هلاك خواهيد گرديد. پس اين آيه شريفه ردّى بود بر ما از آنچه گفته بوديم و بر آن عزم نموده بوديم كه در خانه ها اقامت گزينيم و ترغيبى مؤ كّد بود بر آنكه ما مسلمانان با كفار جنگ بنماييم و نازل نگرديده بر آن كس كه بر دشمن حمله آوَرَد و اصحاب خود را نيز ترغيب كند تا مانند او جهاد كنند و فيض شهادت را در راه خدا به اميد اجر و ثواب طلبد. سيّد ابن طاوس مى گويد: اين مطلب را در خطبه همين كتاب خود سابقا ذكر نمودم و بعد از اين هم ذكر خواهد شد آنچه پرده از روى اين اسباب بردارد. راويان حديث بعد از گزارش مذاكرات امام با وليد و مروان لعين ، چنين گفته اند كه در صبح آن شبى كه حضرت امام حسين عليه السّلام به خانه وليد، تشريف فرما شده بود بار سفر مكه را بست و متوجه خانه خدا گرديد و سه روز از ماه شعبان سال 60 از هجرت

    متن عربى :

    فَاءَقامَ بِها باقِى شَعْبانَ وَ شَهْرَ رَمَضانَ
    وَشَوّالَ وَذِى الْقَعْدَةِ.
    قالَ: وَجاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ رضى اللّهُ عنه وَعَبْدُ اللّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَاءَشارا عَلَيْهِ بِالاْ مْساكِ.
    فَقالَ لَهُما: (انَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قَدْ اءَمَرَنى بِاءَمْرٍ، وَ اءَنَا ماضٍ فيهِ).
    قالَ: فَخَرَجَ ابْنُ عَبّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: واحُسَيْناهُ!
    ثُمَّ جاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ عُمَرَ، فَاءَشارَ عَلَيْهِ بِصُلْحِ اءَهْلِ الضَّلالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَالْقِتالِ.
    فَقالَ لَهُ: يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنَ زَكِرِيّا اءُهْدِيَ إِلى بَغْيٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ، اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ بَني إِسْرائيلَ كانُوا يَقْتُلُونَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبِيّا ثُمَّ يَجْلِسُونَ فى اءَسْواقِهِمْ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَاءَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئا، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ، بَلْ اءَمْهَلَهُمْ وَ اءَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اءَخْذَ عَزيزٍ ذى انْتِقامٍ، إِتَّقِ اللّهَ يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ وَ لا تَدَعَنَّ نُصْرَتى ).

    ترجمه :

    گذشته بود كه وارد شهر مكه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان و ماه شوال و ماه ذى القعده را در مكه اقامت فرمود.
    راوى گويد: عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبير به خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودند كه در مكه بماند. امام عليه السّلام در جواب فرمود: جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود به امرى كه ناچار بايد به جا بياورم .
    پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گرديد در حالى كه مى گفت : واحُسَيْناهُ! سپس عبداللّه بن عمر به خدمتش رسيد و اشاره نمود كه با گروه ضلال صلح نمايد و بيم داد او را از آنكه قتال كند.
    امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى كه از پستى و خوارى دنيا در نزد خداى تعالى بود كه سر مطهر جناب يحيى بن زكريا عليه السّلام را به هديه و تعارف بردند از براى سركشى از سركشان بنى اسرائيل ؛ آيا ندانسته اى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را مى كشتند؟!!
    سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خريد و فروش مى نمودند، كه گويا هيچ كارى نكرده بودند؛ پس خدا متعال تعجيل نفرمود در انتقام كشيدن از ايشان بلكه بعد از مدتى گرفت ايشان را مانند گرفتن شخص صاحب عزّت و انتقام كشنده .
    اى عبداللّه ! بپرهيز از خشم خداى تعالى و دست از يارى من برمدار.

    متن عربى :

    قالَ: وَ سَمِعَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ بِوُصُولِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ وَ امْتِناعِهِ مِنَ الْبَيْعَةِ لِيَزيدَ، فَاجْتَمَعُوا فى مَنْزِلِ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ الْخُزاعى ، فَلَمّا تَكامِلُوا قامَ فيهِمْ خَطيبا. وَ قالَ فى آخِرِ خُطْبَتِهِ: يا مَعْشَرَ الشّيعَةِ، اِنَّكُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِاءَنَّ مُعاوِيَةَ قَدْ هَلَكَ وَ صارَ إِلى رَبِّهِ وَ قَدَمَ عَلى عَمَلِهِ، وَ قَدْ قَعَدَ فى مَوْضِعِهِ ابْنُهُ يَزيدُ، وَ هذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَليٍّ عليهماالسّلام قَدْ خالَفَهُ وَ صَارَ إِلى مَكَّةَ هارِبا مِنْ طَواغيتِ آلِ اءَبى سُفْيانٍ، وَ اءَنْتُمْ شيعَتُهُ وَ شيعَةُ اءَبيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَ قَدِ احْتاجَ إِلى نُصْرَتِكُمُ الْيَوْمَ، فَإِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ ناصِرُوهُ وَمُجاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتِبُوا إِلَيْهِ، وَ إِنْ خُفْتُمُ الْوَهْنَ وَالْفَشَلَ فَلا تَغَرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ.
    قالَ: فَكَتَبُوا إِلَيْهِ:
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    إِلى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام ، مِنْ سُلَيْمانِ بْنِ صُرَدِ الْخَزاعيّ وَالْمُسَيَّب بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفاعَةَ بْنِ شَدّادٍ وَحَبيبِ بْنِ مُظاهِرٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ وائِلٍ وَ سائِرِ شيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.

    ترجمه :

    راوى گويد: چون اهل كوفه شنيدند كه حضرت امام حسين عليه السّلام به مكه معظمه رسيده و از بيعت كردن با يزيد پليد امتناع دارد، همه در خانه سُليمان ين صُرَد خُزاعى مجتمع گرديدند و چون جمعيت ايشان كامل گرديد، سليمان بن صرد برخاست و خطبه اى خواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شيعيان ! شما دانستيد كه معاويه لعين به دَرَك رفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتايج كردار خويش رسيده و فرزند پليد آن ملعون به جاى پدر خبيث خود نشسته و حضرت امام حسين عليه السّلام از بيعت كردن با او رو گردانيده است و از ظلم طاغوتيان آل ابوسفيان - لَعَنَهُمُاللّهُ - به سوى مكه معظمه فرار نموده است و شما، شيعيان او هستيد و از پيش ، شيعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده ايد و امروز آن جناب محتاج است كه شما او را يارى نماييد؛ اگر مى دانيد كه او را يارى خواهيد نمود و در ركاب او با دشمنان او، جهاد خواهيد كرد عرايض خود را به آن جناب بنويسيد؛ اگر مى ترسيد كه مبادا سستى در يارى او نماييد و از دور او متفرق گرديد، در اين صورت ، اين مرد را مغرور و فريفته خود نسازيد.
    راوى گويد: اهل كوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به اين مضمون كه (بِسْمِ اللّهِ...) اين نامه ايست به سوى حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام ، از جانب سُليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شَدّاد و حبيب بن مُظاهِر و عبداللّه بن وائل و از جانب ساير شيعيان آن حضرت از جماعت مؤ منان كه سلام ما بر تو باد!.

    متن عربى :

    سَلامُ اللّهِ عَلَيْكَ، اءَمّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ للّهِِ الَّذى قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ اءَبيكَ مِنْ قَبْلُ، اءَلْجَبّارَ الْعَنيدَ الْغَشُومَ الظَّلْمُومَ الَّذِى ابْتَزَّ هذِهِ الاُْمَّةَ اءَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْاءَها، وَ تَاءَمَّرَ عَلَيْها بِغَيْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاسْتَبْقى شِرارَها، وَجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبابِرَتِها وَ عُتاتِها، فَبُعْدا لَهُ كَما بَعُدَتْ ثَمُودُ.
    ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ غَيْرُكَ، فَاقْبَلْ لَعَلَّ اللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْحَقِّ، وَالنُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ فى قَصْرِ الاِْم ارَةِ، وَلَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فى جُمُعَةٍ وَلا جَماعَةٍ، وَلا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلى عيدٍ، وَلَوْ بَلَغْنا اءَنَّكَ قَدْ اءَقْبَلْتَ اءَخْرَجْناهُ حَتّى يَلْحَقَ بِالشّامِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ.
    ثُمَّ سَرَّحُوا الْكِتابَ، وَلَبِثُوا يَوْمَيْنِ آخَرَيْنِ وَ اءنْفَذُوا جَماعَةً مَعَهُمْ نَحْوَ مِاءَةٍ وَ خَمْسينَ صَحيفَةً مِنَ الرَّجُلِ وَالاِْثْنَيْنِ وَالثَّلاثَةِ وَالاَْرْبَعَةِ، يَسْاءَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ.

    ترجمه :

    امّا بعد؛ حمد و سپاس آن خداوند ى را سزاست كه آن كس را كه دشمن تو و دشمن پدر تو از سابق بود هلاك نمود. آن مرد جبّار و عنيد و ستمكار كه امور اين امّت را به ظلم تصرف كرد و غنيمت ها و اموال ايشان را غصب نمود و بدون آنكه امت راضى باشد آن مرد بر ايشان امير و حكمران گرديد. پس از آن ، اَخْيار و نيكوكاران را كشت و ناپاكان و اشرار را باقى گذارد و مال خدا را سرمايه دولتمندى ظالمان و سركشان قرار داد. پس دور باد از رحمت خدا، چنانكه قوم ثمود از رحمت خدا دور گرديدند.
    پس ما را امام و پيشوايى جز تو نيست ، بيا به سوى ما كه شايد خدامتعال ما را به واسطه تو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اينك نُعمان بن بشير - حاكم كوفه - در قصر دارالاماره مى باشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عيد حاضر نمى شويم و اگر خبر به ما برسد كه حركت فرموده اى ، او را از كوفه بيرون خواهيم نمود تا به شام برگردد. اى فرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و بركات الهى بر پدر بزرگوار تو باد! (وَلا حَوْلَ...) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روز ديگر درنگ كردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند كه با ايشان يك صد و پنجاه طُغرى عريضه از يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضا شده خواهش نموده بودند كه آن حضرت به نزد ايشان تشريف فرما گردد.

    متن عربى :

    وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَتَاءَبّى فَلا يَجيبُهُمْ.
    فَوَرَدَ عَلَيْهِ فى يَوْمٍ واحِدٍ سِتَّماءَةُ كِتابٍ، وَ تَواتَرَتِ الْكُتُبُ حَتّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ مِنْها فى نَوْبٍ واحِدٍ مُتَفَرِّقَةٍ إِثْنى عَشَرَ اءَلْفِ كِتابٍ.
    ثُمَّ قَدَمَ عَلَيْهِ هانِى بْنُ هانِى السَّبيعى وَ سَعيدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى بِهذَا الْكِتابِ، وَ هُوَ آخِرُ ما وَرَدَ عَلَيْهِ عليه السّلام مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ، وَ فيهِ:
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام .
    مِنْ شيعَتِهِ وَ شيعَةِ اءَبيهِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السّلام .
    اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ النّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ، لا رَاءْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، فَقَدْ اءَخْضَرَ الْجَنابُ، وَ اءَيْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اءَعْشَبَتِ الاَْرْضُ، وَ اءَوْرَقَتِ الاَْشْجارُ، فَاقْدُمْ عَلَيْنا إِذا شِئْتَ، فَإِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْدٍ مُجَنَّدٍ لَكَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ.
    فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام لِهانِى بْنِ هانِى السَّبيعى

    ترجمه :

    و با وجود اين همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ايشان را نفرمود تا اينكه در يك روز ششصد عريضه و كتابت ايشان به خدمت آن جناب رسيد و همچنان نامه از پس نامه مى رسيد تا آنكه در يك دفعه و به چندين دفعات متفرقه ، دوازده هزار نوشته ايشان در نزد آن جناب مجتمع گرديد.
    راوى گفت كه بعد از رسيدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سَبيعى و سعيدبن عبداللّه حنفى با نامه اى كه بر اين مضمون بود از كوفه به خدمتش ‍ رسيدند و اين ، آخرين نامه بود كه به خدمت آن حضرت رسيده بود.
    در آن نوشته بود:
    (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ)
    عريضه اى است به محضر حسين بن على امير مؤ منان عليه السّلام
    از جانب شيعيان آن حضرت و شيعيان پدر آن جناب عليه السّلام
    اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسى را مقتداى خود نمى دانند؛ پس يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجيل فرما، باغها سبز شده و ميوه هارسيده و زمين ها پر از گياه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گرديده ؛ پس تشريف بيار و قدم رنجه فرما، چنانچه بخواهى ، پس خواهى رسيد به لشكرى آراسته و مهيا.
    سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو كه پيش از تو بود.)



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:47

  11. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس



    چون نامه به خدمت آن جناب رسيد، هانى بن هانى سَبيعى

    متن عربى :

    وَسَعيدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى : (خَبِّرانى مَنْ إِجْتَمَعَ عَلى هذَا الْكِتابِ الَّذى كُتِبَ بِهِ وَسُوِّدَ إِلَيَّ مَعَكُما؟).
    فَقالا: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، شَبَثُ بْنُ رِبْعى ، وَ حَجّارُ بْنُ اءَبْجَر، وَ يَزيدُ بْنُ الْحارِثِ، وَ يَزيدُ بْنُ رُوَيْمٍ، وَ عُرْوَةُ بْنُ قَيْسٍ، وَ عَمْرو بْنُ الْحَجّاجِ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَيْرِ بْنِ عُطارِدٍ.
    قالَ: فَعِنْدَها قَامَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَصَلّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ، وَ سَاءَلَ اللّهَ الْخَيْرَةَ فى ذلِكَ.
    ثُمَّ طَلَبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ وَ اءَطَّلَعَهُ عَلَى الْحالِ، وَ كَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبِهِمْ يَعِدُهُمْ بِالْوُصُولِ إِلَيْهِمْ وَ يَقُولُ لَهُمْ ما مَعْناهُ: (قَدْ نَقَذْتُ إِلَيْكُمُ ابْنَ عَمّى مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ لِيُعَرِّفَنى ما اءَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ رَاءْيٍ جَميلٍ).
    فَسَارَ مُسْلِمٌ بِالْكِتابِ حَتّى دَخَلَ إِلَى الْكُوفَةِ، فَلَمّا وَقَفُوا عَلى كِتابِهِ كَثُرَ إِسْتِبْشارُهُمْ بِإِتْيانِهِ إِلَيْهِمْ، ثُمَّ اءَنْزَلُوهُ فى دارِ الْمُختارِ بْنِ اءَبى عُبَيْدَةَ الثَّقَفى ، وَ صارَتِ الشّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ.
    فَلَمَّا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ مِنْهُمْ جَماعَةٌ قَرَاءَ عَلَيْهِمْ كِتَابَ

    ترجمه :

    و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود كه به من خبر دهيد كه اين نامه را چه كسانى نوشته اند و كه به شما داده ؟
    عرض نمودند: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! شَبَث بن رِبْعى ، حَجّار بن اءَبْجَر، يزيد بن حارث ، يزيد بن رُوَيْم ، عُروة بن قيس ، عمرو بن حجّاج و محمد بن عمير بن عطار نوشته اند.
    پس آن جناب برخاست و دو ركعت نماز در ميان (ركن ) و (مقام ) به جاى آورد و در اين باب از خداى متعال طلب خير نمود. سپس جناب مسلم بن عقيل را طلبيد و او را از كيفيت حال مطّلع گردانيد و جواب نامه هاى كوفيان را نوشت و به وسيله جناب مسلم ارسال نمود و در آن وعده فرمود كه در خواست ايشان را اجابت نمايد و مضمون آن نامه اين بود:
    (به سوى شما پسر عموى خود مسلم بن عقيل را فرستادم تا آنكه مرا از آنچه كه راءى جميل شما بر آن قرار گرفته ، مطلع سازد.)
    پس جناب مسلم با نامه آن حضرت ، روانه كوفه گرديد تا به شهر كوفه رسيد.
    چون اهل كوفه بر مضمون نامه آن حضرت عليه السّلام اطلاع يافتند خرسندى بسيار به آمدن جناب مُسْلم اظهار داشتند و او را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند و گروه شيعيان به خدمتش آمد و شد مى كردند و چون گروهى بر دور آن جناب جمع مى آمدند، نامه امام عليه السّلام را بر ايشان قرائت مى نمود و ايشان از غايت اشتياق به

    متن عربى :

    الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ هُمْ يَبْكُونَ، حَتّى بايَعَهُ مِنْهُمْ ثَمانِيَةَ عَشْر اءَلْفا.
    وَ كَتَبَ عَبْدُ اللّهِ بْنِ مُسْلِم الْباهِليّ وَ عِمارَةُ بْنُ الْوَليدِ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلى يَزيدَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ- يُخْبِرُونَهُ بِاءَمْرِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَيَشيرُونَ عَلَيْهِ بِصِرْفِ النُّعْمانِ بْنِ بَشيرٍ وَ وَلايَةِ غَيْرِهِ.
    فَكَتَبَ يَزيدُ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ - وَكانَ والِيا عَلَى الْبَصْرَةِ - بِاءَنَّهُ قَدْ وَلاّ هُ الْكُوفَةَ وَضَمَّها إِلَيْهِ، وَ يُعَرِّفُهُ اءَمْرَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَ اءَمْرَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يُشَدِّدُ عَلَيْهِ فى تَحْصيلِ مُسْلِمٍ وَ قَتْلِهِ، فَتَاءَهَّبَ عُبَيْدُ اللّهِ لِلْمَسيرِ إِلَى الْكُوفَةِ.
    وَ كَان الْحُسَيْنُ عليه السّلام قَدْ كَتَبَ إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَشْرافِ الْبَصْرَةِ كِتابا مَعَ مَوْلىً لَهُ اسْمُهُ سُلَيْمانُ وَ يُكَنّى اءَبا رَزينَ يَدْعُوهُمْ فيهِ إِلى نُصْرَتِهِ وَ لُزُومِ طاعَتِهِ، مِنْهُمْ يَزيدُ بْنُ مَسْعُودِ النَّهْشَلى وَالْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُودِ الْعَبْدى .
    فَجَمَعَ يَزيدُ بْنُ مَسْعُودٍ بَنى تَميمٍ وَ بَنى حَنْظَلَةَ وَ بَنى سَعْدٍ، فَلَمّا حَضَرُوا قالَ: يا بَنَى تَميمٍ كَيْفَ

    ترجمه :

    گريه مى افتادند. به همين منوال بود تا آنكه هيجده هزار نفر با آن جناب بيعت نمودند و در اين اثناء، عبداللّه بن مسلم باهلى ملعون ، عمارة بن وليد پليد، عمربن سعد عنيد، نامه اى به سوى يزيد ولدالزنا مرقوم داشتند و آن پليد را از كيفيت حال جناب مسلم بن عقيل ، با خبر نمودند و براى يزيد چنان صلاح دانسته و به او اشاره كردند كه نُعمان بن بشير را از حكومت كوفه منصرف دارد و ديگرى را در جاى او منصوب نمايد. يزيد پليد نامه اى به سوى ابن زياد لعين - كه در بصره حاكم بود - نوشت و منشور ايالت كوفه را به ضميمه حكومت بصره به او بخشيد و او را به كيفيت حال و امر جناب مسلم بن عقيل و حال حضرت امام حسين عليه السّلام آگاه نمود و تاءكيد بسيار كرد كه جناب مسلم را به دست آورده و او را شهيد نمايد. پس ‍ عبيداللّه بن زياد پليد مهياى رفتن شهر كوفه گرديد و از آن طرف حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام نامه اى به جانب اهل بصره و به گروهى از اشراف و بزرگان آن شهر، روانه داشت و آن نامه را به دست غلام خود سليمان - كه مُكنّى بود به (ابورزين ) - سپرده ، روانه بصره فرمود و آن نامه مشتمل بود بر دعوت نمودن ايشان به آنكه آن جناب را يارى نمايند و قيد اطاعت او را به گردن نهند و از جمله آن جماعت يزيد بن مسعود نَهْشلى و مُنْذر بن جارود عَبْدى بود.
    يزيد بن مسعود، طائفه بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را طلب كرد و ايشان را جمع نمود؛ چون حاضر گرديدند گفت : اى جماعت

    متن عربى :

    تَرَوْنَ مَوْضِعى مِنْكُمْ وَ حَسَبى فيكُمْ؟
    فَقالُوا: بَخٍّ بَخٍّ، اءَنْتَ وَاللّهِ فَقَرَةُ الظَّهْرِ وَرَاءْسُ الْفَخْرِ، حَلَلْتَ فِى الشَّرَفِ وَسَطا، وَ تَقَدَّمْتَ فيهِ فَرَطا.
    قالَ: فَإِنّى قَدْ جَمَعْتُكُمْ لاَِمْرٍ اءُريدُ اءَنْ اءُشاوِرَكُمْ فيهِ وَ اءَسْتَعينَ بِكُمْ عَلَيْهِ.
    فَقالُوا: وَاللّهِ إِنّا نَمْنَحُكَ النَّصيحَةَ وَ نْجَهَدُ لَكَ الرَّأْيَ، فَقُلْ نَسْمَعْ.
    فَقالَ: إِنَّ مُعاوِيَةَ قَدْ ماتَ، فَاءَهْونْ بِهِ وَاللّهِ هالِكا وَمَفْقُودا.
    اءَلا وَ إِنَّهُ قَدْ إِنْكَسَرَ بابُ الْجَوْرِ وَالاِْثْمِ، وَ تَضَعْضَعَتْ اءَرْكانُ الظُّلْمِ.
    وَ قَدْ كانَ اءَحْدَثَ بَيْعَةً عَقَدَ بِها اءَمْراً وَ ظَنَّ اءَنَّهُ قَدْ اءَحْكَمَهُ.
    وَ هَيْهاتَ وَالَّذى اءَرادَ، اجْتَهَدَ وَاللّهِ فَفَشَلَ، وَ شاوَرَ فَخُذِلَ.
    وَ قَدْ اءَقامَ إِبْنَهُ يَزيدَ - شارِبَ الْخُمُورِ وَرَاءْسَ الْفُجُورِ - يَدَّعِى الْخِلافَةَ عَلَى الْمُسْلِمينَ وَيَتَاءَمَّرُ عَلَيْهِمْ

    ترجمه :

    بنى تميم ، آيا مرا در حق خويش چگونه به جا آورديد و حسب و موقعيت مرا در ميان خود چگونه يافتيد؟
    همگى يك صدا گفتند: بَخٍ بَخٍ؛ بسيار نيكو و به خدا سوگند كه تو را مانند استخوانها و فقرات پشت و كمر خود و سر آمد فخر و نيكنامى و در نقطه وسط شرافت و بزگوارى ، يافتيم . حقّ سابقه بزرگوارى مر توراست و تو را در سختى ها ذخيره خود مى دانيم . گفت : اينك شما را در اينجا جمع نموده ام از براى امرى كه مى خواهم در آن امر با شما هم مشورت كنم و هم از شما اعانت طلبم .
    همگى يك صدا در جواب گفتند: به خدا قسم كه ما همه شرط نصيحت به جا آوريم و كوشش خود را در راءى و تدبير دريغ نداريم ؛ بگو تا بشنويم . پس يزيدبن مسعود گفت : معاويه به جهنم واصل گرديد و به خدا سوگند، مرده اى است خوار و بى مقدار كه جاى افسوس بر هلاكت او نيست و آگاه باشيد كه با مردن او در خانه جور و ستم شكسته و خراب و اركان ظلم و ستمكارى متزلزل گرديد و آن لعين ، بيعتى را تازه داشته و عقد امارت را به سبب آن بر بسته به گمان آنكه اساس آن را مستحكم ساخته ؛ دور است آنچه را كه اراده كرده ، كوششى سست نموده و يارانش در مشورت ، او را مخذول ساخته اند و به تحقيق كه فرزند حرام زاده خود يزيد پليد شرابخوار و سرآمد فجور را به جاى خود نشانيده ، ادعا مى كند كه خليفه مسلمانان است و خود را بر ايشان امير مى داند بدون آنكه كسى از مسلمانان بر اين

    متن عربى :

    بِغَيْرِ رِضىً مِنْهُمْ، مَعَ قَصْرِ حِلْمٍ وَ قِلَّةِ عِلْمٍ، لا يَعْرِفُ مِنَ الْحَقِّ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، فَاءُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَما مَبْرُورا لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ اءَفْضَلُ مِنْ جِهادِ الْمُشْرِكينَ.
    وَ هذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ إِبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، ذُو الشَّرَفِ الاَْصيلِ وَالرَّأْى الاَْثيلِ، لَهُ فَضْلٌ لا يُوصَفُ وَ عِلْمٌ لا يُنْزَفُ.
    وَ هُوَ اءَوْلى بِهذَا الاَْمْرِ، لِسابِقَتِهِ وَ سِنِّهِ وَ قِدَمِهِ وَ قَرابَتِهِ، يَعْطِفُ عَلَى الصَّغيرِ وَ يَحْنُو عَلَى الْكَبيرِ، فَاءَكْرِمْ بِهِ راعِيَ رَعِيَّةٍ وَ إِمامَ قَوْمٍ، وَ جَبَتْ للّهِِ بِهِ الْحُجَّةُ وَ بَلَغَتْ بِهِ الْمَوْعِظَةُ.
    فَلا تَعْشَوْا عَنْ نُورِ الْحَقِّ وَ لا تَسْعَكُوا فى وَهْدَةِ الْباطِلِ، فَقَدْ كانَ صَخْرُ ابْنُ قَيْسٍ قَدْ إِنْخَذَلَ بِكُمْ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَاغْسِلُوها بِخُرُوجِكُمْ إِلى ابْنِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ نُصْرَتِهِ.
    وَ اللّهِ لا يُقَصِّرُ اءَحَدٌ عَنْ نُصْرَتِهِ إِلاّ اءَوْرَثَهُ اللّهُ الذُّلَّ فى وَلَدِهِ وَالْقِلَّةَ فى عَشيرَتِهِ.
    وَها اءَنا قَدْ لِبِسْتُ لِلْحَرْبِ لامَّتَها وَادَّرَعْتُ لَها

    ترجمه :

    امر راضى و خشنود باشد با آنكه سرشته حلم و بردبارى او كوتاه و علم او اندك است به قدرى كه پيش پاى خود را ببيند، معرفت به حق نداد. (فَأُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً...) به خدا سوگند! جهاد كردن با يزيد از براى ترويج دين ، افضل است در نزد خداى تعالى از جهاد نمودن با مشركان . و همانا حسين بن على عليه السّلام فرزند دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، صاحب شرافت اصيل و در راءى و تدبير محكم و بى عديل است . صاحب فضلى است كه به وصف در نمى آيد و صاحب علمى كه منتها ندارد، او سزاورتر است به خلافت از هركسى ، هم از جهت سابقه او در هر فضيلتى و هم از حيث سن و هم از بابت تقدّم و قرابت او از رسول صلّى اللّه عليه و آله ؛ عطوف است بر صغير و مهربان است نسبت به كبير؛ پس گرامى پادشاهى است بر رعيت و نيكو امامى است بر مردم و به واسطه او، حجّت خدا بر خلق تمام و موعظه الهى به منتها و انجام است ؛ پس از ديدن نور حق كور نباشيد و كوشش در ترويج باطل ننمائيد و به تحقيق كه صخربن قيس شما را در روز جَمَل به ورطه خذلان مخالفت با على عليه السّلام در انداخت تا اينكه با حضرتش در آويختيد. پس اينك لوث اين گناه را با شتافتن به يارى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله از خود بشوييد و ننگ اين كار را از خويشتن برداريد. به خدا سوگند! هيچ كس كوتاهى نكند از يارى آن جناب جز آنكه خد مذلّت رادر اولاد او به ارث گمارد و عشيره و كسان او را اندك نمايد و من خود اكنون مهيّا و در عزم جنگم و لباس جهاد بر تن راست نموده

    متن عربى :

    بِدِرْعِها، مَنْ لَمْ يُقْتَلْ يَمُتْ وَ مَنْ يَهْرِبْ لَمْ يُفَتْ، فَاءَحْسِنُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ رَدَّ الْجَوابِ.
    فَتَكَلَّمَتْ بَنُو حَنْظَلَة ، فَقالُوا:
    يا اءَبا خالِدٍ نَحْنُ نَبْلُ كِنانَتِكَ وَفارِسُ عَشيرَتِكَ، إِنْ رَمَيْتَ بِنا اءَصَبْتَ، وَإِنْ غَزَوْتَ بِنا فَتَحْتَ، لا تَخُوضُ وَاللّهِ غَمْرَةً إِلاّ خُضْناها، وَ لا تَلْقى وَاللّهِ شِدَّةً إِلاّلَقَيْن اها، نَنْصُرُكَ بِاءَسْيافِنا وَ نَقيكَ بِاءَبْدانِنا، إِذا شِئْتَ فَافْعَلْ.
    وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو سَعْد بْنِ يَزيدٍ، فَقالُوا:
    يا اءَبا خالِدٍ إِنَّ اءَبْغَضَ الاَْشْياءِ إِلَيْنا خِلافُكَ وَالْخُرُوجُ عَنْ رَاءْيِكَ، وَ قَدْ كانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ اءَمَرَنا بِتَرْكِ الْقِتالِ فَحَمَدْنا اءَمْرَنا وَ بَقِيَ عِزُّنا فينا، فَاءَمْهِلْنا نُراجِعِ الْمَشْوَرَةَ وَ يَاءْتيكَ رَاءْيُنا.
    وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو عامِرِ بْنِ تَميمٍ فَقالُوا:
    يا اءَبا خالِدٍ نَحْنُ بَنُو اءَبيكَ وَحُلَفاؤُكَ، لا نَرْضى إِنْ غَضَبْتَ وَلا نَقْطُنُ إِنْ ضَعَنْتَ.
    وَالاَْمْرُ إِلَيْكَ، فَادْعُنا نُجِبْكَ وَ اءَمُرْنا نُطِعْكَ،

    ترجمه :

    و زره جنگ را در بردارم ، هركس كشته نشد عاقبت بميرد و آنكه فرار كرد از مرگ جان به سلامت نخواهد برد. خدا شما را رحمت كناد، پاسخ مرا نيكو دهيد و جواب پسنديده بگوييد. پس طايفه بنى حنظله به تكلّم آمدند و گفتند: اى ابا خالد، ماييم تير تركش و سواران شجاع عشيره تو؛ اگر ما را به سوى نشانه افكنى به هدف خودخواهى رسيد و اگر با دشمنان در آويزى و جنگ نمايى فتح و پيروزى از آن تو باشد. به خدا قسم كه در هيچ ورطه فرو نمى روى جز آنكه ما نيز با تو خواهيم رفت و با هيچ شدّت و سختى رو برو نگردى مگر اينكه ما نيز با تو شريك باشيم و با آن مشكل و سختى روبرو گرديم . به خدا سوگند، با شمشيرهاى خود، تو را يارى و به بدنها، سپر تو باشيم و تو را محافظت نماييم . آنگاه بنى سعد به سخن در آمدند گفتند: اى ابا خالد، دشمن تر از هر چيز نزد ما، مخالفت با راءى تو است و خارج بودن از تدبير تو؛ چه كنم كه قيس بن صخر ما را ماءمور داشته كه ترك قتال كنيم و تا كنون ما اين امر را شايسته مى دانستيم و از اين جهت عزّت و شاءن در قبيله ما پايدار مانده ، پس ما را مهلتى بايد تا به شرط مصلحت كوشيم و رجوع به مشورت نماييم و پس از مشورت ، عقيده و راءى ما در نزد تو ظهور خواهد يافت . پس از آن ، طائفه بنى عامر بن تميم آغاز سخن كردند گفتند: اى ابا خالد، ما پسران قبيله پدر تو هستيم و هم سوگند باتو؛ از هر چه كه تو خشم گيرى ما را از آن خشنودى نيست بلكه ما نيز از آن خشمناكيم وچون به جايى كوچ نمايى ،

    متن عربى :

    وَالاَْمْرُ إِلَيْكَ إِذا شِئْتَ.
    فَقالَ: وَاللّهِ يا بَنى سَعْدٍ لَئِنْ فَعَلْتُمُوها لا رَفَعَ اللّهُ السَّيْفَ عَنْكُمْ اءَبَدا، وَلا زالَ سَيْفُكُمْ فيكُمْ.
    ثُمَّ كَتَبَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام :
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    اءَمّا بَعْدُ:
    فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَّ كِتابُكَ، وَ فَهِمْتُ ما نَدَّبْتَني إِلَيْهِ وَ دَعَوْتَني لَهُ مِنَ الاَْخْذِ بِحَظّي مِنْ طاعَتِكَ وَالْفَوْزِ بِنَصيبى مِنْ نُصْرَتِكَ.
    وَ اءَنَّ اللّهَ لا يَخْلُوا الاَْرْضَ مِنْ عامِلٍ عَلَيْها بِخَيْرٍ اءَوْ دَليلٍ عَلى سَبِيلِ النَّجاةِ.
    وَ اءَنْتُمْ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ وَديعَتُهُ فى اءَرْضِهِ، تَفَرَّعْتُمْ مِنْ زَيْتُونَةٍ اءَحْمَدِيَّةٍ هُوَ اءَصْلُها وَ اءَنْتُمْ فَرْعُها.
    فَاءَقْدِمْ سَعَدْتَ بِاءَسْعَدِ طائِرٍ.
    فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ اءَعْناقَ بَنى تَميمٍ وَ تَرَكْتُهُمْ اءَشَدَّ تَتابُعا لَكَ مِنَ الاِْبِلِ الظَّمْاَّءِ يَوْمَ خِمْسِها لِوُرُودِ الْماءِ.
    وَ قَدْ ذَلَلْتُ لَكَ رِقابَ بَنى سَعْدٍ وَ غَسَلْتُ لَكَ دَرَنَ

    ترجمه :

    ما نيز وطن اختيار ننماييم و تو را همراهى كنيم . امروز فرمان تو راست ، بخوان تا اجابت كنيم و آنچه فرمايى ، اطاعت داريم . فرمان به دست تو است چنانچه بخواهى ما نيز مطيع توايم . آنگاه يزيد بن مسعود، بار ديگر طائفه بنى سعد را مخاطب نموده گفت : به خدا سوگند! اگر شما ترك نصرت فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماييد، خداى متعال تيغ انتقام را از فرق شما بر نخواهد داشت و شمشير عداوت در ميان شما اِلى الاَْبَد باقى خواهد بود. سپس يزيد بن مسعود نامه اى به خدمت امام عليه السّلام مرقوم داشت به اين مضمون : (...نوشته حضرت به من رسيد و آنچه را كه بدان ترغيت و دعوت فرموده بودى فهميده و رسيدم كه همانا بهره خويش ‍ را از اطاعت فرمانت ببايدم در يافت و به نصيب خويش از فيض نصرت و يارى بهره مند بايدم گردند و به درستى كه خداى متعال هرگز زمين را خالى نخواهد گذاشت از پيشوايى كه بر طريقه خير و يا هدايت كننده به سوى راه نجات باشد و اينك شماييد حجّت خدا بر خلق و بر روى زمين وديعه حضرت حق ، شماييد نو نهال درخت زيتون احمدى كه آن حضرت اصل درخت و شما شاخه اوييد؛ پس قدم رنجه فرما به بخت مسعود. همانا گروه گردنكشان بنى تميم را براى طاعت تو خوار و چنان طريق بندگى ايشان را هموار نمودم كه اشتياق ايشان به دنبال هم در آمدن در طاعت ، به مراتب بالاتر است از حرص شترانى كه سه روز، به تشنگى براى ورود بر آب روان ، به سر برده اند. رقاب بنى سعد را هم

    متن عربى :

    صُدُورِها بِماءِ سَحابَةٍ مُزْنٍ حَتّى اسْتَهَلَّ بَرْقُها فَلَمَعَ.
    فَلَمّا قَرَاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام الْكِتابَ قالَ:
    (ما لَكَ آمَنَكَ اللّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ وَاءَعَزَّكَ وَاءَرْواكَ يَوْمَ الْعَطَشِ الاَْكْبَرِ).
    فَلَمّا تَجَهَّزَ الْمُشارُ إِلَيْهِ لِلْخُرُوجِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بَلَغَهُ قَتْلُهُ قَبْلَ اءَنْ يَسيرَ، فَجَزَعَ مِنْ إِنْقِطاعِهِ عَنْهُ.
    وَاءَمَّا الْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُودِ:
    فَإِنَّهُ جاءَ بِالْكِتابِ وَالرَّسُولِ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لاَِنَّ الْمُنْذِرَ خافَ اءَنْ يَكُونَ الْكِتابُ دَسيسا مِنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
    وَكانَتْ بَحْرِيَّةُ بِنْتُ الْمُنْذِرِ زَوْجَةً لِعُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
    فَاءَخَذَ عُبَيْدُ اللّهِ الرَّسُولَ فَصَلَبَهُ.
    ثُمَّ صَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَتَوَعَّدَ اءَهْلِ الْبَصْرَةِ عَلَى الْخِلافِ وَإِثارَةِ الاِْرْجافِ.
    ثُمَّ باتَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ. فَلَمّا اءَصْبَحَ إِسْتَنابَ عَلَيْهِمْ اءَخاهُ عُثْمانَ بْنَ زِيادٍ، وَاءَسْرَعَ هُوَ إِلى قَصْرِ الْكُوفَةِ.

    ترجمه :

    به بند فرمانت در آورده ام و كينه هاى ديرينه سينه هايشان را فرو شسته ام به نصيحتى كه مانند باران كه از ابر سفيد فرو ريزد، آن زمانى كه پاره هاى ابر از براى ريختن باران به صدا در آيند آنگاه درخشنده شوند. چون جناب ابى عبد اللّه عليه السّلام نامه آن مؤ من مخلص را قرائت نمود و بر مضمونش ‍ اطلاع يافت از روى شادى و انبساط فرمود:
    تو را چه شد خدايت ايمن كناد در روز خوف و تو را عزيز دارد و پناه دهاد در روز قيامت از تشنگى . يزيدبن مسعود در تهيه خروج (از شهر بصره ) بود و عزم رسيدن به خدمت آن امام مظلوم نموده كه خبر وحشت اثر شهادت آن جناب به او رسيد كه قبل از آنكه از بصره بيرون آيد. پس آغاز جزع و زارى و ناله و سوگوارى در داد كه از فيض شهادت محروم بماند. امّا مُنْذر بن جارود، پس نامه آن جناب را با (رسولِ آن حضرت ) به نزد عبيد اللّه بن زياد پليد آورد؛ زيرا كه ترسيده بود از آنكه مبادا كه اين نامه حيله و دسيسه باشد كه عبيد اللّه لعين فرستاده تا آنكه عقيده او را در باره امام عليه السّلام بداند و (بحريّه ) دختر منذر، همسر عبيد اللّه زياد بود. پس ابن زياد بد بنياد، رسول آن حضرت را گرفته و بر دارش بياويخت و خود بر منبر بالا رفت و خطبه خواند و اهل بصره را از ارتكاب مخالفت با او و يزيد بيم داد و از هيجان فتنه و آشوب بترسانيد و خود آن شب را در بصره اقامت نمود و چون صبح شد برادر خويش عثمان بن زياد بدبنياد را به نيابت برگزيد و خود به سرعت تمام متوجه قصر دارالاماره كوفه گرديد


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:48

  13. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس


    متن عربى :

    فَلَمّا قارَبَها نَزَلَ حَتّى اءَمْسى ، ثُمَّ دَخَلَها لَيْلا، فَظَنَّ اءَهْلُها اءَنَّهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَتَباشَرُوا بِقُدُومِهِ وَدَنَوْا مِنْهُ.
    فَلَمّا عَرَفُوا اءَنَّهُ ابْنُ زِيادٍ تَفَرَّقُوا عَنْهُ.
    فَدَخَلَ قَصْرَ الاِْمارَةِ وَباتَ لَيْلَتَهُ إِلَى الْغَداةِ.
    ثُمَّ خَرَجَ وَصَعَدَ الْمِنْبَرَ وَخَطَبَهُمْ وَتَوَعَدَّهُمْ عَلى مَعْصِيَةِ السُّلْطانِ وَوَعَدَهُمْ مَعَ الطّاعَةِ بِالاِْحْسانِ.
    فَلَمّا سَمِعَ مُسْلِمُ بْنُ عَقيلٍ بِذلِكَ خافَ عَلى نَفْسِهِ مِنَ الاِْشْتهارِ، فَخَرَجَ مِنْ دارِ الْمُخْتارِ وَقَصَدَ دارَ هانى بْنِ عُرْوَةَ، فَآواهُ وَكَثُرَ اخْتِلافُ الشّيعَةِ إِلَيْهِ، وَ كانَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَضَعَ الْمَراصِدَ عَلَيْهِ.
    فَلَمّا عَلِمَ اءَنَّهُ فى دارِ هانى دَعا مُحَمَّدَ بْنَ الاَْشْعَثِ وَ اءَسْماءَ بْنَ خارِجَةَ وَعَمْروَ بْنَ الْحَجّاجِ وَ قالَ: ما يَمْنَعُ هانى بْنَ عُرْوَةَ مِنْ إِتْيانِنا؟
    فَقالُوا: ما نَدْرى ، وَ قَدْ قيلَ: إِنَّهُ يَشْتَكى .
    فَقالَ: قَدْ بَلَغَنى ذلِكَ وَبَلَغَنى اءَنَّهُ قَدْ بَرَءَ وَ اءَنَّهُ يَجْلِسُ عَلى بابِ دارِهِ، وَلَوْ اءَعْلَمَ اءَنَّهُ شاكٍ لَعُدْتُهُ، فَالَقْوهُ

    ترجمه :

    چون آن ملعون به نزديك شهر كوفه رسيد از مركب فرود آمد و درنگ نمود تا شب در آيد، پس شبانه داخل كوفه گرديد. اهل كوفه را چنان گمان رسيد كه حضرت امام حسين عليه السّلام است ؛ پس خود را به قدمهاى او مى انداختند و به نزد او مى آمدند و چون شناختند كه ابن زياد بدبنياد است از اطراف او متفرّق شدند. پس آن لعين پليد خود را به قلمرو دارالاماره رسانيده داخل قصر شد و آن شب را تا صباح به سر برد؛ چون صبح شد بيرون شتافت و در مسجد، بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم را از مخالفت سلطان يعنى يزيد ترسانيد و وعده احسان و جوائز به مطيعان او داد. و چون جناب مسلم بن عقيل از رسيدن ابن زياد لعين با خبر گرديد از بيم آنكه مبادا كه آن پليد از بودن او در كوفه آگاه شود، از خانه مختار بيرون آمد و قصد خانه هانى بن عروه - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - نمود. پس هانى او را در خانه خود پناه داد. پس از آن ، گروه شيعه به نزد آن جناب به كثرت مراودت مى كردند و به خدمتش مُشرّف مى شدند و از آن طرف ، عبيداللّه بن زياد جاسوسان در شهر كوفه گماشت كه جناب مسلم را به دست آورند و چون بدانست كه در خانه هانى بن عروه است ، محمدبن اشعث لعين و اسماء بن خارجه و عمروبن حجّاج پليد را طلبيد و گفت : چه شد كه هانى بن عروه به نزد ما مى آيد؟ گفتند: ما نمى دانيم چنين گفته اند كه هانى را مرضى عارض ‍ گرديده و از مرض شكايت دارد. ابن زياد گفت : شنيده ام كه از مرض بهبود يافته و او بر در خانه

    متن عربى :

    وَمُرُوهُ اءَنْ لا يَدَعَ ما يَجِبُ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّنا، فَإِنِّى لا اءُحِبُّ اءَنْ يَفْسُدَ عِنْدى مِثْلُهُ؛ لاَِنَّهُ مِنْ اءَشْرافِ الْعَرَبِ.
    فَاءَتَوْهُ حَتّى وَقَفُوا عَلَيْهِ عَشِيَّةً عَلى بابِهِ، فَقالُوا: ما يَمْنَعُكَ مِنْ لِقاءِ الاَْميرِ، فَإِنَّهُ قَدْ ذَكَرَكَ وَ قالَ: لَوْ اءَعْلَمُ اءَنَّهُ شاكٍ لَعُدْتُهُ.
    فَقالَ لَهُمُ: الشَّكْوى تَمْنَعُنى .
    فَقالُوا لَهُ: إِنَّهُ قَدْ بَلَغَهُ اءَنَّكَ تَجْلِسُ عَلى بابِ دارِكَ كُلَّ عَشِيَّةٍ، وَقَدِ اسْتَبْطاكَ، وَالاِْبْطاءِ وَالْجَفاءِ لا يَحْتَمِلُهُ السُّلْطانُ مِنْ مِثْلِكَ، لاَِنَّكَ سَيِّدٌ فى قَوْمِكَ، وَنَحْنُ نُقْسِمُ عَلَيْكَ إِلاّ ما رَكِبْتَ مَعَنا إِلَيْهِ.
    فَدَعا بِثِيابِهِ فَلَبِسَها ثُمَّ دَعا بِبَغْلَتِهِ فَرَكِبَها، حَتّى إِذا دَنا مِنَ الْقَصْرِ كَاءَنَّ نَفْسَهُ قَدْ اءَحَسَّتْ بِبَعْضِ الَّذى كانَ، فَقالَ لِحَسّانِ بْنِ اءَسْماءِ بْنِ خارِجَة :
    يَابْنَ اءَخى إِنّى وَاللّهِ مِنْ هذَا الرَّجُلِ الاَْميرِ لَخائِفٌ، فَما تَرى ؟
    فَقالَ: وَاللّهِ يا عَمِّ ما اءَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ شَيْئا، فَلا تَجْعَلُ عَلى نَفْسِكَ سَبيلا.

    ترجمه :

    خويش مى نشيند و اگر دانستمى كه او را عارضه اى است همانا به عيادتش ‍ مى شتافتم ؛ پس شما به نزدش رفته او را ملاقات نماييد و به فرمائيدش اداى حقوق واجبه ما را بر ذمّتش فرو نگذارد؛ زيرا كه ما را محبوب نيست كه امر چنين شخصى از اشراف و سروران عرب در نزدم فاسد و ناچيز آيد. فرستادگان آن لعين به نزد هانى آمدند و شبانگاهى بر درب خانه اش ‍ بايستادند و پيغام ابن زياد لعين را به او رساندند، گفتندش تو را چه رسيده كه به ديدن امير نشتافتى و او را ملاقات نفرمودى ؛ زيرا او به ياد تو افتاده چنين گفته كه اگر دانستمى كه او را عارضه است من خود به عيادتش ‍ مى شتافتم .
    هانى ، فرستادگان را پاسخ چنين داد: مرا بيمارى ، از خدمت امير بازداشته . گفتند: به ابن زياد خبر داده اند كه شبانگاهان به درب خانه خويش مى نشينى و درنگ تو را از ملاقاتش ناخوش آمده و ناگرويدن و جفا كردن را، سلاطين از مانند تو تحمّل نكنند؛ زيرا تويى سرور قوم خود و بزرگ طايفه خويش و تو را سوگند كه به ملازمت ما بر مركب بنشين و به نزد عبيداللّه لعين آى . پس ‍ هانى ناچار لباس خود را طلبيد و پوشيد آنگاه اشتر خويش را خواسته و سوار گرديد و روانه راه شد. چون به نزديك قصر دارالاماره رسيد همانا در خاطرش گذشت و نفسش احساس نمود پاره اى از علائم را كه يافته بود. لذا حسّان بن اسماء بن خارجه را گفت : اى برادرزاده ، به خدا سوگند كه من از اين مرد بيمناك و خائفم ، راءى تو در اين باب چيست ؟

    متن عربى :

    وَلَمْ يَكُنْ حَسّانٌ يَعْلَمُ فى اءَيِّ شَيْءٍ بَعَثَ إِلَيْهِ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.
    فَجاءَ هانى وَالْقَوْمُ مَعَهُ حَتّى دَخَلُوا جَميعا عَلى عُبَيْدِ اللّهِ، فَلَمّا رَاءى هانيا قالَ: اءَتَتْكَ بِخائِنٍ رِجْلاهُ.
    ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلى شُرَيْحٍ الْقاضى - وَكانَ جالِسا عِنْدَهُ - وَ اءَشارَ إِلى هانى وَ اءَنْشَدَ بَيْتَ عُمْرو بْنِ مَعْدى كَرَبَ الزُّبَيْدى :
    اءُريدُ حَياتَهُ وَيُريدُ قَتْلى
    عَذيرَكَ مِنْ خَليلِكَ مِنْ مُرادٍ
    فَقالَ لَهُ هانى : وَما ذاكَ اءَيُّهَا الاَْميرُ؟
    فَقالَ لَهُ: ايهٍ يا هانى ، ما هذِهِ الاُْمُورُ الَّتى تُرَبِّصُ فى دارِكَ لاَِمِيرِ الْمُؤْمِنينَ وَ عامَّةِ الْمُسْلِمينَ؟ جِئْتَ بِمُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ فَاءَدْخَلْتَهُ دارَكَ وَ جَمَعْتَ لَهُ السِّلاحَ وَالرِّجالَ فِى الدُّورِ حَوْلَكَ وَظَنَنْتَ اءَنَّ ذلِكَ يَخْفى عَلَيَّ.
    فَقالَ: ما فَعَلْتُ.
    فَقالَ: ابْنُ زِيادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ -: بَلى قَدْ فَعَلْتَ.
    فَقالَ: ما فَعَلْتُ اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْميرَ.

    ترجمه :

    حسّان گفت : اى عمو، به خدا قسم كه در تو هيچ خوف و خطر نمى بينم و تو چرا بر خويشتن راه عذر قرار مى دهى . و حسّان را علم و اطلاعى نبود كه به چه جهت عبيداللّه به طلب هانى فرستاده .
    هانى با جميع همراهان و فرستادگان ، بر ابن زياد داخل شدند. چون چشم ابن زياد به هانى بن عروه - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - افتاد به طريق مَثَل گفت :
    (خيانتكار را، پاهايش به نزد تو آورد). پس ابن زياد ملعون متوجه به شُرَيْح كه در پهلوى او نشسته - شد و اشاره به سوى هانى نمود و شعر معروف عمروبن مَعْدى كرب زبيدى را خواند:
    (اُريدُ حَياتَهُ وَيُريدُ قَتْلى ...)؛ يعنى من خواهان زندگانى اويم و او خواهان كشتن من است ، عذر خواهى كه دوست تو باشد، از طائفه (مُراد) بياور تا عذر خواهى نمايد.
    هانى گفت : أَيُّهَا الاَْمير! مطلب چيست ؟
    آن ملعون گفت : بس كن اى هانى ! اين كارها چيست كه در خانه خود عليه اميرالمؤ منين (؟!) يزيد و از براى قاطبه مسلمانان فراهم آورده اى ؟
    مسلم بن عقيل را در خانه خود منزل داده اى و اسلحه جنگ و مردان كارزار در خانه هاى همسايگانت از براى او فراهم آورده اى . چنين پنداشته اى كه اين امر بر من پوشيده خواهد بود؟
    هانى - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - فرمود: من چنين نكرده ام .

    متن عربى :

    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: عَلَيَّ بِمَعْقِلٍ مَوْلايَ - وَكانَ مَعْقِلٌ عَيْنَهُ على اءَخْبارِهِمْ، وَ قَدْ عَرَفَ كَثيرا مِنْ اءَسْرارِهِمْ- فَجاءَ مَعْقِلٌ حَتّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ.
    فَلَمّا رَآهُ هانى عَرَفَ اءَنَّهُ كانَ عَيْنا عَلَيْهِ، فَقالَ: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْمِيرَ وَاللّهِ ما بَعَثْتُ إِلى مُسْلِمٍ وَلا دَعَوْتُهُ، وَلكِنْ جاءَنى مُسْتَجيرا، فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَدِّهِ، وَدَخَلنى مِنْ ذلِكَ ذِمامٌ فَآوَيْتُهُ، فَاءَمّا إِذْ قَدْ عَلِمْتَ فَخَلِّ سَبيلى حَتّى اءَرْجِعَ إِلَيْهِ وَآمُرُهُ بِالْخُرُوجِ مِنْ دارى إِلى حَيْثُ شاءَ مِنَ الاَْرْضِ، لاََخْرُجَ بِذلِكَ مِنْ ذِمامِهِ وَجَوارِهِ.
    فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى اءَبَدا حَتّى تَاءْتِيَنى بِهِ.
    فَقالَ: وَاللّهِ لا آتيكَ بِهِ اءَبَدا، آتيكَ بِضَيْفى حَتّى تَقْتُلَهُ!
    فَقالَ: وَاللّهِ لَتَاءْتِيَنى بِهِ.
    قالَ: وَاللّهِ لا آتيكَ بِهِ.
    فَلَمّا كَثُرَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، قامَ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرو

    ترجمه :

    عبيداللّه - عَلَيْهِ اللَّعْنَة - گفت : بلى ، به خانه خود آورده اى .
    هانى باز فرمود: من نكرده ام ؛ خدا امر امير را به اصلاح آورد.
    ابن زياد، (مَعْقِل ) غلام خود را طلبيد و همين (مَعْقِل ) پليد، جاسوس ابن زياد بود و بر اخبار شيعيان و به بسيارى از اسرار ايشان پى برده بود.
    مَعْقل پليد آمد و در حضور ابن زياد بايستاد. چون هانى او را بديد دانست كه آن ملعون جاسوس ابن زياد بوده ؛ پس هانى به ابن زياد، فرمود: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْمِير! من به طلب مسلم بن عقيل نفرستادم و او را دعوت نكرده ام ولى او خود به خانه من آمد و به من پناه آورد، پس من حيا نمودم از آنكه ردّ نمايم و او را برگردانم و از اين جهت كه در خانه من است بر ذمّه من حقّى حاصل نموده ؛ پس او را ضيافت نمودم و چون واقعه چنين معلوم شده مرا مرخص ‍ كن تا به نزد او روم و امر كنم كه او از خانه من بيرون رود، به هر جاى از زمين كه خود بخواهد و به اين واسطه ذمّه من از حق نگاهدارى او خارج گردد.
    ابن زياد لعين گفت : به خدا سوگند كه هرگز از من جدا نشوى تا آنكه او را به نزد من آورى . هانى فرمود: به خدا سوگند كه چنين امرى نخواهد شد و او را به نزد تو نخواهم آورد؛ آيا ميهمان خود را به نزد تو آورم كه تو او را به قتل رسانى . ابن زياد گفت : به خدا قسم كه البتّه او را بايد به نزد من آورى . هانى فرمود: نه بخدا قسم كه او را به نزد تو نياورم . چون سخن در ميان ابن زياد و هانى بن عروه بسيار شد، مسلم

    متن عربى :

    الْباهِلى فَقالَ: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْميرَ خَلِّنى وَإِيّاهُ حَتّى اءُكَلِّمَهُ، فَقامَ فَخَلّى بِهِ ناحِيَةًوَهُما بِحَيْثُ يَراهُما ابْنُ زِيادٍ وَ يَسْمَعُ كَلامَهُما- إِذَا ارْتَفَعَ اءَصْواتُهُما.
    فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: يا هانى اءُنْشِدُكَ اللّهَ اءَنْ لا تَقْتُلَ نَفْسَكَ وَ لا تَدْخُلَ الْبَلاءَ عَلى عَشيرَتِكَ، فَوَاللّهِ إِنّى لاََنْفَسُ بِكَ عَنِ الْقَتْلِ، إِنَّ ه ذَا الرَّجُلَ إِبْنُ عَمِّ الْقَوْمِ وَلَيْسُوا بِقاتِليهِ وَلا ضاريهِ، فَادْفَعْهُ إِلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بِذلِكَ مَخْزاةٌ وَلامَنْقَصَةٌ، وَإِنَّم ا تَدْفَعُهُ إِلَى السُّلْطانِ.
    فَقالَ هانى : وَاللّهِ إِنَّ عَلَيَّ في ذلِكَ الْخِزْيَ وَالْعارَ، اءَنَا اءَدْفَعُ جاري وَضَيْفي وَرَسُولَ ابْنِ رَسُولِ اللّهِ إِلى عَدُوِّهِ وَ اءَنَا صَحيحُ السّاعِدَيْنِ وَكَثيرُ الاَْعْوانِ! وَاللّهِ لَوْ لَمْ اءَكُنْ إِلاّ رَجُلا واحِدا لَيْسَ لى ناصِرٌ لَمْ اءَدْفَعْهُ حَتّى اءَمُوتَ دُونَهُ.
    فَاءَخَذَ يُناشِدُهُ، وَ هُوَ يَقُولُ: وَاللّهِ لا اءَدْفَعُهُ.
    فَسَمِعَ ابْنُ زِيادٍ ذلِكَ، فَقالَ: اءُدْنُوهُ مِنّى ، فَاءُدْنِيَ مِنْهُ، فَقالَ: وَاللّهِ لَتَأْتِينّي بِهِ اءَوْ لاََضْرِبَنَّ عُنُقَكَ.

    ترجمه :

    بن عمرو باهلى برخاست گفت : اءَصْلَح اللّهُ الاَْمِير! او را به من واگذار تا با او سخن بگويم .
    ابن زياد امر نمود كه ايشان را در گوشه اى نشانيدند به قسمى كه خود، ايشان را مى ديد و سخن ايشان را مى شنيد كه ناگاه آوازه سخن در ميان هانى و مسلم بن عمرو بلند گرديد. مسلم بن عمرو مى گفت : اى هانى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه خود را به كشتن نده و بلا در عشيره خويش نينداز، به خدا من كشتن را از تو برمى دارم . مسلم بن عقيل عموزاده اين قوم است ، با بنى اُميّه ، خويش است و ايشان كشنده او نيستند و ضرر به او نخواهند رسانيد. مسلم بن عقيل را به ابن زياد بسپار و از اين جهت ، خوارى و منقصتى تو را نخواهد بود؛ زيرا كه او را به سلطان مى سپارى .
    هانى در جواب گفت : به خدا سوگند كه اين كار جزخوارى و منقصت و عار بر من نباشد كه پناهنده و ميهمان خود و فرستاده فرزند رسول خدا را به دست چنين ظالمى بدهم و حال آنكه بازوى من صحيح و سالم و خويشاوندان من بسيار باشند؛ به خدا كه اگر خود به تنهايى باشم و هيچ ياورى نداشته باشم مسلم بن عقيل را به دست او نخواهم داد.
    چون ابن زياد اين كلمات را شنيد گفت : او را نزديك من آريد. هانى را به نزد آن ملعون بردند. ابن زياد گفت : واللّه ! يا آن است كه مسلم را به من مى سپارى يا آنكه گردن تو را مى زنم .

    متن عربى :

    فَقالَ هانى : إِذَنْ وَاللّهِ تَكْثُرُ الْبارِقَةُ حَوْلَ دارِكَ.
    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: والَهْفاهُ عَلَيْكَ، اءَبِالْبارِقَةِ تُخَوِّفُنى - وَهانى يَظُنُّ اءَنَّ عَشيرَتَهُ يَسْمَعُونَهُ- ثُمَّ قالَ: اءُدْنُوهُ مِنّى ، فَاءُدْنِيَ مِنْهُ، فَاسْتَعْرَضَ وَجْهَهُ بِالْقَضيبِ، فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُ اءَنْفَهُ وَجَبينَهُ وَخَدَّهُ حَتّى كَسَرَ اءَنْفَهُ وَسَيْلَ الدِّماءُ عَلى ثِيابِهِ وَنَثَرَ لَحْمُ خَدِّهِ وَجَبينِهِ عَلى لِحْيَتِهِ وَانْكَسَرَ الْقَضيبُ.
    فَضَرَبَ هانى يَدَهُ إِلى قائِمِ سَيْفِ شُرَطِيٍّ، فَجاذَبَهُ ذلِكَ الرَّجُلُ.
    فَصاحَ ابْنُ زِيادٍ: خُذُوهُ، فَجَرُّوهُ حَتّى اءَلْقَوْهُ فى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ الْقَصْرِ وَاءَغْلَقُوا عَلَيْهِ بابَهُ، وَقالَ: إِجْعَلُوا عَلَيْهِ حُرَّسا، فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِ.
    فَقامَ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَةَ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ - وَقيلَ: إِنَّ الْقائِمَ حَسّانُ بْنُ اءَسْماءَ- فَقالَ:
    اءَرْسَلَ غَدَرَ سائِرَ الْقَوْمِ، اءَيُّهَا الاَْمِيرُ اءَمَرْتَنا اءَنْ نَجيئَكَ بِالرَّجُلِ، حَتّى إِذا جِئْناكَ بِهِ هَشَمْتَ وَجْهَهُ وَسَيَّلْتَ دِماءَهُ عَلى لِحْيَتِهِ وَزَعَمْتَ اءَنَّكَ تَقْتُلُهُ.

    ترجمه :

    هانى گفت : به خدا اگر چنين كنى شمشيرها بر دور خانه تو بسيار شود، يعنى اصحاب و عشيره من ، تو و اصحابت را به قتل خواهند رسانيد. ابن زياد فرياد برآورد كه والَهْفاهُ! مرا از شمشير مى ترسانى ؟
    هانى را چنان گمان بود كه خويشان او سخن او را خواهند شنيد و او را يارى خواهند نمود. ابن زياد ملعون گفت : او را نزد من آريد. پس (هانى ) را نزديك آن شقى آوردند. آن لعين با چوبى كه در دست نحس خود داشت صورت آن بزرگوار را خراشيد و مكرّر چوب خود را بر بينى و پيشانى نازنين و برگونه صورت او مى زد. بينى (هانى ) را بشكست و خون بر لباس او جارى شد و گوشتهاى صورت و پيشانى آن مؤ من مظلوم بر محاسنش ريخت تا آنكه چوب شكسته گرديد. پس هانى دست برده قائمه شمشير شُرطى را كه حاضر بود بگرفت تا كار ابن زياد را بسازد. آن شُرطى شمشير خود را از دست او ربود. ابن زياد بدبنياد فرياد برآورد كه او را بگيريد. پس او را كشان كشان آوردند تا در اطاقى او را حبس نموده و در را به روى او بستند. ابن زياد امر نمود كه پاسبان بر او بگمارند، چنين كردند. اسماء بن خارجه برخاست و بعضى گفتند كه حسان بن اسماء از جاى برخاست گفت : عبيداللّه فرستاد براى آوردن هانى و دام حيله و مكر نسبت به همه قوم بر نهاد؛ أَيَّهَا الاَْمِير! ما را امر مى كنى كه اين مرد را به نزد تو بياوريم ، چون آورديم استخوان صورت او را مى شكنى و خون بر ريش او جارى مى نمايى و اعتقاد كشتن او را دارى .

    متن عربى :

    فَغَضَبَ ابْنُ زِيادٍ مِنْ كَلامِهِ وَ قالَ: وَاءَنْتَ هاهُنا!
    وَاءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ حَتّى تَرَكَ وَقُيِّدَ وَحُبِسَ فى ناحِيَةٍ مِنَ الْقَصْرِ.
    فَقالَ: إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، إِلى نَفْسى اءَنْعاكَ يا هانى .
    قالَ الرّاوِى : وَبَلَغَ عَمْرو بْنَ الْحَجّاجِ اءَنَّ هانِيا قَدْ قُتِلَ - وَكانَتْ رُوَيْحَةُ إِبْنَةُ عَمْروٍ هذا تَحْتَ هانى بْنِ عُرْوَةَ- فَاءَقْبَلَ عَمْروٌ فى مَذْحِجَ كافَّةً حَتّى اءَحاطَ بِالْقَصْرِ وَ نادى : اءَنَا عَمْرُو بْنُ الْحَجّاجِ وَهذِهِ فُرْسانُ مَذْحِجَ وَوُجُوهُها لَمْ تَخْلَعْ طاعَةً وَلَمْ تُفارِقْ جَماعَةً، وَقَدْ بَلَغْنا اءَنَّ صاحِبَنا هانِيا قَدْ قُتِلَ.
    فَعَلِمَ عُبَيْدُ اللّهِ بِاجْتِماعِهِمْ وَكَلامِهِمْ، فَاءَمَرَ شُرَيْحا الْقاضِيَ اءَنْ يَدْخُلَ عَلى ه انى فَيُشاهِدَهُ وَيُخْبِرَ قَوْمَهُ بِسَلامَتِهِ مِنَ الْقَتْلِ، فَفَعَلَ ذلِكَ وَ اءَخْبَرَهُمْ، فَرَضُوا بِقَوْلِهِ وَانْصَرَفُوا.
    قالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ إِلى مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ بِمَنْ بايَعَهُ إِلى حَرْبِ عُبَيْدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ مِنْهُ بِقَصْرِ

    ترجمه :

    ابن زياد (از شنيدن اين سخنان ) در خشم شد و گفت : اينك تو در اينجايى ؟ پس امر نمود چنان او رابزدند تا ترك سخن گفتن كرد و مقيّد ساخته در گوشه اى از قصردارالاماره به حبسش انداختند. حسان بن اسماء گفت : (إِنّا للّهِ...)؛ اى هانى ! خبر مرگ خود را به تو مى دهم !
    راوى گويد: خبر قتل هانى بن عروه به عمرو بن حجاج كه (رويحه ) - دختر عمرو - همسر هانى بود، رسيد؛ پس عمرو با جميح طايفه مَذْحِج قصر دارالاماره را احاطه نمودند و عمرو فرياد بر آورد كه اينك سواران مَذْحِج و بزرگان قبيله حاضرند، نه ما قيد اطاعت امير را از خود دور ونه از شيوه اسلام و جماعت مسلمانان مفارقه حاصل نموده ايم . اينك بزرگ و رئيس ما (هانى بن عروه ) را مقتول ساخته ايد.
    ابن زياد از جمعيت حاضر و سخنان قوم باخبر گرديد. به شُريح قاضى امر نمود كه به نزد هانى آيد و حال حيات او را مشاهده نمايد تا آنكه خبر سلامتى او را به مردم برساند و بگويد كه او را مقتول نساخته اند.
    شُريح به نزد هانى آمد و اطلاع از حال هانى يافت و قوم را از زنده بودن او آگاه ساخت . ايشان نيز به همين قدر راضى شدند و برگشتند.
    راوى گويد: چون خبر گرفتار شدن هانى به سمع جناب مسلم بن عقيل رسيد خود با گروهى كه در بيعت او بودند از براى محاربه ابن زياد لعين بيرون آمدند.

    متن عربى :

    الاِْمارَةِ، وَاقْتَتَلَ اءَصْحابُهُ وَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ.
    وَجَعَلَ اءَصْحابُ عُبَيْدِ اللّهِ الَّذينَ مَعَهُ فِى الْقَصْرِ يَتَشَرَّفُونَ مِنْهُ وَيُحَذِّرُونَ اءَصْحابَ مُسْلِمٍ وَيَتَوَعَّدُونَهُمْ بِجُنُودِ الشّامِ، فَلَمْ يَزالُوا كَذلِكَ حَتّى جاءَ اللَّيْلُ.
    فَجَعَلَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ، وَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ:
    ما نَصْنَعْ بِتَعْجيلِ الْفِتْنَةِ، وَيَنْبَغى اءَنْ نَقْعُدَ فى مَنازِلِنا وَنَدَعَ هؤُلاءِ الْقَوْمِ حَتّى يُصْلِحَ اللّهُ ذ اتَ بَيْنِهِمْ.
    فَلَمْ يَبْقِ مَعَهُ سِوى عَشْرَةِ اءَنْفُسٍ.
    فَدَخَلَ مُسْلِمُ الْمَسْجِدَ لِيُصَلّى الْمَغْرِبَ، فَتَفَرَّقَ الْعَشَرَةُ عَنْهُ.
    فَلَمّا رَاءى ذلِكَ خَرَجَ وَحيدا فى دُرُوبِ الْكُوفَةِ، حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ إِمْراءَةٍ يُقالُ لَها طَوْعَةُ، فَطَلَبَ مِنْها ماءً فَسَقَتْهُ.
    ثُمَّ اسْتَجارَها فَاءَجارَتْهُ.
    فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها، فَوُشِيَ الْخَبَرُ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ.

    ترجمه :

    عبيداللّه از خوف ازدحام در قصر متحصّن گرديد. اصحاب آن پليد با اصحاب جناب مسلم به هم در آويختند و مشغول جنگ شدند و گروهى كه با ابن زياد در دارالاماره بود از بالاى قصر كه مُشْرِف به اهل كوفه بود، اصحاب مسلم را بيم مى دادند و ايشان را به آمدن سپاه شام تهديد مى كردند و به همين منوال بودند تا شب در آمد. كسانى كه با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرّق گرديدند.
    بعضى از ايشان به يكديگر مى گفتند كه ما را چه كار كه سرعت و تعجيل در فتنه انگيزى كنيم ، سزاوار آنكه در منزل خويش بنشينيم و بگذاريم تا خداى متعال امر اين گروه را به اصلاح آورد؛ بالاخره بجز ده نفر، كسى با جناب مسلم بن عقيل باقى نماند!! چون به مسجد داخل شد، آن ده نفر نيز او را ترك نمودند و حضرت مسلم بى كس و تنها ماند.
    چون جناب مسلم كيفيّت اين حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى شهر كوفه مى گرديد تا بر در خانه زنى رسيد. نام آن زن (طَوْعَه ) بود و در آنجا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبيد. آن زن آب آورده او را آشاماند.
    جناب مسلم بن عقيل از او درخواست نمود كه در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن ، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و از جهت او خبر به سمع ابن زياد رسيد.


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:51

  15. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس




    متن عربى :

    فَاءَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ الاَْشْعَثَ وَضَمَّ إِلَيْهِ جَماعَةً وَاءَنْفَذَهُ لاِحْضارِ مُسْلِمٍ.
    فَلَمّا بَلَغُوا دارَ الْمَرْاءَةِ وَسَمِعَ مُسْلِمٌ وَقْعَ حَوافِرِ الْخَيْلِ، لَبَسَ دِرْعَهُ وَرَكِبَ فَرَسَهُ وَجَعَلَ يُحارِبُ اءَصْحابَ عُبَيْدِ اللّهِ - لَعَنَهُ اللّهُ-.
    حَتّى قَتَلَ مُسْلِمٌ مِنْهُمْ جَماعَةً فَنادى إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ اءَشْعَثَ: يا مُسْلِمُ لَكَ الاَْمانُ.
    فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: وَاءَيُّ اءَمانٍ لِلْغَدَرَةِ الْفَجَرَةِ.
    ثُمَّ اءَقْبَلَ يُقاتِلُهُمْ وَيَرْتَجِزُ بِاءَبْياتِ حِمْرانِ بْنِ مالِكِ الْخَثْعَمِيّ يَوْمَ الْقَرَنِ حَيْثُ يَقُولُ:
    اءَقْسَمْتُ لا اءُقْتَلُ إِلاّ حُرّا
    وَإِنْ رَاءَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْرا
    اءَكْرَهُ اءَنْ اءُخْدَعَ اءَوْ اءُغَرّا
    اءَوْ اءَخْلِطَ الْبارِدَ سُخْناً مُرّا
    كُلُّ امْرِىً يَوْما يُلاقى شَرّا
    اءَضْرِبُكُمْ وَلا اءَخافُ ضَرّا
    فَنادُوا إِنَّهُ لا تَكْذِبُ وَلا تَغُرُّ، فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلى

    ترجمه :

    آن ملعون ، محمدبن اشعث را طلب كرده و گروهى را با او روانه نمود تا حضرت مسلم عليه السّلام را حاضر سازند. چون فرستادگان به در خانه (طَوْعَه ) رسيدند. آواز سُم مَرْكَبها به گوش آن جناب رسيده ، زره خود را برتن بياراست و سوار بر اسب گرديده با اصحاب ابن زياد - لَعَنَهُمُ اللّهُ - در آويخت و مشغول جنگ شد تا گروهى از ايشان را به دارالبوار فرستاد.
    پس محمد بن اشعث بى دين فرياد به او زد كه اى مسلم ! تو در امانى . مسلم فرمود: اماننامه فاجران غدّار، ارزشى ندارد. مسلم باز با آنان در آويخت و به جنگ و حرب اَشْقيا مشغول گرديد و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز (قَرَن ) انشاء نموده بود به طور رَجَز مى خواند:
    (اءَقْسَمْتُ لا اءُقْتَلُ إِلاّ حُرّا)؛ يعنى : سوگند خورده ام كه جز به طريق مردانگى كشته نگردم ، اگر چه شربت ناگوار مرگ را به تلخى بنوشم خوش ندارم كه به خدعه و مكر گرفتار آدمهاى پست و دون ، گردم و فريفته و مغرور آنان شوم . يا آنكه شربت خنك جوانمردى و شجاعت را به آب گرم ناگوار عجز و سستى مخلوط نمايم و دست از جنگ بكشم . هر مردى ناچار در روزگارى ، دچار شرّ و سختى خواهد شد، ولى من با شمشير تيز شما را مى زنم و از هيچ ضرر بيم ندارم . پس آن اَشْقيا آواز برآوردند كه محمد بن اشعث به تو دروغ نمى گويد و تو را فريب نمى دهد.

    متن عربى :

    ذلِكَ، وَتَكاثَرُوا عَلَيْهِ بَعْدَ اءَنْ اءُثْخِنَ بِالْجَراحِ، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ خَلْفِهِ، فَخَرَّ إِلَى الاَْرْضِ، فَاءُخِذَ اءَسيرا.
    فَلَمّا اءُدْخِلَ عَلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْهِ.
    فَقالَ لَهُ الْحَرَسِيُّ: سَلِّمْ عَلَى الاَْميرِ.
    فَقالَ لَهُ: اُسْكُتْ يا وَيْحَكَ وَاللّهِ ما هُوَ لى بِاءَميرٍ.
    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: لا عَلَيْكَ سَلَّمْتَ اءَمْ لَمْ تُسَلِّمْ، فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ.
    فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: إِنْ قَتَلْتَنى فَلَقدْ قَتَلَ مَنْ هُوَ شَرُّ مِنْكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنّى ، وَبَعْدُ فَإِنَّكَ لا تَدَعُ سُوءَ الْقِتْلَةِ وَقُبْحَ الْمُثْلَةِ وَخُبْثَ السَّريرَةِ وَلَؤْمَ الْغَلَبَةِ، لا اءَحَدَ اءَوْلى بِه ا مِنْكَ.
    فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: يا عاقُّ يا شاقُّ، خَرَجْتَ عَلى إِمامِكَ وَشَقَقْتَ عَصى الْمُسْلِمينَ، وَاءَلْقَحْتَ الْفِتْنَةَ بَيْنَهُمْ.
    فَق الَ لَهُ مُسْلِم : كَذَبْتَ يَابْنَ زِيادٍ، إِنَّما شَقَّ عَصَى

    ترجمه :

    مسلم بن عقيل اصلا التفاتى به جانب آنان نفرمود و چون زخم بسيار و جراحت بى شمار بر بدن نازنينش رسيد و به اين واسطه سست و ضعيف گرديد. گروه شقاوت آئين ، بر سر او هجوم آوردند و او را احاطه نمودند. نگاه ملعونى از عقب سر آن جناب در آمد و نيزه بر پشت آن حضرت زد كه از صدمه آن نيزه ، بر زمين افتاد. پس آن جماعت بى سعادت آن شير بيشه شجاعت را اسير و دستگير نمودند و به نزد ابن زياد بدبنياد بردند. چون آن جناب را داخل مجلس ابن زياد بدبنياد نمودند سلام بر آن كافر بى دين ننمود.
    يكى از پاسبانان آن لعين گفت : بر امير سلام كن ! آن جناب فرمود: بس كن ! واى بر تو باد، به خدا سوگند كه او امير من نيست .
    عبيداللّه پليد به سخن در آمده گفت : باكى بر تو نيست ؛ سلام بكنى يا نكنى ، كشته خواهى شد. جناب مسلم بن عقيل فرمود: اگر تو مرا به قتل رسانى همانا كه كار مهمّى نكرده اى ، چرا كه به تحقيق بدتر از تو بهتر از مرا مقتول ساخته اند و از اين گذشته تو هرگز فروگذار نخواهى كرد به ديگرى كشتن بدو قُبْح مُثْله و پليدى سرشت و غالب شدن را به طرف نانجيبى و بدين صفات مذمومه كسى از تو سزاوارتر نيست . پس آن نانجيب زبان بريده ، زبان به ناسزا برگشود كه اى ناسپاس ، اى مخالف ؛ بر امام زمان خود خروج كردى و عصاى مسلمانان را شكستى و فتنه را برانگيختى .
    جناب مسلم عليه السّلام در جواب فرمود: اى ابن زياد! سخن به دروغ

    متن عربى :

    الْمُسْلِمينَ مُعاوِيَةُ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَابْنُهُ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَ اءَمَّا الْفِتْنَةُ فَإِنَّما اءَلْقَحَها اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ زِيادُ بْنُ عُبَيْدٍ عَبْدِ بَنى عِلاجٍ مِنْ ثَقيفٍ، وَ اءَنَا اءَرْجُو اءَنْ يَرْزُقَنِى اللّهُ الشَّهادَةَ عَلى يَدَى شَرُّ الْبَرِيَّةِ.
    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: مَنَّتْكَ نَفْسُكَ اءَمْرا، حالَ اللّهُ دُونَهُ وَ لَمْ يَرَكَ لَهُ اءَهْلا وَجَعَلَهُ لاَِهْلِهِ.
    فَقالَ مُسْلِمٌ: وَمَنْ اءَهْلُهُ يَابْنَ مَرْجانَةَ؟
    فَقالَ: اءَهْلُهُ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ!
    فَقالَ مُسْلِمٌ: اءَلْحَمْدُ للّهِِ، رَضينا بِاللّهِ حَكَما بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ.
    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اءَتَظُنُّ اءَنَّ لَكَ مِنَ الاَْمْرِ شَيْئا.
    فَقالَ مُسْلِمٌ: وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ، وَلكِنَّهُ الْيَقينُ.
    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اءَخْبِرْنى يا مُسْلِمُ بِما اءَتَيْتَ هذَا الْبَلَدَ وَ اءَمْرُهُمْ مُلْتَئِمٌ فَشَتَّتَ اءَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَفَرَّقْتَ كَلِمَتَهُمْ؟
    فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: ما لِهذا اءَتَيْتُ، وَلكِنَّكُمْ اءَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ وَدَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ وَتَاءَمَّرْتُمْ عَلَى النّاسِ بِغَيْرِ

    ترجمه :

    گفتى ، بجز اين نيست كه عصاى اجتماع مسلمين را معاويه پليد و فرزند عنيد او يزيد بشكستند و آنكه فتنه را در اسلام برانگيخت تو بودى و پدرت كه از نطفه غلامى بود از بنى عِلاج از طايفه ثَقيف و نام آن غلام (عبيد) بود. و مرا اميد چنان است كه خداى متعال شهادتم را بر دست بدترين مخلوقش ‍ روزى دهد. ابن زياد گفت : تو را نفست در آرزويى افكند كه خدا آن را از براى تو نخواست و در ميانه تو و اميدت ، حايل گرديد و آن مقام را به اهلش ‍ رسانيد.
    جناب مسلم عليه السّلام فرمود: اى پسر مرجانه ! مگر سزاوار خلافت و اهل آن كيست ؟ ابن زياد گفت : يزيد!؟
    جناب مسلم از راه طعنه فرمود: الحمدللّه . ما راضى و خشنوديم كه خدا بين ما و شما حكم فرمايد.
    عبيداللّه گفت : چنين گمان دارى كه تو را در اين امر چيزى است ؟
    آن جناب فرمود: شك نيست بلكه يقين است كه ما بر حق هستيم . ابن زياد گفت : اى مسلم ! مرا خبر ده كه تو به چه كار به اين شهر آمده اى ؟ امور مردم منظم بود و تو آمدى تفرقه در ميان ايشان افكندى و اختلاف كلمه بين آنان ايجاد نمودى .
    جناب مسلم عليه السّلام فرمود: من براى ايجاد تفرقه و فساد نيامده ام بلكه از براى آن آمدم كه شما (مُنْكر) را ظاهر ساختيد و (معروف ) را به مانند شخص مرده دفن نموديد و بر مردم امير شديد بدون آنكه ايشان راضى باشند.

    متن عربى :

    رِضىً مِنْهُمْ وَحَمَلْتُمُوهُمْ عَلى غَيْرِ ما اءَمَرَكُمْ اللّهُ بِهِ، وَعَمِلْتُمْ فيهِمْ بِاءَعْمالِ كَسْرى وَقَيْصَرَ، فَاءَتَيْناهُمْ لِنَاءْمُرَ فيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ وَنَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَنَدْعُوهُمْ إِلى حُكْمِ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ، وَكُنّا اءَهْلُ ذلِكَ كَما اءَمَرَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله .
    فَجَعَلَ ابْنُ زِيادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- يَشْتِمُهُ وَيَشْتِمُ عَلِيّا وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ عليهم السّلام !
    فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ اءَحَقُّ بِالشَّتْمِ، فَاقْضِ ما اءَنْتَ قاضٍ يا عَدُوَّ اللّهِ.
    فَاءَمَرَ ابْنُ زِيادٍ بُكَيْرَ بْنَ حَمْرانَ اءَنْ يَصْعَدَ بِهِ إِلى اءَعْلاَ الْقَصْرِ فَيَقْتُلَهُ، فَصَعَدَ بِهِوَهُوَ يُسَبِّحُ اللّهَ تَعالى وَيَسْتَغْفِرُهُ وَيُصَلّى عَلى نَبِيِّهِ صلّى اللّه عليه و آله فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وَنَزَلَ وَهُوَ مَذْعُورٌ.
    فَقالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: ما شاءْنُكَ؟
    فَقالَ: اءَيُّهَا الاَْميرُ رَاءَيْتُ ساعَةً قَتَلْتُهُ رَجُلا اءَسْوَدَ سَيِّئَى الْوَجْهِ حَذائى عاضّا عَلى إِصْبَعِهِ - اءَوْ قالٍ شَفَتَيْهِ- فَفَزَعْتُ فَزَعا لَمْ اءَفْزَعْهُ قَطُّ.

    ترجمه :

    شما خلق را واداشتيد به آنچه خداى U امر به آنها نفرموده و كار اسلام را در ميان مردم به مانند پادشاهان فارس و روم جارى ساختيد.
    ما آمديم از براى آنكه معروف را به مردم امر و منكر را از آنها نهى كنيم و ايشان را دعوت به احكام قرآن و سنّت رسول حضرت سبحان نموديم و ما شايسته اين منصبِ امر و نهى بوديم و براى همين نيز قيام كرديم . ابن زياد نانجيب به ناسزا جناب اميرمؤ منان عليه السّلام و دو سيّد جوانان جناب حسن و حسين عليهماالسّلام و جناب مسلم بن عقيل - رضوان اللّه عليه - را نام مى برد و اهانت مى نمود. مسلم فرمود: تو و پدرت سزاوارتريد به ناسزا و دشنام ؛ اينك هر چه مى خواهى انجام ده اى دشمن خدا! پس آن شقى ، بكير بن حمران را امر نمود كه آن سيّد مظلوم را بر بالاى قصر دارالاماره برده او را شهيد سازد. بكير حرام زاده چون آن جناب را بر بام قصر مى برد آن سيّد بزرگوار در آن حال مشغول به تسبيح پروردگار و توبه و استغفار و صلوات بر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود. پس ضربتى بر گردن آن گردن فراز نشاءتَيْن ، آشنا نمود و او را به درجه شهادت رسانيد و خود آن ولدالزنا وحشت زده از بام قصر فرود آمد. ابن زياد بدبنياد از او پرسيد: تو را چه مى شود؟! آن شقى گفت : اى امير! آن هنگامى كه آن جناب را شهيد نمودم مرد سياه چهره اى را در مقابل خود ديدم كه انگشتان خويش ‍ را به دندان مى گزيد يا آنكه گفت لبهاى خود را مى گزيد. و من چنان ترسيدم كه تاكنون اين گونه فَزَع در خود نديدم .

    متن عربى :

    فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: لَعَلَّكَ دَهِشْتَ.
    ثُمَّ اءَمَرَ بِهانى بْنِ عُرْوَةَ - رَحِمَهُ اللّهُ-، فَاءُخْرِجَ لِيُقْتَلَ.
    فَجَعَلَ يَقُولُ:
    وامَذْحِجاهُ وَاءَيْنَ مِنّى مَذْحِجُ! واعَشيرتاهُ وَاءَيْنَ مِنّى عَشيرَتى !
    فَقالُوا لَهُ: يا هانى مُدَّ عُنُقَكَ.
    فَقالَ: وَاللّهِ ما اءَنَا بِها بِسَخِيٍّ، وَما كُنْتُ لاُِعينَكُمْ عَلى نَفْسي .
    فَضَرَبَهُ غُلامٌ لِعُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ يُقالُ لَهُ رَشيدٌ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَقَتَلَهُ.
    وَفى قَتْلِ مُسْلِمٍ وَ هانى يَقُولُ عَبْدُاللّهِ بْنِ زُبَيْرِ الاَْسْدى .
    وَيُقالُ: إِنَّهُ لِلْفَرَزْدَقِ:
    فَإِنْ كُنْتِ لا تَدْرينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرى
    إِلى هانى فِى السُّوقِ وَابْنِ عَقيلِ

    ترجمه :

    ابن زياد گفت : گويا دهشت تو را فرو گرفته !
    پس از اين جريان ، ابن زياد لعين حكم نمود كه هانى بن عروه رضى اللّهُ عنه را به قتل رسانند. چون جناب هانى را از مجلس بيرون آوردند تا به درجه شهادت رسانند، مكرّر مى فرمود:
    (وامَذْحِجاهُ! وَ اءَيْنَ مِنّ ى مَذْحِجُ؛ واعَشيرَتاهُ وَاءَيْنَ مِنّى عَشيرَتى ؟ كجائيد خويشان و قبيله من ؟
    جلاّد گفت : گردنت را بكش تا شمشير را فرود آورم !
    هانى فرمود: به خدا سوگند! من به بذل جان خويش سخى نيستم و در كشتن خويش تو را اعانت نمى كنم .
    پس غلامى از ابن زياد پليد كه نام نحسش (رشيد) بود، آن مخلص متّقى را به درجه شهادت رسانيد.
    در مصيبت جناب مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ، عبداللّه بن زبير اسدى اين ابيات را به رشته نظم كشيده و بعضى را اعتقاد آن است كه قائل اين اشعار، فرزدق است و ديگرى گفته كه اشعار سليمان حنفى است .
    (فَإِنْ كُنْتِ لا تَدْرينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرى ...)؛ يعنى اگر نمى دانى كه مرگ كدام است و منكر آنى (شايد شاعر نفس امّاره خود را مخاطب نموده و به لسان حال ذكر نموده باشد) پس نظر نما اى منكر مرگ به سوى هانى بن عروه رحمه اللّه كه در بازار گوسفند فروشان مقتول افتاده و نظر نما به جناب مسلم بن عقيل .

    متن عربى :

    1 - إِلى بَطَلٍ قَدْ هَشَّمَ السَّيْفُ وَجْهَهُ
    وَآخَرُ يُهْوى مِنْ طَمارٍ قَتيلِ
    2 - اءَصابَهُما فَرْخُ الْبَغِيِّ فَاءَصْبَحا
    اءَحاديثَ مَنْ يَسْرِيَ بِكُلِّ سَبيلِ
    3 - تَرى جَسَدا قَدْ غَيَّرَ الْمَوْتُ لَوْنَهُ
    وَنَضِحُ دَمٍ قَدْ سالَ كُلُّ مَسيلِ
    4 - فَتىً كانَ اءَحْيى مِنْ فَتاةٍ حَيِيَّةٍ
    وَاءَقْطَع مِنْ ذى شَفْرَتَيْنَ صَقيلِ
    5 - اءَيَرْكَبُ اءَسْماءُ الْهَماليجَ آمِنا
    وَقَدْ طَلِبْتَهُ مِذْحِجُ بِذُحُولِ

    ترجمه :

    1 - آن جوانمرد شجاعى كه صدمه شمشير، روى او را خراشيد (شايد اشاره باشد به آنچه بعضى ذكر نموده اند كه در آن هنگام كه خواستند او را به نزد ابن زياد برند بكيربن حمران ضربتى بر روى مبارك هانى زد كه لبهاى او را مجروح ساخت يا مراد از (بَطَل )، هانى باشد و كنايه از ضربتى كه ابن زياد بر صورت و پيشانى او وارد آورد و اين معنى اَقْرَب است ) و آن جوانمرد شجاع ديگر مسلم بن عقيل است كه كشته او را از پشت بام به زير افكندند.
    2 - عبيداللّه بن زياد باغى ياغى ستمكار به ظلم و ستم ، اين دو بزرگوار را گرفت ، پس صبحگاهى مسلم و هانى حديث هر رهگذر شدند.
    3 - ديدى آن جسدى را كه مرگ رنگ او را تغيير داده بود و خون آن بدن در راهها جارى بود.
    4 - آن جوانمرد با حيا - كه به مراتب با حياتر از زنان با عفت و با حيا - بود و مع ذلك ، صمصمام شجاعت و سطوتش برنده تر از شمشير دو دَم صيقل خورده ، بود.
    5 - آيا سزاوار است كه اسماء بن خارجه ، جناب هانى را به نزد ابن زياد برد بر مركبهاى نجيب سوار گردد و در امان باشد و حال آنكه قبيله مَذْحِج خون (هانى ) را از او مطالبه مى نمايند.


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:52

  17. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس


    متن عربى :

    1 - تَطُوفُ حَواليهِ مُرادٌ وَكُلُّهُم

    عَلى رَقْبَةٍ مِنْ سائِلٍ وَمَسُولِ

    2 - فَإِنْ اءَنْتُمْ لَمْ تَثَاءرُوا بِاءَخيكُم

    فَكُونُوا بَغايا اءُرْضِيَتْ بِقَليلِ

    قالَ الرّاوى : وَكَتَبَ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ بِخَبَرِ مُسْلِمٍ وَهانى إِلى يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَلَعَنَهُمَا اللّهُ-.
    فَاءَعادَ عَلَيْهِ الْجَوابَ يَشْكُرُهُ فيهِ عَلى فِعالِهِ وَسَطْوَتِهِ، وَيُعَرِّفُهُ اءَنْ قَدْ بَلَغَهُ تَوَجُّهُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلى جَهَتِهِ، وَيَاءْمُرُهُ عِنْدَ ذلِكَ بِالْمُؤ اخِذَةِ وَالاِْنْتِقامِ وَالْحَبْسِ عَلَى الظُّنُونِ وَالاَْوْهامِ.
    وَكانَ تَوَجُّهُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثُّلاثاءِ لِثَلاثٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِى الْحَجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ، قَبْلَ اءَنْ يَعْلَمَ بِقَتْلِ مُسْلِمٍ؛ لاَِنَّهُ عليه السّلام خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ فِى الْيَوْمِ الَّذى قُتِلَ فيهِ مُسْلِمٌ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.

    ترجمه :

    1 - قبيله مراد همه در آن حال بر دور هانى بن عروه (كه در قصر گرفتار شده بود) مى گشتند و در انتظار حال او بودند و هم آنانكه سؤ ال از كيفيت حال او مى نمودند و هم آن كسانى كه سؤ ال كرده مى شدند.
    2 - پس اگر شما اى قبيله مراد، نمى توانيد كه خونخواهى برادر خويش ‍ نماييد پس بايد كه چون زنان بدكاره كه به اندك مبلغى كه از براى زنا به ايشان مى دهند راضى اند، شما هم به همين مقدار راضى باشيد. راوى گويد: ابن زياد بدبنياد نامه اى به يزيد پليد، مشتمل بر خبر و كيفيّت قتل جناب مسلم و هانى رحمه الله نوشت . پس يزيد پليد جواب نامه آن عنيد را به سوى كوفه روانه داشت كه حاصل آن رقيمه لعنت ضميمه شكرگزارى او بود بر كردار ناصواب و بر سطوت و صولت آن سركرده شقاوت مآب و ابن زياد را آگاه گردانيد كه خبر به آن شقى چنين رسيده كه موكب امام عليه السّلام متوجه به طرف عراق گرديده ؛ يزيد به ابن زياد ظالم لعين فرمان داد كه در مقام مؤ اخذه و انتقام از كافّه اَنام برآيد و به محض توهّم و گمان ، مردم را به قيد حبس گرفتار سازد و بود توجّه امام حسين عليه السّلام از مكّه معظمه در روز سه شنبه به سه روز كه از ماه ذى الحجة الحرام گذشته بود و بعضى گفتند در روز چهار شنبه بوده به هشت روز، از ماه مزبور گذشته در سال شصت از هجرت رسول اللّه قبل از آنكه آن حضرت به حسب ظاهر آگاه شود به شهادت حضرت مسلم ؛ زيرا كه آن جناب در روزى از مكّه نهضت فرمود كه جناب مسلم در همان روز مقتول گروه اَشْقيا گرديده بود.

    متن عربى :

    وَرُوِيَ اءَنَّهُ عليه السّلام لَمّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِراقِ قامَ خَطيبا، فَقالَ:
    (اءَلْحَمْدُ للّهِِ ما شاءَ اللّهُ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَسَلَّمَ.
    خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جِيْدِ الْفَتاةِ، وَما اءَوْلَهَنى إِلى اءَسْلا فى إِشْتياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ.
    وَ خَيْرَ لى مَصْرَعٌ اءَنَا لاقيهِ، كَاءَنّى بِاءَوْصالى تَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءِ، فَيَمْلاََنَّ مِنّى اءَكْراشا جُوَّفا وَ اءَجْرِبَةً سَغْبا، لا مَحيصَ عَنْ يَوْمِ خُطَّ بِالْقَلَمِ.
    رِضَى اللّهِ رِضانا اءَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَيُوَفّينا اءَجْرَ الصّابِرينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله لَحْمَتُهُ، وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ، مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّنا عَلى لِقَاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنَّنى راحِلٌ مُصْبِحا إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى ).

    ترجمه :

    سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه

    چنين روايت شده هنگامى كه آن حضرت عزيمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبه اى انشاء فرمود و پس از آنكه خداوند وَدُود را ستايش ‍ نمود و ثناى جميل بر حضرت ختمى مرتبت سرود، چنين فرمود كه به قلم تقدير كشيده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندى بر گردن مه وشان سيمين كه بدان زينت افزايند و چه بسيار مشتاقم به ديدار ياران ديرين كه از اين دار فنا رستند و از اين دام بلا جستند چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف عليهماالسّلام و خداى U زمينى از براى من اختيار فرموده فيما بين سرزمين (نواويس ) و (كربلا) كه به ناچار ديدار آن خواهم نمود. گويا مى بينم كه گرگان بيابان يعنى اَشْقياى كوفه ، اعضاى مرا پاره پاره مى كنند كه شكم هاى گرسنه و مَشكهاى تهى خود را از آن انباشته دارند. فرارى از قضاى الهى نيست و نه از سرنوشت حق گريزى . آنچه خداى U بر آن خشنود است ، خشنودى ما در آن است . شكيباى بلاى حق هستيم و صابر بر قضاهاى او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشيد و پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله از او جدايى ندارد؛ پس رفتار ما بر طريقه اوست و پاره هاى تن او در رياض قُدس مجتمع خواهند گرديد تا بدين واسطه چشمان رسول صلّى اللّه عليه و آله روشن شود و خدا به وعده خويش به رسولش ، وفا كند. هر كس را كه عزم جان نثارى است و خون خود را در راه دوستى ما خواهد ريخت ، بايدش كه آماده سفر شود؛ زيرا كه من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوى عراق ، ان شاء اللّه (13) .

    متن عربى :

    وَرَوى اءَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرَ الطَّبَرِى الاِْماميِّ في كِتابِ (دَلائِلِ الاِْمامَةِ) قالَ:
    حَدَّثَنا اءَبُو مُحَمَّدٍ سُفْيانُ بْنُ وَكيعٍ، عَنْ اءَبيهِ وَكيعٍ، عَنِ الاَْعْمَشِ قالَ:
    قالَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْواقِدِيُّ وَزُرارَةُ بْنُ خَلَجٍ:
    لَقينا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلامُ -قَبْلَ اءَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْعِراقِ فَاءَخْبَرْناهُ ضَعْفَ النّاسِ بِالْكُوفَةِ وَاءَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَسُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ.
    فَاءَوْمَاءَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّماءِ فَفُتِحَتْ اءَبْوابُ السَّماءِ وَنَزَلَتِ الْمَلائِكَةُ عَدَدا لايُحْصيهِمْ إِلا اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَق الَ عليه السّلام :
    (لَوْلا تَقارُبُ الاَْشْياءِ وَهُبُوطُ الاَْجْرِ لَقاتَلْتُهُمْ بِهؤُلاءِ، وَلكِنْ اءَعْلَمُ يَقينا اءَنَّ هُناكَ مَصْرَعى وَ مَصْرَعَ اءَصْحابى لا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلاّ وَلَدى عَلِيُّ).
    وَرَوى مُعَمَّرُ بْنُ الْمُثَنّى فى مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَقالَ ما هذا لَفْظُهُ:
    فَلَمّا كانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ قَدَمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ اءَبى

    ترجمه :

    ابو جعفر محمد بن جرير طبرى امامى المذهب - عَلَيْهِ الرَّحْمَة - در كتاب (دلائل الامامة ) خود روايت نموده كه گفت از براى ما حديث كرد ابو محمد سفيان بن وكيع از گفته پدر خويش و او از (اَعْمش ). روايت كرده كه ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج چنين گفتند كه ما به شرف ملاقات جناب ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام رسيديم قبل از آنكه ايشان از مكّه معظّمه نهضت به سوى عراق فرمايد؛ پس ضعف حال اهل كوفه را به خدمتش ‍ عرضه داشتيم و گفتيم با اينكه دلهايشان مايل خدمت آن جناب است و لكن شمشيرهايشان را بر روى او كشيده اند.
    امام حسين عليه السّلام به دست مبارك خود اشاره به سوى آسمان نمود، پس درهاى آسمان باز شد و ملائكه بسيار نازل گرديد به عددى كه احصاى آنها را بجز خداى U كسى نمى داند؛ پس فرمود: اگر نمى بود تقارب اشياء به هم ديگر (يعنى آنكه بايد هر امر مقدّرى به موجب اسباب مقدّره او جارى و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب ، هر آينه به كمك اين ملائكه با اين مردم مقاتله مى نمودم ، و لكن به موجب علم اليقين مى دانم كه در آن زمين است محل افتادن من و اصحاب و ياران من و باقى نخواهد ماند از همه ايشان احدى مگر فرزند دلبندم على امام زين العابدين عليه السّلام .
    مَعْمَر بن مُثَنّى در باب شهادت ابى عبداللّه عليه السّلام به اين مضمون روايت نموده كه چون روز ترويه شد عمربن سعد بن ابى وقّاص - عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ - با لشكرى انبوه به امر يزيد پليد وارد مكه معظّمه گرديد

    متن عربى :

    وَقّاصٍ إِلى مَكَّةَ فى جُنْدٍ كَثيفٍ، قَدْ اءَمَرَهُ يَزيدُ اءَنْ يُناجِزَ الْحُسَيْنَ الْقِتالَ إِنْ هُوَ ناجَزَهُ اءَوْ يُقاتِلَهُ إِنْ قَدَرَ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَوْمَ التَّرْوِيَةِ.
    وَرُويتُ مِنْ كِتابِ اءَصْلٍ لاَِحْمَدِ بْنِ الْحَسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بَريدَةَ الثِّقَةِ وَعَلَى الاَْصْلِ اءَنَّهُ لِمُحَمَّدِ بْنِ داوُدَ الْقُمِّى بِالاِْسْنادِ عَنْ اءَبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: سارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام فِى اللَّيْلَةِ الَّتى اءَرادَ الْحُسَيْنُ الْخُرُوجَ صَبيحَتَها عَنْ مَكَّةَ.
    فَقالَ لَهُ: يا اءَخى ، إِنَّ اءَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِاءَبيكَ وَ اءَخيكَ، وَ قَدْ خِفْتُ اءَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحالِ مَنْ مَضى ، فَإِنْ رَاءَيْتَ اءَنْ تُقيمَ فَإِنَّكَ اءَعَزُّ مَنْ بِالْحَرَمِ وَاءَمْنَعُهُ.
    فَقالَ: (يا اءَخى قَدْ خِفْتُ اءَنْ يَغْتالَنى يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فِى الْحَرَمِ، فَاءَكُونَ الَّذى يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيْتِ).
    فَقالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ: فَإِنْ خِفْتَ ذلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ اءَوْ بَعْضِ نَواحِى الْبَرِّ، فَإِنَّكَ اءَمْنَعُ النّاسِ بِهِ،

    ترجمه :

    كه با آن حضرت جنگ كند در صورتى كه آن جناب سبقت در جنگ نمايد والاّ اگر قدرت بر مقاتله او يابد با او قتال كند و او را به درجه شهادت رساند. پس موكب همايونى در روز ترويه از مكه معظّمه نهضت فرمود. و روايت دارم از كتاب اصلى از اصول اخبار كه جامع آن احمدبن حسين بن عمربن بريده است كه مردى ثقه و عدل بود و اصل آن روايات از محمدبن داود قمى است كه با اسناد خويش از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: محمد بن حنفيّه به خدمت برادر والا مقام خود شرفياب شد در آن شبى كه در صبح آن ، آن جناب عزم خروج از مكه معظمه داشت .
    محمد عرض كرد: اى برادر، اهل كوفه آنانند كه شما غدر و مكر ايشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالى مقدار خويش مى دانى و من بيم دارم كه مبادا حال تو نيز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر راءى مبارك بر اين قرار گرفت كه در مكه اقامت فرمايى تو عزيزتر و گرامى تر از هر كس كه مقيم حرم است خواهى بود. حضرت عليه السّلام در جواب فرمود: مى ترسم كه مبادا يزيدبن معاويه - لَعَنَهُ اللّهُ - بطور ناگهانى مرا مقتول سازد و به اين واسطه من اوّل كسى باشم كه از جهت قتل من ، حرمت خانه خدا بشكند. محمد عرض نمود كه اگر از اين مطلب تو را انديشه است تشريف فرما يمن شو يا بعضى از نواحى دور دست را اختيار فرما؛ زيرا در آنجا از همه كس ‍ گرامى تر خواهى بود و هيچ كس بر تو دست نخواهد يافت .

    متن عربى :

    وَلا يُقْدَرُ عَلَيْكَ اءَحَدٌ.
    فَقالَ: (اءَنْظُرُ فيما قُلْتَ).
    فَلَمّا كانَ فِى السَّحَرِ إِرْتَحَلَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَبَلَغَ ذلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ، فَاءَتاهُ، فَاءَخَذَ زِمامَ ناقَتِهِ وَقَدْ رَكِبَها فَقالَ: يا اءَخى اءَلَمْ تَعِدْنى النَّظَرَ فيما سَاءَلْتُكَ؟
    قالَ: (بَلى ).
    قالَ: فَما حَداكَ عَلَى الْخُرُوجِ عاجِلا؟
    فَقالَ: (اءَتانى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله بَعْدَما فارَقْتُكَ، فَقالَ: يا حُسَيْنُ، اءُخْرُجْ، فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اءَنْ يَراكَ قَتيلا).
    فَقالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ: إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، فَما مَعْنى حَمْلُكَ هَؤُلاءِ النِّساءِ مَعَكَ وَاءَنْتَ تَخْرُجُ عَلى مِثْلِ هذَا الْحالِ؟
    قالَ: فَقالَ لَهُ: (قَدْ قالَ لى : قَدْ شاءَ اءَنْ يَراهُنَّ سَبايا)، وَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَمَضى .
    وَذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنى فى كِتابِ الرَّسائِلِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ،

    ترجمه :

    آن جناب فرمود: در اين باب ، بايد نظرى نمود.
    چون هنگام سحر شد، حكم فرمود موكب شريف را از مكه معظمه كوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمدبن حنفيّه رسيد به خدمتش ‍ شتافت و زمام ناقه را كه بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت :
    يا اءَخى ! وعده فرمودى كه در آنچه عرضه داشتم تاءملى فرمايى ؟
    امام حسين عليه السّلام فرمود: چنين است .
    محمد گفت : پس چه چيز تو را واداشت كه با اين سرعت ، عزم خروج از مكه نمودى ؟ فرمود: آن هنگام كه از نزدت جدا شدم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به نزد من آمد (يعنى در عالم خواب . و شايد معنى ديگر را اراده كرده باشد و در اينجا اجمال لفظ خالى از لطف نيست ) و فرمود: اى حسين ! برو به جانب عراق كه مشيّت الهى بر اين متعلّق است كه تو را مقتول ببيند! محمد حنفيّه گفت : (إِنّا للّهِِ وَإِنّا...). چون چنين باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چيست ؟
    راوى گويد: امام حسين عليه السّلام در جواب برادر، فرمود كه هم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به من فرموده كه مشيّت حق بر اسيرى ايشان تعلّق يافته كه خدا ايشان را اسير ببيند.
    امام عليه السّلام اين سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.
    محمدبن يعقوب كلينى رضى اللّهُ عنه در كتاب (رسائل ) خويش به سند

    متن عربى :

    عَنْ اءَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ، عَنْ صَفْوانَ، عَنْ مَرْوانَ بْنِ إِسْماعيلَ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرانَ، عَنْ اءَبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: ذَكَرْنا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَتَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ، فَقالَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام : يا حَمْزَةُ إِنّى سَاءُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ لا تَسْاءَلُ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنا هذا:
    إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام لَمّا فَصَلَ مُتَوَجِّها، اءَمَرَ بِقِرْطاسٍ وَكَتَبَ:
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلى بَني هاشِمٍ، اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمْ إِسْتَشْهَدَ، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنّى لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ، وَالسَّلامُ.
    وَذَكَرَ الْمُفيدُ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمانِ رضى اللّهُ عنه فى كِتابِ (مَوْلِدِ النَّبِى صلّى اللّه عليه و آله وَمَوْلِدِ الاَْوْصِياءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ)، بِاءَسْنادِهِ إِلى اءَبى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّ ادِقِ عليه السّلام ، قالَ: لمّا سارَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِما مِنْ مَكَّةَ لِيَدْخُلَ الْمَدينَةَ، لَقِيَهُ اءَفْواجٌ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُسَوَّمينَ وَالْمُرْدِفينَ فى اءَيْديهِمِ

    ترجمه :

    مذكور در متن ، روايت نموده از حمزه بن حمران از حضرت امام صادق عليه السّلام كه در خدمت آن جناب سخن از خروج ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام در ميان آمد و آنكه محمد بن حنفيّه از نصرت آن جناب تخلّف نمود. امام صادق عليه السّلام فرمود: اى حمزه ، من تو را خبر دهم به حديثى كه پس از اين مجلس ، مرا از حال محمد بن حنفيه سؤ ال ننمايى : به درستى كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام از مكّه جدا شد و توجّه به سوى عراق فرمود، فرمان داد كه پاره كاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت :
    (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
    اين نوشته اى است از جانب حسين بن على به جماعت بنى هاشم .
    امّا بعد؛ هر كس از شما به من بپيوندد شهيد گردد و آنكه تخلّف نمايد به پيروزى نرسد. والسلام .)
    شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان رضى اللّهُ عنه در كتاب (مولد النبى صلّى اللّه عليه و آله و مولد اءوصيائه ) به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: در آن هنگام كه حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام از مكه معظّمه بيرون آمد از براى آنكه وارد شهر مدينه طيّبه شود افواجى از ملائكه مسوّمين (صاحبان نشانه چنانچه سپاهيان را نشانه است ) و ملائكه مُرْدفين (يعنى فرشتگانى كه از عقب سر مى رسند مثل صفوف لشكر كه به نظام رود) كه حربه ها در دست و بر اسبهاى نجيب بهشتى سوار بودند شرفياب

    متن عربى :

    الْحِرابُ عَلى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ، فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَقالُوا: يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِ، إِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ اءَمَدَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله بِن ا فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ، وَاءَنَّ اللّهَ اءَمَدَّكَ بِنا.
    فَقالَ لَهُمْ: الْمَوْعِدُ حُفْرَتى وَبُقْعَتِى الَّتى اءَسْتَشْهِدُ فيها، وَهِيَ كَرْبَلاءُ، فَإ ذا وَرَدْتُها فَاءْتُونى .
    فَقالُوا: يا حُجَّةَ اللّهِ، إِنَّ اللّهَ اءَمَرَنا اءَنْ نَسْمَعَ لَكَ وَنُطيعَ، فَهَلْ تَخْشى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ؟
    فَقالَ: لا سَبيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَلا يَلْقُوني بِكَريهَةٍ اءَوْ اءَصِلَ إِلى بُقْعَتي .
    وَاءَتَتْهُ اءَفْواجٌ مِنْ مُؤْمِنِى الْجِنِّ، فَقالُوا لَهُ:
    يا مَوْلانا، نَحْنُ شيعَتُكَ وَاءَنْصارُكَ فَمُرْنا بِما تَشاءُ، فَلَوْ اءَمَرْتَنا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ وَاءَنْتَ بِمَكانِكَ لَكَفَيْناكَ ذلِكَ.
    فَجَزاهُمْ خَيْرا وَقالَ لَهُمْ: اءَما قَرَءْتُمْ كِتابَ اللّهِ الْمُنْزَلَ عَلى جَدّى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله فى قَوْلِهِ: (قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهْم )، فَإ ذا اءَقَمْتُ فى مَكانى فَبِماذا يُمْتَحَنُ

    ترجمه :

    گرديده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض كردند: اى حجت خدا بعد از رسول خدا و اميرالمؤ منين و امام حسن عليهم السّلام بر جميع عالم ، به درستى كه خداU مدد نمود جدّت صلّى اللّه عليه و آله را به وسيله ما در موارد بسيار و همانا حق تعالى ما را از براى امداد و يارى تو فرستاده .
    امام عليه السّلام فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعه اى است كه در آن شهيد مى شوم و نام آن (كربلا) است ؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آييد. عرضه داشتند: اى حجت خدا، خداىU ما را فرمان داده كه سخن تو را بشنويم و مطيع امر تو باشيم ، آيا هيچ انديشه از دشمنان دارى كه ما با تو همراه باشيم ؟ فرمود: دشمن را بر من راهى نيست و آسيبى به من نتوانند رسانيد تا آن هنگام كه برسم به بقعه خود. و نيز جمعيّتى از مؤ منين طائفه جنّ به خدمت آن جناب رسيدند و عرض نمودند: اى مولاى ما! ماييم گروه شيعيان و ياران تو، ما را به آنچه كه بخواهى امر بفرما اگر ما را فرمان دهى كه جميع دشمنان تو را به قتل رسانيم و تو در جاى خود آرام و مكين باشى ، كفايت دشمنان از جناب تو خواهيم نمود. امام حسين در جواب ايشان فرمود: خدا شما را جزاى خير دهد، مگر اين آيه شريفه را كه بر جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده ، نخوانده ايد: (قُلْ لَوْ...)(14) ؛ يعنى بگو اى رسول خدا، همانا اگر در خانه هاى خويش ساكن شويد البتّه آنانكه حكم قتل بر ايشان مقدّر و مكتوب است در همان خانه هاى خود و خوابگاه خويش به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار كنند).

    متن عربى :

    هذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ، وَبِماذا يُخْتَبَرُونَ، وَمَنْ ذا يَكُونُ ساكِنَ حُفْرَتى .
    وَقَدِ اخْتارَهَا اللّهُ تَعالى لى يَوْمَ دَحَا الاَْرْضَ، وَجَعَلها مَعْقَلا لِشيعَتِنا وَمُحِبّينا، تُقْبَلُ اءَعْمالُهُمْ وَصَلواتُهُمْ، وَيُجابُ دُعاؤُهُمْ، وَتَسْكُنُ شيعَتُنا، فَتَكُونَ لَهُمْ اءَمانا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ؟ وَلكِنْ تَحْضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ، وَهُوَ يَوْمُ عاشُوراء - فى غَيْرِ هذِهِ الرِّوايَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ- الَّذى فى آخِرِهِ اءُقْتَلُ، وَلا يَبْقى بَعْدى مَطْلُوبٌ مِنْ اءَهْلى وَنَسَبى وَإِخْوانى وَ اءَهْلِ بَيْتى ، وَيُسارُ رَاءْسى إِلى يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللّهُ.
    فَقالَتِ الْجِنُّ: نَحْنُ وَاللّهِ يا حَبيبَ اللّهِ وَابْنَ حَبيبِهِ لَوْلا اءَنَّ اءَمْرَكَ طاعَةٌ وَ اءَنَّهُ لايَجُوزُ لَن ا مُخالَفَتُكَ لَخالَفْناكَ وَقَتَلْنا جَميعَ اءَعْداءِكَ قَبْلَ اءَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ.
    فَقالَ لَهُمْ عليه السّلام : وَنَحْنُ وَاللّهِ اءَقدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ، وَلكِنْ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيَّنَةٍ وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيَّنَةٍ.
    ثُمَّ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى مَرَّ بِالتَّنْعيمِ، فَلَقِيَ

    ترجمه :

    پس هرگاه كه من در جاى خود اقامت گزينم پس به چه چيز اين خلق كه مستعدّ از براى هلاكت هستند امتحان كرده خواهند شد و به كدام امر آزمايش مى شوند و چه كسى به جاى من در قبرم و گودال كربلا مدفون شود، حال آنكه خداىU اين را در روز (دَحْو الاَْرْض ) كه زمين را پهن نموده ، از براى من اختيار فرمود و آن را منزلگاه شيعيان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساكن خواهند شد؛ پس آن زمين امان است از براى ايشان در دنيا و آخرت . و لكن در روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شويد و در روايتى غير از اين روايت ، فرمود: روز جمعه حاضر گرديد كه من در آخر همان روز كُشته خواهم شد و هيچ كس پس از قتل من از اهل بيت و انساب و برادران من باقى نخواهد بود و سرم را مى برند به سوى يزيد بن معاويه لَعَنَهُمَا اللّهُ - پس جنّيان عرض كردند: به خدا سوگند، اى حبيب خدا و پسر حبيب خدا! اگر نه اين بود كه اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جايز نيست ، البته در اين باب بر خلاف فرمانت ، همه دشمنان تو را به قتل مى رسانيديم پيش از آنكه بتوانند به شما دست يابند. امام حسين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان ، زيادتر از شماست ، و لكن نظر ما اين است كه از روى بيّنه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاكت رسند و آنان كه زنده اند، زندگى آنان نيز در آخرت بر اساس بيّنه و حجّت باشد. پس آن حضرت روانه راه گرديد تا رسيد به منزل

    متن عربى :

    هُناكَ عِيْرا تَحْمِلُ هَدِيَّةً قَدْ بَعَثَ بِها بَحيرُ بْنُ رَيْسان الْحِمْيَرى عامِلُ الْيَمَنِ إِلى يَزيدِ بْنِ مُعاوِيَةَ فَاءَخَذَ عليه السّلام الْهَدِيَّةَ، لاَِنَّ حُكْمَ اءُمُورِ الْمُسْلِمينَ إِلَيْهِ.
    ثُمَّ قالَ لاَِصْحابِ الْجِمالِ: (مَنْ اءَحَبَّ اءَنْ يَنْطَلِقَ مَعَنا إِلَى الْعِراقِ وَفَيْناهُ كِراهُ وَاءَحَسَّنا صُحْبَتَهُ، وَمَنْ اءَحَبَّ اءَنْ يُفارِقَنا اءَعْطَيْناهُ كِراهُ بِقَدْرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّريقِ).
    فَمَضى مَعَهُ قَوْمٌ وَامْتَنَعَ قَوْمٌ آخَرُونَ.
    ثُمَّ سارَ عليه السّلام حَتّى بَلَغَ ذاتَ عِرْقٍ، فَلَقِيَ بِشْرَ بْنَ غالِبٍ وارِدا مِنَ الْعِراقِ، فَسَاءَلَهُ عَنْ اءَهْلِها.
    فَقالَ: خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَنى اءُمَيَّةَ.
    فَقالَ عليه السّلام : (صَدَقَ اءَخُو بَنى اءَسَدٍ، إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ ما يُريدُ).
    قالَ الرّاوى : ثُمَّ سارَ عليه السّلام حَتّى اءَتَى الثَّعْلَبِيَّةَ وَقْتَ الظَّهيرَةِ، فَوَضَعَ رَاءْسَهُ، فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ، فَقالَ:
    (قَدْ رَاءَيْتُ هاتِفا يَقُولُ: اءَنْتُمْ تَسْرَعُونَ وَالْمَنايا

    ترجمه :

    (تنعيم ) و درآن مكان قافله اى را كه از طرف والى يمن - بحير بن ريْسان حِمْيَرى ، هدايايى به يزيدبن معاويه مى برد، ملاقات كرد و امر فرمود آن هديه ها را از آنها گرفتند؛ زيرا حكم و سلطنت امور مسلمين در آن عصر، به عهده امام حسين عليه السّلام بود و او امام امت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود و به صاحبان شتران ، فرمود: هر كس دوست مى دارد كه با ما تا عراق بيايد كرايه او را تماما به او خواهيم داد و با او به نيكويى مصاحبت خواهيم داشت و هر كه را محبوب آن است ، كه از ما جدا شود، به قدر آنچه كه از يمن مسافت طى نموده و آمده ، كرايه به او عطا مى فرماييم ؛ پس گروهى در ركاب آن حضرت ماندند و جماعتى امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسين عليه السّلام مَرْكَب راند تا آنكه به منزل (ذات عِرْق )(15) رسيد و در اين منزل (بشربن غالب ) كه از عراق مى آمد به خدمت امام عليه السّلام رسيد و حضرت احوال اهل كوفه را پرسيد. بشربن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم كه دلهاى ايشان با شما بود و شمشيرهاى آنان با بنى اميّه !؟ حضرت فرمود: برادر ما از بنى اسد، سخن به راستى گفت . به درستى كه خداىU به جا مى آورد آنچه را كه مشيّت او تعلّق يافته و حكم مى كند آنچه را كه اراده دارد. راوى گويد: امام عليه السّلام از آن منزل كوچ كرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل (ثعلبيّه ) رسيد، پس سر مبارك را بر بالين گذارد و اندكى به خواب رفت ، چون بيدار گرديد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفى همى گفت كه شما به سرعت مى رود و مرگ شما را

    متن عربى :

    تَسْرَعُ بِكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ).
    فَقالَ لَهُ ابْنُهُ عَلِيُّ: يا اءَبَةِ اءَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟
    فَقالَ: (بَلى يا بُنَيَّ وَاللّهِ الَّذي إِلَيْهِ مَرْجَعُ الْعِبادِ).
    فَقالَ لَهُ: يا اءَبَةِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ.
    فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (فَجَزاكَ اللّهُ يا بُنَيَّ خَيْرَ ما جَزا وَلَدا عَنْ والِدِهِ).
    ثُمَّ باتَ عليه السّلام فِى الْمَوْضِعِ الْمَذْكُورِ، فَلَمّا اءَصْبَحَ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ يُكَنّى اءَباهِرَّةِ الاَْزْدى ، قَدْ اءَتاهُ سَلَّمَ عَلَيْهِ.
    ثُمَّ قالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مَا الَّذى اءَخْرَجَكَ مِنْ حَرَمِ اللّهِ وَحَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله ؟
    فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (وَيْحَكَ يا اءَبا هِرَّةَ، إِنَّ بَنِى اءُمَيَّةَ اءَخَذُوا مالِى فَصَبَرْتُ، وَشَتَمُوا عِرْضى فَصَبَرْتُ، وَطَلَبُوا دَمى فَهَرَبْتُ، وَاءَيْمُ اللّهِ لَتَقْتُلَنِى الْفِئَةُ الْباغِيَةُ وَلَيَلْبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلاًّ شامِلا وَسَيْفا قاطِعا، وَلَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يَذُلُّهُمْ، حَتّى يَكُونُوا اءَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَا إِذْ


    ترجمه :

    به تعجيل به سوى بهشت مى برد. در اين هنگام فرزند دلبندش حضرت على اكبر عرض نمود: اى پدر، مگر ما بر حق نيستيم ؟
    امام عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست ، ما بر حق هستيم .
    حضرت على اكبر عرض كرد: حال كه چنين است باك از مردن نداريم .
    حضرت امام عليه السّلام فرمود: اى فرزند، خدا تو را جزاى خير دهد، جزايى كه فرزندان را در عوض نيكى ، نسبت به پدر خويش مى دهد. پس ‍ قرة العين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه ديد كه از طرف كوفه مردى كه مُكَنّى به اباهرّه اَزْدى بود، مى آيد و به خدمت امام آمد عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيرون آورد؟
    امام عليه السّلام فرمود: وَيْحَكَ! اى اباهرّه ، به درستى كه بنى اُميّه - لَعَنَهُمُ اللّهُ - مال مرا گرفتند صبر نمودم و عِرْض مرا ضايع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا بريزند فرار كردم و به خدا، اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداى متعال لباس ذلّتى كه ايشان را فرا گيرد به ايشان خواهد پوشانيد و هم شمشير برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلّط خواهد نمود بر ايشان كسى را كه آنها را خوار و ذليل گرداند تا در مذلّت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زنى بر ايشان پادشاه شد، پس حكمرانى در مالها و خونهاى آنها، مى نمود.


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:56

  19. تشكرها 2

    شهاب منتظر (05-11-2014)

  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    877
    نوشته
    117
    تشکر
    253
    مورد تشکر
    375 در 125
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : کتاب لهوف تالیف علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس




    متن عربى :

    مَلَكَتْهُمْ إِمْرَاءَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فى اءَمْوالِهِمْ وَدِمائِهِمْ.
    ثُمَّ سارَ عليه السّلام ، وَحَدَّثَ جَماعَةٌ مِنْ بَنِى فَزارَةَ وَبَجيلَةَ قالُوا: كُنّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ لَمّا اءَقْبَلْنا مِنْ مَكَّةَ، فَكُنّا نُسايِرُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام حَتّى لَحِقْناهُ فَكانَ إِذا اءَرادَ النُّزُولَ اعْتَزَلْناهُ فَنَزَلْنا ناحِيَةً.
    فَلَمّا كانَ فى بَعْضِ الاَْيّامِ نَزَلَ فى مَكانٍ، فَلَمْ نَجِدْ بُدّا مِنْ اءَنْ نُنازِلَهُ فيهِ، فَبَيْنَما نَحْنُ نَتَغَدّى مِنْ طَعامٍ لَنا إِذْ اءَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى سَلَّمَ عَلَيْنا.
    ثُمَّ قالَ: يا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ إِنَّ اءَبا عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام بَعَثَنى إِلَيْكَ لِتَاءْتِيَهُ، فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسانٍ مِنّا ما فى يَدِهِ حَتّى كَاءَنَّما عَلى رُؤُوسِنَا الطَّيْرُ.
    فَقالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ - وَهِيَ دَيْلَمُ بِنْتُ عَمْروٍ-: سُبْحانَ اللّهِ، اءَيَبْعَثُ إِلَيْكَ إِبْنُ رَسُولُ اللّهِ ثُمَّ لا تَاءْتيهِ، فَلَوْ اءَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلامِهِ.
    فَمَضى إِلَيْهِ زُهَيْرُ، فَما لَبِثَ اءَنْ جاءَ مُسْتَبْشِرا قَدْ اءَشْرَقَ وَجْهُهُ، فَاءَمَرَ بِفُسْطاطِهِ وَثَقَلِهِ وَمَتاعِهِ فَحُوِّلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام .

    ترجمه :

    پس از اين فرمايش ، از آن منزل نيز كوچ نموده و روانه راه شد.
    روايت كرده اند: جماعتى از بنى فَزاره و طائفه بَجيله گفتند: ما با زُهَيْر از مكه معظّمه بيرون آمديم و در راه بر اثر و دنبال امام حسين راه مى رفتيم تا آنكه به آن جناب ملحق نگرديم . و چون به منزلى مى رسيديم كه امام عليه السّلام اراده نزول مى فرمود ما از اردوى آن جناب كناره گيرى مى نموديم و در گوشه اى دور از ديد آنها مى گزيدم . تا اينكه اردوى همايونى آن حضرت در يكى از منزلها فرود آمد و ما نيز چاره اى نداشتيم جز آنكه با آنها هم منزل شويم . پس از مدّتى ، هنگامى كه طعام براى خود ترتيب نموده و مشغول خوردن چاشت بوديم ناگهان ديديم فرستاده اى از جانب امام حسين عليه السّلام به سوى ما آمد و سلام كرد و خطاب به زُهير بن قين نمود و گفت : اى زُهير! امام عليه السّلام مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آيى . پس هر كس از ما كه لقمه اى در دست داشت (از وحشت اين پيام ) آن را بينداخت كه گويا پرنده بر سر ما نشسته بود (كه هيچ حركتى نمى توانستيم بكنيم ).(16) زوجه زهير كه نامش (ديلم ) دختر عمرو بود به او گفت : سُبْحانَ اللّه ! فرزند رسول خدا تو را دعوت مى كند و تو به خدمتش نمى شتابى !؟ سپس ‍ زوجه اش گفت : اى كاش به خدمت آن جناب مى رفتى و فرمايش ايشان را مى شنيدى . زُهير بن قين روانه خدمت آن جناب شد. اندكى بيش نگذشت كه زهير با بشارت و شادمان و روى درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود كه خيمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزديك به خيمه هاى

    متن عربى :

    وَقالَ لاِِمْرَأَتِهِ: اءَنْتِ طالِقٌ، فَإِنِّى لا اُحِبُّ اءَنْ يُصيبَكِ بِسَبَبى إِلاّ خَيْرٌ، وَقَدْ عَزَمْتُ عَلى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لاُِفْديهِ بِرُوحى وَ اءَقيهِ بِنَفْسى .
    ثُمَّ اءَعْطاها مالَها وَسَلَّمَها إِلى بَعْضِ بَنى عَمِّها لِيُوصِلَها إِلى اءَهْلِها.
    فَقامَتْ إِلَيْهِ وَبَكَتْ وَوَدَّعَتْهُ.
    وَقالَتْ: كانَ اللّهُ عَوْنا وَمُعينا، خارَ اللّهُ لَكَ، اءَسْاءَلُكَ اءَنْ تَذْكُرَنى فِى الْقِيامَةِ عِنْدَ جَدِّ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
    ثُمَّ قالَ لاَِصْحابِهِ: مَنْ اءَحَبَّ مِنْكُمْ اءَنْ يَصْحَبَنى ، وَإِلاّ فَهُوَ آخِرُ الْعَهْدِ مِنّى بِهِ.
    ثُمَّ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى بَلَغَ زُبالَةَ، فَاءَتاهُ فيها خَبَرُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ، فَتَفَرَّقَ عَنْهُ اءَهْلُ الاَْطْماعِ وَالاِْرْتِيابِ، وَبَقِيَ مَعَهُ اءَهْلُهُ وَخِيارُ الاَْصْحابِ.
    قالَ الرّاوى : وَارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكاءِ وَالْعَويلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، وَسالَتِ الدُّمُوعُ عَلَيْهِ كُلُّ مَسيلٍ.
    ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام سارَ قاصِدا لِما دَعاهُ اللّهُ إِلَيْهِ،

    ترجمه :

    فلك احتشام حضرت امام حسين عليه السّلام زدند و به زوجه خود گفت : من تو را طلاق دادم ؛ زيرا دوست نمى دارم كه از جهت من جز خير و خوبى به تو رسد و من عازم شده ام كه مصاحبت امام حسين عليه السّلام را اختيار نمايم تا آنكه جان خود را فداى او كنم و روح را سپر بلا گردانش نمايم . سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضى عموزاده هايش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤ منه برخاست و گريه كرد و او را وداع نمود و گفت : خدا يار و معين تو باد و خيرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قيامت در نزد جدّ‍ِ حسين عليه السّلام ، ياد نمايى . سپس زهير به اصحاب خويش گفت : هر كس خواهد به همراه من بيايد و اگر نه اين آخرين عهد من است با او. امام حسين عليه السّلام از آن منزل كوچ نمود و روانه راه گرديد تا آنكه به منزل (زُباله ) رسيد و در (زباله ) خبر شهادت مسلم بن عقيل رحمه اللّه مسموع امام عليه السّلام گرديد. گروهى كه از اهل طمع و ريبه و دنيا پرستان كه از حقيقت حال مطّلع گرديدند اختيار مفارقت نموده از او جدا شدند و كسى در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمى مآب باقى نماند مگر اهل بيت و عشيره و خويشان آن جناب و گروهى از اَخيار كه در سلك اصحاب كِبار منخرط بودند. راوى گفت : از شدت گريه و ناله كه در مصيبت جناب مسلم رضى اللّهُ عنه و فرياد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل در آمد و اشكها چون رود جيحون از چشمان جارى شد. پس از آن ، آن امام انس و جن با نيّت صادق و اعتقاد كامل و به قصد اجابت

    متن عربى :

    فَلَقِيَهُ الْفَرَزْدَقُ الشّاعِرُ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَقالَ:
    يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، كَيْفَ تَرْكَنُ إِلى اءَهْلِ الْكُوفَةِ وَهُمُ الَّذينَ قَتَلُوا ابْنَ عَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ وَشيعَتَهُ؟
    قالَ: فَاءَسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام باكِيا، ثُمَّ قالَ:
    (رَحِمَ اللّهُ مُسْلِما، فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللّهِ وَرَيْحانِهِ وَجَنَّتِهِ وَرِضْوانِهِ، اءَما اءَنَّهُ قَدْ قَضى ما عَلَيْهِ وَبَقِيَ ما عَلَيْنا).
    ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:

    1 - (فَإِنْ تُكُنِ الدُّنْيا تُعَدَّ نَفيسَةً

    فَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ اءَعْلا وَ اءَنْبَلُ

    2 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ اءُنْشِئَتْ

    فَقَتْلُ امْرَءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ اءَفْضَلُ

    3 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْما مُقَدَّرا

    فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى السَّعْى اءَجْمَلُ

    4 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

    فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

    قالَ الرّاوى : وَكَتَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام كِتابا إِلى

    ترجمه :

    داعى حق جلّ و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزذق شاعر به شرف خدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، چگونه اعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بن عقيل و ياران او را مقتول ساختند؟!
    راوى گفت : سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم را، به درستى كه رفت به سوى روح و ريحان و جَنّت و رضوان پروردگار و به درستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدّر گرديده بود و باقى مانده است بر ما كه به جا آوريم . سپس ‍ اين ابيات را انشاء فرمود:
    1 - يعنى اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اَعلى خواهد بود.
    2 - و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاى الهى افضل است .
    3 - و اگر روزى ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده ، پس ‍ حرص كم داشتن درطلب رزق نيكوتر است .
    4 - و اگر جمع كردن مالهاى دنيا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد در انفاق كرد بخيل باشد مالى را كه آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت . راوى گويد: پس از آن ، از جانب امام حسين عليه السّلام نامه اى به جمعى از شيعيان كوفه شرف صدور يافت از جمله :

    متن عربى :

    سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ وَالْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ وَرَفاعَةَ بْنَ شَدّادٍ وَجَماعَةٍ مِنَ الشّيعَةِ بِالْكُوفَةِ، وَبَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهَرِ الصَّيْداوى .
    فَلَمّا قارَبَ دُخُولَ الْكُوفَةِ إِعْتَرَضَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَير صاحِبُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ لِيُفَتِّشَهُ، فَاءَخْرَجَ الْكِتابَ وَمَزَّقَهُ، فَحَمَلَهُ الْحُصَيْنُ إِلَى ابْنِ زِيادٍ.
    فَلَمّا مُثِلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ لَهُ: مَنْ اءَنْتَ؟
    قالَ: اءَنَا رَجُلٌ مِنْ شيعَةِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ وَإِبْنَهِ عليهماالسّلام .
    قالَ: فَلِماذا خَرَقْتَ الْكِتابَ؟
    قالَ: لِئَلاّ تَعْلَمَ ما فيهِ!
    قالَ: مِمَّنِ الْكِتابُ وَإِلى مَنْ؟
    قالَ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لا اءَعْرِفُ اءَسْماءَهُمْ.
    فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَقالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى حَتّى تُخْبِرَنى بِاءَسْماءِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، اءَوْ تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ الْحُسَيْنَ وَاءَباهُ وَاءَخاهُ، وَإِلاّ قَطَّعْتُكَ إِرْبا إِرْبا.

    ترجمه :

    سُليمان بن صُرَد خُزاعى ، مُسيّب بن نَجَبَه ، رِفاعة بن شَدّاد و عدّه اى ديگر از گروه شيعه و محبّان و آن فرمان را به وسيله قيس بن مصهر ( مسهر در نسخه بدل ) صيداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالى شهر كوفه رسيد حُصَيْن بن نُمير - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - گماشته ابن زياد - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - به او برخورد تا از حال او تفتيش نمايد.
    قيس پس از اطلاع از غرض حُصَين ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
    حُصين لعين ، آن مؤ من پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بد نهاد آورد؛ چون در حضور آن لعين بايستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كيستى ؟
    قيس در جواب فرمود: مردى از شيعيان و اخلاص كيشان مولاى متّقيان امير مؤ منان على بن ابى طالب عليه السّلام و پيرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام هستم .
    آن لعين گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟
    قيس فرمود: آن نامه از ناحيه مقدّسه امامت صادر گرديده به سوى جماعتى از اهل كوفه كه نامهاى ايشان را نمى دانم .
    ابن زياد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهايى نخواهى يافت مگر آنكه خبر دهى به نام جماعتى كه نامه براى ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روى و حسين بن على و پدر و برادر او را ناسزا گويى و اگر چنين نكنى بدنت را پاره پاره نمايم .

    متن عربى :

    فَقالَ قَيْسُ: اءَمَّا الْقَوْمُ فَلا اءُخْبِرُكَ بِاءَسْمائِهِمْ، وَاءَمّا لَعْنُ الْحُسَيْنِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِ فَاءَفْعَلُ.
    فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَصَلّى عَلَى النَّبِيِّصلّى اللّه عليه و آله ، وَاءَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلى عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ اللّهِ بْنَ زِيادٍ وَاءَباهُ، وَلَعَنَ عُتاةَ بَنى اءُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ.
    ثُمَّ قالَ: اءَيُّهَا النّاسُ، اءَنَا رَسُولُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلَيْكُمْ، وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ بِمَوْضِعٍ كَذا وَكَذا، فَاءَجيبُوهُ.
    فَاءُخْبِرَ ابْنُ زِيادٍ بِذلِكَ، فَاءَمَرَ بِإِلْقائِهِ مِنْ اءَعْلا الْقَصْرِ، فَاءُلْقِى مَنْ هُناكَ، فَماتَ رحمه اللّه .
    فَبَلَغَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام مَوْتُهُ، فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكاءِ، ثُمَّ قالَ: (اءَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشيعَتِنا مَنْزِلا كَريما وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ).
    وَرُوِيَ اءَنَّ ه ذَا الْكِتابَ كَتَبَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام مِنَ الْحاجِزِ.

    ترجمه :

    قيس فرمود: امّا نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر و برادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفت شرايط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله را به جاى آورد، پس از آن ، از خداى متعال طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان اَنْوَر بر گزيده داور، جناب اميرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبيداللّه و پدر آن لعين و عُتاة و باغيان بنى اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مَطاعن ايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسين عليه السّلام به سوى شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اينجا آمدم ، اينك فرمانش را اجابت و به خدمتش ‍ مسارعت نماييد.
    شهادت قيس بن مسهر
    پس چون ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاى قصر دار الاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذُرْوه افلاك پرواز نمود رضى اللّهُ عنه . و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سَمْع شريف امام عليه السّلام رسيد، چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شيعيان ما منزلى كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، به درستى كه تويى بر هر چيزى قادر.
    در روايتى ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام اِنس و جان از منزل (حاجز) بود و به غير از اين خبر.


    متن عربى :

    وَقيلَ: غَيْرُ ذلِكَ.
    قالَ الرّاوى : وَ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى صارَ عَلى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ الْكُوفَةِ، فَإِذا بِالْحُرِّ بْنِ يَزيدَ فِى اءَلْفِ فارِسٍ.
    فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (اءَلَنا اءَمْ عَلَيْنا؟).
    فَقالَ: بَلْ عَلَيْكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ.
    فَقالَ: (لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ).
    ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، حَتّى قالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (فَإِذا كُنْتُمْ عَلى خِلافِ ما اءَتَتْنى بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، فَإِنّي اءَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذى اءَتَيْتُ مِنْهُ).
    فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ مِنْ ذلِكَ، وَقالَ: لا، بل خُذْ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ طَريقا لايُدْخِلَكَ الْكُوفَةَ وَلا يُوصِلُكَ إِلَى الْمَدينَةِ لاَِعْتَذَرَ اءَنَا إِلى ابْنِ زِيادٍ بِاءَنَّكَ خالَفْتَنى فِى الطَّريقِ.
    فَتَياسَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، حَتّى وَصَلَ إِلى عُذَيْبِ الْهَجاناتِ.

    ترجمه :

    روايات ديگر نيز وارد است .
    راوى چنين گويد: حضرت امام عليه السّلام از آن منزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسيد. در آن مكان حُرّ بن يزيد رياحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حُرّ به خدمتش رسيد امام حسين عليه السّلام فرمود: آيا به يارى ما آمده اى يا براى دشمنى با ما؟ حرّ عرضه داشت كه بر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: (لا حَوْلَ...)! بين آن جناب و حرّ سخنان بسيارى ردّ و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حرّ نموده و فرمود: اكنون كه شما بر آنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مُشْعر و متضمّن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت به مقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حرّ و اصحابش بر اين مدّعى راضى نگرديده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله ! و نور ديده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پيش گيرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدينه باشد تا به اين جهت توانم به نزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شايد به اين اعتذار از سَخَط آن كافر غدّار در امان مانم و از خدمتش ‍ تخلّف ورزم . حضرت امام به اين خاطر، سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طىّ فرمود تا آنكه بر سرابى رسيد كه موسوم بود به (عُذَيْب الْهِجانات ) يعنى آبى مشرعه مَرْكبها و اشتران بود.

    متن عربى :

    قالَ: فَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إِلَى الْحُرِّ يَلُومُهُ فى اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَيَاءْمُرُهُ بِالتَّضْييقِ عَلَيْهِ.
    فَعَرَضَ لَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ وَمَنَعُوهُ مِنَ الْمَسيرِ.
    فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (اءَلَمْ تَاءْمُرْنا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّريقِ؟).
    فَقالَ الْحُرُّ: بَلى ، وَلكِنْ كِتابُ الاَْميرِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَصَلَ يَاءْمُرُنى فيهِ بِالتَّضْييقِ عَلَيْكَ، وَقَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْنا يُطالِبُني بِذلِكَ.
    قالَ الرّاوى : فَقامَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام خَطيبا فى اءَصْحابِهِ، فَحَمَدَ اللّهُ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ:
    (إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ وَاءَدْبَرَ مَعْرُوفُها وَاسْتَمَرَّتْ حِذاءً، وَلَمْ تَبْقَ مِنْها إِلاّ صَبابَةٌ كَصَبابَةِ الاِْناءِ، وَخَسْيسِ عَيْشٍ كَالْمَرعْى الْوَبيلِ.
    اءَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا، فَإِنّى

    ترجمه :

    راوى گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بد فرجام به حرّ بن يزيد رياحى رسيد و اين نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حرّ كه در امر فرزند امام عليه السّلام ، مسامحه نموده و در آن نامه ، لعنت ضميمه ، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيّد ابرار سخت و مجال را بر او دشوار گيرد. پس حُرّ با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده حيدر كرّار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام عليه السّلام فرمود: مگر نه اين است كه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماييم ؟! حُرّ عرضه داشت : بلى ! و لكن اينك نامه عبيداللّه به من رسيده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر من گماشته تا از فرمانش تخلّف نورزم .


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 27-10-2013 در ساعت 09:57

  21. تشكرها 3

    محب الحسین (27-01-2011), شهاب منتظر (05-11-2014)

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi