اما این كه چگونه علما را آن همه تشویق مى كردند، براى تحقق بخشیدن به هدف های سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مى شد كه زیانى براى حكومتشان در برنداشته و علم و عالم یكى از ابزار خدمت به آنان مى بود. آنها مى خواستند از این مجرا هدف هاى زیر را تامین كنند:
1- دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكیل مى دادند تحت مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشه هاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدین وسیله جلب اطمینان بیشترى كنند و طرد اهل بیت با استقبال از علما به نحوى جبران مى شد.
4 - تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدف ها براى خلفا محترم بود. وگرنه هر بار كه از سوى شخصیتى احساس خطر مىكردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممكن دست مى یازیدند.
احمد امین درباره منصور مى نویسد:« معتزلیان را هر بار كه لازم مىدید فرا مى خواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىكرد، البته این تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمى كردند، وگرنه دستگاه كیفرى علیه شان به كار مى افتاد.» (1)
آرى، همین منصور بود كه «ابوحنیفه» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بیعت با محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مى گرفت.
بهرحال، اكنون برگردیم و كلام خود را از آنجا دنبال كنیم كه گفتیم حكام بسیار مى كوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آن كه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى كردند و در این باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نیز كمك مى گرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقیقت و تاریخ خیانت كردند و در نگارش وقایع انصاف و بی طرفى لازم را نداشتند.
مثلا یكى از موارد لغزش اینان كه به وضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشته اند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد كه به مرگش منتهى گردید.(2)
ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى خواسته از اینان پیروى كند كه در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود به طور ناگهانى در گذشت... » (3)
به راستى كه این حرف ها عجیب است. آخر چگونه انسان مى تواند چنان پرخورى را درباره یك آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مى دهد كه شخصى عاقل و حكیم همچون امام با پرخورى دست به خودكشى زده باشد؟
آیا كسى در طول زندگى امام به یاد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ یا بر عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمى دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
اینها همه ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات كوركورانه است كه به امام چنین نسبتى را مى دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مى تواند تصدیق كند!