هند بعد از اين واقعه كه براى او بسيار گران تمام شد، دست به حيله تازه اى زد، به اين معنى كه مرثيه اى در سوك كشتگان جنگ بدر ساخت و زنان و دختران قريش را جمع كرد و با آهنگ اندوهگين و هيجان انگيزى ؛ بر پدر و عمو و برادر و فرزندش نوحه سرائى مى نمود، و از دست پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و على عليه السلام و حمزه عموى پيغمبر سران اسلام ، ناله ها مى كرد، و بدين گونه احساسات مرد و زن مشركين را به منظور تجديد قواى متلاشى شده آنها تحريك مى كرد.
او نمى گذاشت زنها اشك بريزند و خود هم ابدا نمى گريست و مى گفت تا ما انتقام خود را از محمد نگيريم نبايد گريه كنيم ! اين تحريكات و اقداماتى كه به دنبال آن صورت مى گرفت موجب شد كه سال بعد لشكر كفار با نفراتى چند برابر سال قبل ؛ در دامنه كوه احد واقع در حومه مدينه با سپاه اسلام مصاف دهند و پيكار كنند.
هند زنها را تشويق مى كرد كه در اين جنگ شركت جويند و منظره جنگ و شكست مسلمانها را كه به نظر آنها حتمى بود؛ از نزديك ببينند!
بعضى از زنان قريش دعوت هند را كه ادعاى رهبرى داشت رد كردند، ولى او با نطقهاى آتشين و پشت هم اندازيهاى خود احساسات آنها را تحريك نمود و حاضر كرد كه با وى در جنگ شركت كنند.
هنگامى كه آتش جنگ از هر سو شعله كشيد؛ زنها كه به دستور هند زره پوشيده بودند در پشت سر لشكر قرار گرفتند.
سپس خود هند در وسط لشكر قرار گرفت و بخواندن اشعار شورانگيز و حماسه هاى جنگى همراه با دف ، پرداخت و مردان خود را براى نبرد با سپاه اسلام تشجيع مى نمود، به طورى كه هر وقت يكى از مردان مشركين فرار مى كرد، ميل و سرمه دان به او مى داد و مى گفت : اى زن ! چشمت را سرمه بكش ، تو مرد نيستى و بايد خود را آرايش كنى !
در اين جنگ ، نخست بت پرستان شكست خوردند و عقب نشستند، ولى در حمله بعد بر اثر غفلت و سستى بعضى از سربازان نومسلمان ، دشمنان از كمينگاه بيرون آمدند و يكباره بر مسلمين تاختند.
هند آن زن زيبا و طناز و كاركشته در دلبرى و رامشگرى از فرصت استفاده كرد و شخصى به نام وحشى ، غلام جبير بن مطعم را ملاقات نمود و به او قول داد كه اگر پيغمبر اسلام يا على بن ابيطالب يا حمزه را به قتل رساند؛ او را به خود نزديك سازد و از مال دنيا بى نياز گرداند.
اين وعده چنان در وحشى كه در پرتاب نيزه مهارت داشت اثر كرد كه همانوقت در كمين حمزه نشست و از پشت سر نيزه اى به كتف وى زد و او را شهيد نمود. موقعى كه خبر شهادت حمزه به هند رسيد به قدرى خوشحال شد كه همانجا گردن بند و دست بندهاى زرين خود را بيرون آورد و به وحشى بخشيد و گفت : نه تنها تا زنده ام تو را فراموش نمى كنم بلكه استخوانهايم در قبر نيز به ياد تو خواهد بود!
سپس با وحشى به بالين كشته حمزه آمد و شكم آن سردار رشيد اسلام را شكافت و جگر او را درآورد و در دهان گذاشت و جويد!! آنگاه قسمتهائى از اعضاء بدن حمزه را قطع نمود و همه را بند كرد و مانند گردن بند به گردن آويخت ! ساير زنان قريش هم از او پيروى نمودند و با بقيه شهداى اسلام چنين كردند!