3 . جنبه عرفاني و مكتبي
عرفاي بزرگ و نامدار دوره اسلامي با الهام گرفتن از معارف ناب قرآني و ولايي، عالم را سراسر اشعه وجودمطلق حق تعالي ميدانند. نظريه عرفا مبتني بر اصول اعتقادي، و هستيشناسي شهودي ـ فلسفي است.
عالم خلق از اين لحاظ كه شعاعي از نور مطلق حضرت احديت است, متعلق به آن ساحت بوده و نورانيتاشمشتق از ذات نورالانوار است. به بيان سادهتر، مخلوقات همه بهرهاي از نور وجود دارند, زيرا ماده هر چه باشدو ساير مخلوقات بهطور عام، هر حقيقتي داشته باشند، داراي شيئيت وجودي هستند، و چون خداوند وجوديساري و مطلق است، تمام موجودات مراتب اين وجود مطلق بهشمار ميروند, پس ماده با وجود عيني خود درمحضر وجودي وجود مطلق حاضر است.
ماده را در هر تلقي كه تصور كنيم، اعم از مشائي، اشراقي، صدرايي و نوصدرايي تحت قاعده شيئيت قرارميگيرد (شيئيت مساوي با وجود است)، از اينرو, براساس اصل معصوم قرآني كه در جاي جاي كتاب حكيمميفرمايد: ]ان الله بكل شيء عليم[, (بقره, 2/331؛ مائده, 5/97) ]و هو بكل شيء عليم[، (بقره, 2/29؛ انعام, 6/101) ]و الله بكل شيء عليم[، (بقره, 2/282؛ نساء, 4/176) خداوند به اين شيئيت عالماست.
اين مبنا را بهطور بسيار واضح، فلاسفه و عرفا پذيرفتهاند، زيرا هم مبناي هستيشناختي است و هم مبناي دينشناختي (عرفاني و كلامي).
از نظر عرفا و برخي از حكماي صدرايي، وجود مساوي با حيات است و حيات هر موجودي بسته به نوع وجودي آن است; (قيصري: 1375, 710 به بعد؛ صدرالمتألهين: 1341/1383, 1/276) و نيز حيات هر موجود، علم و شعور آن موجود را بهطور لزومي در پي دارد . (همان, 714, 726) لذا وجود داشتن, يعني داراي حيات بودن، و داراي حيات بودن يعني علم داشتن و قابليت عالم شدن. اين علم گاهي حضوريو خودآگاه است و گاهي حضوري باواسطه به موجودات ديگر، تمام موجودات از اين جهت كه هر يك در قالبوجودي خود، جنبهاي از كمال علت خود را دارا هستند، از همان جنبه نيز عالم به علت خويش هستند؛ يعني علاوهبر علم حضوري خود آگاه از وجود خود، بر وجود علت ايجادي خود نيز از همان جنبه حضوري علم دارند, زيراتمام مخلوقات، نياز ذاتي خود به علت ايجادي را ذاتاً و حضوراً درك ميكنند و از همينرو, جمله عالم، تسبيحگويخالق خويش است. اين مبناي كاملا قرآني و شيعي را در بيانات منسجم و گوياي ملاصدرا به خوبي ملاحظهميكنيم. (صدرالمتألهين, همان, 8/163 به بعد؛ 6/167, 335 و 417؛ 9/269 و بعد 124)
همانگونه كه اشاره شد، اين مسئله برخاسته از آموزههاي قرآني است. آياتي نظير]عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذره في السماوات و لا في الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين[ (سبأ, 34/3) ]الا يعلم من خلق و هو اللطيفالخبير[ (ملك, 67/14)، چنين معرفتي را به مسلمانان و عرفاي اسلامي به ارمغان آورده و عمق بخشيده است.
نظر خاص عرفا
علم الهي به عالم ماده در نظرگاه عرفاي اسلامي به دو صورت تبيين ميشود:
1 . يكي هويت ساري حق تعالي است كه در ابتداي بحث بدان اشاره شد.
2 . ديگري علم ذاتي حق تعالي به تمام موجودات (علم ذات، به ذات و كمالات ذات).
صورت دوم بدينترتيب تقرير ميشود:
چون تمام اشيا عالم منطوي در عقل اول هستند و عقل اول نيز تنها تجلّي جامع كمالات الهي است، خداوند باعلم به ذات خود، به كمالات ذاتي و ظهور آن كمالات نيز عالم است. علامه شيخ محمود قيصري شارح فصوصالحكم ابنعربي، هر دو صورت از نگرش به علم الهي را در اين عبارات بيان كرده است: «حق تعالي اشيا را ميداند با عين آنچه ذاتش را با آن ميداند، نه به واسطه امري ديگر; و جوهر بودن علم با توجه به اين است كه همانا فقطذات احديت است كه داراي سريان هويت الهيه است». (قيصري, همان, 49)
علاوه بر اين, عرفا به جنبة هستيشناختي و حقيقي حضور جميع اشياي عالم در نزد پروردگار، همانگونه كه اشارهشد، تصريح داشته و چنين ميگويند: «هان، آگاه باش كه اشياي موجود در خارج (از ذات الهي, يعني ظهورات او) همه و همه، و جزء به جزء، از لحاظ وجود خارجي خود، همواره در زير چتر اسم الظاهر حق تعالي داخل هستند». (همان, 48)
حتي عرفايي چون شيخ محمود شبستري كه پيرو مكتب محييالدين ابنعربي هستند، علم اشيا به خود و خدا را نيز مطرح كردهاند:
همه از ذات خود پيوسته آگاه و ز آنجا راه برده تا به درگاه
(شبستري: گلشنراز, تمثيل ظهور خورشيد حقيقت)
ره آورد نوين از حقيقت ماده و حضور علمي آن در محضر ربوبي
اشاره شد كه ماده داراي حقيقت جوهري ساكن (بالذات) است و اگر در مراحل واپسين تحقيق جوهري خودمتحرك است، فاعليت اين حركت از آن جوهر ديگري كه انرژي ناميده و به اثبات رسانديم، است نه ذات جوهرجسماني، پس متحرك در ذات جوهر جسماني، غير از محرك و فاعل حركت است و متحرك حقيقتي جوهريدارد كه متأثر از جوهر انرژي شده و سيلان مييابد, اما آنچه در اين مجال قابل طرح و گفتگوست علم حق تعاليو چگونگي احاطه علمي او به اين جوهر ساكن و ثابت جسماني است، كه بالذات نه سيال است و نه در كتم عدم, بلكه تحقق عيني و خارجي دارد و از اين جهت, تحت احاطه علمي بوده و داخل در اسم الظاهر خداوند است.
اساسيترين مبنا و عاملي كه سبب شد تا ملاصدرا به سمت نظريه حركت جوهري كشيده شود، درحقيقت, مسئلة ربط ثابت با متغير بود، ولي در رهيافت جديد از حقيقت ماده و جسم، مسئله اندكي فرق كرده و روند ديگريبه خود ميگيرد كه بدون نياز به توجيه و تبيين حركت جوهري جسم با رويكرد صدرايي، مسئلة مذكور حل شدهو مسائل نوين و افقهاي پيشرفتهتر از نظريه صدرايي را فراروي پژوهشگران هستيپژوه ميگشايد. از اينرو, ايننگرش بسيار مهمتر و منطقيتر از مباني حكمت صدرايي و مشائي درباره جواهر است.
حقيقت جوهر جسماني، حقيقتي ثابت و ساكن است (مجلة معرفت فلسفي, شمارة 7, مقالة رويكردي نوين به حقيقت جسم و صورت جسميه در حكمت نوصدرايي) كه در تحقق خارجي و ثانوي خود، به لوازم و امورجوهري ديگر غير از امور جسماني، مثل عالم ابعاد و صورتها، جوهر انرژي و جوهر نفس، پوشيده است؛ براي مثال عالم ابعادي با ظهور بسيار پيچيده و مرموز در عالم ماده و جوهر جسماني كه ذاتاً ابرگونه بوده و پا در وراي«صلبيت موهوم و نمود يافته» دارد، نمود و تحقق ثانوي جوهر جسماني را تحتتأثير جوهر خود قرار داده و آن رابه حالتها، كيفيتها، اعراض و خصوصيات نمودي، متبدل گردانيده و با اين نوع تنزّل در عالم ماده، قابليتها و استعدادهاي بيبديل و بينظيري را با خود به موجودات ابرگونه جسماني، به ارمغان آورده است. از طرفي، جوهرانرژي هم با اعمال نفوذ در تار و پود تحقق جوهر جسماني، امور ثانوي اين جوهر را به حقايقي كه ما انسانها با آنرودررو بوده و شاهد آن هستيم (يعني حركت و سيلان) مبدّل ساخته است, به طوري كه فاعليت تغيير و تبدل صورتهاي جوهري تنزّل يافته در جوهر جسماني را عهدهدار شده و هميشه قرين فعال و مؤثر جوهر جسمانيشده است، جوهر نفس نيز از سوي ديگر و به شكل ديگر، در اين عالم نمود يافته و قابليتها و ويژگيهاي خاصي رابه جوهر جسماني عطا بخشي كرده است.
حال اين حقيقت ابرگونه جوهري (كه خاصيت ذاتي ماده بوده و تعبير ابرگونگي هم يك تعبير تقريبي و تسامحياست) كه موجودي ثابت و ساكن بوده و يك تحقق جوهري، مستقل از تمام امور مذكور را دارااست، چگونه ممكناست در كتم عدم بوده و (امور متحقق در آن و با آن) مورد علم و دانايي حق تعالي واقع نشود؟
پاسخ اين سؤال كاملا روشن است، خداوند به حقيقت جسم حتي در صورت صلبيت و معناي مشائي و صدرايي نيز به طور اشراق و افاضه عالم است و تمام جزئيات مربوط به جوهر جسماني نه به واسطه صورت، بلكه با ذات خود در محضر علم ربوبيحق تعالي حضور دارند. و اين همان اشراق و تجلي خداوند است.
اين نگرش شامل دو جنبه است كه هر دو جنبه با توجه به توضيحات پيش گفته تبيينپذيرند:
1 . يكي اينكه جوهر جسماني داراي حقيقتي ابرگونه بوده، ابرگونگي آن نيز حقيقتي لطيف و غيرصلب داردو اين حقيقت، به طور مجرد از صلبيت، قوّه، و هر ويژگي ديگري كه مشائين و صدرائين به ماده اولي و جسم برشمردهاند، محقق است, پس حقيقت جوهر جسماني هم به نحو جزء جزء (كه در جنبه بعدي ذكر خواهد شد)و هم به نحو كليت و صورت جامع جزئيات در ساحت علم حق تعالي به نحو عيني و وجودي حضور دارند.
2 . دوم اينكه حقيقت ابرگونه جسم داراي اجزاي بينهايت بالفعل است كه هر يك از اجزاء نيز به نوبه خودابرگونهاند و امور خارجي حاصل از جواهر ديگر (يعني جوهر انرژي، ميدان, صورت، فضا, نفس و ...) موجب تمايز آنها ميشود. اين ذرات ذاتاً ساكن هستند و حركت آنها امري الحاقي از سوي جوهر انرژي يا ميدان است كه تمام جزء جزء اينذرات تحقق مستقل جوهري داشته و تحت حيطه علم اشراقي حق تعالي قرار دارند. و هركدام به طور مستقل تجليٍ وجودي حق تعالي هستند.
پس در هر صورت, خداوند به عالم ماده و جوهر جسماني، عالم بوده و تمام تبدلات و صورتهاي گوناگون اينجوهر را آگاه و داناست، به طوري كه هيچ يك از اجزا و تار و پود اين كل به هم پيوسته، از محضر او غايب نيستند. حافظ اسرار حق و سخنگوي پرده غيب به زيبايي چشمگيري اين حقيقت را بيان داشته است كه:
خسروا گوي فلك در خم چوگان تو باد
ساحت كون و مكان عرصه ميدان تو باد (حافظ, ديوان)
البته نكته با اهميت در فرجام سخن اين است كه توجه به حقيقت ابرگونه جسم و نقش آن در معرفت يابي(از جانب انسان يا موجودات برين) مسئله اي است كه هم در معرفت شناسي و هم در فلسفه ذهن و همچنين در الهيات بايد به طور گسترده و اساسي مرود كنكاش و بررسي هاي بنيادي قرار گيرد و آنچه در اين نوشتار به طور اشاره مطرح شد فقط به جهت ارائه افقي نوين در اين عرصه از هستي پژوهي مي باشد و بررسي هاي جدي تر و اساسي تر مقالات و نوشته هاي مفصل تر و بنيادي تري به خود مي طلبد. باشد كه به اميد عنايات رباني و توفيقات رحماني, نويسنده و ساير محققان ارجمند به اين مهم بيش از اين بپردازند.
كتاب نامه
1. قرآن
2. حافظ, ديوان.
3. شيخ الاشراق, مجموعة مصنفات شيخ اشراق, ج 1, المطارحات, چاپ دوم, مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي, تهران, 1372.
4. شبستري، شيخ محمود, مثنوي گلشنراز.
5. صدرالمتألهين, الاسفار الاربعه, ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7 و 9, انتشارات حيدري (افست)
6. ـــــــــــ , المشاعر.
7. طباطبائي, سيدمحمدحسين, بداية الحكمة, چاپ سوم, مكتب اعلام الاسلام، قم، 1368.
8. ــــــــــ , نهاية الحكمة, چاپ چهاردهم, جامعه مدرسين حوزة علمية قم، قم، 1375ش/1417ق.
9. قيصري, داوود, شرح فصول الحكم, تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، چاپ اول, انتشارات علمي و فرهنگي, تهران, 1373.
10. مطهري, مرتضي, اصول فلسفه و روش رئاليسم, ج 4, چاپ سوم, انتشارات صدرا, تهران, 1372.
11. ــــــــ , شرح منظومه, ج 2, چاپ سوم, انتشارات حكمت، تهران, 1366.
12. ــــــــ , درسهاي الهيات شفا, ج 2, چاپ اول, انتشارات حكمت, تهران, 1370.
13. مجلسي, محمدباقر, بحارالانوار, ج 48.
14. مجلة قبسات, شمارة 31.
[1] . علامه طباطبائي در چندين مورد از آثار فلسفي خود, از جمله كتابهاي بدايةالحكمة, نهاية الحكمة, و اصول فلسفه و روش رئاليسم, و در پي ايشان استاد مطهري در همة آثار فلسفي خود, پايههاي فلسفي صدرايي نويني را در حيطة مسائل گوناگون حكمت متعاليه طرحريزي و ارائه كردهاند كه به حق ميتوان اين نوع رويكرد و تلاش را «حكمت نوصدرايي» نام نهاد. و در حقيقت، حكمت نوصدرايي, مكتب فلسفي نويني است كه حاصل زحمات و از خودگذشتگيهاي كمنظير آندو بزرگوار است. اما با دقت در ساختار و مجموعه كارهاي آنها همه تلاش آنها چيزي بيش از شرح حكمت صدرائي نيست. بدين جهت نمي توان واقعا آن را حكمت نو صدرائي نام نهاد بلكه نكات جديدي كه ايشان و بزرگان ديگري مثل علامه حسن زاده و جوادي آملي مطرح كرده اند در شكل گيري حكمت نوصدرائي بي تاثير نخواهد بود. البته پس از آن دو بزرگوار هيچ تلاش قابل توجهي در مسير انسجام، تنظيم و ترسيم ساختار اين حكمت صورت نگرفته است. زيرا چنين حكمتي هنوز به طور منسجم تدوين و تبيين نشده است و با تلاشهاي بي وقفه عده اي از محققان متبحر ولي گمنام در حال تنظيم و تدوين مي باشد. اين حكمت از جهت روش, پيرو هستيشناسي ملاصدرا و از جنبة محتوا شامل بسياري از مسائل نوين و بيسابقه است, از اين جهت شايستة عنوانٍ نوصدرايي است. نويسنده در نوشتار حاضر گامي هرچند كوتاه در اين راستا برداشته است و مقالة حاضر يكي از مسائل مربوط به عرصه نوين حكمت اسلامي است.
[2] . معنا و سختار «ابرگونه» براي جسم در مقاله اي مجزا بررسي شده است.