❤ |
ویرایش توسط ناظرسایت : 26-05-2019 در ساعت 08:35
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
موضوعات تصادفی این انجمن:
- ویژه نامه شهادت مظلومانه امام صادق علیه...
- ویژه نامه شهادت مظلومانه امام جواد علیه...
- ویژه نامه شهادت امام زین العابدین علیه...
- نیستان اندوه {ویژه نامه شهادت غریبانه امام...
- ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت مولا امیر...
- ۩`✾` ۩ قبله اهل سجود{ویژه نامه شهادت...
- ویژه نامه شهادت جانگداز امام رضا علیه...
- ۩۞۩ بانوي كرامت -سوگنامه وفات حضرت خديجه(س)...
- عروج ملکوتی*ویژه نامه رحلت رهبرکبیر انقلاب...
- ویژه نامه عروج ملکوتی رهبر انقلاب اسلامی...
❤ |
دیگر رقیه گریه نمی کند
دیگر صدای ناله های سوزناکش به گوش نمیرسد
دیگر دل عمه اش از ضجه هایش خون نمی شود
دیگر صدای حزین و کودکانه اش خواب ظالمان را بهم نمی زند
اما سکوتش خواب و بیداری یزید و یزدیان را تا ابد آشفته خواهد کرد
رقیه آرام شده ، دیگر اشک نمی ریزید
سربریده پدر را در دامن گرفته و با دستهای کوچکش
موهای آشفته پدر را شانه می کند
گرد و غبار از صورت بابایش پاک می کند
قطره های بی صدای اشکش
خون ها رو از صورت و لب های پدرش می شوید
دوباره فرصتی شده تا رقیه کوچولو
برای پدرش دلبری کند ، ناز کند
با زبان بچه گانه اش برای پدر شیرینی زبانی کند
قصه غصه هایش را یک به یک با پدر بگوید
حالا می تواند از آن دست های نامرد
که سیلی به صورتش زدند
گوشواره از گوشش کشیدند
به بدن کوچک و نحیفش تازیانه زدند شکایت کند
حالا رقیه دوباره جان گرفته است .
دیگر آن رقیه محزون ساعت قبل نیست
حالا پدرش را دارد ، محکمترین پشتوانه ....
حالا می تواند به پدرش بگوید
من از مهمانی متنفرم ,
من از این قوم ظالم بیزارم
پدر جان ! بیا به خانه بر گردیم
حالا می تواند به پدرش بگوید
قرار بود همسفر باشیم
قرار نبود که تو بروی و دختر کوچکت را
میان این جماعت دیو صفت تنها بگذاری
قرار نبود سرتو به نیزه باشد
و تن من خسته و مجروح گوشه خرابه
بابا جان هرجا میروی مرا هم ببر
بابا جان ! دخترت را اینجا
بین این همه ظالم تنها نگذار
میدانی که دیگر طاقت سیلی خوردن ندارم
میدانی که دیگر بدنم تاب تازیانه ندارد
بابای خوبم ! بابای مهربانم
میدانی که رقیه بی تو زنده نخواهد ماند
میدانی که دختر طاقت دوری ازتو را ندارد
مرا باخودت ببر بابای خوبم
........
رقیه دیگر گرسنه نیست , تشنه نیست
دیگر رقیه تب آلود نیست ,
دیگر جای زخم هایش نمی سوزد
دیگر پاهای تاول زده اش درد نمی کند
دیگر از صورت کبود از سیلی اش نمی نالد
رقیه پرکشیده از این خاک سرد
و اینک آرام در آغوش پدر خفته ........
صلی الله علیک ایتها الصغیره المظلومة الشهیده
صلی الله علیک یا رقیه ،یا باب الحوائج
"هدیه فاطمی "
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
صدای دخترسه سالۀ حسین به گریه بلندمی شود.
گریه ای نه مثل همیشه.گریه ای وحشتزده،
گریه ای به سان مارگزیده. گریه کسی که تازه داغ دیده.
دیگران به سراغش می روند ودرآغوشش می گیرند وتوگمان می کنی
که هم الان آرام می گیرد وصبرمی کنی.
بچه،بغل به بغل ودست به دست می شوداما آرام نمی گیرد.
پیش ازاین هم رقیه هرگز آرام نبوده است
ازخودکربلا تاهمین خرابه لحظه ای نبوده که آرام گرفته باشد،
لحظه ای نبوده که بهانۀ پدرنگرفته باشد،لحظه ای نبوده که اشکش خشک شده باشد،
لحظه ای نبوده که بازبان کودکانه اش مرثیه نخوانده باشد.
انگارکه داغ رقیه،برخلاف سن وسالش،ازهمه بزرگتربوده است.
به همین دلیل درتمام طول راه،وهمۀ منازل بین راه،همه ملاحظه اوراکرده اند،
به دلش راه آمده اند،درآغوشش گرفته اند، دلداریش داده اند،
به تسلایش نشسته اند ویا لااقل پابه پای اوگریسته اند.هربارکه گفته است:
«کجاست پدرم؟کجاست حمایت گرم؟کجاست پناهگاهم؟»
همه بااوگریسته اند ووعده مراجعت پدر ازسفر رابه اوداده اند.
هربارکه گفته است:«سکینه جان!دل وجگرم ازتکانهای شترآب شد.»
دل وجگرهمه برای اوآب شده است.
هربارکه گفته است:«عمه جان!
ازساربان بپرس که کی به منزل می رسیم.»
همه تلاش کرده اندکه بانوازش او،
باسخن گفتن بااو وبادادن وعده های شیرین به او،
رنج سفر رابرایش کم کنند.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
آه رقیه! چگونه پس از تو تشنگی خویش را به آبی فرو نشانیم؛
حال آنکه همواره صدای کودکانه العطش تو در گوشمان طنین افکن است؟!
چگونه ریگزار داغ آشنا به قدم های کوچکت را از یاد ببریم؛
آن هنگام که بر تربت کربلا سجده می کنیم؟!
نمی دانم دستی که کودک سه ساله را سیلی می زند،
چقدر بزرگ تر از رخسار اوست؟
و خارهای بیابان، لطافت قدم های برهنه او را چند ضربه شمشیر شدند؟
خرابه ای که اندوه رقیه را در خود جای داده بود،
آن قدر شرم کرد که فرو ریخت؛
اما بی شرمی خاندان ابوسفیان در طلب دنیا، تسلّط بر دختر بچه ای
را نیز غنیمت می دانست برای رسیدن به شادمانی پیروزی.
روح وسیع رقیه در کالبد کوچکش، تکّه ای جا مانده
از حسین بود که باید پرواز می کرد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
فعالیتهای فرهنگی ، ادبی , هنری
صوتی , تصویری و نرم افزاری
ویرایش توسط ناظرسایت : 22-05-2019 در ساعت 07:47
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
مقالات و سایر مطالب مرتبط
ویرایش توسط ناظرسایت : 22-05-2019 در ساعت 07:49
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
اما امشب انگارماجرا فرق می کند.
این گریه باگریۀ همیشه متفاوت است.
این گریه،گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد
وبه زودی پایان بپذیرد.
انگارنه خرابه،که شهرشام رابرسرش گذاشته است
این دختر سه ساله.فقط خودش که گریه نمی کند،بامویه های کودکانه اش،
همه رابه گریه می اندازد وضجه همه رابلندمی کند.
توهنوز برسرسجاده ای که ازسربریده حسین می شنوی
که می گوید: «خواهرم! دخترم راآرام کن.»
توناگهان ازسجاده کنده می شوی وبه سمت سجادمی دوی.
اورقیه رادرآغوش گرفته است
برسینه چسبانده است ومدام برسر وروی اوبوسه می زند
وتلاش می کندکه بالحن شیرین پدرانه وبرادرانه آرامش کند
اما موفق نمی شود.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
توبچه راازآغوشش می گیری وبه سینه می چسبانی
وازداغی سوزندۀ تن کودک وحشت می کنی.
-رقیه جان!رقیه جان!دخترم! نورچشمم!به من بگو چه شده عزیزدلم!
بگو که درخواب چه دیده ای! تورابه جان باباحرف بزن.
رقیه که ازشدت گریه به سکسکه افتاده است،بریده بریده می گوید:
«بابا، سربابا رادرخواب دیدم که درطشت بود ویزید برلب ودندان وصورت اوچوب می زد.
باباخودش به من گفت بیا.»
توبا هرزبانی که بلدی وباهرشیوه ای که همیشه اوراآرام می کرده
ای،تلاش می کنی که آرامش کنی وازیاد پدرغافلش گردانی،
اما نمی شود،این بار،دیگرنمی شود.
گریۀ او،بی تابی او وضجه های اوهمه کودکان وزنان خرابه نشین را
وسجاد راآنچنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه وضجه می شود
وصدابه کاخ یزیدمی رسد.
یزیدکه می شنود؛دخترحسین به دنبال سرپدرمی گردد،
دستورمی دهدکه سر رابه خرابه بیاورند.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
یارب امـشـب چـه شـبـی اسـت. در و دیـوار فـرو ریـخـتـه ی ایـن خـرابـه،
غـزل کـدامـیـن خـداحـافـظی را می سـرایـنـد؟ زینب (س)،
ایـن بانوی نـور و نافله های نیمه شب، دسـتـی بـه آسـمان دارد
و دسـتـی بـر سر رقیه ؛ بـخـواب عـزیـز بـرادرم!
بـاز هـم رقیه و گـریـه های شـبـانـه، بـاز هـم بـهـانـه بـابـا و بی قـراری هایـش،
و این بـار شامیان چـه خـوب پـاسـخ بی قراریِ رقیه را می دهـنـد؛
سـر بـریـده سـیـد شـهـیـدان جـهان در کـنـار رقیه اسـت.
آن شـب، هـیـچ کـس تـوان جـدا کـردن رقیه را از سـرِ بابا نـداشـت.
تـو بـا سـرِ بابا چـه گـفـتـی؟
چـشـم های پـدر، کـدامـیـن سـرود رفـتـن را بـرایـت خـوانـد
کـه مـانـنـد فرشته ای سـبـک بال، از گوشه خرابه
تـا عرش اعلا پـر کـشـیـدی و غـربـتِ خرابه را بـرای عمه بـه جـای نـهادی...
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ورودسر بریدۀ امام به خرابه،انگار تازه اول مصیبت است.
رقیه خود رابه روی سرمی اندازدومثل مرغ پرکنده پیچ وتاب می خورد.
می نشیند،برمی خیزد،دورسر می چرخد،
ه سرنگاه می کند،برسروصورت ودهان خودمی کوبد،
خم می شود،زانو می زند؛سر رادرآغوش می کشد،می بوید،می بوسد......
خون سررا بادست وصورت ومژگان خودمی سترد
وباخون خودکه ازدهان وگوشه لبها وصورت خودجاری شده درمی آمیزد،
اشک می ریزد،ضجه می زند،صیحه می کشد،مویه می کند،
روی می خراشد،گریه می کند،می خندد،
تاولهای پایش رابه پدرنشان می دهد،شکوه می کند،
دلداری می دهد،اعتراض می کند،تسلی می طلبدوخرابه را
وجان همه خراباتیان رابه آتش می کشد.
بابا!چه کسی محاسن تورا خونین کرده است؟
بابا!چه کسی رگهای تورابریده است؟
بابا!چه کسی دراین کوچکی مرایتیم کرده است؟
بابا!چه کسی یتیم راپرستاری کندتابزرگ شود؟
بابا!این زنان بی پناه راچه کسی پناه دهد؟
بابا!این چشمهای گریان،این موهای پریشان،
این غریبان وبی پناهان راچه کسی دستگیری کند؟
بابا!شبها وقت خواب،چه کسی برایم قرآن بخواند؟
چه کسی بادستهایش موهایم راشانه کند؟
چه کسی بالبهایش اشکهایم رابروبد؟
چه کسی بابوسه هایش غصه هایم رابزداید؟
چه کسی سرم رابرزانویش بگذارد؟
چه کسی دلم راآرام کند؟
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)