مقدمه
نوشدگی و باززاییِ پیوسته طبیعت نوعی مرگ و تجدید حیات دوباره محسوب میشد، سبز شدن گیاهان، طلوع و غروب خورشید، شب و روز، حالات مختلف ماه این باور را در ذهن آدمی جان داد که پدیدههای طبیعی دارای جان و روح هستند، جـان و روحی که در پیوستگی با جان و روح جهانی و ازلی است. مرگ و تجـدید حیات دوباره در باور آنان درواقع تغییر و دگرگونی از شکلی به شکل دیگر بود؛ پس برای نمایش این پیوستگی و وحـدت جشنهای آیینی و مذهبی برپا میگردید که ماهیانه یا سالانه بودند و ازلی و ابدی به شمار میآمدند. برگزاری برخی از جشنها که ماهیتی فصلی داشت، در زمان دقیق و مناسب، علاوه بر اینکه نمایش وحدت انسان را قادر میساخت تا خطاهای فردی و اجتماعی گذشته خود را پشت سر بگذارد و یک دورۀ زمـانی را درمی نوشت و دوره تازهای میگشود که به باززایی زمان دیگر و تولدی دیگر یاری میرسانید (بهار،1362: 773).