به مناسبت پایان خدمت ضرورتم لازم دانستم چند پاراگراف راجع به خدمت سربازی بنویسم.
من سرباز امریه بودم، دوره آموزش نظامی دوماهه را در پادگان ۰۱ نزاجا (ارتش) گذراندم، سپس به سازمان فنیوحرفهای معرفی شدم. پس از گذراندن دوره دوماهه تربیت مربی، به مرکز محل خدمتم معرفی شدم. در این یادداشت، میکوشم در حد توانم شرایط سربازان در پادگان و مراکز فنیوحرفهای را وصف کنم، و امیدوارم که اطلاعات مفیدی در اختیار خوانندگان، بهویژه مشمولین نظاموظیفه گذاشته باشم.
مقدمه
طبق ماده ۱ خدمت وظیفه عمومی، «هدف از جذب سربازان دفاع از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی ایران و جان و مال و ناموس مردم است و کلیه اتباع ذکور مکلف به خدمت وظیفه عمومی هستند». به نظر میآید با سربازگیری، نظام بخشی و یا شاید هم غالب نیاز خود جهت تأمین امنیت در مرزها و داخل کشور را از این طریق تأمین میکند و در برخی موارد نیروهای متخصص را با عنوان سرباز امریه به برخی ارگانها وام میدهد. خب! شاید به نظر منطقی باشد، ولی برخی سؤالات هستند که همیشه برای سربازان مطرح میباشند:
چرا هزینه اهداف مذکور را ما میپردازیم؟
سربازان غالباً جوانان ۱۸ تا ۳۰ سال میباشند. کسانی که در ابتدای زندگی بزرگسالی خود بوده و فاقد کمترین سرمایهای برای شروع زندگی خود هستند. با حقوق ناچیز سربازی (عددی بین ۱۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان) عمدتاً در دوران خدمت با مضیقه مالی مواجه هستند و در خوشبینانهترین حالت صرفاً دو سال از وقتشان بیهوده گرفته میشود، درصورتیکه عملاً با احتساب وقفه پیش و پس از خدمت، این روند بیش از دو سال طول میکشد.
آیا روش دیگری جهت وصول به اهداف فوق موجود نیست؟
نمیتوان سربازی را اختیاری کرد، در عوض حقوق سربازی را افزایش داد؟ در این صورت افراد مناسبتری به محیط نظامی وارد میشوند و بهرهوری نیروهای نظامی نیز افزایش مییابد.
یا این که نمیتوان از تکنولوژیهای بهروزتر استفاده کرد تا به تعداد کمتری سرباز نیاز باشد؟
من در این یادداشت در پی پاسخگویی به سؤالات فوق نیستم، منظورم از مطرح کردن این سؤالات، آشنا کردن شما با درگیریهای ذهنی یک سرباز است. اما مسئلهای که من درصدد مطرح کردنش هستم این است که: بسیاری از سربازان اذعان دارند «ما در راستای اهداف فوق به کار گرفته نشدیم؛ و مخلص کلام سربازیمان به بیگاری گذشت.» من در این یادداشت سعی دارم جوّ حاکم بر محیط محل خدمت سربازان را مختصراً بازنمایی کنم.
دوره آموزشی ۰۱ نزاجا
بهعنوان کسی که در مرکز آموزش ۰۱ نزاجا آموزش نظامی دیدم، به جرئت میتوانم بگویم که آموزش مؤثری ندیدم. قبل از اعزام تنها امری که میتوانست مرا به پادگان علاقهمند بکند، همین گذراندن آموزش نظامی بود. ولی اگر مختصراً بخواهم گزارشی از دو ماه آموزش در این مجموعه ارائه کنم، میتوانم موارد زیر را ذکر کنم:
یک هفته تمام به سخنرانیهایی تحت عنوان معارف جنگ گوش کردیم. این سخنرانیها در مسجد پادگان برگزار میشد و از ساعت ۸ تا ۱۲ طول میکشید و فرماندهان ارتش از خاطرات خود از دوران دفاع مقدس میگفتند.
کسر بزرگی از وقتمان را به تمرین رژه گذراندیم. یعنی غالباً برای رژه آماده میشدیم.
«منتظر ماندن» شاخصه جداییناپذیر دوران آموزشی بود؛ منتظر ماندن در انواع صف: صف غذا، صف ورود و خروج، صف ثبت اطلاعات، صف بوفه، صف تلفن، صف تحویل مهمات، صف دستشویی و…. به صف شدنهای مکرر و حضوروغیاب نیز در زیرمجموعه همین منتظر ماندنها قرار میگیرد (یعنی برای هر کاری باید به صف و سپس حضوروغیاب میشدیم. برای مثال هرروز برای رفتن به مسجد یا نهار ۱۳۰ نفر حضور و غیاب میشدند. دیوانهکننده بود.)
دوره آموزشی ترکیبی از این منتظر ماندنها و عجله کردنها است. یعنی بعد از اینکه ۳۰ دقیقه برای غذا گرفتن منتظر ماندی و علاف ایستادی، بعدش باید سریع غذایت رو بخوری و ظرفهایت رو بشوری تا دیر نکنی !
آشنایی با تفنگ ژ-۳ و باز و بسته کردن (آنهم فقط یک بار) و تمرین قلقگیری (در حد چند ساعت).
کلاسهای آموزشی جهت آموزش برخی مطالب بهصورت تئوری.
کلاسهای عقیدتی (چند جلسه دوساعته بود)
دو روز را در اردوگاه گذراندیم. منطقهای به نام تلو در شمال شرق تهران. طی این دو روز تیراندازی کردیم (هر نفر ۲۵ گلوله، بدون هیچ امتیازدهی. یعنی در کل دوران دوماهه ۲۵ گلوله شلیک کردیم)، شبانه پیادهروی کردیم، مکرراً برای حضور و غیاب به صف شدیم، و عکس یادگاری گرفتیم.
دو روز تمام را به دفن شهید گذراندیم.
تقریباً همین!
اکنون میخواهم راجع به جو حاکم بر پادگان و مسائلی که بسیاری از سربازان را طی این دوره آموزشی رنج میداد بنویسم. قبل از ورود به پادگان تصوراتی از خدمت داشتم، برای مثال تغییر زمان خوابوبیداری، نظم، کارگروهی، مسئولیتپذیری، زندگی در شرایط سخت و دیگر شرایطی که فکر کردن به آنها آزارم نمیداد و برایم دورهای مفید و استثنایی به نظر میآمد.