موضوعات تصادفی این انجمن:
- شهید حسن تقی خزابی
- زندگی نامه شهید محمد رضا تورجی زاده
- زنـــدگـي بـــه سـبـــک شـهـــدا
- شهید عرفان بیات
- زندگی نامه* شهید محمد حسین علم الهدی*
- زندگی نامه شهید* مجتبی بابایی زاده*
- شهید عطائی اولین مجری عملیات استشهادی بر...
- شهادت تیمسار سرلشکر افشارطوس و اوج بدشانسی...
- مقام شهید
- چرا این فرمانده «خانه به دوش» شد؟
❤ |
نام پدر: حبیب ا... متولد: 1335- فیروزکوه
تاریخ شهادت: 4/6/1361 محل شهادت: تهران
نحوه شهادت: در نهضت اسلامی شغل: خانه دار
❤ |
زندگیش در کمال سادگی و صفا شروع شد و به همین ترتیب نیز ادامه پیدا کرد. در جریان انقلاب شکوهمند مردم مسلمان ایران، با شور و شوق در کنار سایر زنان مسلمان، فعالانه شرکت داشت و زینب گونه فداکاری کرد و با حجاب خود که کوبده تر از هر سلاح دیگری است، مفاسد رژیم ستمشاهی را افشا و شعایر اسلامی را محترم می داشت.
❤ |
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار همسرش در فعالیتهای اجتماعی حضوری فعال داشت و با شرکت در نماز جمعه پیوند مستحکم خود را با امت شهید پرور حفظ می نمود.
مادری مهربان و دلسوز بود.
❤ |
چهار فرزند (مهدی دو ساله، منصوره چهارساله، معصومه شش ساله و محمدجواد هشت ساله) داشت که برای آنها معلمی ارزشمند بود و کانون خانواده اش از وجودش گرمی و حرات می گرفت.
❤ |
او به تعالیم اسلام اعتقادی راسخ و به روحانیت متعهد و بخصوص حضرت امام (ره) علاقه ای خاص داشت.
فاطمه گونه، کودکانش را پرورش می داد و در جامعه نیز زینب وار و مبلّغ پیام انقلاب اسلامی و خون شهدای انقلاب بود.
از لحاظ اخلاقی، الگو و نمونه یک زن مسلمان بود و آنچنان می زیست که شایسته پیروان حضرت فاطمه (س) است.
رفتاری شایسته و متین داشت و احترام همگان را برمی انگیخت.
❤ |
تنها یادگار به جامانده از او، دخترش، معصومه اسکندری، درباره چگونگی شهادت مادرش می گوید:
شش سال بیشتر نداشتم. برای گرفتن وضو به حیاط خانه رفتم. آخرین سفارش مادر این بود که:
دخترم قبل از سن تکلیف نماز بخوان!
❤ |
مادر به همراه پسرعمه و همسرش در اتاق مشغول صرف صبحانه بودند. پسرعمه (علی اکبرخدادادی) که هجده سال بیش نداشت،
به اتفاق همسرش (فاطمه عشریه) برای اولین بار از روستای "آندرایه" به تهران آمده بود.
فقط دو ماه از ازدواج آنان می گذشت.
او که عازم خدمت سربازی بود، برای خداحافظی به دیدار ما آمده بود.
❤ |
ناگهان کسی شروع به کوبیدن در کرد.
آن قدر محکم، که از ترس در جا خشکم زد. مادر از چند روز قبل حس کرده بود که حادثه ای در شرف وقوع است و دایم به پدر توصیه می کرد که مراقب باش و بگذار من در را باز کنم. شاید گمان می کرد که زن بودن و مادر چهارفرزند کوچک بودن، ذره ای حیا و شرم در وجود آن ناجوانمردان و از خدا بی خبران پدید خواهد آمد.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)