در شاهنامه فردوسى كه منابعش همه ایرانى و زردشتى است داستان معروفى آمده است كه به طور واضح نظام طبقاتى عجیب و طبقات بسته و مقفل آن دوره را نشان مى دهد , كه تحصیل دانش نیز از مختصات طبقات ممتاز بوده است .
مى گوید در جریان جنگهاى قیصر روم و انوشیروان , قیصر به طرف شامات كه در آنوقت در تصرف انوشیروان بود قشون كشید , و سپاه ایران به مقابله پرداخت . در اثر طول كشیدن مدت , خزانه ایران خالى شد , انوشیروان با بوذر جمهر مشورت كرد , قرار بر این شد كه از بازرگانان قرضه بخواهند گروهى از بازرگانان دعوت شدند , در آن میان یك نفر (( موزه فروش )) بود كه از نظر طبقاتى چون كفشگر بود از طبقات پست به شمار مى آمد , گفت من حاضرم تمام قرضه را یكجا بدهم , به شرط اینكه اجازه داده شود یگانه كودكم كه خیلى مایل است درس بیاموزد به معلم سپرده شود .
بدو كفشگر گفت كاین من دهم
سپاسى ز گنجور بر سر نهم
بدو كفشگر گفت كاى خوب چهر
نرنجى بگویى به بوذر جمهر
كه اندر زمانه مرا كودكى است
كه بازار او بر دلم خوار نیست
بگویى مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
كه او را سپارم به فرهنگیان
كه دارد سر مایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم برنج
كه كوتاه كردى مرا راه گنج
بیامد بر شاه بوذرجمهر
كه اى شاه نیك اختر خوب چهر
یكى آرزو كرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا كه این مرد گفت
كه شاه جهان با خرد باد جفت
یكى پور دارم رسیده به جاى
به فرهنگ جوید همى رهنماى
اگر شاه باشد بدین دستگیر
كه این پاك فرزند گردد دبیر
به یزدان بخواهم همى جان شاه
كه جاوید بادا سزاوار گاه
بدو گفت شاه اى خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را خیره كرد ؟ !
برو همچنان باز گردان شتر
مبادا كزو سیم خواهیم و زر
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و با دانش و یاد گیر
چو فرزند ما بر نشیند به تخت
دبیرى بیایدش پیروز بخت
هنر یابد ار مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
بما بر پس از مرگ نفرین بود
چو آیین این روزگار این بود
هم اكنون شتر باز گردان به راه
درم خواه و از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم
دل كفشگر زان درم پر زغم
شاهنامه فردوسى , چاپ سازمان كتابهاى جیبى , جلد ششم , صفحات 258 - 260 )
كریستن سن مى گوید : به طور كلى بالا رفتن از طبقه اى به طبقه دیگر مجاز نبود , ولى گاهى استثناء واقع مى شد , و آن وقتى بود كه یكى از آحاد رعیت , اهلیت و هنر خاصى نشان مى داد , در این صورت بنابر نامه (( تنسر )) آن را ( باید ) بر شهنشاه عرضه كنند , بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات , تا اگر مستحق بدانند به غیر طائفه الحاق فرمایند ... مردمان شهرى نسبه وضع خوبى داشتند , آنان هم مانند روستائیان مالیات سرشمارى مى پرداختند ولى گویا از خدمات نظامى معاف بودند و به وسیله صناعت و تجارت صاحب مال و جاه مى شدند . اما احوال رعایا به مراتب از آنان بدتر بود , مادام العمر مجبور بودند در همان قریه ساكن باشند و بیگارى انجام دهند و در پیاده نظام خدمت كنند به قول آمیانوس مارسلینوس : (( گروه گروه )) از این روستائیان پیاده از پى سپاه مى رفتند گویى ابدالدهر محكوم به عبودیت هستند , به هیچ وجه مزدى و پاداشى به آنان نمى دادند )) ... در باب احوال رعایایى كه در زیر اطاعت اشراف و ملاك بوده اند اطلاع بیشترى نداریم . امیانوس گوید : (( اشراف مزبور خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا مى دانستند )) . وضع رعایا در برابر اشراف و ملاك به هیچ وجه با احوال غلامان تفاوتى نداشت ... با وجود این نظر به اهمیت فوق العاده اى كه زراعت در دین زردشت داشته , چنانكه كتابهاى مقدس در ستایش این كار مبالغه كرده اند , مسلم است كه حقوق قانونى زارعین از روى كمال دقت معین بوده است , چند نسك از نسكهاى اوستا محتوى قواعد و احكامى در این خصوص بوده اند (ایران در زمان ساسانیان , کریستین سن ، صفحات 343 - 346 . ) كریستن سن در فصل هشتم كتاب خویش نیز نمونه ها و دلائل و قرائنى براى زندگى خشن طبقاتى آنروز ذكر مى كند.
بحث دیگر درباره نظامات اجتماعى ایران مربوط است به رژیم حكومت ساسانیان , حكومت ساسانیان استبدادى محض بوده است . آنان خود را آسمانى نژاد و مظهر خدا مى دانستند و از مردم به كمتر از سجده راضى نمى شدند , و مردم با این وضع خو گرفته بودند . كسانى كه قصد اشنایی از این نظر با جامعه ایرانى آنروز را دارند مى توانند رجوع كنند به كتابهاى : تاریخ ادبیات ادوارد براون , جلد اول ترجمه آقاى على پاشا صالح. و كتاب تمدن ایرانى , تالیف جمعى از خاورشناسان , ترجمه دكتر بهنام, و تاریخ اجتماعى ایران , تالیف سعید نفیسى , جلد دوم, و مخصوصا ایران در زمان ساسانیان , تالیف كریستن سن محقق دانماركى , ترجمه رشید یاسمى